گفتوگوی مثلث با محمد هاشمی
حاجآقا لیبرال نبود
محمـــد هاشــــمیرفســـنجانی از جملــــه سیاستمداران ایرانی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، طی چهار دهه گذشته، همواره در مناصب مختلف دارای مسئولیت بوده است. حضور او در عرصه سیاست بیشتر تحتالشعاع برادر بزرگتر وی یعنی مرحوم آیتالله علیاکبر هاشمیرفسنجانی بود. او که روزگاری خود از بنیانگذاران حزب کارگزاران سازندگی بود، امروز دیگر فعالیت حزبی ندارد و حتی نسبت به آنچه در دولت دوازدهم میگذرد، کاملا اظهار بیاطلاعی میکند. وی معتقد است حسن روحانی در قبال برادرش حق رفاقت را به جا نیاورده و «بیمعرفتی» کرده است. در عین حال میگوید باید از دولت مستقر برای منافع ملی و خدمت به مردم، حمایت کرد. همچنین باتوجه به تقارن ایام رحلت آیتالله هاشمی با زمان انجام این گفتوگو، گریزی هم به زندگی و زمانه ایشان زدهایم. محمد هاشمی میگوید، مرحوم برادرش، برای پذیرفتن نظرات مقام معظم رهبری، برای خود حجت شرعی قائل بوده است و اطاعت از ولیفقیه را بر خود واجب میدانسته است.
نقل شده که معمولا هفتهای یکبار اعضای خانواده آیتالله هاشمیرفسنجانی خانه ایشان جمع میشدند. این جمعشدن مربوط به فرزندان ایشان بود یا شما هم حضور داشتید یا احیانا کسانی دیگر هم تشریف میآوردند؟
عمدهاش مربوط به فرزندان ایشان بود، ولی بعضا یا در مواقعی هم بعضی از اعضای خانواده همسرشان، یا بعضی از اعضای خانواده ما هم حضور داشتند، ولی بهطور منظم جمعهها بیشتر مربوط به فرزندانشان بود، ولی عرض کردم، گاهی هم ما هم بودیم.
خارج از فامیل چه؟
خارج از فامیل در جمعهها، کمتر کسی بود. اگر حاج آقا دیداری داشتند، معمولا در طول هفته انجام میشد. حاج آقا در محیط کار بسیاری از دیدارهایشان انجام میشد، ولی یکسری افراد خاص هم بودند که علاقهمند بودند بهجای اداره در منزل، ایشان را ملاقات کنند. ایشان هم میپذیرفتند.
این افراد خاص چه کسانی بودند؟
مرحوم شهید بهشتی و بعدا اعضای بیت امام، حاج احمدآقا و به همین ترتیب حاج حسن آقا، آقای خاتمی، آقای روحانی؛ عمدتا این افراد به تعبیری رجال سیاسی مذهبی کشور بودند، بعضی از علمای قم، بعضی از علمای شهرستانها و بیشتر شخصیتهای اینگونه بودند که به دلایلی نمیتوانستند در محیط کار حاضر شوند در آن زمان یا مایل بودند در یک فضای
خصوصیتری باشد.
منزل ایشان هم که تبدیل شده به موزه انقلاب؟
بله.
از چه زمانی برای بازدید عموم بازگشایی خواهد شد؟
دقیقا نمیدانم؛ فکر میکنم بعد از سالگرد ارتحالشان افتتاح شود یا 22 بهمن افتتاح شود. در واقع هرزمان که آمادگیاش باشد.
رابطه شما با آیتالله چگونه بود؟ هم برادر ایشان بودید و هم سالیان درازی را در ریاستجمهوری معاون اجرایی بودید، در مجمع یک دوره خود شما عضو بودید و یک دوره رئیسدفتر ایشان هم بودید. رابطه شما با حاج آقا چطور بود؟
من تقریبا از سن 15 سالگی که از روستای خودمان آمدم قم نزد ایشان بودم. قبلا هم حاج آقا آمده بودند قم. در حقیقت در قم ایشان سرپرستی ما را داشتند، یعنی ایشان برادر بزرگتر بودند که آمده بودند، بعد از ایشان دو تا برادرهای دیگر آمده بودند و نفر سوم بعد از ایشان، من بودم.
این بعد از فوت ابوی بود؟
نه. پدر ما یک فلسفه تربیتی برای خودشان داشتند. میگفتند اگر در سنین بلوغ فرزندان ما در یک محیط مذهبی پرورش پیدا کنند و زندگی کنند، ایمانشان قوی میشود، آنچنان که اگر بعدا جایی بروند، تحت تاثیر فضا، فاسد نمیشوند. بنابراین در سن 15-14 سالگی ما را میفرستادند قم؛ یعنی پسرها را میفرستادند. اولین فردی که آمد، حاج آقا بودند، بعد از ایشان دو تا برادر دیگر آمدند، بعد من نفر چهارم بودم. ما آمدیم قم و ایشان سرپرستی ما را داشتند. تا سال 1340 که در قم بودیم، عمده زمان را با ایشان بودیم. دیگر اواخر سال 40-39 بود که پدر و مادر هم آمدند قم و منزلی را اجاره کردیم و در قم زندگی میکردند. خب طبیعتا بیشتر ما با پدر و مادر بودیم تا با ایشان. ایشان هم ازدواج کرده بودند. اما آن حالت ولیبودن و سرپرستبودن و توجه به امور درسی و تربیتی ما، همچنان وجود داشت و ایشان نظارت جدی روی این مسائل داشتند. سال 40 هم پدر ما مرحوم شدند. دیگر از آن موقع ایشان همین وظیفه را انجام میدادند تا سال 48 که من ایران بودم. سال 48 رفتم آمریکا که باز هم در ارتباط بودیم. بنابراین از جهت روابط خانوادگی، ایشان حکم ولی و سرپرست ما را داشتند. اما از جهت کاری، روابط ما روابط بسیار معمولی مثل سایرین بود، یعنی برای من، آقای هاشمی که رئیسجمهور یا رئیس مجلس بودند، با فرد دیگری که در سِمَت مشابه بود، تفاوتی نداشتند. همان روابط رسمی و کاری را داشتیم و مسئولیتهایی به من واگذار میشد، ایشان توضیح میخواستند، باید توضیح میدادیم، گزارش میخواستند، باید گزارش میدادیم، نظارت داشتند، نظارتپذیر بودیم؛ و تفاوتی با سایر مسئولان نداشتند.
