برخی طیفهای سیاسی به بهانه یک انتصاب، سیدعلی اصغر حجازی از مسئولان معتمد دفتر رهبری را مورد انتقاد قرار دادند
خطر عدالتخواهی منهای ولایت
عدالتخواهی زمانی بهعنوان عامل وحدتآفرین اصولگرایان شناخته میشد، اما امروز به دلیل انحصارطلبی گروههای حاضر در این جریان موجب تشتت شده است. بخشی از آن هم به رفتار سیاسی احمدینژاد باز میگردد که کوشید خود را مولد این گفتمان نشان دهد و از این رهگذر تفسیر خود را بر آن غالب نماید. کاری که نه تنها نتوانست انجام دهد بلکه موجب شد جامعه هم دیگر اصولگرایان را با این ادبیات نشناسد.
آسیاب تخریب به نوبت شده است؛ قرعه هم اینبار به نام مرد شریفی افتاده که پاکی و درستیاش برای همه کسانی که او را میشناسند، یک مثال است برای وقتی که میخواهیم مقایسهای صورت دهیم.
درباره آقای حجازی حرف میزنم؛ او که امین رهبر انقلاب است؛ فردی که بسیاری از اوقات پیامرسان محرمانهترین پیامهای ایشان بوده است.
حالا یک جریان خاص که از قضا یکبار دیگر هم ایشان را سیبل کار سیاسی خود کرده بود، باز به مقصودی دیگر این فرد امین و پاک را نشانه رفته است. اجازه دهید ورای حاشیههایی که در شلوغکاریهای رسانهای جریان عملیاتکننده و برخی افراد انقلابی ولی غافل از پازل اصلی این ماجرا پدید آمده است، به قلب حادثه برویم و این طرح عملیاتی چندلایه را واکاوی کنیم.
راه منحرف
چندسال پیش وقتی رو به روی حاج حسین فدایی نشسته بودم و با او وقایع منجر به انتخابات سال 84 را مرور میکردیم، او روایت دست اولی از چگونگی نامزدی آقای محمود احمدینژاد داشت. حاج حسین فدایی گفت که محمود احمدینژاد چه بدعتی را وارد منش سیاستورزی ایران کرد. او گفت: «در آن زمان ادبیات آقای احمدینژاد برای ما سوالبرانگیز شد. ایشان گفتند: «من تکلیف دارم که به صحنه آمدهام.» ما حساس شدیم که تکلیف دارم یعنی چه؟! بالاخره ما ساز و کاری تعیین کردهایم. میثاقی هست، عهد و پیمانی هست، اصلا رعایت این پیمان و اصول مورد توافق هم تکلیف است. جلسهای گذاشتیم، من آقای احمدینژاد، آقای دارابی و آقای زریبافان. من از آقای احمدینژاد سوال کردم: «منظورتان از تکلیف چیست؟ آیا آقا به شما حرفی زدهاند؟ ما هم جایی حرفی نگفتهایم که شما چنین احساسی داشته باشید.» گفت: «باید چه کار کنیم؟» گفتم: «اگر فکر میکنید که تکلیفی دارید، باید بروید و از آقا سوال کنید.» قرار شد ایشان برود سوال کند. وقتی تعیین کردند، ایشان رفت و صحبت کرد و خودش به این جمعبندی رسید که کنارهگیری کند و رئیس ستاد آقای قالیباف شود. وقتی آمد، سوال کردیم نتیجه ملاقات چه شد؟ چیزی نگفت؛ به من گفت: «تو بگو!» حالا من که در ملاقات نبودم. گفتم شما ملاقات کردهاید و باید تعریف کنید. پنج دقیقه بحث کردیم که ایشان بگوید یا من بگویم. گفتم من یکسری کلیات را میدانم اما شما باید بگویید. ما فقط میدانیم که شما به این جمعبندی رسیدهاید که کنارهگیری کنید و رئیس ستاد آقای قالیباف شوید. گفتم پس روشن است که باید چه کار کنیم. این حرفها مورد اعتراض آقای زریبافان قرار گرفت. اما آقای احمدینژاد به ایشان عتاب کرد و گفت که چیزی نگو، همین است. جلسه چهار نفره تشکیل شد تا گزارش ایشان از دیدار با آقا را بگیریم. البته با خود آقا ملاقات نکرده بود؛ به دفتر