انحصارگرایی عدالتخواهی موجب تشتت جریانهای سیاسی اصولگرا شده است
علی پرنا در مثلث نوشت:
«عدالت» همیشه یک واژه انقلابی بوده و در دل تاریخ ایران نقش و جایگاه برجستهای دارد. این واژه در «غیریت» تمام با ظلم و ستم قرار داشته است؛ کمااینکه در داستانهای اساطیری و خروش کاوه آهنگر علیه ضحاک وجه عدالتخواهی پررنگی وجود دارد. در روایتهای تاریخی موجود، شکلگیری نهضت شعوبیه (جدای از تحلیلهای گوناگونی که بر آن وارد است) اساس مبارزه فرهنگی آنها مساله عدالت در رفتار و جایگاه اجتماعی است.
به بیان دیگر در تمامی رویدادهای بزرگ تاریخ ایران، که میتوان آنها را بهعنوان نقطه عطف انتخاب کرد، عدالت بازیگر اصلی است؛ کما اینکه صریحترین خواسته مردم در نهضت مشروطه ایجاد «عدالتخانه» بود و این خواسته تا انقلاب اسلامی ایران به آن صورتی که باید محقق نشد.
در بررسیای که جناب دکتر اخوان کاظمیحول مساله بررسی گفتمانهای انقلاب اسلامی انجام دادهاند و آن را در کتاب ارزشمند «نقد و ارزیابی گفتمانهای اجتماعی- سیاسی مطرح در جمهوری اسلامی» به چاپ رساندهاند، عدالت یکی از «دال»های پیرامونی گفتمان انقلاب اسلامی است و از این منظر میتوان گفت که هیچگاه این واژه و معنایی که دربرداشته است، از مطالبات جامعه ایران خارج نشد و در نهایت بهعنوان دال پیرامونی در گفتمان انقلاب اسلامی قرار گرفت.
در همان کتاب جناب دکتر اخوان کاظمی به تحلیل دالهای پیرامونی انقلاب میپردازد و شرح میدهد که چگونه دولتهای پس از انقلاب هر کدام یکی از دالهای پیرامونی را، اعم از «مردمسالاری»، «قانون»، «اسلام»، «عدالت» و... سر دست گرفتهاند و آن را به دال مرکزی گفتمان سیاسی دولت خود بدل کردهاند.
کما اینکه دولت اصلاحات با دال مرکزی «مردم» و همنشینی «قانون»، «مردمسالاری»، «انتخابات»، «آزادی» و... ادبیات سیاسی خود را شکل داد و در «3 تیر 84» که دولت نهم شکل گرفت عدالت به دال مرکزی آن بدل شد.
در واقع آن سالها رفتار سیاسی دولتهای مرحوم هاشمی و آقای خاتمی منجر به ایجاد نوعی تبعیض و دستهبندی مردم به نخبه و عوام شده بود که ضدعدالت محسوب میشدند و از این رو این واژه توانست به خوبی خود را در میان مردم جا انداخته و حمایت گروههای اجتماعی را به دست آورد.
اصولگرایان به دلیل خاستگاه سنتی خود در «3 تیر»، با حمایت نهاد روحانیت، جامعه دانشگاهی و مطالبه عمومی مردم توانستند سنگرهای سیاسی جریان رقیب را یکی پس از دیگری فتح کنند. این دومینوی گفتمانی از شورای شهر آغاز شد و در نهایت به ریاستجمهوری ختم شد.
نکته قابلتامل در پیروزی گفتمانی آن روزهای اصولگرایان این بود که عدالتخواهی توسط گروه و یا جریان خاصی تولید نشده بود، در واقع این گروه سیاسی مطالبه عمومی مردم را به خوبی به خود الصاق کرده بود و توانست خود را نماینده همان خواسته مردم نشان دهد.
اما این مساله بعدا به پاشنه آشیل و عامل اصلی تشتت در میان اصولگرایان بدل شد. باتوجه به اینکه عدالت،دال مرکزی گفتمان اصولگرایی مولد خاصی نداشت، دولت سوم تیر کوشید که خود را مولد این گفتمان نشان دهد. در بررسی ادبیات سیاسی آقای «احمدینژاد» این نکته به وضوح پیداست که بیشترین واژهای که توسط ایشان در بیانات و سخنرانیهایشان استفاده شده واژه عدالت است.
