ترامپ توانست نشانه‌هایی از پیوند بین ناسیونالیسم، پوپولیسم و محافظه‌کاری را ایجاد کند. براساس نگرش ترامپ، الگوهای رفتار سیاسی رهبران آمریکا در سال‌های بعد از جنگ سرد، ماهیت محافظه‌کارانه داشته است. ترامپ به این موضوع اشاره دارد که وی تلاش خواهد داشت تا شکل جدیدی از روابط سیاسی و اقتصادی با کشورهای جهان را ایجاد کند که محوریت آن را منافع و قدرت سیاسی آمریکا تشکیل می‌دهد. به همین دلیل است که ترامپ از عبارت «اول آمریکا» برای تبیین فرآیندهای سیاست خارجی و اقتصادی خود بهره گرفت

ظهور مرکانتلیسم جدید
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

ناسیونالیسم را می‌توان یکی از نشانه‌های هویت‌گرایی آمریکایی دانست. بسیاری از رهبران و مقام‌های سیاسی آمریکا عموما تلاش دارند تا زمینه‌های لازم برای ارتقای منافع ملی براساس نشانه‌های فرهنگ سیاسی آمریکا را فراهم آورند.

 اندیشه‌های ناسیونالیستی را می‌توان زیربنای انقلاب چهارم نوامبر 1776 و شروع جنگ استقلال در ایالات‌متحده دانست. گروه‌های ناسیونالیستی در آمریکا تلاش داشتند تا زمینه یکپارچگی سیاسی و جغرافیایی از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام را فراهم

 آورند. 

جنگ‌های استقلال آمریکا در سال‌های    83-1776 ادامه یافت و زمینه برای شکل‌گیری ساختار جدیدی در ایالات‌متحده فراهم شد که درباره ماهیت سیاسی و حقوقی آن رویکردهای متفاوتی بین فدرالیست‌ها و کنفدرالیست‌ها وجود داشت. فدرالیست‌ها به دلیل تمرکز‌گرایی سیاسی و ساختاری، پیوند بیشتری با اندیشه‌های ناسیونالیستی داشتند. در چنین شرایطی بود که ذهنیت و انگاره‌های آرمانی گروه‌های ناسیونالیستی در ایالات‌متحده شکل گرفته و منجر به سازماندهی ساختار سیاسی شد که حتی جنگ‌های انفصال در سال‌های 65-1861 نیز نتوانست منجر به جدایی ایالت‌‌ها از یکدیگر شود. 

در سال‌های بعد از  جنگ سرد، زمینه برای شکل‌گیری نشانه‌هایی از ناسیونالیسم آمریکایی به وجود آمد. ناسیونالیسم آمریکایی را باید تلاشی سازمان‌یافته برای حداکثرسازی منافع ملی از طریق بازتولید قالب‌های هویتی دانست. در این دوران، ناسیونالیسم به عنوان واکنشی در برابر جهانی‌شدن ظهور یافت. حادثه 11 سپتامبر 2001 را می‌توان در زمره عواملی دانست که منجر به تقویت اندیشه‌های ناسیونالیستی در آمریکا شد. نظریه‌پردازانی همانند «هانتینگتون» به این موضوع اشاره داشتند که ناسیونالیسم آمریکایی می‌تواند نشانه‌هایی از کنش همکاری‌جویانه گروه‌های اجتماعی پراکنده‌شده را فراهم آورد. 

در سال‌های جنگ سرد، ایالات‌متحده از انسجام لازم در برابر اتحاد شوروی و جهان سوسیالیستی برخوردار بود. چنین وضعیتی در دهه 1990 با تغییراتی همراه شد. بیل کلینتون، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده تلاش داشت تا رهبری آمریکا را براساس نشانه‌ها و سازه‌های مبتنی بر چندجانبه‌گرایی هدایت و سازماندهی کند. به همین دلیل، موج‌های ناسیونالیستی در برابر سازوکارهای جهانی‌شدن ظهور یافت. ناسیونالیسم با هویت، فرهنگ، تاریخ و قدرت سیاسی آمریکا درهم آمیخته شد. هانتینگتون به این موضوع اشاره دارد که جامعه آمریکایی، ‌بعد از حوادث 11 سپتامبر 2001 توانست هویت گمشده خود را بازیابد. 

