خصلت کودتایی غرب
چرا خشنترین رفتار غرب نصیب دولتهای همسو میشود؟
مثلث/ رضا گنجی: چرا اغلب خشنترین چهره و رفتار غرب، متوجه همسوترین دولتهایشان در ایران شده یا اتخاذ سیاستهای غلط و ناکارآمدشان، بیشترین ضربه را از قضا متوجه دوستانشان در داخل کرده است؟ چرا آمریکا هیچوقت در ایران حامیخوبی برای همسوترین دولتها چه قبل و چه بعد از انقلاب نبوده است. سرانجام دموکراتیکترین دولت پیش از انقلاب، یعنی دولت مصدق را بهخاطر بیاورید، چرا چنان تحقیرآمیز سرنگون شد؟ چرامحمدرضا پهلوی منفور ملت و آواره کشورها شد؟ چرا با دولت تکنوکرات هاشمیهمکاری نکردند، چرا دولت اصلاحات را محور شرارت خواندند و کاری کردند که از شکم دولت اصلاحات، به تعبیر خودشان دولتی رادیکال زاییده شود و حال، چرا بهدنبال براندازی و سرنگونکردن معتدلترین دولت ایران از بعد از انقلاب تاکنون هستند؟ خروج از برجام، وضع سختترین تحریمها و بهکاربردن زشتترین ادبیات نسبت به میانهروترین دولت، حکایت از چه چیز دارد؟ شگفتآور اینکه کیفیت تحقیر دولتها با گرایشهای غربی در ایران، توسط غربیها، اصلا قابل قیاس با دولتهای ضدغرب و ضدسیاستهای آمریکا نبوده و نیست. این دست از دولتها دارای هیچ وزن خاصی برای غرب نیستند. نگاه به آنها همیشه ابزاری بوده است و در اغلب مواقع هم آنها شأنی عمیق برای تعامل، عقد قرارداد و عهدهای مهم با این دست از حکومتها قائل نیستند. شاهد دلیل بنده هم سرگذشت چند دولت است که در ذیل مرور خواهیم کرد. نگارنده این سطور فقط بهدنبال ترسیم این فضا و طرح سوال فوق است و هیچ اصراری بر قطعی بودن نظر خود ندارد و تنها مترصد بازگوکردن یافتهاش در این موضوع است.
حکایت اول: دولتی که با 2000 لمپن و فاحشه
سقوط کرد. محمد مصدق...
اگر اصلاح طلبان ایرانی بخواهند تنها یک دلیل برای دشمنی ابدیشان با انگلیس و آمریکا ارائه دهند، سرگذشت دوران کوتاه حاکمیت مصدق و مرور آنچه بر رهبر محبوبشان گذشت کافی است. آمریکا بهعنوان یکی از اصلیترین بازیگران کودتای 28 مرداد، دولت مصدق را به سخیفترین شکل براندازی که استفاده از اراذل و اوباش بود سرنگون کرد و حاکم مستبد پهلوی را بر فردی ناسیونالیست و مدافع دموکراسی غربی ترجیح داد. اشتیاق همیشگی تشکلهای اصلاحطلبی ایرانی به غرب خاصه آمریکا هرگز باعث نشد که آنها روزی بهدنبال بازخواست یا گرفتن انتقام از فرنگستان بهخاطر آن ضربه هولناک بر شاخصترین و محبوبترین چهره سیاسیشان باشند. بعضا عمر واکنش و خونخواهی مصدق دوستان و اصلاحطلبان وطنی نسبت به این حادثه مهم، فراتر از حیات سهروزه میکروارگانیسمهای آبزی نبوده و دندان غیظ آنها هم عاجزتر از دریدن پوسته یک حبه انگور بود چه رسد به پاره کردن شکم امپریالیسم جهانی. واقعیت اینکه از سال 1332 و بعد از سرنگونی دولت مصدق تا اکنون، ما شاهد هیچ اقدام عملی موثر فراتر از لفاظیها از سوی همحزبیها و جریانات همسو با مصدق و منش او در تقابل با آمریکا نبودهایم. این در حالی است که چهار دهه خصومت و دشمنی هنوز باعث التیام درد تسخیر سفارت آمریکا نشده و بیشک آمریکاییها به کمتر از زوال ایرانیان هم رضایت نخواهند داد.
