دومینوی برعکس! چه عواملی حیات سیاسی اصلاحات را تهدید میکند؟
مثلث/ رضا حیدری
عرصه سیاستِ ایران پس از سال 92 به سرعت در حال تغییر است و به نظر میرسد که در دهه آتی اساسا چیزی به نام «اصولگرا» و «اصلاحطلب» به این معنی که الان وجود دارد، نباشد. علت را هم میتوان فروپاشی در نظم و تقسیمات سیاسی دانست که هر دو جریان با آن مواجه هستند و موجب شده که به راحتی نتوان اصولگرا یا اصلاحطلب را به معنای «اندیشهای» تشخیص داد. از سوی دیگر «ناکارآمدی» این دو جریان سیاسی است که نتوانستهاند در حوزه عمل ادعاهای خود را به اثبات برسانند.
در این میان به نظر میرسد که جریان اصلاحطلبی با تهدید بیشتر و بزرگتری مواجه است؛ چرا که در 28 سال گذشته از دل گفتمان این جریان یا حداقل معیارهای نزدیک به گفتمان آنها، سه رئیسجمهور برگزیده شدهاند. آقایان هاشمی، خاتمی و روحانی، افرادی هستند که یاد در گفتمان ایجاد شده اصلاحات قرار میگیرند یا نزدیک به ادبیات سیاسی آنها بودهاند. از این رو میتوان گفت که این جریان سیاسی اساسا ادعاهای سیاسی و اجتماعی خود را به بوته آزمایش گذاشته است و مردم ایران ثمرات آن را دیدهاند. نباید فراموش کرد که پس از سال 68، بیست سال سکان اجرایی کشور در دست این جریان سیاسی بوده است.
مساله اقتصاد بازار آزاد (به معنای لیبرالیستی آن) و کاهش قدرت و نفوذ دولت در آن، بلافاصله پس از جنگ و به وسیله آقای هاشمی اجرا شد. البته جریان راست همیشه به بازار مایل بوده است اما هیچگاه اعتقادی به عدم حضور دولت به معنای لیبرال آن نداشته است.
پس از هاشمی و اقتصاد بازار آزاد، این خاتمی بود که با شعار توسعه سیاسی بهعنوان پیش فرضِپیشرفت همهجانبه کشور بر راس کار آمد و این روزها هم آقای روحانی ترکیبی از هر دوست. هرچند باید گفت که دولت او فاقد یک «ایده مرکزی» برای مدیریت کشور است و در حوزه اندیشه شلخته محسوب میشود.
از این رو اکثر شعارهای جریان اصلاحطلب، اعم از آزادی، مردمسالاری، قانونمداری، شایستهسالاری، شفافیت و... همگی به اجرا در آمده و گوش مردم با آنها بیگانه نیست و معالوصف این جریان در این زمینهها عملکرد قابل قبولی هم نداشته است. هر دو جریان سیاسی و غالب کشور در سرکوب و بریدن صدای مخالف، فساد مالی، رانت اطلاعاتی و قانونگریزی به یکدیگر طعنه میزنند و به تعبیر آقای «عبدالله ناصری» دوست و چهره رسانهای اصلاحطلبمان که در نقد آنها میگوید: «اصولگرایان به کدامین اصول پایبند ماندهاند و اصلاحطلبان بهدنبال اصلاح چه چیزی هستند؟!»
پس میتوان یکی از نقدها یا تهدیدهای جریان اصلاحطلبی را «تهیشدن ذخایر گفتمانی» و کلامی آنها دانست؛ همان نقدی که دکتر «حاتم قادری» هم چند سال پیش به اصولگرایان وارد دانسته بود.
در واقع اصلاحطلبان در عمل چیزی خلاف گفتههای خود را اثبات کردهاند. برای مثال پذیریش قواعد بازی دموکراتیک، قانونمداری یا تحمل مخالف هر سه از شعارهای این جریان بوده است اما شاهدیم که سال 88 و پیش از آن در سال 78 به صورت عریان نقض شده است. یعنی وجوه قانونی رفتار خود را نقض کردهاند و این در حالی است که آنها 8 سال تمام بهدنبال تحمیل آن بر رفتارهای سیاسی کشور بودند.
در حوزههای دیگر هم وضع به همین منوال است. ظهور شهرام جزایری و اختلاسهای هنگفت وی ریشه در دوران اصلاحات و نشان از عدم انضباط مالی این جریان سیاسی دارد که بعدها هم ادامه پیدا کرد.
به نظر میرسد که هر دو جریان عمده سیاسی کشور دچار «بحران کارآمدی» شدهاند. این دو جریان هر کدام به سهم خود - اصولگرایان با در اختیار داشتن نهادهای حاکمیتی و اصلاحطلبان به دست داشتن نهادهای انتخابی- مجری امور کشور بودهاند. اینکه اصلاحطلبان با آن دیدگاههای «حداکثری» و رادیکال خود برای حضور در فضای سیاسی به امثال »حسن روحانی» که اساسا شخصیتی محافظهکار دارد، عدول میکنند به معنی آن است که جامعه ظرفیت و تحمل شنیدن و دیدن حرکات تند آنها را ندارد. بنابراین نباید فقط این پیشفرض را داشت که نهادهای نظارتی همچون «شورای نگهبان» مانع حضور حداکثری آنها میشود.
امروز پس از قریب به چهل سال از عمر جمهوری اسلامی، شکافهای اجتماعی بیشتر، اختلاف طبقاتی افزونتر و شاهد حضور و گسترش طبقهای از «نوکیسهگان سیاسی» هستیم که منتسب به هر دو جریان هستند. این مسائل در کلان ماجرا سرمایههای سیاسی اصلاحطلبان را بیش از اصولگرایان خواهند سوزاند چرا که این جریان از مجموعه 28 سال پس از جنگ بیش از 20 سال آن را در اختیار داشته و این اختلافات ثمره کارهای کرده یا نکرده آنهاست.
در واقع اگر تا دیروز جریان اصلاحات که جوانتر از اصولگرایان هستند میکوشیدند با تبیین مواضع اندیشهای و ایدئولوژیک خود برای حضور در عرصه سیاسی «مشروعیت» به دست بیاورند و با در دست داشتن نهادهای اجرایی در چهار ساله دوم خرداد بر آن بودند که با عملکرد خود نوعی «مقبولیت» عام را هم نصیب خود کنند اما امروز و پس از گذشت آن سالها دچار «بحران کارآمدی» شدهاند. یعنی در وجه اجرایی -که نیاز مردم ایران هم هست- نتوانستهاند خود را کارآمد نشان دهند و تلقی عموم مردم از آنها جریانی سیاسیکار و اهل زدوبندهای سیاسی است تا نیرویی اجرایی و با فکر برای حل مشکلات کشور.
شاید با تساهل بتوان این نتیجه را گرفت که حرکت پلهای جریان اصلاحطلب که با کسب مشروعیت، مقبولیت و کارآمدی به منظور ماندگاری طولانی در عرصه سیاست بود، به دلیل اینکه رکن سوم را نتوانستهاند اثبات کنند، بدل به «دومینوی برعکس» شده و میتواند مقبولیت و مشروعیت آنها را زیر سوال ببرد. البته اصولگرایان هم با این چالش مواجهه هستند.
حسن روحانی، کاتالیزور اضمحلال اصلاحات؟
در این بین نقش حسن روحانی در به چالش کشیدن هرچه بیشتر اصلاحات در حوزه کارآمدی پررنگ است. آنها در میان گزینههای موجود سال 92 دست به انتخاب کسی زدند که سابقه امنیتی و سیاسی داشت و هیچگاه «act سیاسی» به آن معنای اصلاحطلبان را انجام نداده بود. به همین دلیل هم روحانی ارتباطات حزبی و تشکیلاتی خاصی نداشت که بتواند با تکیه بر آن کابینهای اجرایی و قوی برای دولتش انتخاب کند. از این رو وضع اقتصادی بدی که در دولت دهم آغاز شده بود در دوره روحانی تشدید شد و شاید پربیراه نباشد که بگوییم حسن روحانی اقتصاد کشور را قفل کرده است.
حجم اختلاسها، بیانضباطیهای مالی و تخلفات اجرایی در دوره او فزونی پیدا کرده و افرادی که در دوران ریاستجمهوری او به اتهام مسائل مالی به دادگاه فراخوانده شدهاند، ارتباط نزدیکی هم با دولت دارند. مهدی جهانگیری و حسین فریدون نمونهای از همین افراد هستند.
