تغییر/ این روزها بدنه جریان انقلابی از لزوم اصلاح در گفتمان و سیاستورزی سخن میگویند
درحالحاضر اصولگرایان حرکت خوبی را برای تغییر استراتژی و تاکتیک خود آغاز کردهاند. آنها میخواهند به جامعه بازگردند و بهگونهای عمل کنند که نگرانی طبقه متوسط را از قدرت گرفتن خود سبب نشوند. در عین حال آنها میخواهند بهگونهای رفتار کنند که طبقه سیاسی را مجبور به رای دادن به رقیب نکنند.
بازگشت به جامعه؛ این مهمترین دستورکاری است که این روزها روی میز تصمیمسازان جناح اصولگرا قرار گرفته است. آنها میخواهند توجه خود را به نکتهای جلب کنند که به نظر میرسد عدم توجه درست به آن موجبات باختهای پیدرپی را برای آنها به دنبال داشته است. آنها میخواهند به جامعه بازگردند، مسالهای که البته چندان هم ساده و بیچالش نخواهد بود.
نگاهی به چند انتخابات که اصولگرایان آنها را باختهاند دو فاکتور اساسی را بیش از هر چیز دیگری نمایان میسازد:
1- طبقه متوسط نقشی اساسی در پیروزی رقیب داشته است
2- خاکستریها از مهمترین عوامل باخت اصولگرایان بودهاند.
پس میتوان بحث را در دو سطح طبقه متوسط و خاکستریها دنبال کرد.
در این میان توجه به مقوله مشارکت در انتخابات، به ویژه نقش طبقه متوسط اهمیت بسیاری دارد. زیرا بخش بزرگی از جامعه طبقه متوسط و زیر متوسط هستند.
نقش طبقه متوسط در سالهای اخیر
با نگاهی به نقش طبقات مختلف در ایران میتوانیم چنین نتایجی را کنار هم قرار دهیم:
1- طبقه متوسط در همه زمینهها بهویژه اقتصاد، سیاست و فرهنگ نقش مهمیدارد. این طبقه با نامهای مختلف و تعابیر متفاوتی به کار رفته است و هر کس از دریچه و زاویهای خاص به آن مینگرد. عدهای از نظر توسعه سیاسی آن را بهعنوان موتور محرکه دموکراسی میدانند وعدهای دیگر از نظر توسعه اقتصادی آن را موتور محرک توسعه و تولید میخوانند؛ البته دستهای هم به نوعی تلفیق در کارکرد این طبقه معتقدند.
درباره طبقات اجتماعی در ایران بحثهای زیادی صورت گرفته و در این میان مبهمترین بحثها درباره طبقه متوسط بوده است. اگر بخواهیم بحثها درباره طبقات اجتماعی را طبقه بندی کنیم به چند گرایش مهم میرسیم. برخی طبقات را بر حسب کار و محل کار تقسیمبندی میکنند؛ برخی دیگر هم تقسیمبندی خود را بر پایه دهکهای درآمدی و برخی بر مبنای شاخصهای فرهنگی مانند شان و منزلت و مصرف استوار میسازند.«ماکس وبر» جامه شناس برجسته آلمانی مفهوم طبقه را در مقایسه با مفاهیم «شان اجتماعی» و «حزب» تعریف میکند و هر طبقه، از جمله طبقه متوسط را شامل مجموعه افرادی میداند که دارای وضعیت یا شانس اقتصادی یکسانی هستند.
2- گروهی بر این اعتقادند که طبقه متوسط در ایران ساختارمند نیست. چرا که طبقه متوسط را دارای لایهها و طیفهای استوار و ساختارمند نمیدانند. از این رو این طبقه را دارای وضعیت سیالگونه و در نوسان حرکت به سمت طبقات دیگر ارزیابی میکنند. به عبارت دیگر معتقدند که این طبقه دارای موقعیتمندی و رویکرد ثابتی نیست و علت آن را در رشد و توسعه نامتوازن میبینند.
در مقابل گروهی دیگر معتقدند که طبقه متوسط، رویکرد و دغدغههای ثابت دارد. این عده جایگاه ویژه طبقه متوسط در فرآیند توسعه را مطرح میکنند و این طبقه را موتور توسعه کشور میدانند.