مراجعه کرده و با یکی از نزدیکان ایشان صحبت کرده بود؛ ایشان مطالب را به آقا منتقل کرده بود و ایشان گفته بودند که به آقا بگویید جمعبندی من این است و آقا هم ایشان را دعا کرده بودند. این پاسخی بود که ایشان گرفت. تکلیف ما روشن شد و اگر ایشان تکلیفی برای خود متصور بود، از بین رفت و حتی بنا بر پیشنهاد خودش، مسیر جدیدی باز شد. بعد از آن جلسه ما سه یا چهار جلسه گذاشتیم تا در خصوص چگونگی اعلام انصراف و ریاست ستاد آقای قالیباف به جمعبندی برسیم. بعد از جلسه سوم یا چهارم بود که ایشان دیگر در جلسات حاضر نشد و ما از هم جدا شدیم. بعد هم ایشان اعلام حضور و ثبتنام کرد و آن پیمان شکسته شد.»
در این میان راویان دیگری ماجرا را اینگونه در روایت تکمیل میکنند: «زمانی که نظر مساعدی از دفتر رهبری برای نامزدی احمدینژاد ارائه نشد، او به جای تمکین گفت که «من باید از دولب مبارک حضرت آقا نظرشان را بشنوم» و در نهایت او نامزد انتخابات شد اما تئوری «دو لب مبارک» را پایهریزی کرد، تئوریای که معتقد بود نظر دفتر رهبری متفاوت از نظر رهبری است.» آغاز یک بدعت خطرناک که اکنون میتوان گفت پایههای طرح عملیاتی اخیر به آن وابسته است.
هر چه بود آن ماجرا تمام شد اما آن رویه تازه شروع شده بود. از آن روز به بعد هم احمدینژاد نظریهاش را درباره مستقیم شنیدن تکرار میکرد و هم دیگرانی که با چشمانی بسته، پایشان را روی رد پای او میگذاشتند. اینگونه گفتن، این خطشکستن، این بیپروایی و بیادبی، دب شده بود. این ماجرا قسمت درامتری هم داشت. کسانی که با حرفهای عدالتخواهانه، هوش از سر مردم برده و عنان سیاستورزی را در اختیار گرفته بودند ناگهان راهکج کرده و آنچنان به انحراف رفته بودند که میگفتند عدالت از ولایت هم مهمتر شده است! آنچنان بلند میگفتند حرفهایشان را که تو گویی یک دوگانه در کار است و انحراف و جریان انحرافی از همان جا جان گرفت.
دوران پسامحمود با یاران محمود
محمود احمدینژاد بعد از هشت سال بالاخره سیاست رسمی را رها کرد. او رفت اما رفقا و همفکرانش هنوز در کرسیهایی از قدرت رسمی حضور داشتند.
آنها بارها و بارها خطشکنیهای غیرمعمول داشتند بر مبنای همان رویه محمود احمدینژاد، تا اینکه کار به تصویب برجام در صحن علنی مجلس رسید؛ یک روال قانونی که براساس تصمیم نظام باید طی میشد. گویا قبل از جلسه علنی جلسه مهمی با حضور علی شمخانی، حجتالاسلام حجازی و علی لاریجانی تشکیل میشود، جلسهای که گویا ساعتی بعد با اضافه شدن دو نفر دیگر به محلی برای رایزنی در مورد نحوه بررسی جزئیات برجام تبدیل میشود؛ آنچه در این جلسه گذشته البته حتما محرمانه است اما حاصل آن در جلسه غیرعلنی با نمایندگان از سوی علی لاریجانی شرح داده میشود. جلسه که علنی شد باز به نظر رسید ندایی آمده که تکلیف و راه را مشخص کرده است. ناگهان اما انگار دوباره احمدینژاد ظاهر شده بود. رفقا و همفکران او به ناگاه صحنه را به شکل اعجابآوری تغییر دادند. اصلا ابایی نبود که همان تئوری دو لب مبارک را دوباره زنده کنند. یکی در صحن فریاد میزد و آن دیگری دست نوشتهای بلند کرده بود رو به عکاسان که نام همان فرد امین رهبری را درج کرده و ادعا داشت که او آمده تا مستقل و از جانب خود در این ماجرا دخالت و اعمال نظری
داشته باشد.