  1- مفاهیم بنیادین ناسیونالیسم آمریکایی

ادبیات گروه‌های هویت‌گرا در ساختار سیاسی و اجتماعی آمریکا در سال‌های دهه 1990 به بعد، در راستای بازتولید مفهوم هویت و ساختار شکل گرفت و معنا پیدا کرد. هویت‌گرایی به مفهوم تلاش سازمان‌یافته برای همبسته‌سازی جامعه چندفرهنگی، چندنژادی و چندمذهبی ایالات‌متحده است. «زبان» و «پرچم» را باید در زمره عواملی دانست که با هویت و ناسیونالیسم آمریکایی درهم تنیده شده است. گروه‌های هویت‌گرا و نیروهای سیاسی حامی ناسیونالیسم آمریکایی، به گونه تدریجی خود را در چارچوب کمپین‌های مختلفی همانند «جنبش تی‌پارتی» بازتعریف کرده و بر این اساس توانستند شکل جدیدی از موج‌های سیاسی و اجتماعی همبسته‌گرا را شکل دهند. 

کاستلز در مطالعات خود به این جمع‌بندی می‌رسد که هویت آمریکایی در سال‌های پایانی دهه 1990، در چارچوب محافظه‌کاری و ناسیونالیسم شکل گرفت. جورج بوش پسر تلاش داشت تا ناسیونالیسم آمریکایی را بر مبنای معادله قدرت تفسیر کند. چنین رویکردی به معنای تعریف جدیدی از منافع ملی و ضرورت‌های اقتصادی ایالات‌متحده محسوب می‌شد. برخی از گروه‌های حاشیه‌ای آمریکا، نسبت به روندهای جهانی‌شدن واکنش نشان دادند. چنین روندهایی را باید زیربنای بنیادین سیاست داخلی و خارجی آمریکا 

دانست. 

عموما ناسیونالیست‌ها توجهی به موج‌های کنش چندجانبه و فرآیندهای اقتصادی جهانی نشان نمی‌دهند. اقتصاد و سیاست آمریکا در چنین فضایی توانست موقعیت خود را در حاشیه حفظ و کنترل کند. اولین بار شاهد تظاهرات فراگیر گروه‌های سندیکالیستی ایالات متحده در مقابله با نهادهای چندجانبه‌گرا در سیاتل، پایتخت ایالت واشنگتن و در سال 1995 بوده‌ایم. گروه‌های ضدجهانی‌شدن بر این اعتقاد بودند که جهانی‌شدن منجر به حاشیه‌‌ای‌شدن اقتصاد، ‌سیاست و هویت آمریکایی می‌شود. 

  2- ترامپ و ناسیونالیسم آمریکایی

دونالد ترامپ توانست نشانه‌هایی از پیوند بین ناسیونالیسم، پوپولیسم و محافظه‌کاری را ایجاد کند. براساس نگرش ترامپ، الگوهای رفتار سیاسی رهبران آمریکا در سال‌های بعد از جنگ سرد، ماهیت محافظه‌کارانه داشته است. ترامپ به این موضوع اشاره دارد که وی تلاش خواهد داشت تا شکل جدیدی از روابط سیاسی و اقتصادی با کشورهای جهان را ایجاد کند که محوریت آن را منافع و قدرت سیاسی آمریکا تشکیل می‌دهد. به همین دلیل است که ترامپ از عبارت «اول آمریکا» برای تبیین فرآیندهای سیاست خارجی و اقتصادی خود بهره گرفت. 