سوال این است که چرا آمریکا با یکی از بهترین و موثرترین مهرههای ایرانی مدافع سیاستهای غربی چنین کرد؟ چرا درخت خوشبینی مصدق نسبت به آمریکا هرگز ثمری برای او و حامیانش نداشت؟
مصدق به چشم بسیاری از سیاسیون، همه هنرش پنهانکردن چهره واقعیاش بود. او «یک سیاسیکار، با هوش بالا بود نه یک سیاستمدار با مشی منظم و مشخص.» به گواه تاریخ، نقش مصدق در به قدرترسیدن رضا شاه انکارناپذیر است. او مخالف برچیده شدن نظام شاهنشاهی بود و حتی در وصف شاه جوان، محمدرضا پهلوی میگفت که «ما امروز یک شاه خوب داریم و شاه خوب را باید نگه داریم.» مصدق روزی از رضاخان بهعنوان یک نظامیبرجسته یاد میکند و او را فرد مفیدی برای جامعه میداند و دگر روز فریاد میزند «من ایرانی و مسلمانم و علیه هر چه که ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه مینمایم.» او محرک اصلی جنبش ملی کردن صنعت نفت نیست بلکه سوار بر موج ملیکردن این سرمایه میهنی میشود.
ارتشبد فردوست معتقد بود که او از جوانی یک فراماسون بود و با انگلیسیها ارتباط داشت. فردوست بر این باور بود که مصدق بنا بر مصالح خاصی از طرف آمریکاییها کاندیدا شد که نفت را ملی کند اما وقتی نقشش تمام شد و وجودش بیثمر و حتی مضر، برکنار و خانهنشین شد.
تصویری که مطبوعات آمریکا در سالهای 1330 و 1332 از دکتر مصدق ارائه میدهند کاملا متفاوت است. سیاسیون و جریان رسانهای آمریکا در سال 1330 او را ملیگرایی زیرک و پیشتر از او با عناوینی چون «دیوانه» و «بازیچه کمونیستها» یاد میکنند. مصدق با آمریکاییها خوشبینانه برخورد کرد و روی حمایت آنها حساب باز کرده بود. البته به دید بعضی از کارشناسان تاریخی، سندی دال بر آمریکاییبودن مصدق وجود ندارد اما آمریکاییها بسیار «موذیانه» و «خصمانه» با دولت او رفتار کردند. دولت مصدق متکی به پشتیبانی مردم و روحانیت بود اما او هرگز نتوانست به درستی از این ظرفیت استفاده کند و بعدتر پشتیبانی مردمیاش را هم از دست داد، شاهد این ادعا نیز دیدگاه پژوهشگر تاریخ معاصر، آقای قاسم تبریزی است که میگوید: «حکومتی که با 2000 لمپن و فاحشه سقوط کند، دیگر حکومت مردمیبه حساب نمیآید.»
جالب است بدانیم که نظام مورد پسند مصدق یک نظام لیبرالی و سکولار است. او خواهان جدایی دین از سیاست بود. روحیه غربگرایی، غربپرستی و غربپذیری در بین همحزبیها و شخص مصدق موج میزد. آمریکاییها از دید مصدق اهل دموکراسی و آزاداندیشی بودند و... حالا با این وجود چرا انگلیس و آمریکا حاضر به پذیرش شبیهترین دولت و فرد به غرب در ایران نشدند و دولتش را ساقط کرده و بار دیگر با حمایت از دیکتاتوری پهلوی، استبداد سیاسی و خفقان را برای ایرانیان تجویز کردند؟ چرا غرب چنین توهینی را بر ملت روا داشت و کودنترین، بیسوادترین و مستبدترین فرد در آن مقطع از تاریخ، یعنی محمدرضا پهلوی را بهعنوان دوست و شریک خود انتخاب کرد و حاضر به پذیرش فردی عاقلتر و مقبولتر چون محمد مصدق برای تصدی پست ریاست دولت ایران نشد. چرا؟
حکایت دوم: همه سالها دوستی با شما را تبدیل
به دشمنی خواهم کرد. محمد رضا پهلوی...
