عکس لورفته از بازیگر ایرانی که سیگار فروشی میکند!
کوچه پس کوچه های محله کارخانه قند ورامین را که قدم بزنید و از مردم درباره اش بپرسید، همه، خانه اش را می شناسند. مردم با عزت و احترام فراوان از او یاد می کنند و چنان با افتخار از همسایگی با او صحبت می کنند که گویی یکی از سران کشور همسایه شان هست!
دوست داشتنی بودن شخصیت اش باعث شده که تا این حد بین مردم محبوب باشد و همه از او به نیکی یاد کنند. از «اسدالله یکتا» صحبت می کنم؛ هنرپیشه دوست داشتنی که در بسیاری از فیلم های کمدی پیش و پس از انقلاب حضور داشته اما این روزها خبری از او نیست.
چند سال پیش عکسی تکاندهنده از «اسدالله یکتا»در حال فروختن سیگار منتشر شد و بسیاری از مردم با دیدن آن متاثر شدند اما این تاثر هیچ سودی برای او نداشت. او مدت هاست که در سینما و تلویزیون حضور ندارد و به خاطر مشکلات جسمی حتی دیگر سیگار هم نمی تواند بفروشد…
چند وقت است که کار سینمایی یا تلویزیونی نداشته اید؟
– کار هست اما چه فایده؟ سه ماه پیش در یک فیلم سینمایی بازی کردم اما هنوز حقوق من را نداده اند. ده شب از ورامین به فشم رفتم اما آخرش هیچ! کاری هم که پول بدهند، خیلی زیاد نیست. مبلغ اندکی در ابتدای کار می دهند و باید برای دریافت بقیه طلب مان بدویم.
چند سال پیش عکس هایی از شما منتشر شد که در تهران مشغول سیگار فروشی هستید؛ جریان آن عکس ها چه بود؟
– اتفاقا خیلی ها از من این سوال را می پرسیدند. مگر امورات زندگی من نباید بگذرد؟ مدتی این کار را انجام دادم اما از لحاظ عصبی تحت فشار قرار گرفتم و سیگارفروشی را هم جمع کردم. همان زمان سکته کردم و مدت ها در بیمارستان بستری شدم. هیچ حرکتی نمی توانستم انجام دهم. هیچ فردی هم سراغ من نیامد. سراغ خانه هنرمندان رفتم، گفتند چشم، به فکر شما هستیم اما هیچ خبری هم از آنها نشد.
هر جایی مراجعه می کنم می گویند از دست ما کاری برنمی آید. زمانی مانند فردین و بیک اسم من در سینمای ایران مطرح بود و برای حضور من در کارهایشان سر و دست می شکستند اما امروز وضعیت زندگی من اینگونه است.
سراغ وزیر و وزارتخانه رفته اید؟
– بله. سراغ هر کسی که فکر کنید رفته ام. همان زمان که سیگار می فروختم از وزارت ارشاد با من تماس گرفتند که شما شأن خود را حفظ کنید و به عنوان یک بازیگر باسابقه نباید در کنار خیابان سیگار بفروشید. اگر امکان دارد این کار را دیگر انجام ندهید. من هم گفتم از خدا می خواهم که دستفروشی نکنم اما چگونه زندگی ام را بگذرانم؟ خرج زن و بچه هایم را از کجا بیاورم؟
آنها هم گفتند یک کاری می کنیم. الان چهار سال است که قرار شده یک کاری بکنند. سیگارفروشی حداقل این حسن را داشت که آب باریکه ای در زندگی ام بود که به خاطر شرایط جسمی آن کار را دیگر نمی توانم انجام دهم. البته ارشاد ماهی 120 هزار تومان به حساب من پول می ریزد! (با خنده) مانده ام با این همه پول چه کنم؟!
یارانه هم که می گیرید…
– آن هم که دلشوره داریم می دهند یا نمی دهند؟! شنیده ام آن هم قرار است دیگر پرداخت نشود.
بیمارستان که بستری بودید، کسی سراغ شما آمد؟
– هیچ فردی. از مسئولان که دیگر قطع امید کرده ام و می دانم که به طور کل من را فراموش کرده اند.
سراغ سال های دور برویم. چه شد که اسدالله یکتا بازیگر شد؟
– من در یک مغازه زرگری شاگردی می کردم. عمویم فوت شده بود و از صاحب مغازه خواستم اجازه دهد در مراسمش شرکت کنم. او مخالفت کرد چرا که خیال می کرد بهانه الکی آورده ام تا از زیر کار در بروم. به بهانه چای آوردن از مغازه خارج شدم و رفتم! دیر به مراسم رسیدم و عمویم را خاک کرده بودند.