مفهوم «اول آمریکا» در سند امنیت ملی 2017 دونالد ترامپ انعکاس فراگیری داشته است. ترامپ درصدد بود تا زمینه‌های لازم برای یکجانبه‌گرایی آمریکایی را فراهم آورد. چنین رویکردی، به معنای آن است که متحدین سنتی ایالات متحده در صدد بهره‌گیری از سازوکارهایی هستند که منجر به شکل‌گیری «سواری مجانی» می‌شود. ترامپ در دیدار با بسیاری از رهبران کشورهای اروپایی و کانادا همواره به این موضوع اشاره داشته که آنان هزینه‌های امنیتی خود را پرداخت نمی‌کنند. 

شعارهای سیاسی و اقتصادی ترامپ برای بسیاری از رهبران کشورهای صنعتی جهان غرب آزاردهنده بوده است.

 دونالد ترامپ در اوایل سپتامبر 2018 به این موضوع اشاره داشت که کشورهای اروپایی تبدیل به «نیروی ضداتحاد» و «دشمن» ایالات متحده ‌شده‌اند. بیان چنین رویکردی، به مفهوم آن است که شکل جدیدی از الگوهای رفتاری دونالد ترامپ در قالب ناسیونالیسم اقتصادی آمریکا شکل گرفته است. رشد اقتصادی آمریکا در سال‌های 18-2017 به میزان بیش از 4درصد بیانگر آن است که ترامپ بخشی از مازاد تجاری و رونق اقتصادی را از طریق صادرات کالاهای آمریکایی

 تنظیم کرده است. 

افزایش رشد اقتصادی و همچنین کاهش میزان بیکاری شهروندان آمریکایی عموما از طریق افزایش تعرفه‌های اقتصادی‌ روی کالاهای وارداتی از کشورهای اروپایی و چین حاصل شده است. ترامپ تلاش دارد تا موقعیت اقتصادی آمریکا را ارتقا دهد. تحقق این امر از طریق سازوکارهایی برای افزایش تولید ناخالص داخلی ایالات‌متحده به وجود می‌آید. سیاست اقتصادی ترامپ در 21 ماه گذشته معطوف به اعمال سیاست‌های تعرفه‌ای برای ایجاد موازنه اقتصادی در حوزه صادرات و واردات بوده است. 

سیاست‌های تعرفه ترامپ را می‌توان نشانه‌ای از ظهور مرکانتلیسم جدید دانست. سیاست‌های مرکانتیلیستی عموما مبتنی بر نشانه‌هایی از انحصارگرایی در حوزه اقتصادی، یکجانبه‌گرایی در حوزه امنیتی و برتری‌جویی در حوزه سیاسی خواهد بود. انگاره‌های مبتنی بر «استثناگرایی آمریکایی» را باید بخشی از فرهنگ سیاسی و ناسیونالیستی آمریکایی دانست. طبعا در چنین شرایطی، تضادهای آمریکا با کشورهای اروپایی و بسیاری دیگر از کشورهای در حال توسعه افزایش 

خواهد یافت. 

  3- تاثیر سیاست‌های ناسیونالیستی بر آینده 

سیاسی و انتخاباتی ترامپ

سیاست‌های ناسیونالیستی ترامپ توانست زمینه‌های حمایت طیف گسترده‌ای از گروه‌های اجتماعی نسبت به چنین الگوهایی را به وجود آورد. اگرچه دونالد ترامپ جایگاه چندانی در بین روشنفکران، طبقه متوسط و تکنوکرات‌های جامعه آمریکا ندارد، اما لایه‌های اجتماعی فرودست آمریکایی عموما ترجیح می‌دهند تا سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی دونالد ترامپ ادامه یابد. به همین دلیل است که پایگاه اجتماعی ترامپ 21 ماه بعد از آغاز فعالیت‌های اجرایی، کاهش چندانی پیدا نکرده است. 

جامعه آمریکایی عموما از سیاست‌هایی که منجر به ارتقای موقعیت و جایگاه ایالات‌متحده در ساختار سیاسی و بین‌المللی ‌شود، استقبال به عمل می‌آورند. به همین دلیل است که در انتخابات مجلس سنای نوامبر 2018، امکان پیروزی مجدد جمهوریخواهان وجود خواهد داشت. اگرچه به دلیل ساختار سیاسی آمریکا، زمینه برای ارتقای نقش حزب دموکرات در مجلس نمایندگان نیز وجود دارد. سیاست عمومی دونالد ترامپ مبتنی بر نشانه‌هایی از مشارکت هیجانی و ادبیات شعارگونه خواهد بود. 

