واشنگتن پست: ایالات متحده هنوز درک درستی درباره ایران ندارد
بسیاری از آمریکایی ها ۴ نوامبر ۱۹۷۹ را به عنوان تاریخ یک بحران دیپلماتیک برای کشورشان به خاطر سپرده اند؛ اما برای ایرانی ها، ۱۳ آبان بازتاب خشمی است که از چندین دهه مداخله ایالات متحده در امور کشورشان داشته اند.
4 نوامبر 1979 صدها دانشجوی ایرانی سفارت آمریکا در تهران را محاصره کردند و ده ها دیپلمات را گرفتند. این بحران 444 روز طول کشید، تصاویر آن در شبکه های تلویزیونی ایالات متحده پخش و به یک ضربه روحی ملی تبدیل شد. حتی اکنون که 40 سال از آن زمان گذشته، خاطره این بحران هنوز در ذهن بسیاری مانده است. سوزان مالونی، تحلیلگر موسسه بروکینگز این بحران را «اساس درک آمریکایی» از ایران و انقلاب اسلامی آن خوانده است.
درست همانطور که انقلاب ایران از خلاء پدیدار نشد، این بحران هم به ناگاه پیش نیامد. تاکید ایران بر درک و برداشت آمریکایی از این اتفاق از جمله بازسازی آن در هالیوود هم یک سنت قدیمی دیگر در روابط ایالات متحده و ایران به شمار می رود. برای سال های طولانی ایالات متحده با ایران به مانند یک کشور عجیب «عقب مانده» رفتار کرده که نیاز به نوسازی داشته است. نگرش به ایران همواره نوعی پدرسالاری بوده است. در نتیجه، سیاست گذاران از ترویج دموکراسی در آن خودداری کردند و در مقابل، دلیلی برای حمایت از حکومت استبدادی شاهنشاهی یافتند. آگاهی از این تاریخچه برای گذر از ضربه روحی آن 444 روز و رویکردی موفق تر در قابل ایران و خاورمیانه ضروری است.
یکی از اولین آمریکایی هایی که به صورت رسمی با ایران آشنا شد، مورگان شوستر، مشاور مالی، بود که در سال 1911، به تهران سفر کرد. 5 سال پیش از سفر شوستر انقلاب مشروطه ایران به تشکیل اولین «مجلس» منجر شده بود. شوستر انقلابیون ایران را تحسین می کرد، با این حال معتقد بود که سردرگمی بوروکرات ها از یک دولت در حال سقوط خبر می دهد: «تنها فرصت رهایی پرشیا، اصلاح امور مالی آن است. اما گروه فعلی رهبران نه تجربه کافی برای این کار را دارند و نه تمایلی.» دیدگاه شوستر مبنی بر بی لیاقتی رهبران ایران در نتیجه ایدئولوژی های امپریالیستی و نژاد پرستی شکل گرفته بود مبنی بر اینکه این کشور به رغم گام برداشتن به سمت مشروطیت، توانایی داشتن دولتی دموکراتیک را نداشت.
آرتور سی. میلزپو، یکی دیگر از مدیران آمریکاییی که در دهه 1920 به عنوان مشاور امور ایران کار می کرد، نیز به نتایج مشابهی دست یافته بود. ایران سال 1921 تحت سلطه دولت دیکتاتوری رضا شاه پهلوی گرفتار شده بود. میلزپو گفته بود که در صورت مرگ یا کناره گیری شاه از سلطنت، «بی نظامی و اختلال داخلی» در ایران تقریبا حتمی است. از نظر او در آن زمان، تنها یک نظام استبدادی می توانست پادزهرى برای بی ثباتی مشاهده شده توسط شوستر باشد.
مقامات آمریکایی در اوایل دهه 1950 هم با مساله مشابهی مواجه شدند. دولت محبوب ملی گرا تحت رهبری مشروطه محمد مصدق به قدرت رسیده و صنعت نفت ایران تحت سلطه بریتانیایی ها را ملی اعلام کرده بود. مصدق به رغم همه تعهداتش به قانون اساسی و مشروطیت، برای سیاست گذاران آمریکایی که نگران نفوذ کمونیسم در ایران بودند، چهره خطرناکی به نظر می رسید. لوی هندرسون، سفیر آمریکا، نوشت: «ایران یک کشور بیمار و نخست وزیر آن یکی از بیمارترین رهبران است.» ایالات متحده مخفیانه با سرویس های مخفی بریتانیا برای سرنگون کردن مصدق توطئه چینی کرد. در خاطرات مقامات ایالات متحده کودتا برای جلوگیری از «فروپاشی اقتصاد» ایران ضروری خوانده شده است. تهدید کمونیسم قطعی نبود و اطلاعات در حمایت از کودتا هم چندان مستدل نبودند و با این حال، ایالات متحده تصمیم گرفت دموکراسی نوپای ایران را در ازای ثباتی موقتی محکوم به فنا کند.