آن جریان آنچنان با هیجان به صحنه آمده و در حال وارونهنمایی وقایع بود که روابط عمومی دفتر مقام معظم رهبری در اطلاعیهای اعلام کرد: «مطالب غلط و مغشوش مبنی بر نقش مستقل برخی از مسئولان دفتر مقام معظم رهبری در روند بررسی طرح «اقدام متناسب و متقابل دولت جمهوری اسلامی ایران در اجرای برجام» خلاف واقع و فاقد اعتبار است.»
جریانی که میتوانست بهجای نشانه گرفتن آقای حجازی به 20 دقیقه تصویب شدن برجام انتقاد کند و ماجرا را به سطحی بالاتر نکشاند، اما انگار دستی در کار بود که پای دفتر رهبری را وسط بکشد.
اما آن جریان فکری، درس عبرت گرفت؟ عذرخواهی کرد؟ از راه به اشتباه رفته بازگشت؟ پاسخ این سوالها همگی منفی است.
عدالت منهای ولایت!
آنچه احمدینژاد پایهگذاری کرد البته وجهی دیگر که آن هم خطرناک است نیز دارد. این جریان فکری که با عدالتخواهی طرفداران قابل شماری از سوم تیر با خود آورده بود آنچنان در اندیشه خود به انحراف رفت که در جایی به این باور رسید که در عدالتخواهی باید آنچنان بود که اگر لازم شد از خیلی چیزها هم عبور کرد. به یک معنا آنها به این باور رسیدند که حتی ممکن است ولی نیز - به فرض محال - از خط عدالت به هر دلیلی خارج شده و این عدالتخواهان هستند که باید به میدان آمده برای عدالت، هر کاری کنند. یک اندیشه خطرناک که متاسفانه دامن بخشی از طیف ارزشی را نیز گرفته بود. همین احساس خطر هم بود که موجب شد برخی روحانیون با سابقه و مقبول ارزشیها به ادامه این جریان فکری هشدار بدهند. جناب قاسمیان از روحانیون انقلابی و اهل علم دراینباره این چنین گفت: «بدانید که فتنههایی در راه هست که محصول بچهحزباللهیهای دوآتیشه است و عاملان آن بهشدت عدالتخواه هستند… چراکه رهبر را کندرو میدانند.» یا پس از آن جناب پناهیان از منبریهای حزباللهی هم گفت: «انتقادات خوارج درست بود اما مصلحت را نفهمیدند، بهنام عدالت مقابل ولایت ایستادند.»
اجازه بدهید بحث را به زمان حال بیاوریم و نمونهای بگوییم از پیروی از این منش و روش فکری.
در ماجرایی که اتاق عملیات اصلاحطلبان علیه محمدباقر قالیباف طراحی کرده بود کدام بخش از جریان حزباللهی همراه عملیاتکنندگان قرار گرفت؟
آیا غیر از این است که همین به اصطلاح عدالتخواهان هلهلهکشان به استقبال سرباز عملیاتکننده رفتند و آشکار و رسمی در زمین رقیب بازی کردند و تا توانستند تیشه به ریشه جریان ارزشی کشور زدند؛ آنهم برای ماجرایی که رسیدگی قضایی به آن نشان داد که ماجرا از اساس چه بوده است. به قول یکی از رفقای همجناحی، عدالتخواهان برای مبارزه با فساد، حاضر میشوند با یک جنبش سبزی متحد شوند و حتی فسادستیزی او را تکریم کنند. سوال این است که چطور ممکن است جریان عدالتخواهی حب و بغضش به گروهها و جریانات را صرفا براساس مبارزه بخشی تنظیم کند؟ آیا نباید محاسبه کرد که نتیجه این مبارزه، در نهایت به نفع جبهه حق است یا نه؟ نفع نهایی را جبهه حق میبرد یا باطل؟ قسعلیهذا...