در واقع طبقه متوسط به سه دسته قابل تقسیم است؛ دسته نخستِ طبقه متوسط مایل به طبقه بالاست و سعی در نزدیک کردن خود به طبقه بالا دارد و برای خود هویت طبقه متوسط قائل نیست. دسته دوم طبقه متوسط مایل به پایین است که معدل درآمد این طبقه با معدل درآمد طبقه متوسط همخوانی ندارد و میل به طبقه پایین جامعه دارد. دسته سوم طبقه متوسطی است که در جایگاه واقعی خود قرار میگیرد و این طبقه از لحاظ درآمد، مرامهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ویژگیهای طبقه متوسط شهری را داشته و هویت این طبقه را داراست.
البته نمیتوان نگاه تکسویه به طبقه متوسط داشت و آن را از دریچه نگرش تکبعدی مورد بررسی قرار داد. زیرا این طبقه همان سان که سیالگونه است با این حال نقش مهمی در میان طبقات دیگر دارد. بر همین اساس بخشی از برنامهها و شعارهای نامزدهای انتخاباتی معمولا به این طبقه معطوف میشود.
3- باتوجه به اینکه طبقه متوسط بخش مهمی از قشر خاکستری انتخابات را شکل میدهند، نقش تعیینکنندهای در پیروزی نامزدهای انتخابات دارند. از این رو جریانها و گروههای سیاسی سعی میکنند تا سبد رای طبقه متوسط را جذب کنند. بنابراین در شعارها و برنامههای خود مطالبات این طبقه را در دستورکار خود قرار میدهند.
با این حساب به نظر میرسد مشارکت دو بخش از طبقه متوسط که تمایل به پایین و بالا دارند و بخش بزرگی از آرای خاکستری را شامل میشوند، مهم است.
بر این اساس آرای خاکستری در دو طیف متوسط به پایین و متوسط به بالا جای دارد، به عرصه آمدن هر کدام از آرای یکی از این دو قشر باتوجه به برنامهها و شعارهای نامزدهای انتخاباتی در افزایش سبد آرای نامزدهای انتخابات کماثر نخواهد بود. به عبارتی دیگر طبقه متوسطی که حالت ژلهای دارد و در نوسان میان طبقه بالاتر و پایینتر خود حرکت میکند، به مطالباتی که دو طبقه بالا و پایین جامعه دارند، حرکت خواهد کرد. بنابراین به نوعی شاهد تقسیم آرای طبقه متوسط خواهیم بود. با توجه به اینکه جامعهشناسان اعضای طبقه متوسط ایران را به دو گروه «سنتی» (متقدم) و «جدید» (متاخر) تقسیمبندی میکنند که هر کدام از این دو گروه خود در برگیرنده چندین قشر، شان و منزلت اجتماعی است، باید دید که کدام طیف از طبقه متوسط مشارکت بیشتری خواهد داشت.
حالا اگر بخواهیم مصداقیتر در این مورد سخن بگوییم میتوانیم به سالهای قبل بازگردیم:
در انتخابات سال 1384، طبقه پایین جامعه با حدود 11 میلیون رای در دور اول انتخابات حضور خود را در صحنه سیاست ایران این بار بدون اتحاد با طبقه متوسط نمایان کرد. اگر در انتخابات 76، طبقه پایین و طبقه جدید- بهعنوان بخشی از طبقه بالا- به سوی سیدمحمد خاتمی میل کردند، در انتخابات 84، راه طبقه متوسط از طبقه پایین جدا شد. طبقه متوسط بنا به گرایشهای سیاسی و مذهبی رای خود را به سبد 4 نامزد ریخت همانگونه که طبقه پایین شعار عدالت اجتماعی را در گفتمان دو نامزد انتخاباتی دید.
در دور دوم انتخابات 1384، مصافی میان طبقه بالا و متوسط در مقابل طبقه پایین جامعه بود. این بار طبقه متوسط به طبقه بالا پیوست، برعکس سال 1376 و جانب طبقه پایین را نگرفت. نتیجه اما نمایانگر اهمیت نقش طبقه پایین بود و حاوی درس بزرگی برای طبقه متوسط. انگار فقط وحدت طبقه پایین و متوسط است که میتواند آرایش سیاست ایران را متحول کند.
