ناطقنوری را اصلاحطلب تر از موسویخوئینیها میدانم
از نظر من خوئینیها نمیتواند رهبر اصلاحات باشد چون تکلیفش با دموکراسیخواهی مشخص نیست آقای موسویخوئینیها و اعضای مجمع روحانیون مبارز در دوره ریاستجمهوری آقای هاشمی رفسنجانی در حالت انزوا به سر میبردند. نکته آنکه آقای هاشمی رفسنجانی نیز اصلا اصراری نداشت که اینها خیلی در عرصه اجتماعی فعال باشند
صادق زیباکلام در مثلث نوشت:
آقای موسویخوئینیها از زمره روحانیون بسیار رادیکال و انقلابی بود. قبل از انقلاب چون مثل بسیاری از روحانیون دیگر با گروههای رادیکال و انقلابی مسلمان از جمله مجاهدین خلق ارتباط داشت، محکوم به اعدام شد اما بعد، حکم اعدامش به 15 سال حبس تقلیل پیدا کرد. بعد از انقلاب او بسیار فعال و در سالهای نخست انقلاب، مورد وثوق و تایید امام بود، امام به او علاقه داشت منتها او بعد از انقلاب اصرار بر تعقیب خط آمریکاستیزی کرد. یعنی اگر بخواهیم چند روحانی نام ببریم که خیلی اصرار داشتند جریان انقلاب را به سمت آمریکاستیزی سوق بدهند قطعا آقای موسویخوئینیها به همراه آقای علیاکبر محتشمیپور در رأس آنها قرار میگیرند. حتی نقش آقای موسویخوئینیها در آمریکاستیز کردن انقلاب از آقای علیاکبر محتشمیپور بیشتر بود. آقای موسویخوئینیها با دانشجویان مسلمان خطامام و انجمنهای اسلامی ارتباط تنگاتنگی داشت. حتی وقتی دانشجویان مسلمان میخواستند سفارت آمریکا را اشغال کنند، با آقای موسویخوئینیها مساله را درمیان گذاشتند چون میخواستند اشغال سفارت با اذن و آگاهی امام باشد ولی آقای موسویخوئینیها به دانشجویان میگوید «اگر امام از نیت شما باخبر شود به احتمال زیاد مخالفت خواهد کرد بنابراین بهتر است شما سفارت را اشغال کنید بعد من یا ما تایید این کار را از امام میگیریم.»
بنابراین آقای موسویخوئینیها در جریان حمله به سفارت آمریکا و تسخیر آن بود و همان روز 13 آبان یکی، دو ساعت بعد از آنکه تب و تاب اولیه اشغال سفارت آمریکا خوابید و دانشجویان موفق شدند همه آمریکاییها را بازداشت کنند آقای موسویخوئینیها برای نماز ظهر و عصر به سفارت رفت و عکسش هم هست که دارد با دانشجویان نماز میخواند منتها آقای موسویخوئینیها همچنان بر خط آمریکاستیزی و استکبارستیزی ادامه داد و مدتی هم دادستان انقلاب بود. در مجموع او بعد از انقلاب قدرت و نفوذ زیادی داشت اما بعد از فوت امام نفوذ او کم شد. بعد از رئیسجمهور شدن آقای هاشمی و اجرای سیاست اقتصادی درهای باز از مخالفان و منتقدان جدی دولت او بود، چون آقای موسویخوئینیها سیاست درهای باز آقای هاشمی رفسنجانی را قبول نداشت و معتقد بود سیاستهای سوسیالیستی دهه 60 باید ادامه پیدا کند.
آقای موسویخوئینیها و اعضای مجمع روحانیون مبارز در دوره ریاستجمهوری آقای هاشمی رفسنجانی در حالت انزوا به سر میبردند. نکته آنکه آقای هاشمی رفسنجانی نیز اصلا اصراری نداشت که اینها خیلی در عرصه اجتماعی فعال باشند. هرچند آقای محتشمیپور در دهه 60 مدتی سفیر ایران در سوریه و لبنان بود اما آقای موسویخوئینیها همواره در داخل کشور حضور داشت. نام آقای موسوی خوئینیها، آقای سیدهادی خامنهای و آقای محتشمیپور بعد از پایان دوره ریاستجمهوری آقای هاشمی رفسنجانی و شروع دولت آقای خاتمی دوباره مطرح شد. آقای محتشمیپور نشریه بیان و آقایهادی خامنهای روزنامه حیات نو را راه اندازی کرد، آقای موسویخوئینیها نیز از قبل دولت اصلاحات روزنامه سلام را منتشر میکرد. در مجموع آنها به نوعی احیا شدند و حیات سیاسی جدید را شروع کردند. معتقدم امروز آقای موسویخوئینیها نمیتواند در جایگاه رهبری اصلاحات قرار بگیرد نه بهواسطه اینکه آقای خاتمی حضور دارد. فرض کنیم روزی آقای خاتمی دچار کسالت شود یا دیگر نتواند هیچ نوع فعالیت سیاسی داشته باشد و لازم شود که یک چهره و شخصیت بیاید بالای سر جریان اصلاحات قرار بگیرد.
من معتقدم آن چهره و شخصیت آقای موسویخوئینیها نمیتواند باشد، چون اصلاحات یک لقلقه زبان نیست. من معتقدم واقعبینانهترین تعریفی که از اصلاحات میتوان داشت دموکراسیخواهی، احترام به حقوق بشر، آزادی مدنی، حاکمیت قانون، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات و فعالیت تشکلهای سیاسی است، اما آقای موسویخوئینیها تا به امروز تکلیف خودش را با اینها و مساله اشغال سفارت آمریکا روشن نکرده و البته عکسش را هم نشان نمیدهد بلکه سکوت کرده است. آقای هاشمی رفسنجانی، آقای ناطق نوری، آقای سیدمحمد خاتمی، آقای سعید حجاریان، آقای ابراهیم اصغرزاده، آقای بهزاد نبوی، آقای مصطفی تاجزاده و آقای عبدالله نوری تا حدود زیادی مستقیم و غیرمستقیم به آن امیال و آرزوهای دهه 60 پشت کردند یعنی گفتند مهمتر از آمریکاستیزی و صدور انقلاب، حقوق بشر، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، انتخابات آزاد و حاکمیت قانون است. به همین دلیل جریان مقابل دارند اصلاحطلبان را متهم به تجدیدنظرطلبی میکنند. امروز اگر آقای موسویخوئینیها بیاید در دانشکده فنی یا دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران بخواهد سخنرانی کند باید بگوید درباره موارد یادشده چه نظری دارد، نمیشود درباره اینها سکوت کند او باید یک بار برای همیشه تکلیف خودش را با جریان آمریکاستیزی که بعد از انقلاب به وجود آمد و جانشین اهداف اصلی انقلاب شد روشن کند تا وقتی این کار را انجام ندهد، جایگاهی بین جریان اصلاحات و اصلاحطلبی نمیتواند
پیدا کند.
علت سکوت آقای موسویخوئینیها این است که او شاید همچنان به آن اهداف و آرمانهای دهه 60 معتقد است و میگوید آن کارها درست بود بنابراین معتقدم امروز آقای موسویخوئینیها در جریان اصلاحات و بین نیروهای اصلاحطلب نفوذ کلام ندارد. اگر از قشر دانشجوی کشور نظرسنجی شود و بگویند از صفر تا 20 به شخصیتهای سیاسی نمره دهند، علی مطهری نمره 5/18 و عارف 13 میگیرد، اما خیلی از دانشجویان میگویند چه نمرهای به آقای موسویخوئینیها بدهیم؟ اصلا چرا باید به او نمره بدهیم؟
معتقدم گرچه روزی تعابیری همچون مرد خاکستری، شیخ پردهنشین اصلاحات و پدرخوانده برای آقای موسویخوئینیها به کار برده میشد اما همه اینها تعارف بود. حتی میخواهم یک جملهای را بگویم که فکر میکنم جمله قابل تاملی باشد و خیلیها را شگفتزده کند و آن جمله این است که آقای ناطق نوری را اصلاحطلبتر از آقای موسویخوئینیها میدانم. حالا علی مطهری جای خود دارد. من دیگر اعتباری برای آقای موسویخوئینیها قائل نیستم چون گرچه اصولگرا نیست ولی اصلاحطلب هم نیست.
اخیرا آقای موسویخوئینیها در کانال تلگرامیاش تلویحا به تاثیرگذاری خودش در صحنه سیاسی اشاره کرد و نوشت: مجمع روحانیون سال 92 تدبیری به کار گرفت و اجازه نداد کشور برای بار دوم به سوی احمدینژاد دیگری فروغلتد اما من معتقدم این حرف تعارف و شوخی است. اگر او چنین چیزی را باور کند خود را گول زده است. آقای موسویخوئینیها و مجموعه مجمع روحانیون مبارز در پیروزی آقای روحانی سال 92 و سال 96 در بهترین حالت نقش 5 درصدی داشتند در حالی که نقش رهبران جریان اصلاحات همچون آقای هاشمی و آقای خاتمی 80-90 درصد بود.
آقای موسویخوئینیها وقتی روزنامه سلام بسته شد سکوت کامل کرد و بیشتر در خانه بود، کمتر در محافل سیاسی حضور یافت اما اخیرا فعال شده است در کانال تلگرامی پیام میگذارد و درباره مسائل مختلف موضع میگیرد. معتقدم این فعال شدن میتواند حکایت از این کند که او میخواهد خیلی جدی وارد عرصه رهبری جریان اصلاحات شود. بعد از فوت آیتالله هاشمی رفسنجانی و سرخوردگیهایی که درباره آقای عارف به وجود آمد، آقای موسویخوئینیها دارد مقداری تلاش میکند وارد این عرصه شود یا شاید کسانی به او میگویند که آقای موسویخوئینیها وقتش است که شما وارد شوید و جنبش اصلاحطلبی از نداشتن رهبر رنج میبرد، ولی آنچه من میبینم این است که تا او تکلیف خودش را با دهه 60 روشن نکند خیلی نمیتواند جایگاهی در رهبری اصلاحات داشته باشد.
امروز شاهد نسل جدیدی از نیروهای اصلاحطلب هستیم که حتی صحبتهای آقای عارف نیز کمتر توجه میکنند بر همین اساس سوال میشود اگر رهبری جریان اصلاحات تضعیف شود آن موقع چه اتفاق برای این جریان میافتد؟ معتقدم در حال حاضر اصلاحطلبان با دو مشکل اساسی مواجهند: اول باید یک کادر رهبری دسته جمعی منسجم و شناخته شده داشته باشند که ندارند. از شورای اصلاحات سخن میگویند اما معلوم نیست در این شورای اصلاحات چه کسانی هستند و چقدر با هم منسجمند. چقدر بدنه اجتماعی اصلاحطلبان اینها را قبول دارند. بنابراین یکی از نیازهای اصلاحطلبان این است که یک رهبری دسته جمعی به وجود بیاید، حالا آقای خاتمی هم در رأس هرم باشد اما هرم برای کارهای اجراییاش یک جمع 10-15 نفره بهعنوان شورایعالی اصلاحطلبان تعیین کند. اما جایگاه آقای موسویخوئینیها کجاست؟ آقای موسویخوئینیها هیچ جای این هرم نخواهد بود چون آقایان ناطق نوری، حسین مرعشی، کرباسچی، علی مطهری و محمود صادقی جای بالاتری از آقای موسویخوئینیها دارند. نیاز دوم عاجل اصلاحطلبان این است که اصلاحطلبی باید
بازتعریف شود.
اصلاحطلبی باید پوست بیاندازد و یک تعریف جدید از خودش ارائه دهد. معتقدم این تعریف جز دموکراسیخواهی چیز دیگری نمیتواند باشد. یعنی جامعه ایران باید جریان اصلاحات را بهعنوان یک جریان دموکراسیخواهی بشناسد. اگر این اتفاق نیفتد عملا جریان اصلاحات آرام آرام خشک میشود اما اگر جریان دموکراسیخواهی سوار بر جریان اصلاحات شود؛ آن وقت وضع آقای موسویخوئینیها از اینی که هست بغرنجتر میشود. آقای موسویخوئینیها چون هیچ علائمیاز خود برای دموکراسی خواه بودن نشان نداده است. اگر آقای موسویخوئینیها تکلیف خودش را با دموکراسیخواهی و دهه 60 روشن نکند جایگاهی در آینده سیاسی کشور نخواهد داشت و چه خودش انتخاب کند و چه نکند، مجبور میشود
در همان منزل بماند.
دیدگاه تان را بنویسید