ترازوی روابط خارجی ایران هرگز به اندازه حکومت 37 ساله محمدرضا پهلوی، به سود ارتباط با آمریکا سنگین نبود. پهلویها که با حمایت انگلیسیها بر سر کار آمدند پیش تر در دام آمریکابیها افتادند. البته اشتیاق شاه جوان ایران در نزدیکشدن به آمریکا کمتر از شوق واشنگتن برای چپاول ایران نبود. ترومن، رئیسجمهور وقت آمریکا بهدنبال بازسازی کشورش بعد از جنگ جهانی دوم بود و تهران لقمهای آماده که میتوانست تا حدی آنها را از آن مخمصه اقتصادی خارج کند. باز هم قرار بود گندی که غربیها زدند با سرمایه ایرانیان رتق و فتق شود. محمدرضاشاه به دفعات در زمان ریاستجمهوری آیزنهاور به آمریکا سفر کرد و ماحصل همه آن دیدارها، ایجاد خطدفاعی جدید در مقابل شوروی و تشکیل سازمان ساواک و ایجاد رعب و وحشت در دل ایرانیان بود. در طول حکومت پهلوی دوم، 6 رئیسجمهور در واشنگتن بر سرکار آمدند. ترومن، آیزنهاور، کندی، لیندون جانسون، نیکسون و کارتر که هر یک مطالبهشان از شاه ایران چیزی جز پیروی محض نبود و شاه هم جاهلانه تنها بهدنبال بسط و ترویج مواضع موردنظر آمریکا در داخل کشور و منطقه بود بدون اینکه در مقابل اینهمه خوشخدمتی، سهمی و سودی برای ملتش درخواست کند. همه هدف شاه از آن همه رفتوآمدها و باجدهیها، تنها مشابهسازی ایران با آمریکا بود. او واقعا شیفته غرب بود و هر کاری را برای بهدستآوردن رضایت غربیها و بقای حکومتش انجام میداد. توهم و نمایش کمیک مستقلبودن و در پی آن ضدیت قدرتهای بزرگ دنیا با حکومت محمدرضا بهخاطر بالارفتن قیمت نفت و رشد سریع اقتصادی و تمدن نوین و غیره هم مانع از فروپاشی حکومتش نشد. شاه یک متوهم بود. او زمانی فهمید که آمریکا ضعیفتر و زبونتر از اراده ملتهاست که دیگر خیلی دیر شده بود. حالا دیگر جسم نزار شاه مدام در آسمان از اینسو به آنسو میرفت و کسی بهخاطر بدنامیاش،حاضر به پذیرش این دیکتاتور نبود. روزی ایرانیان شاهد صف طویلی از روسای جمهور و پادشاهان ممالک جهان برای روبوسی با محمدرضا و فرح بودند اما بعد میدیدند که حتی متحدترین یارش یعنی ایالات متحده حاضر به پذیرش این بیمار جسمیو روانی که سابق بر این اعلیحضرت خطابش میکردند نیست.