به خانه رفتم و حالم اصلا خوب نبود. برای آنکه حالم بهتر شود، به تئاتر پارس رفتم. وضع مالی ام خوب نبود و یواشکی وارد تئاتر شدم. مدیر تئاتر متوجه شد و پس از آنکه برنامه تمام شد، مچم را گرفت. گفت: کجا می ری؟! گفتم خانه! گفت دوست داری وارد تئاتر شوی؟!
گفتم بدم نمیاد اما هیچ چیزی بلد نیستم. گفت به همراه گروه تمرین کنم. از من خواست یک فرد بزرگترم را همراه خودم ببرم تا رضایتنامه کارم را امضا کند. می دانستم که خانواده ام مخالفت می کنند، پس به آنها حرفی نزدم و خودم سراغ مدیر تئاتر رفتم. گفتم خودم بزرگتر خودم هستم! شما با من کار دارید، با خانواده چه حرفی می خواهید بزنید؟
او هم حرف من را قبول کرد و مرا به یک گروه تئاتر معرفی کرد و کار من شروع شد. حضور من در آن گروه باعث شد چندتا تماشاگر به کار اضافه شوند و از بودن من راضی بودند. یک شب پس از پایان نمایش فردی سراغ من آمد و گفت می خوای کار کنی؟! گفتم من که دارم کار می کنم. گفت نه، یه کاری هست توی سینما. مثه همین تئاتر اما راحت تره! خرابکاری هم بکنی، راه برگشت داره! مردد بودم اما قبول کردم. اسم پروژه مراد و لاله بود.
کار در سینما چطور بود؟– آن زمان خیابان ولنجک، بیابان بود و برای فیلمبرداری به آنجا رفتیم. قرار بود از یک تیر چراغ برق پایین بپرم و یک دیالوگ بگویم. از تیر که پایین پریدم، خوردم زمین و سرم شکست. تمام صورتم خونین شد. کارگردان می گفت چرا رویت را به سمت دوربین نمی کنی؟! کات داد و وقتی من را دید تعجب کرد. مرا به بیمارستان رساندند و گفتند هر وقت حالت خوب شد، دوباره بیا.
فردایش سر لوکیشن رفتم. کارگردان متعجب شد و گفت تو دیگه چه اعجوبه ای هستی؟! مگه حالت خوب شده؟ گفتم که صحیح و سالم هستم. گفت معلومه به این کار علاقه داری. خودم هواتو دارم. قرار بود در آن کار یک سکانس داشته باشم اما کارگردان از من خوشش آمد و نقش من پر رنگ شد. پس از اکران فیلم مشهور شدم. چند سالی با شاه فالوده نمی خوردم! وضع مالی ام هم خوب شد.
– بله! برای اولین کارم یک هزار و 500 تومان دستمزد گرفتم. خیلی خوشحال بودم. چند دست لباس برای مادر و پدرم خریدم و به خانه رفتم. پدر با تعجب گفت اینا رو از کجا آوردی؟! گفتم کار کرده ام. گفت کار خلاف نکنی! گفتم خیالت راحت، کار خلاف نیست. فیلم بازی می کنم! گفت فیلم؟ چی هست؟! فیلم بازی کردن چیه؟! آن زمان تلویزیون هم نداشتیم. به سختی به او فهماندم که داستان چیست.
جزو بازیگران ثابت اکثر فیلم های سینمایی آن زمان بودید…
– بله، خیلی از کارگردان ها دنبال من بودند. با تمام هنرمندان بزرگ همبازی بودم. اسم من در تیتراژها همیشه جزو بازیگران اول بود. جذب سینما شده بودم و تئاتر را هم کنار گذاشتم. برای خودم چهره شده بودم و مردم در خیابان من را می شناختند.
از چه زمانی اسدالله یکتا کمتر دیده شد؟!
– انقلاب. وقوع انقلاب اسلامی باعث شد مدتی همه خانه نشین شوند. برخی از هنرپیشه ها را دادگاه انقلاب احضار کرد که البته من جزو آنها نبودم. پیش از انقلاب کار خاصی نداشتم که بخواهند من را احضار کنند، البته استرس هم داشتم.
چند صباحی پس از انقلاب بیکار بودم. آن زمان چاپخانه ای داشتم و زندگی ام از آن راه می گذشت. البته پیش از انقلاب مدتی هم یک بوتیک تاسیس کرده بودم که در ایام حکومت نظامی تمام اجناس آن غارت شد و هیچ چیزی برایم نماند. برای کسب درآمد مجبور شدم خانه ام را به قیمت 570 هزار تومان بفروشم تا کار دیگری راه بیندازم که آن هم نگرفت.
و کی دوباره به تلویزیون راه یافتید؟
– سال های شصت و سه، شصت و چهار بود که پیشنهاد بازی با چاق و لاغر به من رسید. پیش از آن خیلی ذهنم درگیر بود. فکر اینکه دیگر قرار نیست بازی کنم واقعا اذیتم می کرد. پس از چاق و لاغر به تدریج در کارها حضور داشتم ولی کم کم کار کمتر و کمتر شد. البته به این هم فکر می کردم که فردین هم با آن عظمت بیکار بود. همین فکر کمی به من آرامش می داد.
