گفتوگوی مثلث با دکتر محمدامین قانعیراد
اعتراضات ۹۶ وندالیستی نبود
دکتر محمدامین قانعیراد، عضو هیاتعلمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در گفتوگو با سالنامه مثلث دیدگاههای خود را پیرامون ناآرامیهای دیماه ۹۶ بیان کرده است. او میگوید که نامیدن هر پدیدهای نوع برخورد ما را با آن مشخص میکند؛ اگر ناآرامیها را از منظر نظم اجتماعی «آشوب» بدانیم، بهدنبال فرونشاندن و خاموشکردن آنها هستیم اما اگر بهعنوان یک «اعتراض مدنی» به آن بنگریم صدای معترضان را خواهیم شنید و جوانان را پیامآور آینده تلقی خواهیم کرد. قانعیراد بر لزوم وجود نوعی نگاه مراقبتی نسبت به جوانان - در عین حفظ استقلال آنها - و نیز ایجاد اعتماد بنیادین از طریق نهاد اقتصاد سیاسی (که با همکاری دولت و بازار شکل میگیرد) تاکید میکند. او از به انحراف کشیدهشدن اعتراضات در بلندمدت سخن میگوید و معتقد است باید نوعی گفتوگو شکل بگیرد و صدای جوانها شنیده شود.
برای واکاوی ناآرامیهای دیماه ۱۳۹۶ نخستین پرسشی که به ذهن متبادر میشود این است که ما با چه پدیدهای مواجه بودیم؛ آشوب، اعتراض، شورش یا اغتشاش؟
نامیدن پدیدهها با جهتگیریهای فکری و سیاسی ما مرتبط است. معمولا کسانیکه از موضع نظم اجتماعی به ماجرا مینگرند، مدافعان وضع موجود و کسانیکه از موضع کنترلگری، نظامهای امنیتی و قضایی با قضیه برخورد میکنند، وضعیتهای اینچنینی را با واژههایی همچون آشوب و اغتشاش نامگذاری و توصیف میکنند. آشوب بهمعنای بههمریختگی و از بینرفتن نظم موجود است؛ گویا هیچ اشکالی هم در وضعیت جاری وجود نداشته و همهچیز سر جای خودش بوده است اما حالا گروهی آمدهاند و قصد برهمریختن و مغشوشکردن جامعه را دارند. زمانیکه شما اینگونه نامگذاری میکنید راهبرد برخورد با وضعیت را هم برای شما تعیین میکند؛ اگر آشوب است باید آن را فرونشاند، اگر بههمریختگی نظم و اغتشاش است باید نظم را اعاده کرد و کسانیکه این نظم را بههم ریختهاند افرادی هستند که نسبت به نظام اجتماعی تعهد ندارند، نسبت به آن دشمنی دارند، قصد دارند نظام اجتماعی را بربیفکنند، از زندگیکردن در یک جامعه منظم و سازمانیافته اجتناب میورزند و دوست دارند در شرایط آشوبناکی زندگی کنند. اینها نیروهای خطرناکی هستند که باید آنها را حذف کرد و کنار گذاشت. شیوه برخورد با این افراد و گروهها شیوههای برخورد تند و امنیتی است که به حذف و طرد آنها میانجامد و هرگونه برخورد تند و خشن با آنها را توجیهپذیر میداند و آن نوع برخورد را قابلدفاع میداند؛ چراکه باید نظم را به جامعه بازگرداند. بینظمی جایی است که انسانها برمیخیزند، نسبت به وضعیت موجود اعتراض میکنند، مطالباتی را مطرح میکنند و بهصورت دستهجمعی به خیابانها میآیند که البته در برخی موارد اعمال خشونت میکنند و نظم روزمره را برهم میزنند. از سوی دیگر انواع مختلفی از پیشداوری از سوی نیروهای اعادهکننده نظم و نیروهایی که قصد دارند به آشوب و اغتشاش پایان بدهند نسبت به نسل جوان وجود دارد. این پیشداوری عبارت از آن است که جوانی با نوعی طغیان، سرکشی و رفتارهای بیادبانه، مرزشکنانه و ساختارشکنانه همراه است و جوانان نیروهای ناآرامیهستند که انرژی آنها برای جامعه خطرناک است. البته اگر سرگرم زندگی و کار بشوند و افراد سر به زیری باشند مشکلی پدید نمیآید، اما نسل جوانی که درگیر جریانهای سیاسی و اجتماعی میشود از سوی نیروهای امنیتی و قضایی با نوعی نگرش منفی مواجه است و اینها را بهعنوان انرژیهای مخربی که جامعه را با مشکل مواجه میکند قلمداد میکنند و بهدنبال راهکاری برای سرکوب و مهارشان هستند. این یک نوع پیشداوری، طرح واره شناختی و چارچوبی است که پیامدهای منفی در پی دارد؛ اینکه جوان ناآرام است باید او را آرام کرد و اگر هم با او برخورد خشونتآمیز صورت گیرد، اشکالی ندارد.
چه دیدگاه و نظر متفاوتی نسبت به این نوع حرکات و اتفاقات میتوانیم داشته باشیم؟
اگر مفاهیم و ترمینولوژی تغییر کند و اینگونه رخدادها را بهجای آشوب و اغتشاش یک نوع «اعتراض مدنی» بنامیم، حتی به معترضان هم القا میکنیم که شما میتوانید حرفهایتان را به گوش مسئولان برسانید اما این بهمعنای آن نیست که نظم اجتماعی را برهم بزنید و نظام اجتماعی را دگرگون کنید. از سوی دیگر لازم است این نگاه را نسبت به جوانان داشته باشیم که آنها نیروهای آینده هستند، قرار است آینده را بسازند و حرفهای آنها جهتگیریهای آینده را نشانمیدهد. ما با ارتباط برقرارکردن با دیدگاههای جوانان میتوانیم بفهمیم در آینده به کدامسو در حال حرکت هستیم. ارتباط با نسل جوان در عمل میتواند آگاهی حاکمیت را نسبت به جهتگیریهای آینده، خلأها، مشکلات، نیازها و کمبودها افزایش بدهد؛ اینکه مشکلات و کمبودها کجاست و در چه حوزههایی باید کار بیشتری انجام داد؟ در تعامل با نسل جوان بسیار بهتر میتوان این مسائل را درک کرد و فهمید؛ نسل جوان نوعی جهتگیری معطوف به آینده دارد. در بسیاری از کشورهای جهان هزینههای فراوانی برای آیندهپژوهی صرف میکنند تا ببینند چه سناریوهایی میتواند در آینده تحقق یابد. کارشناسان بزرگی را بهکار میگیرند، در زمینههای تخصصی مصاحبههایی انجام میدهند، مشورت میکنند و کانونهای تفکر تشکیل میدهند تا ببینند سناریوها و سمتوسویهای آینده چگونه خواهد بود. گاهی شما میتوانید از روش سادهتری که همان ارتباط با نسل جوان است جهتگیریهای آینده را مشخص کنید یا دستکم تشخیص بدهید.
آیا میتوانیم این مساله را با کمالطلبی و آرمانگرایی موجود در نسل جوان مرتبط بدانیم؟
نهفقط به این دلیل که کمالطلب و آرمانجو هستند بلکه نبض آینده در دستان اینهاست و به یک معنا پیامآوران آینده هستند؛ آنها میدانند که این کمالطلبی را در کدام راستا جستوجو کنند و میدانند جامعه در کدام جهتگیریهایی باید اصلاح شود تا آینده بهتری برای آن فراهم شود. جوانان هر جامعه نهتنها کمالطلب و آرمانگرا هستند، بلکه سمتوسوی واقعیت را نیز بهتر از ما و مسئولان درک میکنند. به همین جهت باید نسل جوان را بهعنوان یک منبع اطلاعات و منبع شناخت و آگاهی تلقی کرد و راه مناسب برای ارتباط با او را یافت. اگر شما رفتارهای سیاسی مانند حوادث دیماه را «اعتراضات مدنی» تلقی کردید و نسبت به نسل جوان نگاه خوشبینانهای داشتید به این نتیجه میرسید که باید نگاه مراقبتی نسبت به جوانها داشته باشید نه نگاه سرکوبگرانه.