اوج تلخی خیانت به دوست، به یک متحد و نامطمئن بودن غربیها زمانی برای شاه مسلم شد که فهمید در چشم آمریکاییها آنهمه خوشخدمتیاش به پشیزی نمیارزد هنگامیکه پای منافع خودشان در میان است. او در پاناما زمانی که کاملا از آمریکاییها مایوس شده بود به هنری کسینجر، وزیرخارجه اسبق آمریکا زنگ میزند و با لحن ملامتکننده، جملاتی را میگوید که به گمانم باید این کلمات را به خط خوش خطاطی و قاب کرد و برای حاکمان کوچک و خوشخیال منطقه فرستاد، شاید این تجربه تلخ و دیرهنگام شاه خام ایرانیان در آینده به کارشان بیاید. شاه به کسینجر گفت: «این چه کشوری است که برای یک دوست جا ندارد؟ من ( شاه) امیدوارم یکبار دیگر موقعیت خودم را به دست بیاورم تا به جبران سالها دوستی با شما به دشمنی با شما آمریکاییان برخیزم.» او در ادامه به کسینجر میگوید: «سرنوشت من مسلما درس عبرتی برای سایر رهبران خاورمیانه و کشورهای جهان سوم خواهد شد تا به ایالات متحده دل نبندند.» شوربختانه اینکه تاریخ بدون اینکه ورق بخورد و مطالعه شود سپری میشود و باز هم برخی رهبران خاورمیانه بدون پندگرفتن از پیشینیان مشغول سواریدادن به قدرتهای بزرگ هستند.
حکایت سوم: با آنهمه همراهی، شدیم محور
شرارت. سید محمد خاتمی...
آقای خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران، عصر روز 11سپتامبر، حوالی ساعت پنج، با کلی تاخیر، از حملات تروریستی به آمریکا مطلع میشود. او سریعا موضع گیری میکند. نخست، موضع انسانی در مقابل این عمل که محکومیت هر اقدام تروریستی در دنیا را بهدنبال داشت و دوم اظهار تاسف در مقابل اینکه این همه انسان کشته شده است. در پیام سیدمحمد خاتمی آمده بود: «به نام ملت و دولت جمهوری اسلامیایران، اقدام تروریستی هواپیماربایی و حمله به مراکز عمومیدر شهرهای آمریکا را که شمار زیادی از مردم بیدفاع را به کام مرگ کشید محکوم میکنم و تأسف عمیق و همدردی خود را با ملت آمریکا بهویژه آسیبدیدگان و خانواده قربانیان حادثه اعلام میدارم.»
تنها 10سال بعد و در دهمین سالگرد حملات 11 سپتامبر، وزارت خارجه آمریکا، حاضر شد از همدردی مردم ایران در سال 2001 تشکر کند.
خاتمیدر آن پیام همچنین خواهان تعامل جهانی برای شناخت ریشهها و ابعاد این حادثه شد و گفت: «اراده اصولی دولت جمهوری اسلامیایران قطعا در این مسیر قرار دارد و برای تحقق این باور اسلامی و انسانی از هیچ اقدامی دریغ نخواهد داشت.»
هنوز هم اطلاعات بسیار اندکی از جلسات محرمانه و همکاریهای دولتهای ایران و آمریکا در موضع حمله به افغانستان منتشر شده است و مردم دو کشور، خاصه ایران، از سطح و کیفیت این همکاریها کاملا بیاطلاع هستند. هیلاری من (نماینده آمریکا در گروه «2+6») در شرح یکی از جلسات مشترک با طرف ایرانی چنین میگوید: «نماینده نظامیایران نقشهای روی میز گذاشت و محلهایی را که آمریکا بایستی مورد هدف قرار میداد، تعیین کرد. ما نقشه را گرفتیم و به نظامیان دولت آمریکا دادیم و همین شد استراتژی نظامیان آمریکا.» باور این مطلب که استراتژی نظامیآمریکا در افغانستان توسط مردان نظامی ایران تعیین شده باشد تا حد زیادی سخت است اما این یک واقعیت است که کارشناسان نظامیایران به کمک دستگاه دیپلماسی آمده بودند و در جلسات مشترک با طرف آمریکایی شرکت میکردند. اشراف اطلاعاتی ایران در منطقه بهخصوص در افغانستان میتوانست شرایط بهتری را برای اتخاذ تصمیم مناسب به وجود آورد.
اندکی بعد ایرانیها نشان دادند که استراتژیشان در مقابله با تروریسم بسیار کارآمد است. صحت این ادعا خیلی زود بر همگان معلوم شد، چراکه در 12 نوامبر 2001م، جبهه شمال موفق شد کابل را با کمترین درگیری تصرف کند. یک پیروزی بزرگ برای ملت افغان که با نیروها و تجهیزات نظامیآمریکا و متحدانش و با هوش ایرانی رقم خورده بود. جیمز دابینز، نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان در روزنامه واشنگتنپست نوشت: «هیچیک از شرکتکنندگان به اندازه ایران موثر نبودند.» اعترافات جیمز، نماینده ویژه آمریکا حکایت از نهایت همکاری ایران در موضوع افغانستان دارد. سطحی از همکاری که تا به امروز به صورت کامل و جامع رسانهای نشده و برای بسیاری از مقامات و مردم دو ملت ایران و آمریکا پوشیده مانده است. هنوز معلوم نیست که آمریکاییها تا چه حد از توان، قدرت و نفوذ نیروهای امنیتی، نظامیو سیاسی ایران در سرنگونی طالبان و شکست نیروهای القاعده بهره بردهاند. کشف آنچه در جلسات فیمابین مردان تصمیم ساز دو دولت ضدطالبان و القاعده گذشت سخت است، اما آنچه که از شواهد امر پیداست سطح همکاری بیش از انتظار بوده و گویای این مطلب است که تهران گامیمثبت، فراتر از حد انتظار در حل این مشکل جهانی برداشته است. اینکه چه زمانی فاکتور هزینههای انجامشده توسط دولت ایران برای طرف آمریکایی ارسال خواهد شد هنوز معلوم نیست.
ایران به عنوان یکی از حامیان اصلی برقراری صلح در افغانستان به آن اندازه که شایستهاش بود، قدر ندید. خیلی از کشورهای غربی تلاش ایران در ایجاد ثبات سیاسی در افغانستان را یا ندیدند و یا نخواستند که ببینند، آنها هرگز در رسانههایشان از دولت ایران به عنوان یک حامیجدی در سرنگونی حکومت «جهل» نام نبردند. آنها به مردمشان واقعیتها را نگفتند. آندسته هم که از سطح همکاری ایران و آمریکا مطلع بودند خوشبینانه آبشدن یخ رابطه دو کشور همراه با لغو بسیاری از تحریمها را پیشبینی میکردند. عدهای هم بر این باور بودند که دنیا دیگر متقاعد شده است که ایران حامی گروههای تروریستی و جریانهای رادیکال نیست، اما آمریکا در همان حال که از مشاورههای دولت ایران برای سرنگونی طالبان و القاعده و استقرار نظام جدید سود میبرد، حاضر نشد نام ایران را از فهرست کشورهای حامیتروریسم کنار بگذارد. معلوم شد آمریکاییها بعد از کسب یک پیروزی آسان تمایلی به امتیازدادن به طرف ایرانی ندارند. دولت اصلاحات که فکر میکرد میتواند از این طریق به بخشی از کدورتهای چندینساله ایران و آمریکا فائق آید با در بسته روبهرو شد. عدهای از اصلاحطلبان میانهرو پی بردند که حق با رهبر ایران بود و دوستی با آمریکا نفعی برای آنها نخواهد داشت. آقای حسن روحانی، رئیسجمهور فعلی ایران که آن زمان ریاست شورای عالی امنیت ملی را بر عهده داشت تحلیل درستی از اتفاقات بعدی ارائه میدهد. او در همان جلسات گفته بود: «همین که خر آمریکاییها از پل گذشت، آنها به رفتار قبلی خود در برابر ایران باز خواهند گشت.» در نهایت موضوع همکاری ایران با آمریکاییها در افغانستان هم نتوانست کمکی به جریان حامی برقراری رابطه کند چرا که چندی بعد واکنشهای خصمانه جورج بوش، رییسجمهور آمریکا، تمام راههای مذاکره را مسدود کرد.
جورج بوش در سخنرانی سالانه خود در 29 ژانویه 2002 م، ایران را یکی از محورهای اهریمنی (Axis of evil) معرفی کرد. این اظهارات مقامات ایرانی را شوکه کرد. خاتمی به خوشبینیاش به غرب باخت. باز هم غرب حاضر به همکاری با یک دولت همسو با گرایشات غربی در تهران نشد. چرا آنهمه لبخند و همراهی و همدلی خاتمی نتوانست دل آمریکاییها را نرم کند تا از شکم خاتمی فردی چون احمدینژاد ظهور نکند. چرا؟
حکایت چهارم: نتیجه برجام؛ آمریکا مصممتر از هر زمان برای براندازی. حسن روحانی...
کسی نمیتواند بعد از روی کارآمدن آقای حسن روحانی بهعنوان رئیس دولت، منکر فشار همهجانبه از اطراف و اکناف به رهبر ایران برای تفاهم به آمریکا شود. همه مردان آقای روحانی آنقدر این بینش که تنها راه نجات کشور، مذاکره با غربیها خاصه آمریکاست را در بوق و کرنا کردند تا آیتالله خامنهای حاضر به انجام دور جدید مذاکرات هستهای شدند. روحانی در طول رقابتهای انتخاباتیاش به نتیجهبخشبودن مذاکرات با واشنگتن خوشبین و بر این باور بود که مذاکره با آمریکا سهلتر و ثمربخشتر از مذاکره با اروپاییهاست. او جایی اظهار داشت که «بنده معتقدم مذاکره با آمریکا راحتتر از مذاکره با اروپاست چرا که اروپاییها به دنبال آقااجازه از آمریکا هستند. از این رو دولت آینده باید بتواند رابطه ایران و آمریکا را از حالت تخاصم به مرحله تنش که یک مرحله پایینتر است برساند.»
روحانی در شهریور ۱۳۹۳ در گفتوگو با شبکه تلویزیونی انبیسی آمریکا گفت: «اراده دولت من بر این است که سطح تخاصم و تنش را پایین بیاوریم و شرایط را برای اینکه دو ملت بتوانند به هم نزدیکتر شوند، فراهم کنیم، رابطه نزدیک این دو ملت میتواند خیلی از مشکلات را حل بکند. رابطه نزدیکتر میتواند راههای جدیدی را پیشروی سیاستمداران آمریکا بگذارد به هر حال معتقدم به آینده باید بیشتر نگاه کنیم تا گذشته.» او در این مصاحبه به حل مسئله ایران و آمریکا ابراز امیدواری کرد و اظهار داشت که این دشمنی روزی به پایان خواهد رسید.