اساس شکلگیری مسکن مهر، یارانهها، سهام عدالت و... همگی مصادیق این رفتار اصولگرایی حول عدالت است و منجیگرایی که در بیانات تک تک افراد رده بالای دولت نهم و دهم وجود داشته و دارد هم بر همین اساس قابلتحلیل است. باتوجه به اینکه ظهور حضرت ولیعصر (ارواحنا له الفدا) مصداق گسترش عدل و داد است.
میتوان انحصارگرایی دولت در تفسیر واژه عدالت و تعمیم آن به حوزههای اجتماعی را سرآغاز اختلاف با سایر گروههای اصولگرایی دانست. در واقع احمدینژاد کوشید خود را مصداق تام عدالتخواهی نشان دهد و از این رو سعی کرد به صور مختلف آن را تفسیر کند. الصاق ادبیات چون ظهور، بیداری انسانی و... از نمونه این تلاشهای دولت برای تفسیر آن بود.
با توجه به اینکه واژه عدالت یکی از دالهای پیرامونی و مهم گفتمان انقلاب بوده است، تلاش برای تفسیر آن به نوعی بدین منظور است که جریانهای سیاسی (اینجا مشخصا دولت نهم و دهم) خود را نماینده اصلی انقلاب اسلامی نشان دهند. از سوی دیگر چون این واژه در غیرت جدی مقابل ظلم، ستم و فساد بوده و ذهنیت ایرانیان در خصوص نابرابری بسیار منفی است، کسی که بتواند خود را نماینده این گفتمان (عدالتخواهی) نشان دهد میتواند این امید را داشته باشد که در دریای پرتلاطم سیاست ایران بهراحتی غرق نخواهد شد.
از سوی دیگر چون این واژه پیوست شدید اجتماعی دارد و با زندگی افراد جامعه درهمتنیده است میتواند گروههای مردمیرا جدای از گرایشها و خاستگاههای سیاسی دور خود جمع نمایند. کاری که احمدینژاد این روزها آن را انجام میدهد و با سردست گرفتن عدالتخواهی، خود را جدای از جریانات سیاسی نشان داده و در حال شکلدهی یک جریان اجتماعی برای خود است که با مختصات سیاسی اصولگرایان و اصلاحطلبان نمیخواند.پس عدالت که بهعنوان یک مطالبه تاریخی ملت ایران همیشه وجود داشته است، در انقلاب اسلامی ذیل گفتمان آن بهعنوان دال پیرامونی قرار گرفت اما از دولت نهم بهعنوان یک گفتمان مستقل سیاسی که خود دالهای پیرامونی متعددی دارد به حیات خود ادامه داده، اما این پایان راه آن نبوده است.
عدالتخواهی البته متولیان زیادی در بین اصولگرایان دارد. پس از دولت، جبهه پایداری، حامیان سعید جلیلی و در نهایت اصولگرایان سنتی همچون توکلی، نادران و زاکانی همگی خود را متولی عدالت میدانند. (اصلاحطلبان هیچ گاه ادعای عدالتخواهی نداشتهاند و همیشه آن را به نفع آزادی به کناری فرستادهاند. رجوع کنید به صحبتهای محمد خاتمی در خصوص آزادی و شریعت).
هرچند هیچ کدام از این افراد و گروهها روشهای احقاق عدالت در جامعه را بیان نمیکنند و در تفسیر خود از جامعه مبتنیبر عدالت هیچ مختصاتی ارائه ندادهاند، اما به سهم خود آن را تفسیر و قدمهای مثبتی هم برداشتهاند که میتوان به شکلگیری «سازمان دیدهبان شفافیت» از سوی توکلی و همفکران وی اشاره کرد.
به هر صورت این واژه تا قبل از سال 84 و با کمی تساهل تا سال 86 بهعنوان عامل وحدت در رفتار سیاسی اصولگرایان شناخته میشد، اما هماکنون یکی از دلایل انشقاق و تشتت آرا در میان این جریان سیاسی، نوع نگاه و تفسیر آنها از این واژه است.