این نگاه مراقبتی را چگونه میتوانیم تفسیر کنیم؟
نگاه مراقبتی بدینمعناست که نسل جوان ما که پیامآور آینده و سازنده آینده است، درعینحال به مراقبت ما هم نیاز دارد؛ باید از او حفاظت کرد، با او به گفتوگو نشست و امکانات را در اختیارش گذاشت. در چنین وضعیتی خواهید دید که بسیاری از مسائل دستخوش تغییر خواهد شد؛ یعنی جامعه بهتدریج در مسیری گام خواهد گذاشت که میتوانیم بگوییم ما در حال ساخت یک جامعه دموکراتیک و مردمسالار هستیم. نخستین اقدام در مردمسالاری، ارزش قائلشدن برای جوانهاست. ما شاهد بودیم که در اعتراضات دیماه۹۶ درصد بسیار زیادی از بازداشتشدگان از نسل جوان بودند. بنابراین احترامگذاشتن به مردم و رعایت حال آنها بهمعنای رعایت حال نسل جوان است. اگر جوان خطایی مرتکب شده و حتی نوعی رفتار وندالیستی در تظاهرات خیابانی از او سر زده و شما او را دستگیر کردهاید، باز هم سعی میکنید که همدلانه با قضیه برخورد کنید و نسبت به حلوفصل آن مبادرت نمایید. نباید فکر کنید این رفتار وندالیستی صرفا به این دلیل است که هدف اصلی فرد، براندازی بوده است. ما باید بدانیم که وقتی تعدادی از انسانها در کنار یکدیگر جمع میشوند نوعی فضای عاطفی شکل میگیرد، رفتارها در میان آنها تشدید و تقویت میشود و دست به رفتارهایی میزنند که آنها را «رفتارهای جمعی» مینامیم. گاهی اوقات رفتارهای جمعی با رفتارهای فردی ما کاملا متفاوت است.
الزاما اینگونه نیست که رفتارهای جمعی همواره تابعی از رفتارهای فردی ما باشد...
بله؛ زمانیکه یک جوان به همراه جمعی از جوانان در یک مجموعه اعتراضی قرار میگیرد ممکن است شعاری بدهد که وقتی با او گفتوگو کنید، میبینید که آن شعار چندان هم موردباور او نبوده است. یا اینکه این شعار فقط یک شعار سمبلیک است و آنچه بر زبانجاری میشود منظور اصلی نیست. این رفتارهای اعتراضی زبان خاص خود را دارند و شما باید بتوانید نشانهها و نمادهایی را که در رفتارهای جمعی بروز مییابد بهنحو مناسبی تفسیر کنید؛ گاهی اوقات نمیتوانید همانچیزی را که بر زبان میآورند مبنای قضاوت رفتارهایشان بدانید. اصلا این شعارها، حرفهای سمبلیکی هستند که به چیز دیگری اشاره میکنند؛ یعنی سمبلیسم رفتارهای اعتراضی و سمبلیسم شعارهای اعتراضی که البته روی این موضوع چندان کار نشده است.