آقای روحانی بهعنوان رئیس دولت، برای اولین بار در تاریخ انقلاب اسلامی با باراک اوباما، رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا بیواسطه و از طریق مکالمه تلفنی گفتوگو کرد. آنها بر اراده سیاسی برای حل سریع مسئله هستهای تأکید کردند. تیم مذاکرهکننده جدید ایرانی بههمراه دیگر کشورهای درگیر این موضوع توانستند طی دو سال گفتوگوی فشرده، در تاریخ 14ژوئیه 2015 به توافق «برنامه جامع اقدام مشترک» یا همان «برجام» برسند. مقرر شده بود که در قبال انجام تعهدات هستهای ایران، اتحادیه اروپا و آمریکا تحریمها علیه ایران را خاتمه دهند. اوباما گفت به «توافق خوبی دست یافتیم» او در ادامه تهدید کرد که «اگر ایران یک میلیمتر تخطی کند، تمامی تحریمها برمیگردد.» در وین جشنی برپا بود. همه مسرور از پیروزی بودند. صدای خندههای ظریف بلندتر از هر زمان دیگر شنیده میشد. جان کری، وزیر خارجه وقت آمریکا اجرای این توافق را برای جامعه جهانی مفید دانست و آن را تضمینی برای جهانیان که برنامه هستهای ایران صلحآمیز است و صلحآمیز خواهد ماند. روحانی در تهران بهخاطر به سرانجامرساندن این توافق، فاتحانهتر گام برمیداشت و مخالفینش را به بیسوادی و ناآشنابودن به زبان دیپلماتیک متهم میکرد. روحانی در سخنرانی طولانی 38 دقیقهای خود پس از بیانیه مشترک توافق هستهای گفت که این توافق میتواند دیوار بیاعتمادی را بردارد و مدعی شد که «همه تحریمها لغو میشوند، نه تعلیق.» او در طول ایام تبلیغات ریاستجمهوری قول داده بود کاری کند که هم سانتریفیوژها بچرخد و هم زندگی مردم و حالا بر پایه این توافق که محصول نرمش و همراهی تیم روحانی با طرف غربی خاصه آمریکایی بود، در معیشت و فضای اقتصادی کشور باید تحولی بزرگ رخ میداد. دقایقی بعد از توافق جشن برجام در کف خیابانهای تهران برگزار شد. تصاویر ظریف که تشبیه به امیرکبیر شده بود و عکس روحانی بهوفور دیده میشد. مردم خوشبینانه بر این باور بودند که نهایت از هفتهای دیگر هر یک دلار به هزار تومان معامله و اوضاع بسامان خواهد شد. ریزبینان معتقد بودند که این یک نمایش و یک عملیات روانی کاملا هماهنگشده و دولتی است که تکمیلکننده آن هم تیتر فردای روزنامهها و سایتهای زنجیرهای و مصاحبهها و مقالات در مدح این توافق و کار بزرگ دولت در این راستا خواهد بود. تیترها را بهخاطر دارید؟ «تحریمها به تاریخ پیوست»، «فروپاشی تحریم»، «صبح بدون تحریم»، «تحریمها هم رفت»، «توافقات سیاسی و اقتصادی با لغو تحریمها»، «سد تحریم شکست»، «پیروزی تدبیر بر تحریم»، «اینک بدون تحریم»، «سلام بر ایران بیتحریم، خلاص شدیم»، «تحریم تمام شد»، «برچیدهشدن ظرف تحریمها»، «روز شکست حصر اقتصادی»، «فتحالفتوح»، «آفتاب تابان»، «معجزه قرن»، «بزرگترین دستاورد تاریخ ایران»، «نشانه تسلیم همه قدرتهای بزرگ در برابر اراده ملت»، «ورقخوردن تاریخ به نفع ایران»، «پیروزی بزرگتر از فتح خرمشهر» و…
سه ماه از توافق گذشت اما هیچ اتفاق بزرگی در معیشت مردم رخ نداد. یواشیواش داشت معلوم میشد که آمریکاییها، آقای روحانی و تیمش را به بازی گرفتند تا در این بازی حداقل بخشی از توان هستهای کشورش را مهار کنند. تهران قسمت قابلتوجهی از قابلیتهای هستهایاش را محدود یا معدوم کرد اما در مقابل، امتیازاتی که دریافت میکرد هیچ قرابتی با سطح و کیفیت انجام تعهدات طرف ایرانی نداشت. شرایط روزبهروز داشت ناامیدکنندهتر میشد و مردم مایوستر. دولت هم متوجه پیامها شد و تغییر موضع داد. دیگر در سخنرانیهایشان خبری از «شکست حصر اقتصادی» نبود. بر عکس، آنچه داشت تیتر میشد این دست از اظهارات بود: «مردم بعد از توافق هستهای انتظار بیشازحد از اقتصاد نداشته باشند.» «به برجام نگاه اقتصادی نداشته باشید.» «توافق هستهای باعث گشایش در همه حوزههای اقتصادی نمیشود.» «مشکلات اقتصادی ما به واسطه تحریم آغاز نشده است که بخواهد با حذف تحریمها زمینهای برای حلوفصل همه مشکلات فراهم شود.» «بازار مسکن بازار داخلی است و توافق هستهای خیلی نمیتواند تأثیر مستقیمی روی این بازار داشته باشد.»