نوعی عدالتخواهی بدون در نظر گرفتن شرایط مکانی و زمانی.
بازی جدید
اما درست در میانه همین اتفاقات اخیر یک بازی دیگر هم کلید زده شده است. جناب محمود احمدینژاد یک ویدیو از خودش منتشر کرده و آنچنان حرفهایی زده که به قول حسامالدین آشنا هم نباید جوابش را داد و هم نمیتوان جوابش را نداد.
او که در همه این سال بر منطق و محور تهمت و اتهام به این و آن کارش را پیش برده حالا اینبار آنچه را نداشته رو کرده است. به اسم حقیقتگویی، به اسم افشاگری، به اسم تلاش برای عدالتخواهی.
او روشن و صریح به چند مسئول جمهوری اسلامی اتهام توطئهچینی با اجنبی آن هم دولت انگلیس برای براندازی دولتش زده است. گفته است فیلم دارد، عکس دارد، صوت دارد مثل همیشه! اما معلوم نیست جناب ایشان اگر چنین اسناد مهم و گرانبهایی داشتهاند که برخی از مقامات برای براندازی دولتش تلاش میکنند چرا آن را همان زمان رو نکردهاند؟ مصلحتاندیشی؟ نه اصلا به ایشان چنین صفتی الصاق نمیشود. کجا در این چند سال محمود احمدینژاد مصلحت پیشه کرده و سکوت را بر هر چیز دیگری ترجیح داده است. خوب نگاه کنید او چه میکند، خوب نگاه کنید، او چه میگوید و خوب بفهمید او چه میخواهد. بازی او چندان هم که خودش فکر میکند پیچیده نیست. باید دید او در این چندماه کجا را نشانه رفته است. ببینید او در این چند سال از دولت دومش تا امروز کجاها را متهم ساخته است. همه چیز معلوم است؛ همه چیز روشن است؛ همه هم فهمیدهاند.
درباره آقای حجازی
به همان بحث اولمان بازگردیم. حالا اینکه از کجا طراحی شده که جناب حجازی را زیر رگباری از تهمتها قرار دهند با این سطوری که آمد کاملا هویداست. اصلا از همین جریان رسانهای که علیه ایشان کار میکند و عملیات انجام میدهد میتوان فهمید و متوجه شد که عملیات کجا طراحی شده و چه هدفی را دنبال میکند اما این وسط یک نکته بسیار مهم وجود دارد. باید هشدار داد؛ هشداری مهم به همین رفقای ارزشی خودمان که باز ناخواسته و حتی با نیت خیر در دام جریان انحرافی افتادهاند. باید چشمانمان را باز کنیم. غفلتی بزرگ رخ داده است.
همه ما در این سالهای رهبری حضرت آیتالله خامنهای دیدهایم ایشان تا چهحد و اندازه بر اطرافیان خود حساسیت دارند. دیدهایم که ایشان تا چه میزان بر سلامت مقربین خود اصرار دارند. آیا این برای ما کافی نیست؟ آیا این نشانهای برای ما نیست که بدانیم آنها که این خیمه را نشانه رفتهاند هدف اصلیشان چیست؟ آیا این رفقای عدالتخواه ما اصلا نمیخواهند لحظهای درنگ کرده و بر آنچه میگویند و مینویسند تامل کنند؟ آیا این رفقای عدالتخواه ما حاضرند برای این عدالتشان در هر زمینی بازی کنند؟
داستان پسر آقای حجازی هرچه باشد قابل مداقه میتواند قرار گیرد اما این خط که به این بهانه حملات علیه آقای حجازی آغاز شود، مشکوک است.
دیدگاه تان را بنویسید