بدین ترتیب، سیاست گذاران آمریکایی نگران از فروپاشی قریب الوقوع ایران، تصمیم گرفتند این کشور مهم استراتژیک و نفت خیز را با نقض حاکمیت ارضی آن، «نجات» دهند. اما این اقدام خوشایند مردم ایران نبود و دولت محمدرضا پهلوی را نیز لکه دار کرد و داغ عدم مشروعیت روی آن گذاشت و اگرچه برای مدت زمان کوتاهی به منافع ایالات متحده کمک کرد، اما نهایتا به ظهور نظام کنونی ضد آمریکایی انجامید. این نتیجه ای نبود که واشنگتن انتظار داشت. ایالات متحده در 10 سال پس از آن در صدد ترغیب دولت استبدادی جدید به سمت آزادسازی سیاسی برآمد. اگرچه شاه جدید ساواک، خدمات امنیتی داخلی ترسناک خود را برای سرکوب هر گونه مخالفت سیاسی داشت، اما سیاست گذاران آمریکایی می دانستند که دوام آوردنی نیست.
شاه در سال 1963 «انقلاب سفید» را با هدف تثبیت قدرت خود و مردن سازی آغاز کرد، اما تغییرات به حمایت مردمی از رژیم او یا رونق اقتصادی ایران منجر نشدند و تنها حسن آنها این بود که تصورات ایالات متحده را درباره ایران تغییر دادند. رابرت کومر، یکی از مشاوران رئیس جمهوری جان اف. کندی، در این باره گفت: «هر ناظری ایران را یکی از نقطه های روشن در خاورمیانه می داند. این کشور در حال تغییر و تحول است.» این تغییرات عملا سبب شدند که ایالات متحده تا اواخر دهه 1960 شرایط را به شاه جدید آسان بگیرد.
اما این ادراک جدید آمریکایی بیشتر یک توهمی از پیشرفت یک پادشاهی غنی نفتی بود که بزرگ ترین مشتری تسلیحات آمریکایی شده بود و البته یک متحد مهم در خاورمیانه در میانه جنگ سرد به شمار می رفت. ثبات و رونق اقتصادی ظاهری ایران مساکی بر شیوه حکومتی دیکتاتوری شاه، نبود اصلاحات سیاسی واقعی، افزایش نابرابری اقتصادی و بی اعتنایی به طبقات پایین و متوسط اجتماعی ایران بود. برخی در ایالات متحده بودند که این مساله را درک کردند و درباره «تجزیه» ایران هشدار دادند. حسین مهدوی، کارشناس اقتصادی، در سال 1965 محتمل ترین نتیجه را «یک رویارویی خشونت آمیز» توصیف کرد و این پیش بینی 14 سال بعد تحقق یافت.
مساله ای که به طور مداوم در سیاست گذاری های ایالات متحده در قبال ایران تا پیش از سال 1979 تکرار شده، احساسی به مثابه مبلغین مذهبی و عزم به «نجات» ایرات از بی ثباتی بوده است. اما سیاست های آمریکا به جای نجات ایران به ناآرامی هایی که به سرنگونی شاه منجر شدند، دامن زدند. این شاید بهترین درسی است که می توان از ماجرای سفارت گرفت: درک اینکه ایران خود یک کشور است و موضوعی برای رفتارهای آزمایشی نیست و اقدامات آمریکا هر اندازه هم که با نیت خوبی انجام شده باشند، عواقب وحشتناک غیرمنتظره ای داشتند.
اکنون هم کمپین «اعمال فشار حداکثری» ایالات متحده علیه ایران درد و رنج را به مردم این کشور تحمیل کرده و تاثیر چندانی جز تشدید دشمنی ها نداشته است. همانند سیاست های دهه های 1950 و 1960، تاکید بر دستاوردهای کوتاه مدت است. ایالات متحده نمی تواند به تنهایی پیشرفت را در ایران مهندسی کند چرا که با چندین دهه تلاش در این زمینه دولت کنونی ایران را به یک ضدآمریکایی تمام عیار تبدیل کرده است. بی شک، اعمال تحریم های شدیدالحن نفتی راهی برای نجات ایران نیست و ایالات متحده تنها می تواند از تلاش ها در جهت دموکراسی در ایران حمایت کند.
در سالگرد تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان ایرانی، آندسته از آمریکایی هایی که هنوز خشمگین هستند می توانند این بحران را بازتاب 70 سال مداخله در امور یک کشور دیگر بدانند و از آن در اتخاذ رویکردی جدید در خاورمیانه درس بگیرند. تا آن زمان، ضربه روحی همچنان درمان نخواهد شد و این چرخه باطل ادامه خواهد داشت.
منبع: واشنگتن پست
دیدگاه تان را بنویسید