دیدار با ناصر فکوهی، استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ
پوپولیسم فرهنگی از پوپولیسم سیاسی خطرناکتر است
در این مطلب مثلث با ناصر فکوهی انسانشناس و دغدغههای فرهنگی او گفتوگو شده است.ناصر فکوهی مدرک دکترای خود را در جامعهشناسی و انسانشناسی سیاسی از دانشگاه پاریس گرفته است. از او کتابها، نوشتهها و مقالات و گفتوگوهای بسیاری در زمینه انسانشناسی و فرهنگ منتشر شده است.
مثلث/ جنابعالی شخصیت علمی چندبعدی دارید اما اگر بخواهید بزرگترین دغدغه فکریتان در حوزه اندیشه را بیان کنید، کدام حوزه را انتخاب میکنید و اگر امکان دارد کمی درباره این حوزه برای ما توضیح بدهید؟
بزرگترین دغدغه فکری من در حوزه اندیشیدن به فرهنگ و سازوکارها و روابط درونی و برونی آن مربوط است. من از این باور محوری و پایهای حرکت میکنم که در طول یکصد سال گذشته ما بیشترین امکانات مادی و معنوی برای رشد و مدرنشدن خود، بهمعنای قرارگرفتن در مکان و جایگاهی که شایسته مردم این کشور و سرزمین است، داشتهایم اما بهدلایلی اساسی نتوانستهایم به حد مورد قبول برسیم؛ یکی از این دلایل، موقعیت سیاسی بوده که در این زمینه بهشدت شاهد دخالتهای بیرونی تهاجمی، از دخالت متفقین در جنگ جهانی اول تا دخالت آمریکا در کودتای 28 مرداد و دخالت قدرتهای بزرگ در جنگ عراق علیه ایران، تقویت گرایشهای استبدادی و جلوگیری از رشد فضای آزاد بهدلیل این دخالتها و البته اشتباهات خودمان بودهایم. این موارد بسیار مهم هستند اما از لحاظ دغدغه نمیتوانم بگویم برای من این موارد، اصلی بودهاند چون معتقد به ثانویهبودن امر سیاسی نسبت به امر فرهنگی هستم. از اینجا به دغدغه اصلی خودم میرسم و آن این است که دلیل ناکامیهای ما برای رسیدن به جایگاهی شایسته این فرهنگ در جهان و ارائه خدمات و موقعیتی که مردم ما حق دارند از آنها برخوردار باشند، بیشتر از آنکه سیاسی باشد، فرهنگی است.
به همین دلیل من در تمام سالهای اخیر در پی آن بودهام که دست به یک آسیبشناسی عمومی در زمینه فرهنگ بزنم. این کار نیز ممکن نبوده است، مگر آنکه در کنار فعالیتهای کلاسیک علمی خود، دخالتهای اجتماعی و رسانهای منظم و وسیعی داشته باشم. این کاری بسیار سخت بوده است زیرا به دلایل بیشمار، دانشگاه در برابر حضور در رسانهها موضع دارد و رسانهها نیز چندان با زبان دانشگاهی و علمی آشنا نیستند که مستقیما بتوانند از منابع علمی برای خود توشه لازم در بحث و استدلالهای ضروری را بسازند. میان این دو گروه، یک بیاعتمادی بسیار سخت بهوجود آمده که میتوان نشانههایش را در تنش و حتی تقابل میان روشنفکران و دانشگاهیان دید. من تلاش کردهام یک دانشگاهی روشنفکر یا یک روشنفکر دانشگاهی باشم و از این موضع بوده که شروع به آسیبشناسی در زمینههای مختلف فرهنگی کردهام؛ البته وقتی از فرهنگ صحبت میکنم، منظورم یک حوزه محدود نیست، بلکه این امر شامل تمام جنبههای زندگی روزمره و حتی بخشهایی از زندگی پایهای مثلا رویکردهای فلسفی و... نیز میشود. مساله من آن بوده که در این صد سال چه گذشت که ما نتوانستیم از فرصتهای بیشماری که پیش پایمان بود استفاده کنیم و برعکس ناچار به شکستهای سختی شدیم. پاسخ را من در حوزه فرهنگ میجویم و روش من نیز روش پژوهش تحلیلی و تفسیری و مشاهده و مشارکت در مساله است؛ به عبارت دیگر دخالت در کنش اجتماعی برای شناخت، درک و تحلیل این شناخت و احتمالا ارائه راهکارهایی برای تغییر آن.