اشاره کردید به اینکه هم یک رابطه عاطفی نزدیکی با ایشان داشتهاید و هم اینکه مدت زمان طولانیای، پستهایی را ایشان به شما محول کردند...
ایشان هیچ پستی به من محول نکردند. من حدود چهار سال معاون اجرایی ایشان بودم و بعد از مجمع هم چندین سال رئیسدفتر ایشان بودم. اما صدا و سیما که 13 سال در آنجا بودم، ایشان محول نکردند، یا وزارتخارجه که بودم، ایشان محول نکردند. معاون سیاسی شهید رجایی بودم، ایشان محول نکردند و بسیاری از مشاغل من تکلیفی بود، اما نه توسط ایشان. مثلا مسئولان میآمدند و به من تکلیف میکردند، یا بعد از دوره ایشان، آقای خاتمی رئیسجمهور شدند، باز من چهار سال معاون اجرایی آقای خاتمی بودم. به هر حال اینگونه بود، تقریبا مشاغلی که من عهدهدار بودم بعد از پیروزی انقلاب، تمامش تکلیفی بود و هیچ کدامش داوطلبی نبود که من خودم داوطلب باشم. حالا از جمله همین مواردی که ایشان هم به من واگذار کردند، تکلیف کردند که مثلا شما بیا مسئولیت سازمان برنامه را بپذیر که گفتم من نمیتوانم و دلیلم این بود که بعد از صدا و سیما؛ سازمان برنامه و بودجه، امورش برای من سنگین است، بنابراین ایشان گفتند باشد، شما بیا معاون اجرایی آقای میرزاده در سازمان برنامه باش. من هم قبول کردم.
در همه این سالها شده بود اتفاقی بیفتد که شما بخواهید حاج آقا را از تصمیمی که میخواهند بگیرند، منصرف کنید و اینکه آیا موفق شدید؟
نه، خیلی کم. یعنی مواردی نبود که بخواهیم به ایشان مشورت بدهیم. یکی، دو مورد وجود داشت، مثلا یکی، دو مورد جزئی، ولی اینکه بخواهم ایشان را منصرف کنم یا ایشان تصمیمی گرفته باشند، به این معنا نبود. مثلا فرض کنیم ایشان افرادی را برای مسئولیتی انتخاب میکردند؛ آن فرد از دوستان و آشنایان من بود و نسبت به آن فرد شناخت داشتم. از من سوال میکردند محمد، فلانی برای مسئولیت چگونه است؟ در آنجا من نظر مشورتیام را مبتنی بر شناختی که داشتم، میدادم، نه مبتنی بر روابط دوستی که با طرف داشتم. بعضا اتفاق میافتاد که من مخالفت میکردم و میگفتم ایشان آدم خوبی است، اما برای این منظور تایید نمیکنم؛ حالا تصمیم با خودتان است. ایشان هم چون میدید من صادقانه صحبت میکنم، معمولا در اینگونه موارد میپذیرفتند.
دیدارهای آقای هاشمی منحصر بود به دفترشان در مجمع تشخیص مصلحت نظام، یعنی کسانی که میخواستند با ایشان دیدار کنند، تشریف میبردند مجمع یا بیرون از مجمع هم مواردی بود که غیر از منزل ایشان را ببینند؟
ایشان یا در مجمع بود یا زمانی که ریاستجمهوری بودند یا رئیس مجلس بودند؛ در محل کار بود. بعضا هم همچنان که قبلا توضیح دادم، در منزل اتفاق میافتاد. دیگر حالا جای سومی نبود، الا اینکه فرض کنید ایشان یک سفر زیارتی میرفتند. در مشهد عدهای میآمدند و در محل اقامت ایشان یا در حرم و در دفتر تولیت آستان قدس و با ایشان ملاقات میکردند. یا بعضا عید که در چهار، پنج روز اول را ایشان معمولا میرفتند کیش؛ در آنجا یک عدهای میرفتند با ایشان ملاقات میکردند. یا بعضا در سفرهای استانی زمانی که رئیسجمهور بودند، اتفاق میافتاد که شخصیتهای خارجی، مثل وزیر خارجه، رئیسجمهور، نخستوزیر از یک کشور میآمد، پیام فوری داشت و میخواست فوری ایشان را ببیند. به من مراجعه میکردند، من هم هماهنگ میکردم، ایشان هرجا که بودند مثل ارومیه، تبریز و... من به همراه آن کسی که آمده بود، میرفتم در آنجا و ایشان پیامش را میداد، ملاقاتش را انجام میداد، سپس برمیگشتیم تهران و میرفتند. این نوع موارد اتفاق میافتاد.
دیدارهای ایشان در دولت نهم و دهم محدود شد، مخصوصا ملاقاتهای خارجی. دولت محدودیتی اعمال میکرد؟
بله، معمولا شخصیتهایی که میآمدند ایران؛ حالا از منطقه، حوزه خلیجفارس یا کشورهای اسلامی یا حتی کشورهای اروپایی، کسانی که میآمدند، یکی از درخواستهایشان این بود که با ایشان ملاقات کنند و این جزو درخواستهایشان بود. دولت به ما منتقل نمیکردند و میگفتند ایشان وقت نداده و نمیگذاشتند ملاقات انجام شود. سفارت آن کشور بعد از اینکه آن میهمان رفته بود، یک هدیهای میفرستاد برای حاج آقا و میگفت ما درخواست ملاقات کردیم، به ما گفتند شما وقت ندادید. یعنی ما از این طریق متوجه میشدیم. بلااستثنا هر کس درخواست ملاقات میکرد، مانع میشدند، مگر اینکه بعضی از اینها از طریق سفارتشان یا قبل از آمدنشان به یک طریقی پیغام میدادند که ما مثلا حتما باید ایشان را ببینیم. خارج از روابط وزارتخارجه یا میزبانشان هر کسی بود، یک برنامهای گذاشته میشد، ولی ما معمولا این برنامهها را هم به وزارتخارجه اطلاع میدادیم و از آنها درخواست تهیه گزارش میکردیم، درخواست مترجم میکردیم و میگفتیم در جریان موضوع باشند، آنها هم اگر میخواستند میآمدند
و اگر هم نمیخواستند، نمیآمدند.
