گورباچف به دنبال ساختن شوروی جدید براساس الگوی اجتماعی سوئد بود
فروپاشی در مسیر کمونیسم به سوسیال دموکراسی
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پهناورترین کشور جهان در سال 1991 همچنان یکی از موضوعات مهم در عرصه معادلات بینالملل به شمار میرود و هنوز تحلیلگران در پی واکاوی چرایی این مساله هستند؛ ناکارآمدی اصلاحات گورباچف، اشتباهات لنین، مشکلات اقتصادی و مطالبات اجتماعی از جمله دلایلی است که بدان اشاره میشود. همچنین اکنون این پرسش مطرح است که آیا ولادیمیر پوتین توانسته با سیاستهایی که دنبال میکند اقتدار شوروی را بازگرداند یا خیر؟ که بهانه پرونده مثلث سالگرد فروپاشی است.
«مردی با خال قرمز رنگ ناموزون روی سر»، آخرین تصویری است که جهان از رهبر اتحاد جماهیر شوروی در ذهن دارد؛ مردی که برنامه اصلاحات او سوت پایان جنگ سرد و همچنین پایان عمر اتحاد جماهیر شوروی را کشید.
میخائیل گورباچف که بهدلیل تحریک برای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و اجازهدادن به خروج صلحآمیز کشورهای اروپای شرقی از حکومت شوروی جایزه صلح نوبل را در سال 1990 میلادی دریافت کرد، هماکنون دوران بازنشستگی خود را پشت سر میگذارد اما همچنان در محافل بینالمللی بهعنوان یک سیاستمدار کارکشته و باتجربه شناخته میشود که همواره بر نزدیکی مسکو و واشنگتن به یکدیگر تاکید کرده است.
گورباچف در سال 1979 میلادی و در سن 49 سالگی یکی از اعضای کمیته اصلی تصمیمگیری سیاستهای حزب کمونیست شوروی سابق بود. وی در سال 1985 بهعنوان دبیرکل حزب کمونیست انتخاب شد و زمام امور را به دست گرفت. وی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، یعنی درست چهار روز پس از آنکه پارلمان روسیه (دوما) به انحلال اتحاد جمهوریهای شوروی رای داد، از مقام خود کناره گرفت.
بسیاری در غرب گورباچف را بهخاطر پایان جنگ سرد ستایش میکنند. در واقع او به دلیل تحریک برای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق و اجازه دادن به خروج صلحآمیز کشورهای اروپای شرقی از حکومت شوروی، از سوی غرب مورد تحسین قرار گرفته و برنده جایزه صلح نوبل در سال 1990 میلادی شد. اما گفته میشود او در روسیه از محبوبیت کمی برخوردار است. علت این امر را در درجه اول نقش مهم او در فروپاشی شوروی، پایانبخشیدن به یگانگی سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی و ثانیا مصائب اقتصادی پس از فروپاشی که گریبانگیر ملت روسیه شد، میدانند. با اینحال نتایج برخی نظرسنجیها نشان میدهد که اکثریت مردم روسیه از اهداف پرسترویکای گورباچف و آزادیهای حاصل از آن خشنود و راضی هستند.
پرسترویکا اصطلاحی روسی است که به مجموعه اصلاحات اقتصادی گفته میشود که در سال 1987 توسط گورباچف مطرح شد. این واژه در زبان روسی به معنای بازسازی است.
گورباچف معتقد بود تا زمانی که تنشهای شوروی با کشورهای غربی و بهخصوص آمریکا ادامه داشته باشد، رسیدن به یک اقتصاد موفق ناممکن است، به همین دلیل اولویت عالی خود را تنشزدایی و برقراری رابطه و مذاکره با آمریکاییها قرار داد.میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی سابق با انتشار مقالهای در روزنامه روسیسکایا گازتا نوشت: «کشورهای غربی باید حرکتی پرسترویکایی را در تعاملات خود با روسیه داشته باشند تا بدون منزوی کردن این کشور، روابطی سازندهتر با آن داشته باشند.»
با گذشت بیش از بیست و اندی سال، هنوز فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی موضوع روز است و با وقوع بحران اوکراین این مساله بیش از پیش برجسته شد؛ در همین راستا یوگنی فیودورف، از حزب «روسیه متحد» بر این باور است که هنوز این مساله مطرح است. او بر این باور است که یک داوری حقوقی درباره آنچه آن زمان رخ داد برای ارزیابی کانونهای قدرت کنونی اهمیت دارد. برخی از نمایندگان روس، گورباچف را متهم به تشکیل شورای دولتی اتحاد جماهیر شوروی میکنند که در قانون اساسی وجود نداشت. این شورا استقلال کشورهای حوزه بالکان را پذیرفت، اگرچه حتی یک حکومت قانونی هم اجازه چنین کاری نداشت.
در واقع گرچه تلاش گورباچف به نوعی برای زنده کردن سوسیالیسم در شوروی بود، اما مردمسالارسازی اتحاد شوروی و اروپای شرقی عملا قدرت حزب کمونیست و حتی خود گورباچف را زیر سوال برد. تلاش گورباچف برای ایجاد فضای باز سیاسی بدون اینکه خود او بخواهد باعث نفوذ انواع جنبشهای ناسیونالیستی قومی و گاهی ضد روسی در جمهوریهای شوروی شد. بسیاری از این جمهوریها خواهان استقلال عمل بیشتری از مسکو شدند. بهخصوص در جمهوریهای بالتیک یعنی استونی، لیتوانی و لاتویا که در ۱۹۴۰ و توسط استالین به خاک شوروی پیوند زده شده بودند. همچنین جنبشهای ناسیونالیستی در جمهوریهای شوروی از جمله گرجستان، اوکراین، ارمنستان و آذربایجان فعال شدند.