از چه زمانی و چرا به این حوزه علاقهمند شدید و مسیر شما در این حوزه چگونه بود؟
علاقه من به این حوزه از زمان دانشجوییام شروع شد که در زمینه انسانشناسی و جامعهشناسی سیاسی تحصیل میکردم. در این زمان بسیار بر امر سیاسی بهمثابه امری مرکزی و اساسی در جوامع انسانی متمرکز بودم. روشن است که وقتی به تاریخ کشور خودم میرسیدم، این تمرکز دوچندان میشد و در این زمان متوجه شدم که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق «تاریخ»هایی که درباره ایران مدرن نوشته شدهاند، عمدتا «تاریخ سیاسی» آن هم از نوع کلاسیک، یعنی با یک رویکرد تطوری – خطی هستند. همه این روایتها با رنگ و لعابی که از ایدئولوژی نویسنده خورده بودند، تاریخ ایران را برای خودشان مصادره به مطلوب کرده و از کلیشههایی استفاده میکردند که با نوعی هندسه متغیر میتوانستند به هر صورت بخواهند دادههایشان را درونش قرار دهند تا به نتایجی برسند که بر اساس ایدئولوژیشان میتوانستیم از همان ابتدا نیز آنها را بدانیم. در نتیجه متوجه شدم که با این راه و روش به جایی نمیرسیم و این جز آب در هاون کوبیدن نیست. گروهها و شخصیتهای سیاسی یا ملهم از سیاست هر کدام با روایتهایی که برای تشریح منطق تاریخی و سیر زندگی اجتماعی و سیاسی در ایران بر زبان میراندند، هدفشان آن بود که از خود، قهرمان بسازند و از دیگران، شیطان و خائن و در نهایت جز ارائه نوعی جبرگرایی پیشپاافتاده در این یا آن جهت ارائه نمیدادند. اینگونه تاریخشناسی نه فقط خطی و جبرگرایانه بود، اغلب حتی روشهای همین تاریخشناسی را هم رعایت نمیکرد و در نتیجه با هزاران هزار کتاب و مقالهای که نوشته شد و میشود، ما تغییرات زیادی را ندیدیم. وقتی گروه بزرگی از نخبگان ما به خارج مهاجرت کردند و با سرمایههای خارجی در دانشگاههای کشورهای دیگر و در برنامههایی که طبعا سود همان نهادها را تامین میکرد، وارد کار شدند، وضعیت از این هم بدتر شد. دلیل آن بود که این مهاجران خود را «پناهنده» اعلام کرده و در نتیجه مدعی بودند که چون در کشور مبدا قادر به پژوهش نبودهاند، باید در کشور میزبان این کار را از راه دور انجام دهند، و صرفنظر از اینکه چقدر این کار بهخصوص در حوزههای علوم اجتماعی ممکن است یا نه، مساله این بود که چارچوبهایی که این افراد باید درونشان کار میکردند نهتنها تابع سیاستهای دانشگاهی غیرایرانی بلکه تابع رویکردهای «ایرانشناسانه» در معنای «شرقشناسانه» بودند و افزون بر این با امر سیاسی ارتباط مستقیم داشتند؛ یعنی با دستگاههای تامین بودجهشان که آنها را وامیداشت تاریخی را روایت کنند که مخاطبانشان دوست دارند بشنوند. در این میان فکر میکنم کاری که باید یک مورد استثنایی بدانیم، دانشنامه ایرانیکای مرحوم یارشاطر بود که تا حد زیادی توانست از این قید و بندها – البته به دلیل اقتداری که از پیش داشت- خود را کنار بکشد.
در نتیجه توجه به فرهنگ، دنبال کردن مسیرهای چندگانه و پیچیده فرهنگی و حتی ارزیابی رابطه بین ایدئولوژیها و فرهنگها در چارچوبهای مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و... مهمترین هدفی بود که من برای خود تعیین کردم و از آن زمان تا امروز نیز این کار را انجام میدهم. اینکه بیشترین مطالعات من عنوان انسانشناسی بر خود دارد، دلیلش انطباق بسیار بالای این رشته با رویکرد و راهبردهای پژوهشی و آموزشی من است. انسانشناسی یک علم بینرشتهای و بسیار کاربردی است و نباید آن را با مردمشناسی که علم شناخت جوامع دوردست غیرشهری و علمی استعماری بوده، اشتباه گرفت. اینکه امروز گروهی اغلب با کوتهبینی و دانش بسیار اندک و ایدئولوژیک از تاریخ و سیر وقایع و اندیشهها در جهان، اصرار دارند نام «مردمشناسی» را برای این علم حفظ کنند، دقیقا به این دلیل است که ابزارهای مدرن و بهروز انسانشناسی و دستاوردهای متاخر آن را در طول 50 سال گذشته را برنمیتابند و اصولا آنها را درک نمیکنند؛ بنابراین میخواهند همه را از آنها محروم کرده و ما را ناچار کنند در کشوری با بیش از 80 در صد شهرنشینی و روستاهایی که اغلب مسائلشان شهری است به سراغ مطالعات روستایی و عشایری برویم که البته مهم هستند اما در نسبتهایی که در جمعیت کشورمان داریم.