در انتخابات 84، شکاف اقتصادی مبنای رقابت انتخاباتی قرار گرفت و طبیعی بود که طبقه متوسط فربه شده در هشت سال چندان علاقهای به منافع اقتصادی به طبقه پایین جامعه نخواهد داشت.
سال 1376 اما شکاف سیاسی/اقتصادی بود و زمانی برای اتحاد این دو طبقه برای اعتراض به وضع موجود، به تعبیر دیگر، طبقه متوسط انقلابی سال 76 تبدیل به طبقه متوسط محافظهکار درسال 84 شد. در فاصله انقلابیگری تا محافظهکاری، فاصلهای است بین طبقه بالا و پایین جامعه. اگر طبقه بالای جامعه را طرفدار حفظ وضع موجود و طبقه پایین را مخالف حفظ وضع موجود بدانیم، طبقه متوسط در این میانه به صورت پاندولی در نوسان است؛ هنگام نحیف شدن به سراغ طبقه پایین میرود تا قدرت اجتماعی این گروه به قدرت راه یابد و هنگام فربه شدن جانب طبقه بالا را میگیرد تا به حیات سیاسی- اقتصادیاش ادامه دهد. این طبیعت طبقه متوسط شهری است. صورتبندی طبقات اجتماعی بعد از انتخاب 22 خرداد 88، اما یکباره برهم ریخت. طبقه متوسط به خواستههای سیاسیاش نرسید و برای بار دوم هم ائتلافش با طبقه بالا در مقابل طبقه پایین به شکست انجامید. در عین حال، خواستههای مشترک این طبقه منجر به انسجام آنها بعد از انتخابات شد. این طبقه نقشی مهم در نتیجه انتخابات سال 92 داشت. آنها با یک همچسبی خیرهکننده توانستند بسیار اثرگذار در این ماجرا ظاهر شوند.
طبقه متوسط و انتخابات 96
این طبقه در سال 96 به حرکت خود ادامه داد و مانند سال 92 به رقابت با اصولگرایان پرداخت.
به بیان دیگر میتوانیم بگوییم که اردیبهشت، ماه خوبی برای اصولگرایان نبوده است، مثل اسفند که یادآور خاطره بد دیگری برای آنهاست. در زمستان «بهارستان» را از دست دادند و در بهار نه به «بهشت» رسیدند نه به «پاستور». با امید فراوان برای داشتن کرسی پارلمان آمده بودند و به شورا و ریاستجمهوری نگاهی از سر شوق داشتند حالا اما، چشم به سالهای پیش رو دوختهاند. آنها بخش زیادی از قدرت رسمی در سطح انتخابی را از دست دادهاند.
مصداقیتر اگر در این مورد اظهار کنیم باید بگوییم اصولگرایان در این انتخابات با سه نامزد در رقابت حضور داشتند؛ محمدباقر قالیباف، ابراهیم رئیسی و مصطفی میرسلیم. دو نامزد اول که در واقع چهرههای اصلی آنها در انتخابات بودند در بخش سرمایه اجتماعی نقاط اشتراک و نقاط افتراقی داشتند. در سطح نخست به نظر میرسید که محمدباقر قالیباف میدانست بخش اعظم رای او را طبقه متوسط تشکیل میدهد. به یک معنا او از دو بار سابقه حضور در انتخابات دریافته بود که جنس سرمایه اجتماعی متمایل به او بیشتر در این طبقه خودنمایی کرده و این بار نیز نظرسنجیها که از هفتهها قبل صورت گرفته بود باز همان گواهی را میداد. او هم در طبقه متوسط شهری رای داشت و هم در طبقه متوسط سنتی. قالیباف اما از یک مساله دو وجهی اطلاع کامل داشت. اول اینکه به خوبی میدانست جمعیت طبقه متوسطی که احتمالا و در صورت عدم وقوع پدیدههای لحظه آخری به او رای خواهد داد تنها بخشی از این طبقه است و بخش اعظم طبقه متوسط در اختیار اصلاحطلبان و حامیان دولت مستقر است که نامزدشان حسن روحانی بود. در وجه دیگر او میدانست که برداشت او از رای طبقه محروم اندک است و جناح اصولگرا نیز در این بخش برای او نقش تخریبی خواهد داشت. خاصه آنکه نامزد دیگر جناح اصولگرا ابراهیم رئیسی بود و محمدباقر قالیباف دیگر شکی در این مورد نداشت. پس او تمام تلاش خود را به صورت فردی به کار بست تا رای این طبقه را به دست آورد. بنای او این بود که رای طبقه محروم را با شعارها و وعدههایی که میداد از ابراهیم رئیسی گرفته و با اضافه شدن این رای به رای طبقه متوسط خود را در نظرسنجیها رشد داده تا جناح از تصمیمش برای حذف او منصرف شود.
