جدایی دو طیف اصلاحطلب چه تغییری در آرایش سیاسی ایجاد خواهد کرد؟
شکاف تعیینکننده
«اصلاحطلبان به مقطع مهمی از زمان برای اتخاذ یک تصمیم تعیینکننده رسیدهاند»؛ به نظر میرسد این گزاره درستی باشد در نخستین روزهای دولت دوم روحانی آن هم در شرایطی که یک انتخابات مجلس در پیش است و یک انتخابات ریاستجمهوری پس از آن.
آنها فعلا مثل هم تصمیم میگیرند اما مثل هم فکر نمیکنند؛ این مهمترین ویژگی حال و روز اکنونشان است.
برای آنچه در ذهنشان میگذرد و لابد متفاوت است از هم، هزار یک دلیل دارند اما برای تصمیماتشان در این چند وقت یک دلیل بیشتر نداشتهاند: «جاده سیاستورزی برای آنها تنها یک باند و یک لاین دارد». اما آیا این وضعیت برای آنها تداوم خواهد داشت؛ آیا این متفاوت فکر کردن و همشکل تصمیم گرفتن ادامهدار خواهد بود؟ پاسخش سخت است، آنها بهشدت «تودار» شدهاند و کم پیش میآید حرفهای اینچنینی را از خانه بیرون بیاورند و به گوش دیگران برسانند، مگر اینکه کسانی مانند صادق خرازی و یا مثلا منتجبنیا گاهی حرفهایی بزنند آنهم از سر شکوه و نه افشاگری. حالا که فکتهای رسمی اینچنینی کم هستند و شاید ناپیدا پس باید به شواهدی در لایههای دیگر استناد کرد و تحلیل را بر پایه گمانهها استوار کرد.
بهتر است از وضعیت امروز شروع کنیم. اصلاحطلبان به خواستهشان رسیدهاند؛ نه اینکه کسانی از میان شان به ریاستجمهوری رسیده باشد، نه! آنها توانستهاند در پروسهای که برای عدم رئیسجمهور شدن یک اصولگرا طی شده نقش بسیار موثری داشته باشند. حالا کسی رئیسجمهور است که 4 سال پیش منافذی برای نفس کشیدن آنها در عرصه قدرت رسمی باز کرد و حالا هم تضمینی است برای آنها که تا سطحی البته معین به زیست سیاسی مشغول باشند. این به تعبیر برخی اصلاحطلبان فراهم شدن یک زمینه مطلوب است اما به تفسیر برخی دیگر تنها میتواند یک رخداد حداقلی باشد. این حتما مهم است که چه کسانی از آنها به کدام یک از این دو تفسیر و تعبیر اعتقاد دارند چه اینکه صف طرفداران هر کدام از این دو عقیده که طولانیتر باشد حتما در سرنوشت اصلاحطلبان موثر خواهد بود. دقیقترش را بگوییم؛ اکنون در جایی ایستادهایم که به قول محمد قوچانی، سردبیر ارگان مطبوعاتی حزب کارگزاران؛ مساله انتخاب بین ایدئولوژی و استراتژی است. این همه آن چیزی است که بیشتر جلسات محرمانه اصلاحطلبان را به خود مشغول کرده است.
آغاز این بحث البته نه به امروز که به همان سال ابتدایی تشکیل دولت حسن روحانی بازمیگشت. زمانی که اصلاحطلبان انتخابات مجلس را پیش رو داشتند و فارغ از اینکه وارد بحثهای تایید صلاحیتها شوند روی این ماجرا کار میکردند که آیا تاریخ مصرف ائتلاف به پایان رسیده است یا خیر.