اوباما هم قبل از اتمام دوره ریاستش چند حال اساسی به آقای روحانی داد. او که هدفش «تغییر صلحآمیز رژیم» ایران بود با اعمال تحریمهای جدید حتی زمانی که برجام ماه عسلش را سپری میکرد، نشان داد که برای براندازی حکومت ایران خیلی هم صبور نیست و سیاستش چندان تفاوتی با پیشینیانش ندارد.
محدودیت صدور روادید برای مسافران ایرانی، تمدید 10ساله قانون ایسا، وضع تحریمهای جدید علیه شرکتها و افراد مرتبط با ایران، مصادره داراییهای ایران و ... فهرست تحریمهایی است که بعد از برجام و در زمان اوباما اتفاق افتاد.
تیر آخر بر جسم بیجان و بیحال برجام را رئیسجمهور جدید آمریکا، آقای دونالد ترامپ به تاریخ 18 اردیبهشت 1397 زد. خلاص. او از برجام رسما خارج شد و در صدد اعمال سختترین تحریمها برای فروپاشی ایران است. همه چیز به نقطه صفر بازگشت و شاید هم کمی عقبتر از نقطه صفر چرا که دولت روحانی 5 سال از ظرفیت کشورش را معطل چنین توافقی کرده بود. محصول 12 سال مذاکره با زبان و سیاست و ادبیات متفاوت، چیزی جز «هیچ» برای ایرانیان به همراه نداشت.رهبر ایران از روز نخست به این تلاشها دل نبست و معتقد بود که هیچ اعتمادی نمیشود به طرف غربی داشت و در نهایت همان شد که او پیشبینی کرده بود.
مهم نیست که به باور راست و جبهه اصولگرایان، آقای روحانی یا تیمش تا چه حد گرایشات غربی دارند. خیلی وقتها این ادعاها شاید برای زدن روحانی بهعنوان یک رقیب سیاسی باشد اما ما در بین چپها و اصلاحطلبها هم کسی را نیافتیم که ادعای اصولگرایان در این موضوع را رد کند.
بهراستی چرا باز هم آمریکاییها بدترین ضدحال را به رئیس دولتی زدند که از روز نخست شعارش در حوزه سیاست خارجی، آرمانخواهی واقعگرایانه، تعامل با نظام بینالمللی، موازنه قدرت بر اساس مفهوم اعتدال و تنشزدایی بهویژه با همسایگان بوده است. این حرفها و خطمشیها کجایش با نظم نوین جهانی آمریکا در تضاد است؟ کجایش برای گاو و گوسفندهای آمریکاییها و غربیها ضرر دارد؟ کسی که در سیاست خارجیاش هیچ منعی برای برقراری رابطه با آمریکا و انگلیس وجود ندارد، سال نو عبری را به همه یهودیان تبریک میگوید و کشتار یهودیان و غیریهودیان توسط نازیها را محکوم میکند و بر اساس ادعای بعضی از فعالان سیاسی ایرانی به باور آقای رئیسجمهور، آمریکا کدخداست و در ذهن بسیاری از نیروهای حلقه نخست و مدیرانش، کشور آرمانی کشوری است که بسیار شبیه به غرب باشد، چرا باید اینگونه مورد بی مهری قرار گیرد؟ چرا؟
دیدگاه تان را بنویسید