شناخت این سمبلیسم چه کمکی به ما میکند؟
اگر شما این سمبلیسم را بشناسید، میتوانید بفهمید که نیازها و خواستههای آنها چه بوده و چه عواملی در شکلدادن به رفتارهایشان دخیل بوده است. اما من اغلب میبینم که این رفتارها و سخنان را به همان وجه ظاهریشان حمل میکنند و برمبنای آن دست به قضاوت درباره افراد میزنند؛ گویی این فرد مسئول کامل و تاموتمام آن شعار است؛ درحالیکه فرد در فضایی قرار گرفته است که در لحظه یک نفر دیگر شعاری را ساخت و بقیه هم آن را تکرار کردند یا براساس همان ریتم، یک حرفی را به آن اضافه کردند. این حرف درباره شعارهای انقلاب اسلامی هم میتواند مصداق داشته باشد. افراد بسیاری روی این شعارها کار کردهاند اما نسبت به سمبلیکبودن آنها بیتوجه بودهاند. درباره اتفاقات اخیر هم برخی تجزیه و تحلیل میکنند که در تظاهرات چنین شعارهایی سر داده شد و به این نتیجه میرسند که چه خواستههایی دارند. اتفاقا من میگویم که از قضا خواسته آنها چیز دیگری است اما در این فضا بهنحو دیگری بیان میشود. حرکتهای جمعی روی رفتارهای فردی تاثیراتی دارد که البته موقت است و نمیتوان کل مسئولیت را به پای تکتک افراد نوشت. اما وقتی دستگیر میشوند و آنها را تحویل قاضی میدهند با آنها بهعنوان سوژههای فردی مسئول آگاه عقلانی که باید کل مسئولیت آن حادثه را بپذیرد رفتار میشود؛ درحالیکه کل مسئولیت آن حادثه به احوالات یک شهر بازمیگردد. ممکن است که چند ماه پیش اتفاقی برای شهر رخ داده باشد و اکنون شهروندان فضایی یافتهاند که خودشان را تخلیه کنند و چهبسا این رفتار ناخودآگاه باشد. فرض کنید به فردی میگویند که شما اغتشاش و ساختارشکنی کردهاید و میخواهید نظام اجتماعی را از بین ببرید؛ دشمن هم میخواهد همین کار را انجام بدهد و احتمالا شما از او پول هم دریافت کردهاید. جوانی که شاید به قصد دیگری غیر از حضور در تظاهرات و اعتراضات به خیابان آمده و پس از مواجهشدن با دوستانش به همراه آنها چند شعار سمبلیک داده و گوشهای از نارضایتیهایش را بهنحوی ابراز کرده است؛ گاهی اوقات هم در کارناوالیزه شدن جامعه با موج حرکات همراه شده بود تبدیل به کسی میشود که در زندان دست به خودکشی میزند درحالیکه شدت داستان تا این حد نبوده است که به چنین فاجعهای بینجامد. اینها مجموعهای از آگاهیهاست که قضات باید آنها را داشته باشند.
بهدلیل تحصیل در رشته حقوق و اشتغال در حوزه قضا قاعدتا نیازمند آن هستند که آشنایی جامعی با حقوق اجتماعی داشته باشند.
بله؛ اینها تحصیلکردگانی هستند که لازم است درباره جرم، حوزههای جرم، مباحث جرمشناسی، تاثیر جامعه روی رفتارهای اجتماعی، تفاوتهای نسلی، رفتار جوانان و حتی تاثیر گفتمانها و زبان روی پدیدههای اجتماعی، اعتراضی و به تعبیری پدیدههایی که بهنحوی جامعه را کارناوالیزه میکنند آگاهیها و اطلاعات لازم را داشته باشند. آشنایی با اینگونه مفاهیم میتواند به قوه قضاییه کمک شایانی بکند که بتواند داوری درستی انجام بدهد. هدف از داوری– منظورم از داوری همان قضاوت است– به یک معنا جلوگیری از تکرار یکسری رفتارهای نابهنجار است؛ یعنی ما داوری و قضاوت میکنیم که بعدا بتوانیم از رفتارهای وندالیستی و آشوبگرانه که خسارتهای اجتماعی به بار آورده و به تخریب، کشتهشدن شهروندان، ضربوشتم و جراحت منجر شده است پیشگیری کنیم. اما میبینیم که این شیوه داوری ما پدیدهای را که از سوی مسئولان یک نابهنجاری و یک پدیده نامناسب تلقی میشود، کاهش نمیدهد و جلوی تکرار آن را نمیگیرد.
حتی ممکن است گاهی در مقطع دیگری به شکل شدیدتر و پیچیدهتری بازتولید هم بشود.
درست است؛ میبینید که آن رفتار با شدت و خشونت بیشتر تکرار میشود. این قضیه نهفقط درباره رفتارهای اعتراضی، بلکه درباره برخی مسائل دیگر نیز رخ میدهد. برای مثال ما سالهاست درباره افراد معتاد داوری میکنیم و قاعدتا نتیجه این داوری باید کاهش میزان اعتیاد در جامعه ما باشد و از تکرار رفتارهای سوءمصرف مواد مخدر جلوگیری کند اما ما میبینیم که از قضا این قضیه ادامه مییابد.