واکنش آقای هاشمی به این محدودیت چه بود؟ مثلا وقتی هدیه را میگرفتند و میفهمیدند ممانعت شده، چه واکنشی داشتند؟
واکنش خاصی نداشتند. بالاخره کسانی که میآمدند، به این معنا میخواستند با حاج آقا دیدار کنند، چون ایشان را یک شخصیت از جهات مختلف فراجناحی و شخصیت دانایی میدانستند که مطالب را با ایشان در میان بگذارند. وقتی نمیشد و نمیآمدند، حاج آقا واکنش خاصی نشان نمیدادند که بگویند چرا نشد.
یک بحثی است که میگویند مرحوم هاشمی خیلی تحت تاثیر فرزندانشان بودند و خیلی از آنها پذیرش داشته؛ این را شما چگونه بررسی میکنید؟
نه، اصلا چنین موردی را کمتر در زندگیشان میدیدیم و اصولا فرهنگ خانوادگی ما اینگونه نبود که فرزندان یا کوچکترها بیایند دستوری به بزرگترها بدهند. حالا بعضا خواستههایی مطرح میشد، ولی نوعا این حرمت خانوادگی و آن چیزی که اکرام بزرگان نامیده میشود در فرهنگ خانواده ما وجود دارد. معصوم هم میفرماید: «بزرگترهایتان را احترام بگذارید، به کوچکترهایتان رحم کنید.»
میگویند آقای هاشمی نسبت به فرزندانشان یک مقدار آزاد برخورد میکردند و نسبت به آنها آسانگیری داشتند.
آقای هاشمی از کودکی تا نوجوانی و آغاز جوانی فرزندانشان عمدتا منزل نبودند. همیشه یا تبعید بودند یا زندان بودند. یعنی آنطور نبود که در خانه باشند و مرتب بالای سر فرزندانشان باشند. بعد هم که انقلاب پیروز شد و مسئولیت گرفتند، باز مشغله کاریشان آنقدر زیاد بود که کمتر به فرزندان میرسیدند. نه اینکه بیتوجه باشند. فرزندان عمدتا تحت تربیت مادر بودند و از همان اول که ایشان نبودند، مدیریت خانواده و تربیت بچهها عمدتا متوجه مادر بود. حالا اینکه گفته شود که ایشان لیبرال بودند و آزاد میگذاشتند؛ نه، ایشان بسیار اخلاقمدار بودند و اصولا سبک زندگی ایشان، سبک زندگی برگرفته از اسلام و قرآن و این نوع مسائل بود و بیشتر روی این مساله توجه میکردند. حالا در سبک زندگی اسلامی، ما یک جاهایی را داریم که برای فرزندان، اجبار است، ولی یک جاهایی هم است که فرزندان امیر هستند. در تربیت اسلامی سه دوره را میگویند که در هفت سال اول امیر تو است، در هفت سال دوم اسیر تو است، در هفت سال سوم وزیر تو است. بالاخره اینها جزو دورههای تربیتی فرهنگ اسلامی - خانوادگی است که بایدها و نبایدهایی دارد.
آقای هاشمی دو تا دفتر خاطرات داشتند. یکی محرمانه و یکی غیرمحرمانه. این درست است؟
یک دفتر داشتند که محرمانه هم شاید نشود اسمش را بگذاریم. یک دفتر عمومی هم داشتند و هر شب که میرفتند، یک جمله هم که میشد کارهایشان را مینوشتند. ولی یک دفتر کوچکی هم همیشه در جیبشان بود که بعضی از نکات را مینوشتند و در دسترس بقیه نبود؛ بیشتر در اختیار خودشان بود.
آن دفتر کوچک که نکات را مینوشتند، الان نزد خانواده ایشان است یا نزد شماست؟
نزد من که نیست، ممکن است نزد خانوادهشان باشد.
شما سال 48 رفتید آمریکا درس بخوانید و زمانی که انقلاب شد، با حضرت امام برگشتید. آن زمان آیتالله هاشمی زندان بودند. چه شد و کجا همدیگر را دیدید؟ چطور شد که ایشان آزاد شدند؟
امام را که از عراق اخراج کردند و شبانه تصمیم داشتند بروند کویت، دولت کویت به امام و همراهانشان ویزا ندادند. امام شب برگشتند به بصره در هتلی ماندند و از آنجا به نوهشان فرموده بودند که با من تماس بگیرند، چون من با امام در ارتباط بودم. حسین آقا، فرزند حاج آقا مصطفی با من تماس گرفت که این قضیه اتفاق افتاده و ما امشب اینجا هستیم و امام گفته فردا هرجا برویم، شما را در جریان میگذاریم. فردایش خبری نشد، پس فردایش به من از پاریس اطلاع دادند که امام آمده پاریس. من هم بلافاصله رفتم یک مقدار پول در بانک داشتم و تبدیل کردم به تراولچک و یک مقدار لباس و این چیزها را برداشتم و آمدم فرودگاه و بلیت گرفتم و رفتم پاریس. یعنی در حقیقت روز سوم که امام پاریس بودند، من هم از آن طرف رفتم پاریس خدمت ایشان. بعد دو، سه تا از بچههای انجمن اسلامی هم همراه من آمده بودند و میخواستند پیام بگیرند از امام و برای انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا ببرند. من رفتم خدمتشان و گفتم پیام بدهید برای بچهها. امام به من فرمودند شما نمیتوانی بروی، شما باید باشی و مژده آزادی اخوی را به من بدهی. من گفتم آقا من قصد رفتن ندارم، اینها میخواهند بروند، من از اینجا همیشه با شما هستم، هرجا که تشریف ببرید. ماندم و بعدها روزی که آمدیم، داستانش مفصل است. تقسیمکاری که در آنجا کردیم، من قرار بود بیایم روی ماشینی که خبرنگاران خارجی هستند تا برای آنها صحبتهای حضرت امام را ترجمه کنم. یک کامیون برای ما پیشبینی کرده بودند و برای من این مسئولیت را گذاشته بودند. ما که از هواپیما پیاده شدیم، آمدیم فرودگاه در طبقه بالا؛ اول امام را بردند و بعد ما پشت سرشان رفتیم. اخوی سه، چهار روز قبلش از زندان آزاد شده بودند. من دیدم اخوی با رهبری، آقای موسویاردبیلی و آقای باهنر، چهار نفری آن گوشه ایستادهاند. اینها را که دیدم، خیلی خوشحال شدم. آمدم طبقه پایین و رفتم پیش اینها. گفتند بیا برو با خبرنگاران، توجهی نکردم! با آنها بودیم تا امام حرکت کردند به سمت بهشت زهرا(س) و حوادثی که اتفاق افتاد. آقای موسویاردبیلی منزلشان آن موقع در خیابان امیرآباد شمالی بود که یک مسجدی داشتند که خانهشان در آن کوچه بود. ما از فرودگاه، دیگر به بهشت زهرا(س) نرفتیم و به اتفاق این آقایان رفتیم منزل آقای موسویاردبیلی، از آنجا با همراهان امام در تماس بودند که قضایا چیست، امام کجا رفتند، چگونه شد. آنجا خبر دادند که امام معلوم نیست کجا هستند؛ حالا آقای ناطق قضایایش را گفتهاند. به هر حال آنجا همه نگران بودیم که امام چه شدند، تا سرنوشتش مشخص شد.
برای انتخابات ریاستجمهوری 1396 مرحوم هاشمی به شما هم گفته بودند که نامزد شوید؛ ظاهرا پنجنفر را نامزد کرده بودند.
دلیلش چه بود؟
اگر خاطرتان باشد، قبل از انتخابات در رسانههای اصولگرا، بیشتر مطرح میشد که آقای روحانی تایید صلاحیت نمیشوند؛ این یک جهت؛ جهت دوم باتوجه به تجربهای که از یکی، دو انتخاب گذشته وجود داشت، در تلویزیون مناظره برگزار میشد یا این سهمی که برای هرکاندیدا اختصاص میداند تا بیایند مطالب خودشان را مطرح کنند. پیشبینی این بود که جناح راست چندین نفر را وارد صحنه میکند تا از این فضا و امکانات استفاده کند. در نتیجه این طرف اگر قرار بود یک نفر باشد، یک نفر در برابر چند نفر نمیتوانست همه حرفهایشان را بزند. بنابراین تدبیر مرحوم آقای هاشمی این بود که بیشتر از یک نفر در صحنه حضور داشته باشند. هم به لحاظ اینکه اگر آقای روحانی را رد صلاحیت کردند، این طرف کاندیدا داشته باشد و هم به لحاظ اینکه در مناظرهها یا در آن وقتی که صدا و سیما اختصاص میدهد، از این فرصتها این جناح هم استفاده کند و بتواند حرفهایش را بزند. بنابراین ایشان پنج نفر را اسم بردند که شما ثبتنام کنید. حالا پنج نفر یا دو نفر یا سه نفرشان، آن را دیگر به تصمیم خودمان واگذار کردند. به این جهت من تا روز شنبه ساعت حدودا 11-10 هم صبر کردم، کسی نرفت ثبتنام کند. من دیدم حرف حاج آقا روی زمین مانده، من رفتم ثبتنام کردم و بعد از من آقای جهانگیری آمد ثبتنام کرد.
غیر از شما و آقای جهانگیری، بقیه پنج نفر چه کسانی بودند؟
آقای ناطق و آقای ظریف و من و آقای عارف.
با آقای ناطق هیچوقت صحبت نکردید که چرا نیامد برای ثبتنام؟
آقای ناطق اصولا دیگر بعد از آن جریان 76 خیلی حاضر نبودند برای مسئولیتها خودشان را نامزد کنند. هر وقت هم که به سراغشان میرفتیم، امتناع میکردند.
میدانیم که آقای روحانی حداقل سال 1392 که با حمایت صریح آقای هاشمی رئیسجمهور شدند، 1396 هم حمایتهایی که ضمنی و خاطراتی که بود، موجب پیروزی ایشان شد اما خانواده ایشان و حتی خود شما هم در بعضی از مصاحبهها دیدم که انتقادی به آقای روحانی در قبال رفتاری که در قبال آقای هاشمی داشتهاند، دارید. نظرتان در مورد این
انتقادات چیست؟
رابطه آقای روحانی با آقای هاشمی فقط مخصوص به این دو دوره یا این انتخابات نبوده و نیست. آقای روحانی تقریبا از زمانی که حاج آقا مجلس بودند، با ایشان بودند، در جنگ هم با ایشان بودند. ایشان همیشه یکی از افراد مورد اعتماد حاج آقا بودند و در خیلی از جاها با هم بودند. نقدی که من انجام دادم، صرفا به آقای روحانی هم نبود. چون در مراسم تحلیف، هیچ کس از آقای هاشمی نامی نبرد. من هم گفتم این بیمعرفتی است. اینها برای خانواده یا برای دوستان نزدیک ایجاد توقع میکند. توقع اینکه مثلا در اینگونه موارد یادی از ایشان بشود و مثلا ذکر نامی بشود؛ بالاخره به فراموشی نسپارند. بنابراین از نظر من، آن جملهای که گفتم «بیمعرفتی» است، فقط به آقای روحانی نبود، به بقیه هم بود که بالاخره آقای هاشمی جایگاه ویژهای داشتند و غیر از جایگاه سیاسی و حکومتیشان، دوست و رفیق خیلی خوبی بودید. شما رفقای چندین ساله هستید؛ بالاخره آدم رفیقش بمیرد، میرود یک فاتحه برایش میخواند و یک ذکر نامی از او میکند. بیشتر از آن توقع روابط انسانی بود که معمولا بین ما وجود دارد. مثلا فرض کنید من بعضی از دوستانم مرحوم شدند، کسانی که در آمریکا با هم بودیم یا در صدا و سیما بودیم. هنوز که میشود اگر فرصت کنم شب جمعه یا جمعه، میروم سر مزارشان یا یک جاهایی که فرصتهایی هست، دعایی یا نمازی برایشان میخوانم. این مساله بود، وگرنه بحث گلهمندی و گلایه و اینها از این جهت بود و صرفا هم به خاطر آقای روحانی نبود
و به دیگران هم بود.