به نظر شما این حوزه فکری چگونه به بهترشدن جهان کمک میکند؟
من آنقدر جاه طلب نیستم یا آنقدر برای کار خودم ارزش یا اهمیت قائل نیستم که تصور کنم یا بهتر بگویم توهم داشته باشم قرار است با کار من «جهان» عوض شود؛ حال چه بهتر شود و چه بدتر. اتفاقا یکی از آسیبهای فکری که در ایران با آن مبارزه میکنم، همین توهمات در نزد بسیاری از نخبگان ما اعم از سیاسی، اجتماعی و فکری است که مانع میشود بتوانند درست فکر کنند و در حد توان خود، اقدامی را هدف بگیرند و مقیاس مورد نظرشان «جهان» نباشد. من معتقدم ما برای آنکه بتوانیم به جزئی واقعی و تاثیرگذار در «جهان» تبدیل شویم، چیزی که در دورانهای بسیار طولانی بودهایم و اهمیت زبان فارسی و هنر و ادبیات ایرانی گویای این امر است، باید ابتدا دارای هویت خاص خود و سیاستگذاریهای فرهنگی مشخص باشیم. منظور من از سیاستگذاری آن است که ابتدا بتوانیم در دورهای دستکم صدساله همه مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و... را بشناسیم و تحلیل کنیم و سپس بر اساس آنها برای خود یک نقشهراه تهیه کنیم که بتواند ما را مثلا در یک تا سه دهه به موقعیت بسیار بهتری از امروز برساند. فکر میکنم بهعنوان یکی از کسانی که ممکن است سهمی ولو کوچک در چنین فرآیندی داشته باشد، بتوانم مطرح باشم. دستکم تلاش خودم را با تدریس، پژوهش، نوشتن و دخالت اجتماعی انجام میدهم. حال اینکه موفق باشم یا نه را آینده نشان خواهد داد.
اگر امکان دارد برخی از مفاهیم حوزه مورد مطالعهتان را برای ما شرح دهید.
حوزه مطالعات من «انسانشناسی فرهنگی» است که بهطور کلی به تمام مسائل فرهنگی در حوزه عمدتا معاصر میپردازد. شیوه و بحثهایی که من به آنها میپردازم در بسیاری موارد دایرهالمعارفی هستند و این لازمه یک تفکر پیچیده و غیرقطعی و بینرشتهای است؛ البته در آشفته بازار آنچه در ایران به نام «نقد» رایج است به همین دلیل بسیار مورد اتهام «پراکندهگویی» و «از عالم و آدمگویی» شدهام. ابلهانی که اینها را برای ابلهان دیگری میگویند، حق دارند و باید چنین بگویند و اگر چنین نبود اسباب تعجب میبود اما خوشبختانه بسیاری از بزرگترین اندیشمندان ایرانی و گاه غیرایرانی و پیشکسوتانی که امروز با من در چارچوب موسسه انسانشناسی و فرهنگ یا در چارچوب پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن، همکاری میکنند و نام هر یک از آنها به یک لشکر از آن ابلهان میارزد، و جوانان بسیار زیادی که با ما همراه هستند، بسیار کار میکنند و بسیار اندیشمند هستند اما ادایی ندارند، قوت قلب کافی را به من میدهند که راهم را ادامه بدهم؛ بیآنکه ادعا کنم بهترین یا تنها راه یا درستترین مسیر باشد. این تنها راهی است که من میتوانستهام برگزینم و با خودم همسو باشم، مسئولیتش را نیز خودم بر دوش میکشم. این را هم بگوییم که اگر در طول تاریخ و در ایران یا در جهان قرار بود سیر اندیشه و هنر از چنین «مریدان» و «هواداران» این و آن «مراد»، از «جوانان جویای نام» و «پیران ورشکسته» و ابلهانی که نام «فیلسوفان بزرگ» بر خود گذاشتهاند، تبعیت کند، امروز بخش بزرگ این تاریخ وجود نداشت.