و حتی به شکلهای پیچیدهتری بروز مییابد.
گاهی رفتارها پیچیده میشوند و از حالت ساده خودشان که امکان مهار سادهتر، کنترل سادهتر و برخورد سادهتر با آنها وجود داشت خارج میشوند و تبدیل به رفتارهای مهارناپذیر میشوند. مساله اعتیاد زمانی در تریاک خلاصه میشد و همه از آن با عنوان «بلای خانمانسوز» یاد میکردند؛ درست است که اعتیاد بهتریاک و شیره و استعمال آنها اتفاق ناگوار و تلخی بود اما برخورد با آن سادهتر از اشکال فعلی بود. نحوه برخورد با اعتیاد و معتادان و نیز سوءاستفاده از اقتصاد اعتیاد باعث شد که رفتارهای معتادان و صورتهای جدید اعتیاد به وضعیتی تغییرشکل بدهد که بسیار پیچیده است. بحث اعتراض هم همینطور است و ممکن است صورتهای جدیدی بهخود بگیرد. جوانان ما نیاز به مراقبت دارند و برای اینکه بتوانند در این جامعه زندگی کنند نیازهایی دارند. برای مثال یک طفلی که در خانهای در زندگی نیازمند پشتیبانی پدر و مادر است. مسالهای که اریکسون آن را مطرح میکند «اعتماد بنیادین» است که البته آنتونی گیدنز نیز به نوعی همان را بیان میکند. اعتماد بنیادین بدینمعناست که منِ کودک بدانم که اگر مادر از کنار من رفت برای انجام یک کار موقتی رفته و برمیگردد.
قاعدتا وجود پدر و مادر برای فرزند تضمینشده است اما ممکن است در زمانهایی بهطور موقت نباشند.
زمانی هم که بازمیگردد از نظر عاطفی و جسمی نیازهای من را برطرف میکند. بنابراین کودک زمانیکه در اتاقش تنها هم باشد رضایتخاطری در چهرهاش وجود دارد و اثری از ترس، نگرانی و اضطراب دیده نمیشود؛ این اعتماد است. کودک نسبت به چارچوب خانه اعتماد دارد و هرچقدر هم کوچک باشد باز هم این اعتماد، چارچوب خانه و نقش خود را میفهمد. کودک «امید» دارد؛ اعتماد همراه با امید است. امید همان چیزی است که وقتی پدر و مادر در خانه نباشند کودک میداند که آنها بازگشتشان تضمینشده است. اگر این اعتماد بنیادین وجود نداشته باشد کودک در تخت خود آرام نخواهد بود؛ گریه میکند، مضطرب است، ناراحت است و بیقرار. این همان داستان انسان جوان است که نیاز به مراقبت دارد؛ این مراقبت را میتوان در چارچوب نوعی اعتماد بنیادین تعریف کرد اما با این تفاوت که اینبار در چارچوب رابطه «فرد» و «اقتصاد سیاسی» تامین میشود. مراد از اقتصاد سیاسی دو نهاد دولت و بازار هستند. من به بازار میروم، جنسی را تهیه میکنم و به خانه میآورم؛ باید اعتماد داشته باشم مبادلهای که انجام دادهام یک مبادله منصفانه است. من ضرر نکردهام و میتوانم فردا هم بیایم و همین مبادله را انجام بدهم؛ چراکه امروز زندگی من از جهت نیازهای زیستی، حیاتی و اساسی تامین شد. به همین ترتیب من باید بتوانم اعتماد کنم که شش ماه دیگر هم نیازهای من برطرف میشود چون این جامعه نسبت به من متعهد است و من اعتماد دارم که اگر نوروز امسال با اعضای خانوادهام به سفر رفتم سال آینده هم میتوانم این سفر را تکرار کنم. اگر اینگونه باشد، میتوانم بگویم وضعیت خوب است و اوضاع بر مبنای یک روند قابلاعتماد و قابلپیشبینی طی میشود که منافع من هم در آن تامین میشود. باید این اعتماد وجود داشته باشد که دولت موجود حقوق من را رعایت میکند و اگر کسی به من ستم کرد، میتوانم به دادگاه بروم و شکایت کنم و دادگاه هم حق من را اعاده خواهد کرد. دولت حقوق شهروندی من را رعایت میکند و از من حفاظت میکند.
