روایت نگرش جریان اصلاحات به نهضت آزادی در گفتوگو با فیاض زاهد
اصلاحطلبان از نگاه ایدئولوژیک خود عدول کردهاند
فیاض زاهد، از تحلیلگران اصلاحطلب سپهر سیاست کشور معتقد است که اختلافات سیاسی و فکری دهه 60جریان اصلاحات با حزب نهضت آزادی با حاشیهنشینی اصلاحات از قدرت و تغییرات فکری آنان منجر به قرابت در سالهای آتی شده است. این فعال سیاسی تغییرات فکری جریان اصلاحات را جدی میداند به نحوی که معتقد است که اصلاحطلبان نباید از منظر هویت سیاسی آنقدر تنزل کنند که قابل شناسایی نباشند و برای حفظ هویت سیاسیخواهان معرفی گزینه اصلاحطلب برای انتخابات 1400 است.
مجمع روحانیون مبارز بهعنوان پدر معنوی جریان اصلاحات در دهه 60و همچنین چپ مدرن با نمایندگی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در دهه 70 حملاتی جدی به منش و مرام حزب نهضت آزادی داشتند؛ چنین مرزبندیای تابع چه مولفهای بود؟ رویکردهای ایدئولوژیک یا رقابت برای کسب و حفظ قدرت بود؟
درواقع اختلافهای ایدئولوژیک، اختلافات تاریخی و سیاسی سه عنصری هستند که باعث میشد که جریانی که سالهای بعد به نام اصلاحات موسوم شد؛ با طیفهای چپ سنتی و چپ مدرن با نهضت آزادی دچار مشکل شوند. از منظر تاریخی، نهضت آزادی وارث دولت پس از انقلاب بود و روش عمل نهضت آزادی شبیه به امروز اصلاحطلبان بود، یعنی آنها معتقد به تغییرات تدریجی و گامبهگام بودند و خودشان را شبیه ماشینهای سواری در برابر ماشینهای سنگین راهسازی میدانستند؛ که درواقع استعاره و یا طعنه به روشهای انقلابی بود. طبیعی بود که مثل همه جای دنیا حداقل براساس مدلهای برینگتون در کالبدشکافی 4 انقلاب نوشته است، معمولا ابتدا پس از سقوط رژیمهای سابق دولتهای میانهرو به قدرت میرسند و در برخورد با مطالبات و شرایط ایستای دوسویه قرار میگیرند ازیکطرف جامعهای که میخواهد همهچیز را یکشبه حل کند و از طرفی نهادها و سازمانهایی معمولا شرایط موجود را حفظ کنند و معمولا آنها اولین قربانیهای انقلابها هستند.
از منظر تاریخی جریانهای چپ به دلیل اینکه در دستهبندی نیروهای انقلابی قرار میگرفتند؛ نمیتوانستند نهایت تحلیل نهضت آزادی را بپذیرند. از منظر ایدئولوژیک چپها درواقع به سوسیالیستها تنه میزنند درحالیکه نهضت آزادی نگرش لیبرالی داشت و طرفدار بازار آزاد و ارتباط با جامعه بینالملل بود. گفتمان چپ در آن سالها عملا تحت تاثیر گفتمانهای آنتیبورژوایی بود و بهرغم اینکه با مارکسیسمها تفاوت ایدئولوژیک و ساختاری داشتند اما در تحلیلشان از جهان نسبت به امپریالیسم، فرهنگ بورژوازی و مفهوم آزادی بیان و حقوق بشر تفاوت بنیادین داشتند؛ ازآنجاییکه چپها مخصوصا چپهای سنتی و حتی چپهای مدرن گفتمان غالبشان گفتمان عدالتمحور بهجای آزادیمحور بود؛ بهطور طبیعی تعارضهای جدی نسبت به نهضت آزادی داشتند. زیرا اعضای حزب نهضت آزادی دارای گفتمانلیبرال هستند و به حقوق بشر، آزادی بیان، انتخابات آزاد و ارتباط معقول با کشورهای غربی بها میدادند. از منظر سیاسی طبیعتا اینها رقیب محسوب شدند؛ جریان چپ دنبال فرصتی بود که قدرت را کامل در اختیار بگیرد و در مقابل آنان نهضت آزادی را یک رقیب قدرتمند میدانستند. ازنظر من این سه عامل سبب شد که بعد از حادثه اشغال سفارت آمریکا که توسط چپها طراحی و اجرا شد، عملا نهضت آزادی در یک خطای راهبردی سپهر سیاسی در ایران قهرکند و برای مدتهای طولانی از صحنه کنار برود.