بههررو، افزون بر این رویکرد بینرشتهای و دایرهالمعارفی، من بهطور مشخصتر بر آسیبشناسی فرهنگی در دوره مدرن و امروزین در زمینههای شهری شدن، هویتهای جدید، روابط و نابرابریهای شهری و بینفرهنگی کار میکنم. مفاهیمی که ما با آنها سروکار داریم در اکثر موارد همان مفاهیمی هستند که مثلا در شهرسازی میبینید: کالبد شهری، طراحی شهری، زمان و مکان شهری، زیبایی شهر، نشانهشناسی، تضاد هویتها، مشکلات جماعت گراییهای مدرن، مفاهیم فرهنگی در شهر و روابط آنها با موقعیتهای کالبدی و فیزیکی در آنها. مشخص است که این مفاهیم به گونهای که ما آنها را درک میکنیم چیزی نیستند که مثلا کارگران یا مهندسان یا مسئولان شهرداریها از موضوع میفهمند. از این روست که وجود گفتوگوهای پایدار و پیوسته از ابزارهای مهم کار ما به شمار میآیند. در این گفتوگوهاست که باید مخاطبان خود را نسبت به اهمیت موضوعهایی که ما مطرح میکنیم آگاه و در ادامه سبب شویم که این گفتوگوها در رده سیاسی و اجتماعی بتوانند به نتایجی هرچه عملیتر و کاربردیتر برسند.
دشوارترین مبحث مربوط به این حوزه کدام است؟
دشوارترین مبحث در این حوزه رابطه میان آنچه فرهنگ مادی نامیده شده است با فرهنگ غیرمادی است. به این مفهوم عموما «گسست فرهنگی» میگویند. وقتی در یک جامعه تغییرات گسترده فرهنگی در حوزه مادی اتفاق میافتد؛ مثلا فناوریهای بسیار زیادی به ناگهان وارد میشود اما فرهنگ جامعه آمادگی این نوآوریها را ندارد، شکاف و گسستی ایجاد میشود که بهصورت چرخههای باطل بهشدت به جامعه ضربه میزند و میتواند فرایندهایی بسیار فاجعهبار به وجود بیاورد. مثالی روشن در این زمینه وضعیت مادی خودروسازی و استفاده افراد از خود روها از یکسو و نبود فرهنگ خودروسواری از سوی دیگر است که سبب شده تصادفات رانندگی به دلیل اول مرگ جوانان در ایران تبدیل شود یا مزاحمتها و عدم رفاه در مجتمعهایی که امروز به زیستگاههای همه افراد تبدیل شدهاند اما از لحاظ فرهنگی افراد تفاوت معنای آپارتمان و خانه را نمیدانند و در نتیجه دائما و بهصورت روزمره در حال برخورد و تنش با همسایگانشان هستند و...
یافتن راهحلی برای جبرانی این گسست، مثلا با تغییر رویکرد افراد نسبت به زمان و مکان یا رفاه مادی و رفاه غیرمادی کاری بسیار توانفرساست که بدون یک برنامهریزی گسترده فرهنگی و داشتن تخصصها و کار و اراده روشن بینرشتهای قابل تحقق یافتن نیست.
چگونه در این حوزه خود را بهروز نگه میدارید؟
روشهایی که فکر میکنم در این حوزه خاص بسیار اهمیت دارند، نخست در جریان بودن و خواندن تحلیلهای مختلف درباره مسائل جهان و ایران است، در گذشته، حال و آیندهنگریهاست. در اینجا منظورم آن است که یک آسیبشناس اولا باید یک خط افقی را در پژوهشهای خود در نظر داشته باشد که او را از یک نقطه محلی به سایر نقاط متصل کند، مشکلاتی که ما در اینجا در فرهنگ خود داریم، بخشی از آنها یا تمام آنها، ممکن است در سایر نقاط جهان نیز وجود داشته باشند؛ بنابراین باید اخبار و تحلیلها را درباره آنها دنبال کرد. از طرف دیگر خطی عمودی به طرف گذشته و آینده در جامعه خود و سایر جوامع، یعنی دنبال کردن این مشکلات و این پدیدههای فرهنگی در طول تاریخ گذشته تا امروز و همچنین مطالعات آیندهنگری درباره آنها. این روشی است که من اغلب به کار میبرم تا بتوانم دیدگاههای خودم را بهروز نگه دارم. چه بعد تاریخی را نادیده بگیریم و چه بعد جغرافیایی را حتما از جریان عقب میافتیم؛ البته به جز این همواره باید توجه داشت که فقط با برخورداری از شناخت تخصصی و شناخت عمومی نظری در حوزه خود و سایر حوزهها میتوان به کار خویش عمق داد. من عموما به مسائل بهصورت بینرشتهای نگاه میکنم و سایر شاخهها برایم اهمیت دارند. نکته نهایی اینکه برای بهروز ماندن نباید از سهم بزرگی که حوزه هنر و ادبیات در رابطه با واقعیتها دارند، یعنی بهصورت عام حوزه تخیل نسبت به حوزه واقعی، غافل نماند.