درواقع شهروند و بهخصوص جوان در جامعه باید احساس کند که «پناه» دارد.
همینطور است؛ در اینجا پدر و مادر به نهادهای اجتماعی همچون دولت، بازار و جامعه بزرگتر تبدیل میشوند. همانطور که افراد و جوانها بزرگتر میشوند پناهگاههای بزرگتری را جستوجو میکنند. البته ممکن است رابطه عاطفی و فردیشان با خانوادهشان کماکان حفظ شود؛ یعنی فردی که در ۵۰سالگی هم مادر خود را از دست بدهد احساس کند بیپناه شده است. یعنی روابطی که در خانواده ایجاد میشود تا آخر عمر تداوم مییابد اما درعینحال نوعی رابطه میان فرد و دولت – بازار باید شکل بگیرد، نهادینه شود و تداوم یابد. درواقع نوعی اعتماد بنیادین در مقیاس کلان را برای حمایت از زندگی جوانان فراهم کند. اگر جوانها از چنین اعتماد بنیادینی برخوردار شدند قرار و استقرار پیدا میکنند، به جامعه اعتماد میکنند، در جامعه مشارکت میکنند و احساس رضایتخاطر دارند. از آنجاییکه نهادهای اجتماعی و جانبی از جوانها حمایت میکنند آنها هم در ازای این حمایت دست به مشارکت در ساخت اقتصاد کشور، کار، تولید و... میزنند. همانطور که پدر و مادر فرزندانشان را تغذیه میکنند جامعه هم برای افراد کار فراهم میآورد و آنها را بهنحوی در فعالیتهای اقتصادی درگیر میکند. این درگیری هم فقط برای بهدستآوردن پول نیست؛ چون به جامعه اعتماد دارند به جامعه علاقه هم دارند و سعی میکنند بهواسطه این علاقه، فعالیتهایشان را با منافع و مصالح جمعی پیوند دهند. همین مشارکتی که جوانها در عرصه اقتصادی دارند در عرصههای دیگر مانند عرصه سیاسی نیز برایشان فراهم میشود. تنها تفاوتی که در این تمثیل وجود دارد این است که در کودکی وابستگی کودک به پدر و مادر وابستگی عمیق و شدیدی است اما درمورد جوانان سعی میشود که با درجهای از استقلال پیوند زده شود؛ چراکه جوانها به نیروهای بالغی تبدیل شدهاند و احساس کودکی در آنها وجود ندارد. البته آنها هم این «پناه» و «اعتماد» را طلب میکنند و به آن نیاز دارند اما درعینحال طالب استقلال هم هستند.
چگونه میتوانیم میان «پناه و اعتماد» و «استقلال» پیوند و رابطه برقرار کنیم؟
من فکر میکنم دلیل رفتارهایی که در دیماه ۹۶ اتفاق افتاد بیشتر همین بود که جوانها بیشتر احساس اضطراب، بیقراری و ناآرامی دارند و این مساله همچنان وجود دارد. چرا بیقرارند؟ چون احساس میکنند که از لحاظ اقتصادی و سیاستی حمایت نمیشوند و استقلالشان هم بهرسمیت شناخته نمیشود. جوانها دوست دارند استقلال داشته باشند، اعتماد بنیادین برایشان فراهم باشد و درعینحال مشارکت هم بکنند. حمایتکردن و تامین استقلال جوانها از طریق مشارکت فراهم میشود؛ یعنی مشارکت روندی است که شرایط استقلال، اظهارنظر و به رسمیتشناختن جوانها را فراهم میکند و از سوی دیگر حمایت دولت و بازار از شهروندان را نشان میدهد؛ یعنی یک رابطه تعاملی است. زمانیکه من کار میکنم از یکسو