تغییرات رویکردی جریان اصلاحات نسبت به نهضت آزادی پس از فوت آقای ابراهیم یزدی پررنگتر شد و حتی برخی از سیاستمداران اصلاحطلب، از دبیرکل نهضت آزادی بهمثابه الگوی سیاستورزی مناسب یاد کردند. این فروپاشی مرزبندیهای دهه 60 چگونه رخ داد؟
پس از دهه60، گذشت زمان، تجارب تاریخی و نسلی سبب شد که نگاه اصلاحطلبها نسبت به نهضت آزادی تغییرات بنیادی داشته باشد. این رویکرد ناشی از تغییرات جدی در چندین حوزه تحلیلی بود. از یک منظری جریانات چپ تجربههایی را پشتسر گذاشتند که پیش از آن خودشان برای نهضت آزادی رقم زده بودند و آن حذف رقیب از صحنه سیاسی با ابزارهای قدرت نه از طریق افکار عمومی بود. هرچند در ابتدای انقلاب اسلامی افکار عمومی با روشهای لیبرالی نهضت آزادی زیاد موافق نبود و باید منصفانه به این برداشت افکار عمومی در دهه 60 اشاره کرد؛ اما وقتی چپها با نظارت استصوابی و روشهای مختلف از صحنه کنار گذاشته شدند، فرصت مطالعه پیدا کردند و تجربههای تاریخی را مورد بازبینی قرار دادند؛ به نظر میآید اصلاحطلبها متوجه شدند که آن روش پیشین برای کسب قدرت نامناسب بود. قدرتگرفتن باید با تکیه بر اعتماد افکار عمومی، ارائه مانیفست و ارائه الگوهای فکری - سیاسی جدید باشد؛ هماکنون این مشکل بین اصولگرایان وجود دارد؛ اگر صدها انتخابات برگزار گردد، تا زمانی که اصولگراها در خودشان تغییر ایجاد نکنند؛ رای نخواهند آورد و فقط میتوانند با دوپینگهای انتخاباتی رای بیاورند. در سالهای آینده این اتفاق جریان چپ، برای اصولگرایان رخ خواهد داد.
از سوی دیگر نگرش ایدئولوژیک چپها هم تغییر پیدا کرد؛ نگاه آنها نسبت به غرب، حقوق بشر، انتخابات آزاد و نسبت به کنشهای مدنی و تغییرات تدریجی نسبت به گذشته تغییر پیدا کرد. گفتمان انقلابی را تغییر دادند، مدلهای نقدگرایانه جایگزین روشهای پرخاشگرایانه شد، جنگ مسلحانه جای خودش را به روشهای پارلمانتاریستی داد. از سوی دیگر پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی هرگونه تفاسیر ایدئولوژیک و نگرش سیاهوسفید به جهان را با ابهام جدیروبهرو کرد. درواقع طرفین نسبت به تحلیل وضعیت موجود وضع مشترکی پیدا کردند؛ یعنی هر دو از قدرت اخراج شدند و از طرفی شروع به گفتوگو با جریانهای مختلف فراتر و فروتر از خودش کردند و این فرصتی فراهم شد که با نهضت آزادی به یک درک مشترک برسند اما این درک مشترک از وضعیت موجود بهمنزله اینکه اصلاحطلبها در تمام موارد با حزب نهضت آزادی مسائلشان را حلوفصل کردند؛ نیست.
اینکه میگویید باوجود فروپاشی مرزبندی آهنین دهه شصت همچنان مسائلی میان نهضت آزادی و اصلاحطلبان وجود دارد؛ در شرایط فعلی وجوه افتراق میان این دو جریان در چه محورهایی است؟
در انتخاب چهرههای سیاسی در رهبری جریان اصلاحگرایانه، در اولویتهای دسترسی به اهداف و در نوع نگاه به حکومت دینی همچنان میان اصلاحطلبان و نهضت آزادی تفاوتی وجود دارد.
افرادی نزدیک به حزب اتحاد ملت و نیروهای فکری اصلاحات مانند آقای علوی تبار برای عدم پذیرش تغییرات در نگرش اصلاحطلبان، از نقشآفرینی حزب نهضت آزادی در گسترده فضای نقشه راه اصلاحطلبی بهخصوص پس از رخدادهای 88 سخن میگویند؛ اما از آنسو حامیان نهضت آزادی راهبردهای اصلاحات مانند آشتی ملی را بازنشر راهبرد وفاق ملی آنان در دهه 80میکنند، به عبارتی اصلاحطلبان از نگرش خود عدول نکردند یا نهضتآزادی یک بازیگر کمکیاصلاحات در سپهر سیاست کشور برای رسیدن به اهداف پیدا کرده است. در این میان این دو رویکرد کدامیک به واقعیت صحنه سیاست کشور نزدیکتر است؟
اصلاحطلبها در یک حوزههایی از نوع نگاه ایدئولوژیک پیشین خود عدول کردهاند و از سوی دیگر نهضتآزادی هم به چارچوبهای جدیدی رسیدهاند، یعنی این رخداد در هر دو جریان به وقوع پیوسته است. در طول این سالها در مواضع فکری و الگوی رفتاری بسیاری از سیاستمداران و جریانهای سیاسی جابهجاییهایی صورت گرفته است. همانطور که علی لاریجانی امروز، علی لاریجانی برنامه چراغ و هویت نیست، ناطقنوری امروز، ناطقنوری سال 76 نیست، آقای احمدینژاد برای افراد حزب اللهی و ارزشی همان احمدینژاد سال 84 نیست.