به نظر من ما اغلب در حوزه علوم اجتماعی و انسانی به دلیل آنکه رابطهمان با این علوم از بیرون بوده و عمق نداشته، نتوانستهایم اهمیت هنر و ادبیات و فلسفه را در شکل دادن به آنها درک کنیم و حتی ترجمههای بسیاری که از آثار در این زمینه میشود، باز هم مخاطبان را کمتر متوجه اهمیت این شاخهها در شکلگیری تفکر اجتماعی نظری در ردههای بالا میکند. از این رو هر اندازه درباره اهمیت شناخت گسترده و عمیق با ادبیات و هنر و فلسفه برای کار در زمینههای اجتماعی بگوییم کافی نیست.
اگر کسی بخواهد در حوزه شما فعالیت کنید، چه مسیری را پیشنهاد میکنید؟
پیشنهاد من آغاز مطالعه بهصورت تخصصی در انسانشناسی و بهصورت بینرشتهای در علوم انسانی و اجتماعی از یکسو و درگیرشدن با واقعیتهای اجتماعی برای مثال با مشارکت در انجمنهای مدنی یا رسانهها از سوی دیگر است. بدون شک برای آنکه فرد بتواند به موقعیتی برسد که خودش کار خود را ارزیابی کند، فاصله زیادی هست و این اتفاق به نوعی هرگز کاملا نمیافتد. ما همیشه نیازمند نظر دیگرانی هستیم که درباره کیفیت کارمان به ما کمک کنند. از این رو پیشنهادم این است که از ابتدا افراد وارد کار گروهی شوند و از فردگرایی فاصله بگیرند، فردگرایی به ویژه در حوزه علمی از مختصات جهان سوم و موقعیتهای ناپختگی و عدم شکلگیری عقلانیت است. هیچ چیز نمیتواند جای کار گروهی را بگیرد، همفکری، برنامهریزی و با ریتم یکدیگر کار کردن البته بسیار سختتر از کار فردی است چون باید در هر لحظه خود را با بسیاری افراد دیگر هماهنگ کرد اما فقط از این راه است که کسی میتواند در چنین حوزههایی پیش برود و کارش موثر واقع شود.
درباره مجموعه آثار منتشرشده خود برای ما بفرمایید.
کارهای من در طول 20 تا 30 سال گذشته شامل چندین گروه از فعالیتها بوده است. من نخست کار فکری خود را با ترجمه ادبی آغاز کردم که تا امروز بهصورت محدودتر ادامه دادهام. همواره به ادبیات علاقهمند بودهام و امروز که تقریبا در اواخر دوره دانشگاهیام هستم، فرصتی یافتهام که این گروه از کارهایم را بیشتر دنبال کنم. از آثار قدیمیترم در این زمینه ترجمههایی بوده که از اوکتاویو پاز، رومن رولان، مارگریت یورسنار، لوکلزیو و رولان بارت داشتهام، چندین کتاب با رویکرد ادبی در حال حاضر در دست دارم از جمله «کتاب پنجاهوپنج نفر» که مجموعهای از عکسهای مهرداد اسکویی از شخصیتهای فرهنگی ایران، با متنهایی از من است، کتاب دیگری هم از مجموعهای از متنهای ادبی فرهنگی دارم با عنوان «فرهنگ اوهام» که با عکسهایی از ویوین مایر، آن هم در شرف انتشار است. از این گذشته نوشتهها و کتابهای قدیمی ادبیام را هم بهزودی بازنشر میکنم.
بخش دیگر و شاید اصلی فعالیتهای من در این سالها کار دانشگاهیام در حوزه انسانشناسی بوده است. شاید بیشتر از دوسوم کتابهای ترجمه یا تالیفهای من در زمینه درآمد، نظریهها و حوزههای تخصصی انسانشناسی است. همچنین درسگفتارهای متعددی را که در این زمینه دارم، رفتهرفته بهصورت کتاب منتشر میکنم؛ برای نمونه کتاب دوجلدی «بوردیو و میدان دانشگاهی» یا کتاب مفصلی با عنوان«انسانشناسی، اندیشمندان، نظریه و کنش» که به تازگی منتشر شده است. من 10سال است سردبیر مجله علمی-پژوهشی دانشگاه تهران در انسانشناسی با عنوان «پژوهشهای انسانشناسی ایران» نیز هستم و این خود بخش زیادی از وقتم را میگیرد. به عنوان یک دانشگاهی یکی از کارهای پیوستهام مشارکت در برنامهها و سمینارها و سخنرانیها و میزگردهای دانشگاهی است که به هر حال فکر میکنم مفید هستند و وظیفه ما است که در آنها شرکت کنیم اما تعداد کلاسهایم را بسیار کم کردهام و در هر ترم حداکثر دو یا سه کلاس و آن هم فقط در دانشکده خودمان دارم. فکر میکنم کلاس وقت زیادی میگیرد و نباید دانشگاهیان میزان زیادی از وقت خود را صرف آن کنند اما معتقدم که یک دانشگاهی باید همیشه ذهنیت آموزشی خود و شخصیت معلم را در خویش حفظ کند.