نشاندهنده این است که جامعه از من حمایت میکند چراکه امکان فعالیت، کار، تولید و کسب درآمد و رفاه را برای من فراهم کرده و از سوی دیگر به من استقلال داده است؛ در کار نوع علاقه، تخصص، سلیقه و جهتگیریهای من را به رسمیت شناخته است. در عرصه سیاست نیز همینطور است؛ زمانیکه من مشارکت میکنم از یکسو جامعه به من قدرت میدهد و این نوعی حمایت است. از سوی دیگر، صرفا اینگونه نیست که بهواسطه دادن این قدرت از من طلبکار باشد، بلکه تفاوت دیدگاه من در عرصه سیاست را نیز به رسمیت میشناسد و در صورت تفاوت دیدگاه، این استقلال را از من سلب نمیکند. آنچه جامعه و جوانان ما به آن نیاز دارند تقویت مشارکت نسل جوان در فرآیندهای اقتصاد سیاسی است. این فرآیند مشارکت برای جوانها آرامش ایجاد میکند، استقلال ایجاد میکند و درعینحال به جامعه کمک میکند که بتواند ظرفیتهای سیاسی و اقتصادیاش را افزایش بدهد. اینگونه نیست که بهواسطه این مشارکت تنها نوعی درآمدزایی برای جوانها ایجاد کند، بلکه بستر تقویت جامعه، نهادهای اجتماعی، دولت و بازار را فراهم میآورد. نقش سازنده جوانان میتواند در چنین چارچوبی بروز یابد و در عرصهها و زمینههای مختلف اجتماعی خود را به نمایش بگذارد.
چه راهکاری میتوانیم برای فراهمشدن زمینه این رویداد ارائه دهیم؟
اگر مساله این است جهتگیری و راهبردهای دولت و نظام اقتصاد سیاسی هم کموبیش روشن میشود؛ باید تلاش کند که زمینه مشارکت شهروندان را تقویت کند و بسترها، فرصتها و زمینههای اعتماد بنیادین را فراهم نماید. یکی از راههای این اتفاق درگیرشدن دولت در یک گفتوگو با جوانهاست. زمانیکه شما میخواهید اعتماد کسی را جلب کنید باید با او گفتوگو کنید. اگر دولت و حاکمیت وارد پروسههایی همچون عذرخواهیکردن از جوانها، حقدادن به جوانها، پذیرفتن نظریات و دیدگاههای جوانها و نیز افزایش آگاهی دولت از مطالبات، خواستهها و جهتگیریهایی که جوانان دارند بشوند، این اعتماد تقویت میشود و امکان شورشها و اعتراضات کاهش مییابد؛ چراکه فرصت و شرایط گفتوگو فراهم شده است. در فقدان فرصت و شرایط گفتوگو و تعامل، شهروندان احساس میکنند صدایشان شنیده نمیشود؛ چراکه گفتوگو جریان ندارد و در شرایطی که گفتوگو جریان ندارد صدایی هم منتقل نمیشود. در این وضعیت جوانها فریاد میزنند چون احساس میکنند که بالارفتن صدا منجر به شنیدهشدن آن میشود. بهدلیل اینکه گفتوگوی عادی در جامعه جریان ندارد از این فریاد سوءتعبیر صورت میگیرد؛ کسانیکه این فریاد را میشنوند بهجای آنکه تعبیر مناسبی از آن ارائه کنند و آن را تمایلی برای گفتوگو، پیداکردن مخاطب و ابراز وجود بدانند آن را آشوب مینامند. علت این نوع برخورد این است که چنین رخدادی خواب برخی افراد را آشفته میکند و آنها احساس میکنند که خواب جامعه هم آشفته شده است. این سوءتعبیر موجب میشود که شکلگیری آن گفتوگو به تعویق بیفتد.