چنین مفاهیمی با توجه به رشد اقتصادی آمریکا آثار خود را در افکار عمومی ایالات‌متحده نسبت به کارآمدی و اثربخشی دولت ترامپ در حوزه سیاسی و اقتصادی به جا خواهد گذاشت. الگوهای ناسیونالیستی دونالد ترامپ، تاثیر منفی در روابط دیپلماتیک آمریکا با سایر کشورهای جهان به جا گذاشته است. 

روابط آمریکا و کشورهای اروپایی به میزان قابل‌توجهی کاهش یافته است. در این فرآیند، همچنین میزان اعتماد اروپا به آمریکا کاهش یافته و  این امر تاثیر خود را در سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی آمریکا به جا می‌گذارد. 

  نتیجه

ظهور ناسیونالیسم در آمریکا از سال‌های دهه 1990 به گونه قابل‌توجهی افزایش یافت. موج‌های جهان‌گرایی و چندجانبه‌گرایی منجر به ارتقای سرمایه‌داری انحصاری در آمریکا شد. 

طبعا گروه‌های ملی‌گرای آمریکا نسبت به الگوهای اقتصاد مرکانتلیستی توجه و گرایش بیشتری نشان می‌دهند. به این ترتیب، سرمایه‌‌داری ملی آمریکا توانست حامی موثر و اثربخشی را در ارتباط با الگوهای اقتصادی و راهبردی ایالات متحده به جا گذارد. نتیجه چنین فرآیندی را باید در تغییر الگوهای سیاسی و اقتصادی آمریکا دانست. 

واقعیت‌های تاریخی نظام بین‌الملل نشان می‌دهد که روسای جمهور بوروکرات و تکنوکرات، عموما تمایل چندانی به تغییر بنیادین در الگوهای رفتار سیاسی نشان نمی‌دهند. به همین دلیل است که در سال‌های بعد از جنگ سرد، افرادی همانند بیل کلینتون، جورج بوش پسر و باراک اوباما صرفا شکل‌های خاصی از همکاری‌های اقتصادی و امنیتی ترجیحی را پیگیری کردند. در این دوران، هیچ نشانه‌‌ای از سازوکارهای مربوط به سیاست فشار و اقدامات پرشدت 

مشاهده نمی‌شد. 

در دوران دونالد ترامپ، ساخت اقتصادی و اجتماعی آمریکا در حال پوست‌اندازی است. طبیعی است که چنین وضعیتی تاثیر خود را در سیاست اجتماعی، اقتصادی و بین‌المللی ایالات‌متحده به جا خواهد گذاشت. اگر دونالد ترامپ بتواند موقعیت خود را در سیاست جهانی ارتقا دهد، در آن شرایط زمینه برای تغییر در موازنه قدرت به وجود می‌آید. نگرانی بخش قابل‌توجهی از راهبردنویسان آمریکایی آن است که کاهش قدرت اقتصادی آمریکا تاثیر خود را در موقعیت و امنیت نسبی ایالات متحده به جا گذارد. 

به همین دلیل است که ترامپ از سیاست روبه‌جلو برای تحقق اهداف اقتصادی در حوزه متحدین و سازوکارهای کنش امنیتی یکجانبه در عرصه تعامل با سایر کشورها بهره خواهد گرفت. چنین فرآیندی اگرچه چالش‌هایی را در برابر سیاست اقتصادی و امنیتی آمریکا ایجاد می‌کند، اما تاثیر این الگو در افکار عمومی به‌گونه‌ای نیست که منجر به انزوا ‌یا محدود‌سازی موقعیت دونالد ترامپ شود.

 اگر ترامپ از چالش FBI در مورد چگونگی رایزنی با مقام‌های روسیه در دوران انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا گذ‌ر کند، در آن شرایط موقعیت بهتری در انتخابات 2020 آمریکا خواهد داشت.