چقدر فکر میکنید اگر آقای هاشمی رئیسجمهور میشدند، کابینهشان شبیه کابینه دولت دوازدهم بود و از همین نیروها استفاده میکردند؟
پیشبینیاش مشکل است. آقای هاشمی در آن زمانی که آقای طاهریاصفهانی در اصفهان مطرح کردند که ایشان دو سال دورهشان تمدید شود که برنامه دوم توسعه اقتصادی را خودشان انجام دهند؛ خود آقای هاشمی مایل نبودند و مخالف بودند و حرفشان این بود که من علاقهمند هستم که جوانها یا جوانترها بیایند و امور را در اختیار بگیرند و انجام دهند و ما هم در کنارشان تجاربمان را به آنها منتقل کنیم. یعنی ایده خود آقای هاشمی، انتقال تجربه به جوانترها بود. بین اشخاصی که در دولتها هستند یا بودند، یک عدهایشان در سنین خوبی هستند که میتوانند و تواناییهای زیادی دارند، یک عدهشان که توانایی زیادی داشتند از لحاظ مدیریتی، ممکن بود بهعنوان مشاور انتخاب کنند، چون بالاخره برای انتقال تجارب باید بهگونهای یک ارتباطی بین اشخاص با اجرا وجود داشته باشد. بیشتر پیشبینی من این است که آقای هاشمی از بعضی از شخصیتها اگر میخواستند استفاده کنند، بهعنوان مشاور استفاده میکردند، تعدادی از شخصیتهایی هم که در کابینه قبلی و الان هستند، در سنینی به سر میبرند که کاملا میتوانند کار کنند و تواناییهای جسمیشان خوب است.
به نظر شما بزرگترین اشتباهی که آقای روحانی تا الان انجام داده، چه بوده است یا بگوییم بزرگترین نقدی که شما به ایشان داشتید که میتوانستند عملکرد بهتری داشته باشند، ولی از نظر شما این بزرگترین اشتباهشان شده، چیست؟
من نگاهم به دولت آقای روحانی از یک زاویه دیگر و نگاه دیگری است. من میگویم آقای روحانی دو تا مشکل در دولتش یا در زمانش وجود دارد. یکی برمیگردد به کشوری که تحویل گرفت. حالا لازم نیست خیلی وارد این بحث شویم؛ آقای احمدینژاد متاسفانه سرزمین سوخته تحویل داد، یعنی ما در هیچ زمینهای بهرغم امکانات فراوانی که داشتیم، دستاورد مثبتی نداشتیم. شما ببینید رشد اقتصادی 5/5- درصد، بیکاری با آن ضریب بالا، تورم بالا، در مسائل اقتصادی، روابط بینالملل و منطقهای به آن شکل که اصلا شش، هفت تا قطعنامه در شورای امنیت علیه کشور گذراند.
اینها شرایط خیلی نامناسبی است برای مدیریت کشور. این یک نکته بود که آقای روحانی در حقیقت سرزمین سوخته تحویل گرفتند؛ نکته دومی که برای آقای روحانی بهعنوان مشکل به وجود آمد، موانع ایشان بیشتر از منابع ایشان بود. ما منابع پولی و مالیمان در دولت آقای روحانی خیلی کم شده است. بعد شما در کنار این ببینید کسانی که بهعنوان رقیب آقای روحانی بودند، هر روز مانعتراشی میکنند یا تخریب کنند. مثلا صدا و سیما، من بهعنوان یک متخصص میگویم، شاید جزو کسانی باشم که باتوجه به سابقهام در آنجا، جزو متخصصان رسانه باشم و بتوانم نظر بدهم. در هیچ زمانی صدا و سیما اینگونه با دولت مخالفت نمیکرد و تضعیف نمیکرد. یعنی ما نمیگوییم نقد نباشد، ولی فرض کنید که 200 تا ماهی در یک استخری به دلیل اینکه آب قطع شده، مردهاند. این سوژهای است که شما بیاورید در تلویزیون برای 60-50 میلیون جمعیت گزارش دهید و بیایید این را بزرگش کنید، میزگرد بگذارید؟ یعنی هر چیز کوچکی را توانستند، پیدا کردند، در بوق کردند که مثلا دولت اینجوری است و این کاستیها را دارد؛ یعنی موانع در برابر دولت آقای روحانی از منابع بیشتر بود، همکاری هم کمتر بود، مدام مانعتراشی میکردند. بنابراین با این شرایطی که برای دولت بهوجود آوردند، دیگر معجزه که ایشان نمیتواند بکند. بنابراین من برای آقای روحانی اشتباهی که مثلا «اشتباه روحانی» باشد و مانع بعضی از مشکلات باشد، به آن معنا سراغ ندارم، ولی متاسفانه اشکالی که در کشور ما وجود دارد، این است که در دنیا وقتی که رقابت وجود دارد، بعد از پایان رقابت میگویند مشارکت. حالا تمام شد، آن بازنده هم به برنده تبریک میگوید، بعدا میگویند تا اینجا رقابت بود، از اینجا مشارکت. اما ما میگوییم تا اینجا رقابت بود، بعدش کارشکنی!
به بحث صدا و سیما اشاره کردید. بالاخره شما یک سابقه مدیریت بیش از یک دهه در صدا و سیما را دارید. شبکههای صدا و سیما را تماشا میکنید؟ میگویند ریزش مخاطب داشته است.
کم میبینم. سعی میکنم برنامه خبریشان را ببینم. مثلا در 24 ساعت، یک شیفت یا دو شیفت خبری را ببینم. بعضی از سریالها را هم که پخش میکنند، حالا در خانه کسانی میبینند یا بعضا تلویزیون روشن است؛ میبینم. معتقدم که صدا و سیما الان مسیر خوبی را طی نمیکند، یعنی صدا و سیما فرهنگسازیاش به طرف فرهنگ ابتذال رفته است.
چرا؟ زمانی که شما صدا و سیما را تحویل دادید، سه تا شبکه بیشتر نداشتید، اما الان خیلی گسترده شده؛ هم شبکههای رادیویی، هم تصویری، ولی آن سرگرمی را نتوانسته ایجاد کند؛ به نظر شما اشکال
کار کجاست؟
مثلا نوع سریالهایی که درست میکنند، واقعا خیلی «لالهزاری» است؛ آن موقع کارهای سبک را میگفتند لالهزاری. یعنی اصلا نه هنرپیشههایی که استفاده میکنند، نه سوژه، نه رفتار، هیچکدام خوب نیست؛ یعنی ما دیگر سریال فاخر نداریم. من زمانی که در صدا و سیما بودم، 1560 اپیزود سریال فاخر ساختیم که در تاریخ رادیو و تلویزیون بیسابقه است؛ هم نسبت به زمان شاه و هم برای بعد از انقلاب اسلامی. هیچ کس کار فاخر اینگونه نکرد. به لحاظ محتوایی ما تاریخ را در سه مقطع و در سه موضوع کار میکردیم. یکی تاریخ صدر اسلام، یکی تاریخ معاصر، یکی سوژههای اجتماعی را با هم کار میکردیم. برای مردم واقعا آموزنده بود. ما شبهای دوشنبه که سریال داشتیم، خیابانها خلوت میشد در شهرها، در تهران همهجا خیابانها خلوت میشد، مردم میرفتند ساعت 9 شب سریال تلویزیون تماشا کنند. بعد ما جناحی عمل نمیکردیم و سعی میکردیم رسانه ملی باشیم. من در صدا و سیما گفته بودم؛ شما هر عقیدهای، سیاستی و هر چیزی که میخواهی داشته باش، متعلق به هر گروهی که در جامعه است؛ از گروههای خودی میخواهی باشی باش، اما حق ندارید سلیقه سیاسیتان را در برنامهسازی اعمال کنید. این نظر امام است و واقعا نظارت میکردم این کار را نکنند؛ نه اینکه شوخی باشد و یک بخشنامه باشد. حالا شما میبینید هر کسی برای خودش، سیاستی در پیش گرفته است. اینها که درد رادیو و تلویزیون نیست، این فقط مخاطبگریز است. مردم میگویند چه چیزی به اطلاعات ما اضافه میکند؟ بعضیها هم میگویند
«سوهان اعصاب» است.
این یک جهت قضیه، جهت دوم این است که زمان ما البته ویدئو یا مثلا تلویزیونهای مرزی یا رسانههای اینجوری بود، ولی به این شدت فضای مجازی و این نوع مسائل در کشور وجود نداشت و گستردگی نداشت. الان آلترناتیو وجود دارد. زمانی که آلترناتیو وجود دارد، باید بهگونهای عمل کنند که بتواند مخاطب را جذب کند، نه مثل کاری که صدا و سیما کرده و مخاطب را فراری میدهد. وقتی آقای دکتر لاریجانی آمدند جانشین من شدند و مدتی ریاست کردند، برنامهها را دیدم، به ایشان گفتم آقای لاریجانی شما دارید خطا میکنید. من و شما وظیفه نداریم فرهنگ ابتذال را ترویج کنیم. تلویزیون فرهنگساز است، رادیو فرهنگساز است، شما باید بیایید فرهنگ اسلامی را ترویج کنید. ایشان گفتند که اگر ما این کار را بکنیم، مخاطب نداریم. گفتم این وظیفه شما نیست، آن چیزی که شما وظیفه دارید و امام تعیین تکلیف کردند را باید عمل کنید. امام معتقد بودند این رادیو و تلویزیون که صدایش به جاهایی میرسد، باید اسلام را معرفی کند و مردم را هدایت کند، نگفتند بیاید ابتذال را ترویج کند. در نهایت آقای لاریجانی گفتند ما بین بد و بدتر، بد را انتخاب کردیم. من اصلا بحثم با مدیران بعد از خودم این است که تلویزیون ما حق ندارد چون مثلا رسانههای بیگانه که در کنارش هستند و ابتذال را ترویج میکنند، آن هم برود آنها را ترویج کند. در ترویج ابتذال، آنها بهتر از ما و استادتر از ما هستند. تعارف که نداریم. هالیوود فیلم میسازد و آدم را میخکوب میکند؛ ابتذال انجام میدهد، خشونت انجام میدهد. پس ما اگر بخواهیم آن کار را بکنیم، به آنها که نمیرسیم، میشویم از اینجا مانده و از آنجا رانده. قبل از انقلاب در خیابان استانبول یک سینما بود، کنارش هم مسجد هدایت بود. درِ سینما آخر کوچه بود، درِ مسجد هدایت بغل کوچه بود، کوچهای بود که بنبست بود. سردر کوچه که میخواستی وارد شوی، این شعر نوشته بود؛ «مطاع کفر و دین بیمشتری نیست/ گروهی این و گروهی آن پسندند». گفتم شما بیایید مطاع خودتان را ارزیابی کنید. بالاخره وقتی مطاع خودتان را عرضه کنید، مشتری خودتان را خواهید داشت. بههرحال من خیلی تلویزیون را الان موفق نمیبینم و در بیراهه میبینم. گاهی در جزئیات برنامهها یک دقتهایی هم میکنم. شما ببینید در یک سریال تلویزیونی یا در یک برنامه تلویزیونی، یک مجری میبینی یک فرم مو دارد، یک لباس میپوشد. فردا ببینید در خیابان یک عده شروع میکنند شبیه همان موهایشان را میزنند یا مثلا سرشان را بتراشند یا مثلا فرم لباسشان همان میشود. این نشان میدهد که این رسانه فرهنگ میسازد و تاثیرگذار است. بنابراین چرا ما باید خوب پخش نکنیم که اثر سازنده داشته باشد؟ بخشی از مواردی که در جامعه است، من معتقدم که تاثیر برنامههای نامناسب صدا و سیماست.