اگر ناآرامیهای دیماه ۹۶ را در مقایسه با دیگر اتفاقات مشابه و ناآرامیهای سالهای گذشته «مخرب» و «وندالیستی» بودند فکر میکنید که اثرات این رخدادها در آینده چگونه خود را نشان خواهد داد؟
من چنین احساسی ندارم که اعتراضات ۹۶ وندالیستی بود و از لحاظ میزان تخریبها یا حضور لمپنیسم اجتماعی هم چنین دریافتی ندارم. ما در سال ۸۸ هم تخریبها و آتشسوزیهایی داشتیم که منجر به خسارت به اموال عمومی شد. متاسفانه شرایط جامعه ما بهگونهای است که اعتراضات مدنی بهسرعت توسط دو گروه به آشوب کشیده میشود؛ اول گروههایی که مانند سازمان مجاهدین، سلطنتطلبان و... احساس زخمخوردگی عمیق و کینتوزی نسبت به جمهوری اسلامی، نظام و مسئولان دارند و به چیزی کمتر از براندازی رضایت نمیدهند. این گروههای برانداز در لایههای پنهان جامعه ما حضور دارند و گاهی اوقات اعتراضات مدنی را به سوی رادیکالیسم سوق میدهند. از سوی دیگر افرادی هستند که به اردوگاه محافظهکار جامعه ما تعلق دارند و از آنجاییکه این اعتراضات را آشوب تلقی میکنند و به فکر فرونشاندن آن هستند، گاهی اوقات میآیند و به این وندالیسم دامن میزنند.
چه عواملی در شکلگیری اعتراضات ۹۶ دخیل بودند؟ آیا میتوانیم در کنار عامل اقتصادی عوامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را نیز در این ناآرامیها موثر بدانیم؟
در سال ۸۸ در شهرهای بزرگ ازجمله تهران حرکتهای گستردهای از سوی طبقه متوسط فرهنگی هدایت میشد که بهدنبال حقوق سیاسی بودند اما در اعتراضات ۹۶ – حداقل در آغاز ماجرا – پایگاه اقتصادیتری داشت و قشر جوان بهخصوص در شهرستانها که با مشکل بیکاری مواجه هستند یا با محرومیتهای اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند، آغازگر این حرکات بودند. اما همانطور که عرض کردم، اعتراضات در ایران از دو طرف به انحراف کشیده میشوند. بنابراین من معتقد نیستم که ما میتوانیم مسائل سیاسیمان را در سطح خیابانها حل کنیم، بلکه مسائل سیاسی و اجتماعی ما باید به احزاب و جامعه مدنی کشیده شود. اما دولت و حاکمیت باید در نظر داشته باشند اگر زمینه حل مسائل سیاسی و اجتماعی را در سطح احزاب و جامعه مدنی فراهم نکنند باید آماده باشند که در خیابان شاهد اغتشاش و آشوب باشند؛ حتی اگر کنشگران اولیه اعتراضکنندگان مدنی باشند بهدلیل شرایط خاص جامعه ایران این اعتراض مدنی بعد از مدتی سمتوسوهای غیرقابلپیشبینی پیدا میکند که خطرات جدی برای امنیت، حفظ تمامیت ارضی و اقتصاد سیاسی ایران دارد. بنابراین سمتوسوی اعتراضات و مطالبات را کنش دولت و حاکمیت تعیین میکند و باید افقهای جدید گشوده شود. مردم انتظار ندارند که در کوتاهمدت همه مشکلاتشان حل شود اما نوعی امید سیاسی در جامعه ایجاد میشود و مردم احساس میکنند که دولت و حاکمیت رفتارهای خود را تغییر میدهند و با نیازها و مطالبات جامعه متناسب میکنند. مردم باید پالسهایی دریافت کنند که گویی افقهای تازهای در حال گشودهشدن است. اگر آن پالسها دریافت شود و تحرکاتی در سطح جامعه مدنی و احزاب برای حل مسائل موردنظر کارشناسان و مردم ایجاد شود با اعتراضات و آشوبهای خیابانی مقابله خواهد شد؛ در غیر اینصورت تحرکات خیابانی تکرار خواهد شد و به دلیل رفتارهای حاشیهای، حفظ این اعتراضات در چارچوب مطالبات مسالمتآمیز مشکل است. این مساله امکان به خشونت کشیدهشدن اعتراضات را فراهم میکند و حتی ممکن است باعث کاهش اعتماد میان مردم با دولت و حاکمیت شود و امنیت اجتماعی را
با مخاطرات جدی مواجه کند.
دیدگاه تان را بنویسید