بخش دیگری از کارهای من نوشتهها و یادداشتها و گفتوگوهایم در حوزه هنر و بهویژه سینما و عکاسی است. من از جوانی بهخصوص به سینما علاقهمند بودم از این رو همواره این رابطه را با عکس و سینما را حفظ کردم. دو کتاب در این زمینه در دست انتشار دارم یکی در زمینه عکاسی و دیگری در زمینه سینمای داستانی. فکر میکنم در آینده تعداد نوشتههایم در این زمینه بیشتر هم بشود، زیرا برنامههای متعددی داریم که در همکاری با حوزههای دیگری مثل معماری و هنر با محوریت سینما انجام میدهیم و درسگفتارهایی از آن بیرون میآیند که منتشر میشوند. مجموعهای از متنهای کوتاه در حوزه معماری و شهر و هنر را نیز در دست انتشار دارم که ترجمه است و تاکنون دو جلد از آنها به انتشار رسیده است. این مجموعه ادامه خواهد داشت و در آن تلاش میکنم که خوانندگان ایرانی را با اندیشمندان و اندیشههای جدید در این حوزهها از طریق بخشهایی از آثارشان آشنا کنم.
بخش بزرگی از کارهای من در حوزه آسیبشناسی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که در قالبهای مختلفی به انتشار میرسند. هم در مطبوعات و هم بهصورت کتابهای دانشگاهی. اخیرا دکتر رنانی عزیز پروژهای تعریف کردهاند که روی این نوشتهها کار علمی مهمی انجام و تحلیل و عرضه شوند. این پروژه در چارچوب پروژه بسیار بزرگی قرار دارد که ایشان درباره رویکردهای متفکران و دانشگاهیان ایرانی در حوزه توسعه دارند و «پویش توسعه » نام دارد. این افتخار را به من نیز دادهاند که بخشی از کار روی آثار من در زمینه توسعه انجام بگیرد.
بخش بزرگی از کارهای من نیز در رابطه با ردههای مختلف مخاطبان نیمهمتخصص و عمومی انجام میگیرد. در نتیجه درسگفتارهای منظم هفتگی دارم که همه میتوانند در آنها شرکت کنند؛ چنانکه در روزنامهها و مجلهها و رسانههای دیگر حضور پیوسته دارم. در محیط مجازی نیز از طریق کانالهای تلگرامی، اینستاگرامی و سایت این حضور خود را ادامه دادهام. موسسه انسانشناسی و فرهنگ که یک موسسه مردممحور است را حدود 14 سال پیش با گروهی از دانشجویانم تاسیس کردیم و هدف این موسسه نیز ترویج علوم انسانی و اجتماعی در قالب بینرشتهای است و چندین سایت و کانالهای متعدد، جلسات و انتشارات دارد.
بههررو فکر میکنم اگر کسی علاقهمند باشد با یک جستوجوی کوچک در بانکهای اطلاعاتی نظیر لینکدین، ویکیپدیا و بانکهای داخلی نظیر نورمگز، پورتال جامع علوم انسانی یا اصولا در خود گوگل میتواند با اغلب کارهای من آشنا شود.
آخرین کتابی که در حوزه مورد نظر خود خواندید، چه بود؟
کتابهایی که در حال خواندنشان هستم مربوط به دوره درسگفتاری است که مشغول تدریسش هستم؛ آرمانشهر تامس مور، کتاب فرانسواز شوای ترجمه دکتر محسن حبیبی، شهرسازی و تخیلات و همچنین کتاب بسیار خوبی با عنوان «عمومی کردن انسانشناسی» که ویراستارش جرمی مک کلانسی بوده است؛ البته باید توجه داشت که شیوه کتاب خواندن تخصصی با شیوه کتاب خواندن متعارف متفاوت است، یعنی براساس کارهایی که میکنیم و نیازهایی که داریم کتاب میخوانیم یا بهتر است بگوییم به کتابها بازمی گردیم یا در آنها دنبال مفهوم و استدلالی میگردیم.
