قتل وحشتناک فامیلی
دلم را شکست و رفت. ننگش میآمد بگوید من مادرش هستم.
سیروس تحت تاثیر حرفهای همسرش بود و نه تنها از من و خواهرانش؛ بلکه با همه فامیلمان قطع رابطه کرده بود. چند بار تذکر دادم که صلهرحم واجب است و اینقدر غرور و تکبر نکن. فایدهای نداشت. پول باد آورده از او موجودی خودخواه و بیعاطفه ساخته بود.
از این رفتارهایش دلخور بودم. یادم میآمد از روزهای سختی که بعد از مرگ پدرش پشت سر گذاشتیم.
من سر دار قالی نور چشمها و مهرههای کمرم را گذاشتم و زحمت کشیدم تا پسرم درس بخواند و برای خودش کسی بشود.
سرم را بالا میگرفتم که برای فرزندانم هم مادر بودهام و هم پدر.
رکنا: سه دخترم خوشبختانه سروسامان گرفتند و رابطه صمیمانهای با هم داریم. اما پسرم سیروس فراموش کرد که خانوادهای هم دارد. فکر میکنم ١٠سالی است که خانه خواهرانش نرفته سری به آنها نزده است. بگذریم، من و دخترانم کاری به کارش نداشتیم و سرمان به کار خودمان گرم بود که خبری ناگوار تار و پود آرامش ما را به هم ریخت.
پسر سیروس که از چند سال قبل به تهران رفته بود، سر یک مسئله ناموسی، مرتکب قتلی ناخواسته شده است. این مشکل کمر پسر و عروسم را شکست. آنها با چشمانی گریان به خانهام آمدند. باز دوباره دور هم جمع شدیم، پیگیر کار نوهام بودیم. باخبر شدیم خانواده مقتول برای مسافرت به مشهد آمدهاند، آنها را پیدا کردیم. رفته بودیم رضایت بگیریم که دعوا شد.
نوهام زیر تیغ است و این مشکل باعث شده سیروس و همسرش از تمام فامیل التماس دعا داشته باشند.
دیدگاه تان را بنویسید