اینچنین بود که شعارهایی همچون سه برابر کردن یارانهها، یارانه بیکاری، تولید چند میلیون شغل و پر کردن یخچالها از مواد غذایی از سوی قالیباف مطرح شد. بعد از مناظره آخر اما یک اتفاق مهم رخ داد. با سخنان روحانی و جهانگیری رای طبقه متوسط قالیباف ریخت و او با رشد منفی در نظرسنجیها مواجه شد. او حالا باید کنارهگیری میکرد؛ راهی جز این نبود. همان زمان برخی اعتقاد داشتند که رای قالیباف نه رای طبقه متوسط که رای طبقه محروم است و بعد از کنارهگیری او موجب رشد سریع و شوک مثبت به آرای رئیسی خواهد شد. نظرسنجیها بعد از کنارهگیری اما نشان داد حرف کسانی که میگفتند بخش قابل توجهی از آرای قالیباف رای طبقه متوسط است و بعد از کناره گیری به سمت روحانی خواهد رفت درستتر بوده است. شیب البته در ادامه به نفع حسن روحانی تندتر شد و آرای بیشتری از انصراف قالیباف به سبد رای روحانی ریخته شد. اما رئیسی در کدام طبقه جامعه دنبال رای بود؟ بحث اصلی از همین جا آغاز میشود. از جایی که ابراهیم رئیسی نامزد نهایی اصولگرایان شد. او البته از همان ابتدا هم نامزد اصلی بود اما ماندگاری قالیباف زمان خودنمایی رئیسی بهعنوان نامزد نهایی را به تاخیر انداخته بود. دیالوگ او برای جذب رای در انتخابات همان دیالوگهای همیشگی جناح بود. آنها سرمایه اجتماعی خود را در طبقه محروم میبینند و گفتمان ضد طبقه متوسط را دنبال میکنند. حال آنکه اگر محمدباقر قالیباف هم در ادوار انتخابات جذب رای از طبقه متوسط داشته، این رای فردی او بود و چندان ربطی به رای جناح نداشته است. خاصه آنکه شیفت این آرا بعد از انصراف قالیباف به سمت روحانی این گزاره را ثابت میکند که آن بخش از طبقه متوسط که نظر به رای دادن به قالیباف داشته، نظر شخصی و نه جناحی داشته است.
ابراهیم رئیسی از همان ابتدا گفتمان طبقه مستضعف را به رخ همه کشید. او برای اینکه طبقه محروم را راضی به رای دادن به خود کند، شعارهای ضد سرمایهداری و شعار ضد تمایلات طبقه بالا میداد و نوعی وانمود میکرد طبقه بالا حق طبقه محروم را در جامعه تصاحب کرده است. تا لحظه آخری که اصولگرایان با حضور ابراهیم رئیسی در انتخابات نوید و وعده پیروزی میدادند امیدشان این بود که رای بخش حاشیهنشین و طبقه محروم بر رای طبقه متوسط شهری و سنتی غلبه کرده و اتفاقی مانند سال 84 رخ خواهد داد. نکته اما این است که نتایج انتخابات ضمن نشان دادن نادرست بودن این مساله این نکته را تاکید کرد که رای اصولگرایان در بخشهایی از جامعه ریزش کرده است و نشان داد که گفتمان آنها که توسط ابراهیم رئیسی تشدید شد، موجب شد که بخشی از طبقه متوسط از جناح اصولگرا روی گردانده و طبقه متوسط، موتور محرکه طبقه محروم شده و موجبات پیروزی24 میلیونی حسن روحانی را پدید آورد. نگاهی به نتایج انتخابات در مراکز برخی استانها و پایتخت میتواند تاییدی باشد بر این گزینه که طبقه متوسط چگونه در انتخابات نقشآفرینی کرده و البته بیشتر از این حتی میتواند نشان دهد که گفتمان سالهای اخیر اصولگرایان چگونه موجب ریزش سرمایه اجتماعی محسوس آنها در انتخابات شده است.(نمودار یک)
نکته مهمتر اما این است که اصولگرایان نه تنها نتوانستند در انتخابات به جذب سرمایه اجتماعی بیشتر اقدام کنند، بلکه آرای مهمی از جناح را نیز در بسیاری از نقاط کشور از دست دادند. این مساله را میتوان از افزایش محسوس رای حسن روحانی در بخشهای مختلفی از کشور دید.(نمودار 2)
با این تفاسیر، عمده نیروی گروههای سیاسی طی سالهای آینده مصروف سرمایهگذاری روی طبقه متوسط برای کسب آرای این گروه خواهد بود. چراکه همه به این نتیجه رسیدهاند که طبقه متوسط چه نقشی را در این سالها بازی کرده است.