نکته بعدی که لازم است بدان اشاره کرد این است که رفتار سیاسی (Act سیاسی) اصولگرایان بهشدت متاثر از این گفتمان است. در واقع همانطور که اصلاحطلبان هر چیزی را در مقایسه با آزادی به کناری وامینهند اصولگرایان هم اینطور رفتار میکنند. به بیان دیگر آنها حتی پیروزی و یا احتمال پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری را – بهعنوان بالاترین رفتار سیاسی در کشور- به پای عدالتخواهی ذبح میکنند.
برای مثال میتوان به رفتار برخی از گروههای اصولگرایی در انتخابات ریاستجمهوری اخیر اشاره کرد. پس از فاجعه حقوقهای نجومیکه توسط دولت رخ داد، مساله املاک نجومیاز سوی رسانههای حامیدولت علیه قالیباف بهعنوان یکی از گزینههای جدی رقابت با دکتر روحانی برجسته شد. در این اتفاق گروههای دانشجویی مثل انجمن اسلامی مستقل، جنبش عدالتخواه دانشجویی و بخشی از جامعه اسلامی دانشجویان علنا از یاشار سلطانی (کسی که مساله املاک شهرداری را رسانهای کرد) حمایت کردند.
این گروهها و افرادی چون حسن عباسی، سعید زیباکلام و حتی احمد توکلی که زمانی حامیجدی قالیباف بودند، بدون توجه به اینکه او گزینه جدی برای کنار زدن روحانی است و نماد بخش بزرگی از جامعه اصولگرایی است، بر او تاختند و از افشا کننده وی تقدیر کردند.
البته این امر در کلان مساله بسیار مطلوب به نظر میرسد، اما وقتی این جریان ادعای Act سیاسی دارد، این رفتار یک تناقض جدی است و نشان دهنده آن است که اصولگرایان هنوز قواعد بازی سیاست، که بخشی از آن مصلحتسنجی است را نمیدانند.
علیایحال، عدالتخواهی زمانی بهعنوان عامل وحدتآفرین اصولگرایان شناخته میشد، اما امروز به دلیل انحصارطلبی گروههای حاضر در این جریان موجب تشتت شده است. بخشی از آن هم به رفتار سیاسی احمدینژاد باز میگردد که کوشید خود را مولد این گفتمان نشان دهد و از این رهگذر تفسیر خود را بر آن غالب نماید. کاری که نه تنها نتوانست انجام دهد بلکه موجب شد جامعه هم دیگر اصولگرایان را با این ادبیات نشناسد.
در واقع ضعف بزرگ اصولگرایان این بود که نتوانستند از دال مرکزی گفتمان خود به خوبی حراست کنند؛ کاری که اصلاحطلبان در خصوص آزادی به خوبی انجام دادهاند و جامعه ایران به هر صورت این جریان سیاسی را نماینده آزادیهای سیاسی و مدنی میشناسد.
از سوی دیگر بهجز تلاشهایی که از سوی دولتهای نهم و دهم همانند، مسکن مهر، سهام عدالت و یارانهها صورت گرفت، این جریان سیاسی هیچ مختصات دیگری از عدالت ارائه نداد.
بهتر است اصولگرایان به این نکته توجه داشته باشند که زمانی میتوانند ایدههای ذهنی خود را پیاده کنند که ابزار آن را در اختیار داشته باشند. پیادهسازی گفتمان مبتنیبر عدالت و یا هر واژه دیگری نیازمند به دستگیری دولت بهعنوان قوه مجریه و ابزار این کار است و بهدستگیری قدرت هم مختصاتی دارد که باید رعایت شود.
متاسفانه این جریان هنوز به این نکته توجه ندارد که مطالبات فکری خود را به بعد از پیروزی انتخابات واگذار کند و متاسفانه مصلحت سیاسی همیشه به پای عدالتخواهی یا سایر شعارها قربانی شده است.
دیدگاه تان را بنویسید