روایت سعید راد از وضع زندگی هنرمندانی که خارج میروند
تسنیم نوشت: سعید راد بازیگر سینما و تلویزیون گفت: هیچوقت خارج از کشور چمدانهایم را باز نکردم؛ برای اینکه میدانستم جای من اینجاست! آنها فقط میخواهند یک شماره بدهند و ارقملیتان را بگیرند! جالب است که حاتمیکیا از من پرسید مگر تو جبهه بودی!
سعید راد از مسئولین و دستاندرکاران امر میخواهد از نمایش عمیق فیلمهای سینمایی و تلویزیونی در رابطه با دفاعمقدس به توسعه اخلاق در جامعه برسید؛ این بازیگر تصریح میکند «همواره بر این نکته تأکید دارم که به سینمای دفاعمقدس اعتقاد ویژه دارم و از فیلمسازان همیشه درخواست کردهام این حوزه را جدی بگیرند چون در آن روزها، اخلاق، ایثار و مودت و همراهی را به چشم خودم دیدم.»
بخشهایی از گفتگو با سعید راد را مرور میکنیم.
*شما در سال ۶۳ از ایران رفتید، اما با فیلم سینمایی «دوئل» دوباره پا به عرصه سینما گذاشتید؛ البته گفته بودید این هجرت، ناخواسته بوده است و برای تحصیل فرزندانتان رفتید و همیشه تعصب و ارق خاصی به ایران و ایرانی داشته و دارید و نسبت به مردمش یک دغدغه خاصی دارید؛ با همین دغدغه دکتر سریال «ترور خاموش» شدید؟
بله، آن مهاجرتی که من داشتم و قرار نبود بروم؛ من همیشه گفتهام، هیچوقت خارج از کشور چمدانهایم را باز نکردم؛ برای اینکه میدانستم جای من اینجاست؛ برای فیلم «زنگی و رومی» ناصر تقوایی به ایران برگشتم که متأسفانه آن اثر ساخته نشد؛ در همان حال و هوا «احمدرضا درویش» پیشنهاد «دوئل» را به من داد و باعث شد بمانم و کارهای دیگری انجام دهم؛ برای تلویزیون «در چشم باد» مسعود جعفریجوزانی را کار کردم و در فاز سوم سریال «سرزمین کهن» کمال تبریزی هم بودم و متوجه نشدم که چرا در تلویزیون پخش نشد؟
*شما حدوداً دو دهه ایران نبودید، فستیوالهای مختلفی را دیدهاید؛ در آن سوی مرزها چه میگذرد که برخی از هنرپیشگان تازه وارد در سینما اصرار و تمایل شدیدی به گرفتن «گرین کارت» و اقامت طولانیمدت در خارج از کشور دارند؟
رویاست...! واقعاً ما نمیدانیم کجا هستیم! از مَنِ ۲۰ سال خارج از کشور زندگی کرده بپرسید هیچ خبری نیست! میخواهند یک شماره به شما بدهند همه ارق ملی و غیرتتان را میگیرند؛ شک نکنید! من آنجا کاری که نبایست را انجام دادم؛ در تاکسی رانندگی کردم و هیچ ابایی هم نیست برایم که بگویم چون باید زندگی میکردم؛ نه با پول رفته بودم و نه سواد آنچنانی داشتم؛ تازه دکترهای ایرانی هم در آنجا بخواهند ماندگار شوند چندین بار در معرض امتحان قرار میگیرند و تازه میگویند «رفوزهای». چرا؟ چون ما برای جایی هستیم که آشناست و نامش «ایران» است.
وقتی میگوییم «خلیج فارس» یک ارق ملی خوبی در وجودمان شکل میگیرد؛ وقتی میبینید به یک جایی میخواهند تجاوز کنند و یا هواپیمای ما را یک جایی زدهاند یک کاری میخواهید انجام دهید؛ این ارق و تعصب و عشق را از مردم نگیرند! مردم ما آنقدر با غیرت و با همت هستند؛ لطفاً فقط موقع انتخابات این لقب را به مردم ما ندهند؛ از هیچ کوششی برای بالندگی و حلِّ مشکلات این مردم دریغ نکنند و باید سرمایهگذاری ویژهای شود.
*برایم جالب بود که در مقطعی جنگ را تجربه کردید؛ دو ماه هم در جبهه جنوب بودید و خواندم که در انتقال هموگلوبین و بانک خون مورد نیاز بیمارستانها هم کمکهایی انجام دادید؛ از این حضور اگر خاطرهای دارید یا نکتهای دارید بفرمایید.
ما برای یک کاری به اهواز رفته بودیم، ماشین را هم گِل زده بودم؛ کوپن بنزین هم گرفتم و رفتم استانداری که مرکز ستاد جنگ بود کاری داشتم، وقتی با این جوانها مواجه شدم گفتم کجا دارید میروید؟ رفتم آنجا اتفاقا از بچههای آقای چمران بودند؛ بعدها در سر پروژه «چ» حاتمیکیا آقایی آمده بود که من را آنجا دید و گفت «فلانی جبهه یادت هست!» آقای حاتمیکیا گفت: مگر شما هم در جبهه بودید؟ گفتم: چرا فکر میکنید من نبودم؟ گفت: چه کمکی کردی؟ گفتم: سوسنگرد پاتک زده بودند من با همان ماشین گِلزده، زخمی میآوردم؛ این یک وظیفه اخلاقی است.
اگر ما در یک سرزمین زندگی میکنیم باید در همهچیز شریک باشیم؛ در مصیبتها و بحرانهای مردم هم شریک باشیم و مردم ما ثابت کردند که شریک همه این اتفاقات و شرایط هستند؛ شما ببینید سیل و زلزله که میآید، مردم در میدان هستند؛ در این شرایط ما احتیاج به یک سلبریتی نداریم، احتیاج به سعید راد نداریم مردم خیلی از ما جلوتر هستند.
دیدگاه تان را بنویسید