خاکستریها و انتخابات در ایران
اصولگرایان سه شکست پیدرپی را در کارنامه خود ثبت کردهاند که جنسشان تقریبا شبیه هم بوده است؛ وجه اشتراک هر سه انتخابات را میتوان در یک عامل مشترک جستوجو کرد؛ «تاثیر آرای خاکستری».
این خاکستریها کدام طیف از رایدهندگان هستند، چه گرایشی دارند و اساسا به کدام جناح نزدیکترند؟ کندوکاو در آرای این طیف در ادوار مختلف انتخابات حکایت از آن دارد که این طیف اگرچه همیشه تعیینکننده نهایی نتیجه انتخابات بوده اما هرگز یک دست نبوده است. آنها گاه شببیه هم فکر و عمل میکنند و گاه هم هر کدامشان به سمتی میروند.
در هر انتخابات آنچه رخ میدهد این است که دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا هر کدامشان طرفداران و بدنهای دارند که به صورت سنتی به آنها رای میدهند. این رای قابل مقایسه است اما نکته این است که این میزان از رای نمیتواند موجب پیروزی مطلق هیچ کدام از دو جناح شود. دقیقا همین جاست که «خاکستریها» رخنمایی میکنند؛ طیفی که که کار را برای تحلیگران سیاسی بسیار سخت میکنند و این رقابتهای مهم و بزرگ سیاسی را با صفت «پیشبینیناپذیری» مواجه میسازند.
برای تحلیل و برداشت درستتر که میتواند پیشگوییها را نزدیک به واقعیت کند باید رفتارشناسی دقیقی مبتنی بر فکتهای بر جای مانده از ادوار انتخابات داشت. در یک صورتبندی کلی میتوان خاکستریها را به سه بخش تقسیم کرد:
1 - آرای سیاه؛ این طیف از رای خاکستریها خیلی سخت راضی به رای دادن میشوند مگر اینکه احساس خطر کرده و نسبت به حضور فرد یا گروهی در قدرت نگران باشد. در این صورت این طیف هم خود در انتخابات شرکت میکند و هم اینکه دیگران را تشویق به رای دادن میکند. این وضعیت به خوبی در انتخابات سالهای 92، 94، 96 دیده شد. در همین انتخاباتی که گذشت خیابانهای تهران و برخی استانها در ساعات پایانی شاهد حضور این طیف از مردم بود که دیگران را مجاب به رای دادن میکردند.
لحظهآخریها؛ این طیف از رایدهندگان چندان گرایش سیاسی خاصی ندارد. آنها ذاتا تمایل دارند که با طرف برنده بازی در یک سمت قرار گیرند. رفتارشناسی آنها نشان داده است که تا آخرین لحظه تصمیم نمیگیرند یا تصمیمشان را علنی نمیکنند تا در نهایت ببینند اکثریت با کدام فرد یا گروه است. به همین خاطر است که محمدرضا باهنر از لیدرهای جریان اصولگرا پیشتر در گفتوگو با هفتهنامه مثلث اصطلاح جهنمی را برای این طیف از رایدهندگان به کار برده و عنوان کرده بود این طیف در نهایت میگویند: «به جهنم به فلان گروه یا فرد رای میدهم.»