با وقوع این اتفاقات، پاسخ گورباچف به رشد بیشتر جداییطلبی در جمهوریها پیشنهاد معاهده جدیدی از اتحاد بود که طبق آن یک فدراسیون داوطلبانه در یک اتحاد شوروی دموکراتیزه شده ایجاد میشد. جمهوریهای آسیای میانه که به قدرت اقتصادی و بازارهای اتحاد شوروی برای رشد نیاز داشتند، شدیدا از معاهده جدید پشتیبانی کردند. اما رفرمیستهای رادیکالتر مثل رئیسجمهور وقت جمهوری سوسیالیستی فدراتیو شوروی روسیه، بوریس یلتسین، معتقد بودند که یک جهش ناگهانی به اقتصاد بازار نیاز است و حاضر بودند برای نیل به اهداف خود اتحاد شوروی را تجزیه کنند.
نقطه مقابل این اصلاحطلبان، تندروهایی بودند که هنوز شدیدا در حزب کمونیست و ارتش قدرت داشتند. این تندروها با هرگونه روندی که امکان داشت به تجزیه شوروی بینجامد مخالف بودند. با نزدیک شدن امکان امضای معاهده جدید تندروها شورش
کردند. نیروهای تندرو در کادر رهبری شوروی در ۱۹۹۱ کودتای اوت را سازمان دادند و تلاش کردند گورباچف را از قدرت عزل کنند و اجازه ندهند معاهده اتحاد جدید را امضا کند. در همین موقع گورباچف سه روز را (از ۱۹ اوت تا ۲۱ اوت) در حبس خانگی در یک ویلا در کریمه گذراند و پس از آن آزاد شد و به قدرت برگشت. با این حال وی به محض بازگشت به قدرت متوجه شد که نه نهادهای قدرت اتحادیه و نه روسیه به فرمانهای او عمل نمیکنند و در عوض یلتسین است که قدرت دارد. در ضمن گورباچف مجبور شد که بسیاری از اعضای دفتر سیاسی را اخراج کند و بسیاری از آنان را دستگیر کند. گروه هشت شامل هشت نفر رهبران کودتا بودند که دستگیر شدند.
هدف گورباچف این بود که حزب کمونیست اتحاد شوروی را متحد نگاه دارد اما آن را بیشتر به سوی سوسیال دموکراسی سوق دهد. اما تناقضات زیادی در این برنامه وجود داشت. او در عین حال از لنین تمجید میکرد، سیستم اجتماعی سوئد را ستایش میکرد و قصد داشت به زور نیروهای نظامی دولتهای بالتیک را درون شوروی حفظ کند؛ ولی پس از اینکه حزب کمونیست پس از کودتای اوت ممنوع اعلام شد گورباچف عملا به جز نیروهای مسلح قدرتی نداشت. نتیجتا در کریسمس ۱۹۹۱، ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، گورباچف استعفا داد و اتحاد سوسیالیستی جماهیر شوروی از هم پاشید.
اما این سوال ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده است که آیا گورباچف میتوانست اتحاد جماهیر شوروی را حفظ کند؟ در همین راستا وی در گفتوگویی درباره اینکه آیا به هر نحوی امکان حفظ اتحاد جماهیر شوروری وجود داشت، اعلام کرد: «بهای حفظ حکومت شوروی از راه زور و دستگیری افراد، بسیار سنگین تمام میشد و آتش جنگ داخلی بزرگی را در کشور شعلهور وی میکرد و من با انتخاب واگذاری حکومت، خواستم خونریزی نشود.»
وی در مورد علت استفاده نکردن از نیروی نظامی برای جلوگیری از فروپاشی، گفت: «این اقدام ممکن بود منجر به آغاز جنگ داخلی شود که خطرناک بود و اینطور به نظر میرسید برای حفظ حکومت به چنین اقدامی متوسل شدهام ولی باید از راههای دموکراتیک حکومت را حفظ میکردم.»
در این میان برخی از تحلیلگران و صاحبنظران بر این باورند که در آن دوران بزرگترین چالش پیشروی گورباچف اقتصاد بود. گورباچف مجموعهای از اقدامات و تدابیری را برای بازار روسیه و قانونیسازی مشاغل خصوصی در صنعت و کشاورزی انجام داد. بسیاری از این تغییرات، حداقل در هدف، عموما شبیه اصلاحات اقتصادی بود که دنگ ژیائوپینگ (سیاستمدار و رهبر چینی که از اواخر دهه ۷۰ تا اوایل دهه ۹۰ عملا حاکم چین بود) مطرح کرده بود. در عوض این تغییرات سیاست، اتحاد جماهیر شوروی با بحران بودجه رو به رشد مواجه شد که گورباچف برای حل آن ناتوان بود. برخلاف چین، سیاستهای شوروی به نتیجهای نرسید و گورباچف فضای کوچکی برای مانور داشت. در پایان سال 1991، فقط دو سال پس از سفر گورباچف به چین، اقتصاد شوروی در حال نابودی قرار گرفت. فعالیت کارخانهها و تولید و حمل و نقل زمینی متوقف شد و صفوف برای خرید نان افزایش یافت. اما این بستر وخیم اقتصادی و اجتماعی باعث وقوع کودتای نافرجامی شد که چند صباحی دوام نیاورد، اگرچه دوباره گورباچف به قدرت بازگشت اما سپس استعفا داد و بدین ترتیب اتحاد جماهیر شوروری فروپاشید.
در پایان با بررسی تحولات آن دوران، میتوان گفت، گورباچف آخرین رهبر حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سهوا باعث آزاد شدن نیرویی شد که نهایتا اتحاد جماهیر شوروی را به نقطه پایان کشاند.
دیدگاه تان را بنویسید