دقیقا در همان زمان بود که چپهای قدیمیتر بدون توجه به بیصبری آن طیف «همیشه پیش رو» همه را توصیه به ماندگاری در فضای ائتلاف میکردند و حتی آنقدر جسارت به خرج میدادند که رک و صریح بگویند فکر تشکیل مجلس اصلاحطلب را از سر بیرون کنید. آنها در همان روزها نسخه تشکیل مجلسی شبیه پارلمان پنجم را پیچیده بودند و با بیشفعالی منحصر بهفرد فرش قرمز برای بازگشت ناطق نوری پهن کرده بودند. همان روزها بود که غلامحسین کرباسچی که به همراه دوستانش پروژه شبیه سازی مجلس دهم به مجلس پنجم را دنبالمیکردند گفت که:«حرکت به سمت ناطق نوری چیز عجیبی نیست».
او و سعید حجاریان و دیگرانی مانند آنها حتی وقتی ناطق نوری دست رد به سینه این طرح زد، یک پروژه دیگر را طراحی کردند: «ساختن یک ناطق نوری از علی لاریجانی»
همین هم بود که محمد عطریانفر وقتی زمان انتخابات هیاترئیسه مجلس فرارسید بیپروا مصاحبه کرد و گفت: «نقد لاریجانی را به نسیه عارفترجیح میدهیم». آنچه در نهایت رخ داد اتفاقا همانی بود که این عضو ارشد کارگزاران گفته بود. میل جناح به همین سمت بود هر چند که افراد قابل شماری بودند که عقیده شان جز این بود و گفتند این ایدئولوژی است که تقدم دارد بر استراتژی و اگر اوضاع بر همین منوال پیش برود دیگر چیزی از هویت اصلاحطلبی باقی نمیماند؛ محمدرضا تاجیک گویا در زمره این افراد بوده است.
هنگامه انتخابات ریاستجمهوری هم که فرارسید باز همان شد؛ همان بحثها، همان حرفها. حتی شنیده شد که محمدرضا عارف در آن زمان گفته است به شرطی نامزد انتخابات میشوم که در صحنه باقی بمانم و کنارهگیری درکار نباشد.
دوباره از میان این دوگانگی چون صف موافقان اتحاد و ائتلاف بلندتر بود حرف همانها هم به کرسی نشست. شعارشان حتی به خیابانها کشیده شد و حرف نخست همه کمپینها شد: «باروحانی تا 1400».
گفتند روحانی که بماند ما هم قدرت بیشتری میگیریم و این چپها خواهند بود که از زاویهنشینی به متن سیاست کوچ خواهند کرد و دوران عزلت راستگرایان فرا خواهد رسید. حالا که حسن روحانی رئیسجمهور شده و رای اعتماد کابینهاش را هم از مجلس گرفته است، خیلی چیزها گویا عوض شده است؛ چپها به خواستهشان رسیدهاند اما نه همه آنی که میخواستند، نه همه آنی که میگفتند. آنها توانستهاند در رئیسجمهور نشدن یک اصولگرا نقش مهمی داشته باشند و اما نتواستهاند برای باز کردن جای پایشان در قدرت رسمی چندان موفق باشند. آنها در همان سطحی ماندهاند که از قبل برایشان مقدر شده بود؛ همین هم هست که باز در محافل سیاسی حرفهای درگوشی بیشتر از همیشه شده است. سوال اساسی این است: «آیا باید با روحانی تا 1400 بمانیم؟» صرف نظر از ایدههای همان طیف پیشرو که در خفا بحث حضور مستقل را پیش میکشد، کسانی که از موافقان ماندن با روحانی هستند البته از هماکنون فکر 1400 را هم کردهاند؛ این طیف پای علی لاریجانی را به این ماجرا باز کردهاند. حالا آنها به جای بحث در مورد این سوال: «آیا باید با روحانی تا 1400 بمانیم؟»، از حرفهای طیف مخالف ائتلاف عبور کرده و خود یک سوال پیشدستانه دیگر را میپرسند که نشانه نوع هدفگذاری آنها برای 1400 است. سوال آنها این است: «چرا از اتحاد روحانی – لاریجانی حمایت میکنیم؟» این دو سوال پاسخش هر چه باشد تکلیف سیاست ایران را برای این سالهای پیش رو مشخص خواهد کرد.
دیدگاه تان را بنویسید