روشنفکرها؛ این گروه شباهتهایی با ضدسیستمها در مخالفت با وضع موجود دارند اما نکته آنها این است که بنا را بر حضور در انتخابات گذاشتهاند نه عدم مشارکت. در این طیف شرایطی برای رای دادن وجود دارد.
بازی اصلاحطلبان با آرای خاکستری
حالا باید دید که کدام یک از دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب توانستهاند بهره بیشتری از این خاکستریها ببرند. دقت در نتایج انتخابات در ادوار اخیر نشان میدهد اصلاحطلبان قاعده بازی با رقیب اصولگرا را خوب یاد گرفتهاند، گویی همان روزهایی که در انزوای سیاسی بودند، برای بازگشت به قدرت نگاهشان را به یک طیف آرا دوخته بودند؛ «خاکستریها». به صحنه آمدن همان خاکستریها در سال 92 بود که به آنها کمک کرد که بازگشتی شیرین به قدرت داشته باشند، هم در انتخابات شورای شهر، هم ریاستجمهوری.
اصلاحطلبان فهمیده بودند چگونه سر آرای خاکستری را به سمت خود بچرخانند و از همین نقطه به رقیب راستگرایشان ضربه بزنند. در نقطه مقابل اصولگرایان همیشه با تکیه به درصد آرای قطعیشان چندان توجهی به این سبد رایآور نداشتهاند، غفلتی که شکست چندین باره را برای آنها طی چند سال اخیر رقم زد؛ از سال 92 تا 96.
حتی در انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم که آرای خاکستری به تحلیلهای اصولگرایانه راه یافت و مردان راستگرای سیاست نیمنگاه شان را به سمت این طیف از رایدهندگان چرخاندند اما باز هم تلاششان برای جذب رای به سرانجام نرسید و نتوانستند رگ خواب خاکستریهای انتخابات را بهدست بگیرند.
نتیجه انتخابات ریاستجمهوری اما گویی تلنگری به راستگرایان بوده است، تلنگری که آنها را به صرافت انداخته که تا فاصله باقیمانده تا انتخابات مجلس یازدهم و ریاستجمهوری سیزدهم تمام انرژی خود را صرف جذب کردن آرای خاکستری به سمت خود کند. گویی اصولگرایان اینبار قرار است نگاه سیاسی خود را کنار گذاشته، مردم را بیشتر در متن تحلیلها و برنامههای انتخاباتی خود قرار دهند.
اصولگرایان متاسفانه هنوز به درستی نمیدانند که نسل جوان چه مقدار با شعارهای آنها فاصله داشته و دارد و آنها در این مدت هنوز نتوانستهاند جذابیتی برای این نسل داشته باشند.نسل جوان و طبقه شهری گاهی و بعضا آنها را مسبب انواع و اقسام اقدامات سلبی، فیلترینگ، رابطه منفی با جهان خارج، لغو کنسرتها، محدودیتهای اجتماعی، تحریمها و… میدانند. حال چقدر این موضوع واقعیت دارد یا به ناحق بر گردن اصولگرایان افتاده، این ایراد به خود آنها برمیگردد که یا با رفتارشان این شرایط را تایید کردند یا از خود دفاع مناسبی نکردند.
اگر جان کلام شعارهای تبلیغاتی نامزد اصولگرایان را افزایش یارانه پرداختی به نیازمندان بدانیم، ظاهرا غیر از روستاهای چند استان در دیگر روستاها هم خریداری نداشته و مردم یا آن را فریب دانسته یا در بهترین حالت این موضوع را انجامنشدنی ارزیابی کردند که ظاهرا کف جامعه این مهم را از خواص اصولگرایان بهتر متوجه شدهاند. در نهایت اصولگرایان اگر واقعا خواهان پیروزی در انتخابات آینده در شرایط رقابت برابر هستند از امروز باید به فکر تغییر راهبرد باشند که فردا دیر است.
به نظر میرسد که اکنون اصولگرایان حرکت خوبی را برای تغییر استراتژی و تاکتیک خود آغاز کردهاند. آنها میخواهند به جامعه بازگردند و بهگونهای عمل کنند که ترس و واهمه طبقه متوسط را از قدرت گرفتن خود سبب نشوند. در عین حال آنها میخواهند بهگونهای رفتار کنند که طبقه سیاسی را مجبور به رای دادن به رقیب نکنند.
دیدگاه تان را بنویسید