وضعیت ترجمه و آثار تالیفی در ایران چگونه است؟
من این موضوع را اخیرا در یک گفتوگوی نسبتا طولانی با خبرگزاری کتاب ایران مطرح کردهام که به آن استنادتان میدهم. اما بهصورت خلاصه باید بگویم متاسفانه به دلیل وضعیت بسیار بد ناشران دانشگاهی و ناشران خصوصی که کتابهای دانشگاهی منتشر میکنند، ما هیچ سیاست نشر مناسب و قابل اعتنایی نداریم. ترجمه و تالیف در ایران صرفا بهصورت کمی بالا رفته اما بهصورت کیفی به نظرم در یک آشفتگی کامل هستیم که در آن خشک و تر با هم میسوزند. چه بسیار استعدادهای جوان که میتوانند در آینده نویسندگان و اندیشمندانی قدرتمند شوند اما امروز به دلیل طمع ناشران از یک ترجمه به ترجمه دیگر هدایت میشوند و چه بسیار کسانی که هیچ جایگاهی در تفکر و دانشگاه ندارند و برای خودشان اسم و رسمی ساخته اند. ناشران ما به نشر به عنوان یک کالا و یک برند نگاه میکنند و اغلب در سطح کار فرهنگی نیستند. هم از این رو اغلب جوانانی که با عشق به سمت کار نشر کتاب میروند، ممکن است زود ورشکست شوند و از کار نومید. در یک کلام وضعیت بسیار ما نامطلوب است زیرا هیچکسی را در جایگاه خودش نمیبینم. گروهی اوباش فرهنگی در حال تعیین کردن سلیقه عمومی مردم هستند و هیچ ذهنیتی از کار علمی ندارند. نبود کپیرایت در این شرایط، موقعیتی از قانون جنگل به وجود آورده که ما را با وضعیتی بهشدت نابسامان روبهرو کرده است. وضعیت بهصورتی است که بسیاری از کتابها اصلا دیده نمیشوند و تلاش بسیاری از افراد پیش از آنکه حتی یک بار خوانده شود برای همیشه به فراموشی سپرده میشوند. به نظر من باید در برابر این نابسامانی گسترده اقدامی انجام داد اما واقعا نمیدانم در بازاری بهشدت کالایی شده و نولیبرالی که در آن کتاب با میوههای میدان ترهبار، فرقی برای ناشران نمیکند، چه میتوان کرد. کسانی که در این میان بیشترین ضربه را تحمل میکنند، نویسندگان و مترجمان جوانی هستند که کار فرهنگی را انتخاب کردهاند و در این پهنه که همه به فکر سودجویی هستند، تمایل دارند شناخت خود و دیگران را بالا ببرند، اما متاسفانه جامعه بدترین رفتارها را با آنها میکند و اغلب پس از مدتی مایوس میشوند.
صنایع فرهنگی مردم را به چه سمت میبرد؟ در هر دو سطح ملی یا بینالمللی توضیح بفرمایید.
اگر منظورتان از صنایع فرهنگی نوعی تولید انبوه است، به نظر من روشن است که ضربات سختی به اندیشه میزند. پوپولیسم همانقدر که در سیاست خطرناک است در فرهنگ خطرات بیشتری دارد اما نباید تصور کرد که هر چیزی را مردم دوست داشتند لزوما مناسب نیست و «عامهپسند» است. فرهنگ میتواند بسیار متنوع باشد و من معتقدم میتوان کتابها، موسیقیها، فیلمها و نمایشهایی در سطوح مختلف فکری و سلیقهای را داشت. این امر با ابتذال در فرهنگ که فکر میکنم منظور شما از سوالتان است، متفاوت است. سودجویانی که امروز همه محصولات فرهنگی را در دست گرفتهاند در حال مبتذل کردن سلیقه عمومی هستند و این است که یک فاجعه به حساب میآید. افرادی که باشرافت، دانش، هوشمند و دلسوز هستند به کنار زده میشوند و افراد تازه به دوران رسیده و اغلب در سطح پایین، جانشینشان میشوند. از این افراد نیز نمیتوان انتظاری جز تخریب فرهنگ داشت. جامعه تازه به دوران رسیده، قهرمان میخواهد و کسانی هستند که دوست دارند پادو و مرید این و آن شوند و نیز کسانی باشند که نقش مراد را برایشان بازی کنند. چنین جامعهای نمیتواند فکر کند و به جای فکر کردن دائم در حال خودنمایی است و این امر سرانجام خوبی ندارد. به نظرم سایر کشورها حتی در جهان سوم از ما وضعیت بهتری دارند.
