پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

 زن جوان پس از پایان کارش وقتی به خانه بازگشت دید که دزد خشن همه طلاهایش را سرقت کرده و در آخر به دختر 3 ساله اش نیز تعرض کرده است.

 

بلند پروازی، شیک پوشی و داشتن یک زندگی ایده آل همراه با رفاه اقتصادی از جمله خصوصیات و آرزوهای بی پایان من بود. دوست داشتم همیشه یک سر و گردن بالاتر از بقیه باشم و زندگی خوبم را به رخ دیگران بکشم اما شوهرم تنها یک کارگر ساده بود و به زحمت می توانست مخارج زندگی را تامین کند. 

زن 33 ساله که برای پیگیری پرونده سرقت Stealing از منزل و تعرض دزد The Thief طلاها به سیما دختر 3 ساله اش به کلانتری گلشهر مشهد مراجعه کرده بود به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: بعد از ازدواج دوست داشتم همواره در حال خرید باشم و هر روز لباس های جدید و زیبایی را برای فرزندانم بخرم در واقع رویای یک زندگی مرفه را در ذهن می پروراندم اما حقوق ناچیز همسرم کفاف مخارج یک زندگی فقیرانه را هم نمی داد چرا که او کارگر ساده ساختمانی بود و روزهای زیادی را در فصل پاییز و زمستان بیکار می ماند. این گونه بود که من برای رسیدن به آرزوهایم تصمیم گرفتم در پی یافتن شغلی باشم.

مدتی بعد از طریق آگهی استخدام در نیازمندی روزنامه ها در یک کارگاه تولیدی مشغول کار شدم. در آن کارگاه خیاطی حقوق ثابتی نداشتم و تنها در برابر تعداد دوخت و دوزهایم حقوق می گرفتم. مدت زیادی بود که از صبح تا ساعت 2 بعدازظهر در کارگاه کار می کردم و بعد از آن به منزل باز می گشتم تا امور خانه را انجام بدهم و به دو فرزندم رسیدگی کنم اما این وضعیت هم نمی توانست مرا قانع کند و دیگر قناعت در زندگی را به فراموشی سپرده بودم و برای رسیدن به رویاهایم هر کاری را انجام می دادم. آرام آرام زیاده خواهی هایم زبانه کشید و من با آن که بیمار شده بودم، ساعت های کاری ام را افزایش دادم تا پول بیشتری به دست بیاورم و اشیای لوکس و طلا و جواهرات خریداری کنم.

به همین خاطر دختر سه ساله ام را به پسر 13 ساله ام می سپردم تا در نبود من از او مراقبت کند و خودم تا ساعت 7 بعد از ظهر کار می کردم. اگرچه پسرم با هوش و مودب بود اما فراموش کرده بودم او نیز مانند دیگر همسن و سالانش به بازی و جست و خیز نیاز دارد. بارها از دختر سه ساله ام شنیده بودم که رضا او را تنها می گذارد و با دوستانش در خیابان مشغول بازی می شود. من هم وقتی از سر کار باز می گشتم رضا را نصیحت می کردم که مسئولیت نگهداری از خواهرش را به عهده دارد و باید از او مراقبت کند.

گاهی نیز با دادن مبلغی پول او را تشویق می کردم خواهرش را تنها نگذارد تا این که روزی در حال دوخت و دوز دلشوره عجیبی به جانم افتاد. حالم خوب نبود به همین خاطر زودتر از همیشه کارم را تعطیل کردم و به خانه بازگشتم. وقتی دیدم در حیاط باز مانده است، دلهره ام بیشتر شد. قدم هایم را تندتر برداشتم، وقتی وارد منزل شدم پسرم در خانه نبود و دختر کوچکم آن قدر گریه کرده بود که نفس نفس می زد. همه لوازم اتاق به هم ریخته بود و دخترم که از ترس می لرزید هراسان خودش را به آغوش من انداخت. در حالی که ضربان تند قلبش را به روشنی احساس می کردم گریه کنان گفت: وقتی داداش رضا برای بازی با دوستانش رفت، در حیاط را باز گذاشت بعد هم آقایی آمد که دنبال پول می گشت، او گوشواره های مرا کشید و پول و طلاها را از کمد برداشت و فرار Escape کرد.

با نگرانی به طرف کمد رفتم و دیدم که اثری از طلاها و پس اندازهایم نیست همه این ها برایم قابل هضم بود اما وقتی فهمیدم آن دزد ناجوانمرد به دخترم تعرض کرده است دنیا بر سرم خراب شد. کاش به حقوق کم شوهرم قانع بودم