در پاسخ به پرسش قبلی به این اشاره کردید که منابع دولت آقای روحانی محدود است در مقابل موانع و اینکه از لحاظ اقتصادی، کشور را در یک شرایط نامساعد تحویل گرفتند. هفته پیش بود که اوج اعتراضات مردمی نسبت به عملکرد اقتصادی آقای روحانی را شاهد بودیم. چقدر در این اعتراضات که بعضا منجر به اغتشاش شد، جای آقای هاشمی را خالی میدیدید و به نظر شما اگر بودند، چه راهکاری را میتوانستند اتخاذ کنند که این غائله زودتر جمع شود؟
ما یک تجربه داریم در مورد مدیریت آقای هاشمی. آقای هاشمی بعد از جنگ رئیسجمهور شدند و اولین رئیسجمهور بعد از پایان جنگ بودند آن زمان همه چیز اولویت با جنگ بود. کشور هم با کوپن اداره میشد، کوپن کالا خیلی کم بود، مشکلات زیاد بود. بالاخره محدودیتهایی که به خاطر جنگ داشتیم و به کشور و به مردم تحمیل میشد، اینها فراوان بود. وقتی قطعنامه پذیرفته شد و جنگ تمام شد؛ من آن موقع صدا و سیما بودم، یکدفعه همکاران ما فکر میکردند جنگ که تمام شده، دیگر اینها هر کاری میتوانند بکنند. من گفتم جنگ تمام شده، اسلام که تمام نشده، انقلاب به قوت خودش باقی است. یعنی میخواهم بگویم روحیهای که مردم، یعنی آن خواستی که مردم بعد از جنگ داشتند، خواست فراوانی و رفع موانع و رفع مشکلات و این نوع مسائل بود. رفاه و اینطور چیزها را میخواستند. از اوایل انقلاب تا زمان جنگ سختیها را تحمل کرده بودند و حالا دیگر میگفتند باید همه چیز فراوان شود. آقای هاشمی هم مواجه بود با خزانه خالی، خرابیهای بعد از جنگ، خرابیهای زمان شاه، مسائلی که اتفاق افتاد، همه اینها جمع شده بود. ولی آقای هاشمی بهگونهای کشور را با همین منابع کمی که داشتند مدیریت کردند که نرخ بیکاری آمد روی 9 درصد، -زیر 10 درصد- و کاهش پیدا کرد. غیر از یک مقطع خیلی کوتاه 50-40 روزه که یکدفعه دلار گران شد و تورم رفت بالا، تورم را آوردند پایین، اشتغال فراوان شد. تولیدات وارد بازار شد، در مغازهها کالاها جمع شد و از آن جو کوپنی و حرصی که زمان کوپنی وجود داشت، خارج شد. یعنی مشکلات بسیار زیاد بود، توقع هم بسیار زیاد بود، اما شیوه مدیریت آقای هاشمی اینگونه بود که توانست مردم را اغنا کند و توانست رونق اقتصادی بهوجود بیاورد. بنابراین من فقط میتوانم آن تجربه را بگویم. در آن زمان آقای هاشمی چنین کاری را کرد؛ حالا در شرایط فعلی که شما میفرمایید بالاخره مشکلات اقتصادی وجود داشته و دارد، باعث بعضی اغتشاشات و مسائلی شده، قاعدتا راهکارهایی وجود داشت، ولی یک تفاوتی هم آن زمان با این زمان داشت. آن زمان وحدت و انسجام خوبی بین مسئولان کشور وجود داشت، یعنی اینگونه نبود که حالا اگر جناح سیاسی مخالف هم داریم و یا در انتخابات شکستخورده، اینها بیایند کارشکنی کنند یا علیه همدیگر تبلیغ سوء کنند یا مثلا فرض کنید در دانشگاه و تریبونهای عمومی بیایند طرف مقابل را تضعیف کنند. همه واقعا پشت همدیگر را داشتند، انسجام و وحدت وجود داشت. در شرایط فعلی که این مسائل اتفاق افتاد، متاسفانه بخشی از آن را به دلیل اینکه از بس نقادیها یا تخریبهای بیجهت در کشور نسبت به دولت انجام شد، نسبت به بعضی از قوای دیگر انجام شد، میدانم.
میگویند ملانصرالدین از یک جایی میرفت، یکی به او رسید و گفت از کجا میآیی؟ گفت از میدان. گفت چه خبر؟ به دروغ گفت هیچی، آنجا داشتند یک چیزی را تقسیم میکردند و من هم گرفتم و آمدم. آنهایی که در راه میرفتند، به همدیگر میگفتند و همه به سمت میدان دویدند. ملانصرالدین گفت نکند راست گفته باشم، خودش هم برگشت شروع کرد به طرف آنها دویدن که آن چیزی را که تقسیم میکردند را بگیرد. شما رسانهای هستید و میبینید این مسائلی که دو، سه ماهه اخیر در کشور اتفاق افتاد، اینها در تاریخ انقلاب بیسابقه است و اینها اثر میگذارد روی مردم و یک عده باور میکنند. مضافا اینکه در توده مردم، در متن جامعه، غیر از نخبگان، توده مردم و عوام مردم، آنها فرقی بین دولت و قوه و قضاییه اینها قائل نیستند، آنها همه را نظام و یکی میدانند. یعنی اگر من بیایم و نقادی کنم به یک جایی، آنها به حساب یک فرد یا قوه مجریه نمیگذارند، آنها میگویند نظام خراب است؛ یعنی از بالا تا پایین. شما دیدید در همین چند روز اول شعار علیه روحانی بود، ولی بعد چه شد؟ اینها نشان میدهد که توده مردم مثل شما یا مثل من نوعی تفکیک قائل نیستند بین قوه مجریه و قوه قضاییه بلکه همه را یکپارچه نظام میدانند و میگویند ناتوانی اینها، ناتوانی نظام است. و این هم از اشتباهاتی است که امروز صدا و سیما مرتکب میشود و نشان میدهد، نقادی میکند، قوه مجریه را مردم به حساب کل نظام میگذارند. ما یک تجربه آنگونه داشتیم در زمان پس از جنگ، ولی با این تفاوت که گفتم، آقای هاشمی توانست خیلی خوب از آن مرحله عبور کند و شرایط وفور در کشور را به وجود بیاورند، اشتغال فراوان شود، مردم راضی شوند و الان هم شما میبینید که مردم یاد آن
موقعها هستند.
رابطه اصلاحطلبان با دولت را چگونه میبینید؟ اصلاحطلبان معتقد هستند آقای روحانی پیروزی خودش را در دور دوم باید مدیون آنها باشد، ولی ما در عمل میبینیم اینگونه نشد. حداقل در چینش کابینه آقای روحانی اعتنای چندانی به اصلاحطلبان نکرده است. میتوانیم بگوییم آقای روحانی اصلاحطلبان را کنار گذاشتند و از آنها رویگردان شدند و به عبارتی بگوییم دچار چرخش شدهاند؟ اصلاحطلبان میخواهند چهکار کنند؟ آیا ادامه میدهند یا از ایشان عبور خواهند کرد و حمایت خودشان را برخواهند داشت؟
من ارتباط زیادی با اصلاحطلبان یا اصولگرایان ندارم. من تقریبا با هیچ کدام از این گروههای سیاسی رابطه تشکیلاتی ندارم، اما آنچه از رسانههای اصلاحطلب برمیآید، ممکن است بعضی از اشخاص در جناح اصلاحطلب نقد داشته باشند به آقای روحانی و نقادی کنند و بگویند ما ائتلاف نمیکنیم، ولی این استراتژی، استراتژی جریان اصلاحطلبی نیست. آنها هنوز به آقای روحانی وفادار هستند، توقع زیادی هم ندارند. در همین حدی که آقای روحانی توجه کرده به آنها، راضی هستند و عبور از روحانی را خطا میدانند و آن را بد میدانند برای کشور. بهعبارت دیگر اگر بخواهیم افراد را در نظر بگیریم، بله، فرمایش شما درست است؛ حالا یک فردی، یک جایی، یک نقادیای دارد یا یک جملهای دارد و میگوید. اما اگر بهعنوان استراتژی اصلاحطلبان در نظر بگیریم، من چنین چیزی ندیدم؛ بلکه بیشتر میبینم که آنها هم وفادار هستند، هم قانع هستند به آن چیزی که دارند و هم تضعیف روحانی یا تخریب روحانی یا به تعبیر روز، عبور از روحانی را برای کشور مفید نمیدانند
و مضر میدانند.