این صنایع فرهنگی چقدر تحت تاثیر سرمایهداری هستند؟
بدون شک چنین است. گمان میکنید که ناشران ما به چه دلیل با کپیرایت مخالف هستند؟ به دلیل آنکه سهمشان از کالای کتاب کم میشود، مجبورند هزینه بیشتری را صرف کیفیت کنند و کمتر میتوانند حق نویسنده و مترجم را ضایع کنند. متاسفانه همین را در تمام بخشهای دیگر فرهنگ نیز میتوان گفت. اگر در کشوری خواسته باشیم سیاستگذاری فرهنگی بکنیم، آن هم در کشوری مثل کشور خود ما که بهشدت به چنین سیاستگذاریای نیازمند است، نمیتوانیم ملاک خودمان را سرمایهداری و بازار قرار بدهیم بلکه باید نیازسنجی درستی انجام شود و بر اساس عقلانیت در حوزههای مختلف محصولات فرهنگی مناسب به وجود بیایند، استعدادها شناسایی شوند، به کار گرفته شده و به سوی پیشرفت کیفی و نه کمی حرکت کنیم.
وضعیت رسانه در ایران چگونه است و چقدر با واقعیت و حقیقت همخوانی دارد؟
رسانههای دیداری و شنیداری یعنی تلویزیون و رادیو هنوز در یک قرن پیش سیر میکنند؛ یعنی زمانی که انحصار بر اینگونه رسانهها وجود داشت، در نتیجه این رسانهها عملا از کار افتادهاند و به بخش خصوصی، بازاری، بیکیفیت و پوپولیست و لمپن واگذار شدهاند. با ممنوعکردن، یعنی عدم شفافیتی که در رسانههای اینترنتی به وجود آمده، عملا این پهنه به گسترهای از لومپنیسم تبدیل شده است؛ نگاهی به فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی بیندازید تا ببینید که چه وضعیتی وجود دارد. اینها حاصل عدم درک موقعیت جهانی است که با ممنوعیتهای خیالی نمیتوان سیاستگذاری فرهنگی کرد. اینگونه ممنوعیتها مثل فیلترینگ و ممیزیهای شدید، هیچ ثمرهای جز آن ندارند که افراد را به سوی مبتذلترین اشکال فرهنگ هدایت کنند و سیاستگذاری فرهنگی در جهان واقعی همچون جهان مجازی را ناممکن کنند زیرا هر گونه شفافیتی را از میان میبرند.
نظرتان را درباره تفاوت نسلی و شکاف نسلی بفرمایید. نسل جدید چه تفاوتهایی با نسلهای قبلی دارد؟ چقدر ارزشها، ارزشهای معنوی و اخلاقی برایشان مهم است؟
با سرعتی که فرهنگ و جوامع انسانی تغییر میکنند لزوما تفاوتهای بیننسلی نیز شدت مییابند اما اگر ما سیاستگذاری فرهنگی مناسبی داشتیم که اساسش نه سانسور و ممنوعیت بلکه رسیدن به حداکثر شفافیت و آزادی بود، میتوانستیم گروهی از ارزشها را باوجود تفاوتهای نسلی حفظ و از نسلی به نسل دیگر منتقل و بدین ترتیب به انسجام اجتماعی و فرهنگی خود کمک کنیم اما با سیاستهایی که در حوزه فرهنگ پیش گرفته شده است، شکی نداشته باشید که ارزشهای حتی بسیار ریشهدار به سرعت کمرنگ شده و ضد ارزشها رشد میکند. کما اینکه درحالحاضر صداقت، درستکاری، سادهزیستی و قناعت بیشتر در نظامهای شهری ما ضدارزش شدهاند و مضحکه میشوند در حالی که شهرتطلبی، اشرافیگری، تمایل به سلبریتیشدن، خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی تبدیل به ارزشهایی شدهاند که بسیاری از جوانان و حتی میانسالان بهشدت دنبال آنها هستند. برای اینکه این را درک کنیم، میتوانیم موقعیت خود را با موقعیت جهانی مقایسه کنیم که تازه این موقعیت هم ایدهآل نیست، زیرا در جهان هم امروز شاهد همین گرایشها هستیم، اما منظور من شدت تمایل جوانان در سایر فرهنگها به طرف نوعی پوپولیسم فرهنگی در مقایسه با جوانان خودمان است. این حاصل مشکلی خاص در مردم و سرزمین ما نیست، بلکه حاصل ندانمکاری و نداشتن سیاستگذاریهای فرهنگی و انتخاب راههای نادرست به طرف سرابهایی است که برای خود ساختهایم و چنان تعصبی نسبت به آنها داریم که چشمانمان قادر به دیدن سادهترین حقایق نیز نیستند.
دیدگاه تان را بنویسید