طبیعتا اصلاحطلبها و نهضت آزادی تغییراتی کردند، شما نمیتوانید در تحلیل اینگونه فرآیندهای ایدئولوژیک فکری و سیاسی تکعاملی و تکبعدی و یکطرفه تحلیل کنید، بیشتر به تعصب و نوعی فرقهگرایی شبیه میشود. من فکر میکنم که اصلاحطلبهای امروز کمتر تناسبی با خودشان در دهه 60 دارند و تغییراتی نیز در نگرش نهضت آزادی رخ داده است. درواقع هر دو طرف از آن خطکشیهای سیاهوسفید به سمت خطکشیهای خاکستری تمایل پیدا کردند و این به نظر من یک فرآیند مطلوبی است که سیاست مطلق صورت نگیرد و حتی اصلاحطلبها و نهضت آزادی میتوانند به گروههای راست نزدیک بشوند. در سخنرانی آقای ترامپ یک نمونه آن را دیدیم؛ وقتی موضوع تهاجم و ارزشهای عمومی کشور مطرح شد، همه در یک سطح
مقابله قرار گرفتند.
باوجود چنین تغییرات فکری، حزب کارگزاران خواهان عبور از ایدئولوژی و اصالتبخشیدن به استراتژی است. گویا اصلاحطلبان برای حفظ قدرت در حال شکلدهی به ائتلافی از نهضت آزادی تا اصولگرایان حامی دولت هستند. با این شرایط آیا هویت اصلاحطلبی بهمانند دهه پیشین شاهد تغییراتی جدی است؟
این فرض که الان اصلاحطلبها در قدرت هستند؛ شبیه لطیفه است. اصلاحطلبان هیچ سهمی در قدرت ندارند. همین اصلاحطلبها ماشین سیاسی و روانی رقیب را چپ کردند چون قدرت اجتماعی این کار را دارند بنابراین کسی را که میخواستند و یا فکر میکردند در شرایط موجود انتخاب ملی و به نفع منافع کشور است؛ به مردم توصیه کردند؛ آقای روحانی انتخاب اول و آخر ما نبود، ولی انتخاب معقول و درستی بود و به این انتخاب هم راضی هستیم، اگر دوباره به 92 برگردیم مجدد از آقای روحانی حمایت میکنیم بهرغم پارازیتهایی که از اطرافیان ایشان دیده میشود؛ انتخاب ما راهبردی و درستی بود.
نکته بعدی اینکه برای جریان اصلاحات حفظ منافع ملی اهمیت دارد؛ حتی در شرایط خاص اگر این منافع ملی با شخصیتهای غیراصلاحطلب تأمین گردد. آنچه حزب کارگزاران سازندگی در قالب استراتژی و ایدئولوژی مطرح کردند؛ همیشه این نگرانی را ایجاد میکند که بین راهبرد استراتژی یا ایدئولوژی شاهد پدیده فرصتطلبی سیاسی و تجدیدنظرطلبی باشیم. اصلاحطلبان نباید از منظر هویت سیاسی آنقدر تنزل کنند که قابلشناسایی نباشند.
در شرایط تنزل هویت و عیار اصلاحطلبی حتی گزینههایی مانند علی لاریجانی برای خروجی این ائتلاف نام برده میشود!
آنچه از سوی کارگزاران پیرامون برتری استراتژی بر ایدئولوژی طرح شده است؛ چه از سوی یک فرد یا از کل حزب بیان شود؛ فرقی در این موضوع که در جریان اصلاحات از نظر سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیکی قدرت پردازش و تولید بالاست که ما قادر به ارائه چهرهها و برنامههای جدید خواهیم بود. ما تابع نظر عمومی همفکرهایمان خواهیم بود و جریان اصلاحطلب باتوجه به سال 1400 تصمیم خواهد گرفت، هر تصمیمی معنایش آن نیست که ما ایدئولوژی را فدای استراتژی یا استراتژی را فدای ایدئولوژی کردهایم و یا در یک معامله آشکار به سمت تجدیدنظرطلبی سوق پیدا کردهایم.
آقای عارف و آقای جهانگیری نسبت به آقای علی لاریجانی در اردوگاه اصلاحطلبان شخصیتهای جذابتری هستند که امکان رایآوری و ارتباط با افکار عمومی دارند. اما در شرایط فعلی فقدان گفتمان انتقادی با دولت، اصلاحات را تهدید میکند. ازآنجاییکه افکار عمومی ما را مسئول تحقق این دولت میداند، این دولت در انتخاب وزیران نگرانیهایی را در افکار عمومی ایجاد کرده است و جامعه این شرایط را برآیند تصمیم اصلاحات حساب خواهد کرد و آنوقت دیگر لازم نیست در سالهای آتی ما کاندیدای خوب و خوبتر و یا بد و بدتر داشته باشیم، آن موقع ما از منظر افکار عمومی فاقد مرجعیت برای تصمیمگیری آنان هستیم حتی اگر یک کاندیدای برجسته سیاسی مطرح کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید