یک سال بعد از آیتالله
هاشمی رفسنجانی همیشه تاثیر قابل ملاحظهای در سیاست ایران داشته است. حالا که یک سال از درگذشت او میگذرد بحث بر سر این است که اگر او در این یک سال حضور داشت، معادلات سیاسی چگونه رقم میخورد.
شاید تصور اینکه سیاست در ایران را میتوان بدون هاشمی هم دنبال کرد سال گذشته در چنین روزهایی اندکی سخت بود. حالا یکسال از درگذشت اکبر هاشمیرفسنجانی گذشته و تحلیلگران مشغول بررسی این موضوع هستند که اگر هاشمی بود معادلات این ماه چگونه رقم میخورد. و اساساً فقدان او چه تاثیری بر سیاست ایران گذاشته است. باید به کارنامه سیاسی او از دهه 90 تا کنون مروری داشت و آنگاه به این پرداخت که در این یکسال غیبتش چه تحولاتی رخ داده که حضور او میتوانست تاثیرگذار باشد.
هاشمیو اصلاحطلبان در دورانی کاملا متفاوت
به نیمه دهه 90 برویم؛ وقتی دیگر قرار نبود رئیس دولت باشد به محلی در نزدیکی ساختمان قرمز ریاستجمهوری نقل مکان کرد تا شنبه هر هفته میزبان همنشینی چهرههای مختلف نظام باشد. او رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام شده بود. جایی برای رفع اختلافها و جایی برای قوانین بالادستی. او اما مرد میدان رقابت بود. عادت نداشت جایی بنشیند و خود را خلاصه کند در میان کاغذها و آییننامهها. تلاشش این شد که به کارزار سیاستورزی بازگردد. مهیای انتخابات مجلس شد. آن هم در زمانهای که قدرت از کف راستگرایان خارج شده و زاویهنشینهای چپگرا به میدان بازگشته بودند. هاشمی مدعی بود میخواهد متعادل کننده نیروهای سیاسی باشد تا شرایط از کنترل خارج نشود. خواست اما نتوانست؛ دیر شده بود، سرمایههای اجتماعی کوچ کرده و او حالا چارهای نداشت جز به نظاره نشستن روزهایی که رادیکالها حرف اول را میزدند. نه راهی به مجلس داشت و نه آنچنان حرفش را در دولت میخواندند. 8 سال سخت سپری شد. دوران صدارت اصلاحطلبان که به پایان خود نزدیک میشد اتفاقات تازهای رخ داده بود. اصلاحات زخمهای عمیقی از رادیکالیسم بر تن داشت و از فتح سنگر به سنگر به عقب نشینی سنگر به سنگر رسیده بود.
هاشمی و اصولگرایانی که متفاوت شده بودند
باز در زمانهای دیگر او ادعا کرد باید نیروهای سیاسی را بالانس کند. این بار این فقط حرف خودش نبود. در همان آشفته بازاری که هر کسی خود را مهیای نامزدی کرده بود برخی از دو جناح به نامزدی او رسیده بودند. یک نفر اما همه چیز را خراب کرد. کسی که با بالا رفتن از نردبان کمپین منفی که همه رقبا علیه اکبر هاشمی رفسنجانی بهعنوان بزرگترین نام آن انتخابات ساخته بودند یک دوقطبی ساخت و صحنه را تغییر داد. آن یک نفر، همه را دلآشوبه کرد از رئیسجمهور شدن هاشمی رفسنجانی. در آن انتخاباتی که هاشمی رئیسجمهور نشد یک سر اصولگرایان نظرشان علی لاریجانی بود و آن سر دیگر محمدباقر قالیباف را در نظر داشت. نامهای آشنای آن انتخابات هم کم نبودند. هم هاشمی آمده بود تا باردیگر به اتاق کار سابقش باز گردد و هم مصطفی معین میخواست کارنامه سیاسیاش را از سطح وزارت به ریاستجمهوری ارتقا دهد. افراد دیگری هم بودند که یا از میانه راه بازگشتند و یا تا آخر ماندند و کم فروغتر از باقی افراد شدند. هاشمی به پاستور نرسید اما این هرگز باعث خروج او از سیاستورزی نشد. هاشمی میدانست آنکه به پاستور راه یافته نه قاعده سیاست بلد است و نه به عرف رایج میان اهل سیاست پایبند است.
او مدعی است از همان زمان به این نتیجه رسیده بود که آشفتگی در پیش است و پراکندگی. حالا فقط این اصلاحطلبان نبودند که هراسان از کردار نوپدید سیاست ایران میهمان هر روزه اتاق کار آیتالله باشند؛ این وسط اصولگرایانی هم پیدا شدند که رنجیده و زخم خورده از رئیس دولت مستقر چشم به تصمیم جدید هاشمی داشتند. هاشمی یک نسخه داشت: «دولت وحدت ملی.» هاشمی رفقا را به گعدهنشینیهای خود آورد تا زمینههای تشکیل چنین دولتی را فراهم کند. پیغامهای زیادی رد و بدل شد، آن طرح اما به انتخابات سال 88 نرسید. گرهخوردگی شرایط دوران بیشتر از آنچه تصور میشد بود. حالا هاشمی در سالهای پایانی دهه 80 و سالهای ابتدایی دهه 90 با اصولگرایان و اصلاحطلبانی مواجه بود که تغییر شرایط موجود را طلب میکردند. خواست همه این بود ؛«گذار از احمدینژاد».
سامان جدید سیاست ایران؛ جریان سوم
عاشق انتخابات بود. همین هم موجب شد که باز تصمیم به نامزدی گرفت.او مدعی بود راه گریز از آشفتگی موجود تشکیل دولتی از نیروهای دو جناح است. ناگهان اما خبر آمد که او مجوز حضور در انتخابات را ندارد. به رسم همیشه صبر و حوصله کرد. این تنها یک بخش از نقشه سیاسی او بود. هاشمی برای شرایط اضطرار هم طرح داشت. آنها که از عدم انصراف حسن روحانی بعد از نامزدی هاشمی رفسنجانی گلایه داشتند و اعتراض، بعد از ردصلاحیت هاشمی دلیل اصرار هاشمی برای ماندن روحانی را درک کردند. طرح دوم این بود؛ «روحانی مجری دولت وحدت ملی شود». هاشمی مانده بود و نیروهایی از دو جناح که باید آنها را پای کار میآورد. او همه کار کرد. حالا زمان سیاستورزی بود. از جلسات مستمر در ساختمان مجمع تشخیص تا شبنشینیهای محرمانه جماران. دقایق سازنده خلق شد. او سامان تازهای خلق کرد. حسن روحانی که پاستور رسید، خیلیها گفتند که اگر هاشمی هم بود همین کابینه را تشکیل میداد. سیاستورزی هاشمی، نیروهای سیاسی دو جناح را همنشین کرده بود آن هم در دوران پسااحمدینژاد. هاشمی اما به این راضی نبود. تاریخ برای او تکرار شده بود. او پارلمانتاریستهای راستگرایی را میدید که بزرگترین مانع پروژه او شده بودند. او یک کار نیمهتمام داشت. هاشمی این بار در انتخابات مجلس هم تاثیر گذاشت. ستارههای اصولگرا به مجلس نرسیده و بزرگترین تریبون خود را از دست دادند. حالا او خرسند بود آنچنان که در یکی از سخنرانیهایش گفت: «در دوره احمدینژاد به ویژه پس از سال ۸۸ انقلاب داشت منحرف میشد و به سمت اختناق میرفت، من موفق شدم در بدترین شرایط تا حدودی این وضع را عوض کنم و مردم با همان مردانگی که انقلاب کردند سال ۹۲ هم پیروز شدند. در سال ۹۴ هم بزرگان را نگذاشتند وارد میدان شوند و چند چهره رده سوم و چهارم توانستند ژنرالهای رقیب را کنار بزنند. اکنون دیگر میتوانم راحت بمیرم، زیرا مردم تصمیماتشان را خودشان میگیرند و در این نزدیکی پایان عمر که راه انقلاب را مسدود کرده بودند آن را باز کردم.»
در فراغ آیتالله
اگرچه به روی خودش نمیآورد و تلاش کرده تا از زیر سایهاش خارج شود اما همه میدانند که خلاء هاشمی بیش از هر کسی حسن روحانی را آزار داده است. کسی که همیشه در این چند سال حامی او بوده و خودش هم معتقد بود که حمایت او بوده که روحانی را رئیسجمهور ایران کرده است.منابع رسمی تکذیب میکنند اما کم نیستند اخبار غیررسمی که از بالا گرفتن اختلافات هاشمی و روحانی در ماههای آخر روایت میکنند. هاشمی حتی در همان روزهای تلخ هم در صحن علنی سیاست ایران هم از روحانی حمایت میکرد و هم به مخالفانش میتاخت. رفت و آمد روحانی به مجمع تشخیص شاید از سر دلخوری کم شده بود، اما هاشمی رفت و آمدش به همه همایشهایی که قرار بود از دولت دفاع شود زیاد شده بود. حالا که هاشمی نیست روحانی هم تنها شده است.
این وسط منتقدان هاشمی رفسنجانی هم که گاهی از او برای نقد دولت استفاده میکردند ، دیگر از این فاکتور بینصیب شدهاند.
اصلاحطلبان بعد از هاشمیرفسنجانی تلاش کردهاند تا بیواسطه با حاکمیت در ارتباط باشند. برخی از آنها همچون عباس عبدی بر این باورند که هاشمی نه تنها پل آنها با حاکمیت نبوده بلکه مانعی میان آنها بوده است.
در سیاستخارجی برخلاف آنچه هاشمی رفسنجانی تصور میکرد کار در برجام سخت شد و آمریکای ترامپ سر ناسازگاری با دولت روحانی را گذاشت. حالا دال مرکزی گفتمانی حسن روحانی در سیاست خارجی زیر سوال رفته است. شاید اگر هاشمی بود برای روحانی نسخههای دیگری هم در این زمینه میپیچید.
هاشمی در سیاست خارجی البته مدعی بود که میتواند میان ایران و اعراب بالانسی ایجاد کند و در زمانی که زنده بود چه در دولت قبل و چه در این دولت فضای حضور در این عرصه را نداشت. شاید اگر او در این چند ماه حضور داشت، روحانی بهگونهای دیگر در این باب موضع میگرفت.
دیدگاه تان را بنویسید