به هر حال سالی یا دو سالی یک نقش به من پیشنهاد می شود و در کارهای سینمایی و تلویزیونی حضور داشته ام. خودم هم پیگیر این قضیه نبوده ام که چرا کمتر به من کار می دهند.
گفتید چاپخانه داشتید، چرا آن را جمع کردید؟
– ما چهار شریک بودیم که یکی از آنها کلاهبردار از آب درآمد و تمام اموال من و دیگر شرکا را بالا کشید. خودش هم بعد مدتی معتاد شد و از شدت اعتیاد فوت کرد.
گفتید به تدریج کم کار شدید. در این ایام، کاری پیشنهاد می شد یا در کل پیشنهادی نداشتید؟
– پیشنهادها که بود اما خیلی از آنها به نتیجه نمی رسید. مثلا قرار بود چاق و لاغر 2 ساخته شود که سرنوشتش مشخص نشد یا برای سریال مختار از من تست گریم گرفته شد، سر لوکیشن هم حاضر شدم اما بعد از مدتی دیگر خبری از آنها نشد. این کارها به من پیشنهاد می شد اما خودم هنوز نمی دانم چرا دیگر صدایم نکردند.
شنیده ام فردین به شما کمک می کرد…
– نه، چنین چیزی نبوده. یک بار فردین به من پیغام داد که سراغش بروم. می دانستم که دست خیر دارد و بچه های قدیمی سینما را دور خود جمع کرده و ماهانه به آنها کمک می کند. حتی بعضی نمی دانستند که این کمک ها از جانب فردین است و پس از فوتش متوجه این قضیه شدند. من هم می دانستم که می خواهد به من کمک مالی کند. آن زمان وضع مالی ام آنچنان بد نبود که احتیاج به کمک داشته باشم. پیغام دادم که از شما به ما رسیده، هنوز دستم به دهنم می رسد!
فردین وضع مالی خوبی داشت؟
– بله، فردین وضع مالی خیلی خوبی داشت. اگر اشتباه نکنم فردین از راه قنادی که داشت درآمد خوبی کسب می کرد و به همین دلیل می توانست به بقیه کمک کند. خدا فردین را بیامرزد، مرامی که داشت فقط در فیلم نبود بلکه در زندگی واقعی نیز همانند فیلم هایش مرد بود، یک مرد واقعی.
با هم دوره ای های پیش از انقلاب در ارتباط نیستید؟
– اکثر آنها که مرحوم شده اند، آنهایی هم هستند که آنقدر درگیر زندگی شخصی شان هستند که من توقعی ندارم حالی از من بپرسند. برخی دورا دور حال من را می پرسند. فقط تماس می گیرند و می گویند چه کار می کنی؛ من هم می گویم خانه نشسته ام! در همین حد.
چه زمانی ازدواج کردید؟
– سال 57. آن زمان چهره بودم. آقایی به نام عباسی من را به خانواده همسرم معرفی کرد. به او گفتم اول با خانواده همسرم صحبت کن و بگو که قدم کوتاه هست و هنرپیشه هستم و ممکن است مردم در خیابان من را بیش از حد تحویل بگیرند. او هم با خانواده همسرم صحبت کرد و آنها هم گفتند که مشکلی ندارند. ازدواج ما هم جالب بود. تمام مراسم ما در یک روز بود. صبح خواستگاری کردیم و شب عروسی گرفتیم! حاصل ازدواج ما هم شش بچه هست، دو دختر و چهار پسر. پسر کوچک من علاقه زیادی به بازیگری دارد. هر چه هم به او می گویم از سرنوشت من عبرت بگیر، حرف گوش نمی دهد!
فکر می کنید دلیل این کمرنگ شدن شما چیست؟
– در بین مردم کمرنگ نیستم. آنها هنوز من را دوست دارند و سراغم را می گیرند اما همکاران بی معرفت شده اند. بعضی فکر می کردند که شاید من عضو لیست سیاه ارشاد باشم! من عضو خانه سینما هستم. اگر مشکلی بود که آنجا مرا عضو نمی کردند. یک روز از آنجا تماس گرفتند که به ما سر بزن، گفتم چرا؟ گفتند اگر سر نزنی همین حقوق اندکت را هم قطع می کنیم. به سختی آنجا رفتم و گفتم نمی شود با تماس تلفنی حالی بپرسید و مطمئن شوید که هستم؟ گفتند نه، شما باید سالی دو سه بار در اینجا حاضر شوید. گفتم تا اینجا آمده ام، حداقل به من وام بدهید. خندیدند و گفتند بهت خبر می دهیم! قرار است خبر بدهند!