به این موضوع اشاره کردید که با جناحهای سیاسی ارتباطی ندارید، ولی ما شما را بهعنوان یکی از اعضای موثر و بنیانگذار «حزب کارگزاران سازندگی» میدانیم. چه شد که از کارگزاران جدا شدید و آیا تکدر خاطری دارید؟ امروز رابطهتان با کارگزارانیها
چگونه است؟
نه، من از وقتی که آمدم بیرون، هیچ رابطهای با آنها ندارم. در حد همین که در مجالس روضه، عروسی، عزا، بعضی از اشخاص و افرادشان را ببینیم و با هم احوالپرسی کنیم، ولی رابطه دیگری ندارم. تکدر خاطری هم ندارم. من همان موقع که اعلام کردند کارگزاران تبدیل به یک جبهه شده و حزب نیست، از آن خارج شدم؛ چرا که در حزب کارگزاران بودم و سپس آمدم بیرون. از آن موقع هم هیچ ارتباط تشکیلاتی یا جلسهای نداشتهام. الا اینکه در مراسم عمومی شرکت کنم و در آنجا چهار تا از دوستان دیگر هم باشند یا در یک مجلس روضه، مجلس ختم و این مسائلی که عرف ما است. ارتباط دیگری با آنها
ندارم.
از دولت خبر دارید؟ مثلا صحبتهایی میشود مبنی بر اینکه آقای جهانگیری به حاشیه رفتهاند. نظرتان در این خصوص چیست؟
نه، من هیچ ارتباطی با دولت و دولتیان ندارم. بعضا یکی از وزرا را در یک مناسبتی یا یک جایی یا یکی از مسئولان را ببینم، در حد احوالپرسی. ارتباط کاری ندارم با آنها و طبعا خبری هم از این قبیل مسائل ندارم.
یک گریزی بزنیم به انتخابات ریاستجمهوری 1400، برویم به سه سال و نیم آینده! یکی از گزینههایی که برای کاندیداتوری مطرح میشود، آقای لاریجانی است. چقدر شما آقای لاریجانی را باتوجه به آشنایی که خیلی پیشتر با او دارید و باتوجه به ارزیابیای که از عملکرد 10 سالهشان در مجلس شورای اسلامی دارید، دارای ظرفیت ریاستجمهوری میدانید؟ چه میزان احتمال دارد اعتدال به سراغ آقای لاریجانی برود؟ به عبارت دیگر آقای روحانی سبد رأی خودش را پشت آقای لاریجانی میگذارد و با ایشان ائتلاف میکند؟
من قبلا هم گفتهام کسی که خودش را زود مطرح کند، میسوزد. یعنی تجربهای که ما در سالهای قبل داشتیم، کسانی که زود خودشان را برای این مسئولیت مطرح کردند، سوختند. بنابراین من هم خیلی در این زمینه اظهارنظر نسبت به هیچ کس نمیکنم و میگویم بگذاریم به موقعش ببینیم شرایط کشور چیست و چه کسانی مطرح هستند و چه سیاستها و روندی در کشور وجود دارد و میگویم به تناسب زمان این نوع بحثها را
داشته باشیم.
رابطه آقای هاشمی با رهبری یک رابطه دوستی 60-59 سالهای بود که از قبل از انقلاب شکل گرفته است. در این اواخر رابطه دو بزرگوار با همدیگر چگونه بود؛ مخصوصا بعد از 88 و آن ماجراها و آن مناظرهای که شد و آقای هاشمی مورد هدف قرار گرفت و آقای هاشمی نامه خاصی را «بدون سلام» به حضرت آقا نوشتند؛ در رسانهها همیشه آقای هاشمی میگفتند همه چیز خوب است و ایشان را مثل قبل دوست دارند و به ایشان ارادت دارند. اما در واقع چه؟ رابطه این دو چگونه بود در اواخر؟
نه، آقای هاشمی از ایشان گلایه نمیکردند. ایشان آن نوع رابطهای که با رهبری داشتند، یک رابطه اعتقادی برایشان بود که در یکی از صحبتهایشان هم در دانشگاه شریف در پاسخ به یک دانشجویی جواب دادند. میگفتند که من با رهبری رفیقیم، دیدار هم داریم، در آن دیدارها هم من نظراتم را میگویم، بنابراین اختلاف نظر وجود داشته و دارد؛ یعنی همیشه بوده، اما حجتی ندارد که حرف من را بپذیرد، ولی من حجت دارم که حرف ایشان را بپذیرم، به خاطر اینکه ایشان ولیفقیه است و در نظام سیاسی ما بالاخره باید حرف ولیفقیه پذیرفته شود. بنابراین مبنای رقابتی کاریاش یا به تعبیر شما که میگویید کدورت و اینها، این نوع مسائل را مبنای اعتقادی داشتند و از نظر عاطفی هم آن مبنای رفاقت چندین ساله؛ حالا 59 ساله. یعنی هم از نظر عاطفی با ایشان رابطهشان خوب بود؛ بالاخره سالیان طولانی، دوست بودند. از نظر کاری آقای هاشمی اعتقاد داشتند که حجتی دارند که حرفهای رهبری را بپذیرند. بنابراین هیچ وقت هم گله نمیکردند و از این موضعشان هم کوتاه نمیآمدند.
در بحث آن نامهای که به رهبری در سال 1388 نوشتند، چرا قبل از اینکه رهبری بخوانند، آن را منتشر کردند؟
یک پاسخی ایشان نوشته بود و من الان یادم نیست. مثل اینکه فاصله انتشار با فرستادن، طولانی بود، یعنی اینجوری نبود و اشکال از جای دیگر بود، نه اشکال از این طرف.
دیدگاه تان را بنویسید