در واقع اصلاحطلبان بین سکوت در انتخابات سال 92 و انتخاب فردی مشکوک (به پایبندی گفتمان اصلاحات) و حداقلی، گزینه دوم را انتخاب کردند تا به وسیله حضور او در راس دولت، بحران ناکارآمدی فوقالذکر در این جریان بیش از پیش شود. روحانی نماد بارز به چالش کشیده شدن شعارهای آنهاست. او به راحتی مساله گفتوگوی تمدنها و مذاکره با کشورهای بهعنوان راهحلی برای برونرفت از مسائل کشور را از اعتبار انداخته و با کابینهای ضعیف عملا کاری در حوزه اجرایی کشور انجام نداده است. روحانی نماد «وسع» و «توان» اجرایی اصلاحات شده است.
حال باید در کنار این مسائل «عدم اعتمادی» که سیستم سیاسی کشور و «نهادهای کنترلی» به این جریان -یا لااقل به سران این جریان- دارند را هم اضافه کرد. فتنه 88 گناه و خطای بسیار بزرگی بود که این جریان مرتکب آن شده است. پس از هشت سال هنوز دلایل مقبول و عامهپسندی از سوی آنها به افکار عمومی ارائه نشده که علت طرح مساله تقلب چه چیزی است. این انتقاد را هم «حسین دهباشی» در کانال تلگرامی خود به نامه اخیر «کروبی» منتشر کرده است. فتنه 88 هنوز بهعنوان عاملی اختلافافکن در میان نخبگان سیاسی و بدنه حامیان آنها وجود دارد. از سوی دیگر آشوب سال 88 مصداق عینی و صریح شعارهای دموکراتیک این جریان است. در واقع آنها با ایجاد تشکیک به اصل انتخابات، عدم شنیدن حرف مخالف خود و بدون توجه به ساختارهای سیاسی موجود که روزگاری مجری آن بودهاند؛ رفتاری بدون توجه به مصالح عمومی و ملی از خود نشان دادند و به تعبیری «زیر میز انتخابات زدند». رفتارهای سال 78 هم تاکیدی بر همین مدعاست که موجب میشود نهادهای کنترلی با دید تردید و شک به این جریان سیاسی بنگرد و اساسا زمینهای برای فعالیت حداکثری آنها مهیا نشود.
از سوی دیگر بدنه اجتماعی این جریان -هر دو جریان- «مرکزگریز» شده است. یک دلیل آن شکسته شدن انحصار قرائت برای فعالیت سیاسی است. در واقع این جریان اساسا خاستگاهی دانشگاهی و نخبگانی دارد و بهشدت متاثر از آموختههای تئوریک غربی است. زمانی مبنای تحلیل و ارائه آن سران این جریان بودند و آنها با انحصار قرائت و برداشتهای خود از متون اندیشهای غرب بدنه حامیان را توجیه و تهییج میکردند. اما به مرور زمان و به دلیل افزایش سطح تحصیلات عمومی این انحصار در قرائت شکسته شده و دانشجویان و بدنه حامیان به منابع اصلی دسترسی دارند. به همین منظور است که تئوریسینهای این جریان گاهی با نقدهای بیرحمانه بدنه حامی مواجه میشود و اساس نظر آنها را زیر سوال میبرند.
دلیل دوم درگیر شدن بدنه در کارهای اجرایی است. زمانی دانشجو بودن یا فعال سیاسی بودن یک شغل محسوب میشد اما امروز اینطور نیست و یک فعال سیاسی شاید یک کارمند یا یک دستفروش یا کارگر ساختمان بوده و در عین حال فعالیت سیاسی هم داشته باشد. این در هم تنیدگی «اجرائیات و فکر» موجب شده که بدنه همیشه در حوزه «کارآمدی» از سران خود پاسخ بخواهد.
شاهد بودیم که در چند روز گذشته و پس از یک بارش برف وقتی خیابانهای تهران قفل شد و تردد بر مردم سخت گشت، رسانههای اصلاحطلب شروع به انتقاد علیه نجفی کردند. کاری که پیش از این کمتر شاهد آن بودیم. چرا که از نظر این جریان هر چیزی قابل توجیه است جز ناکارآمدی و ناتوانی در امور اجرایی. چرا که زبان «کار» را تمام مردم ایران متوجه میشوند و میدانند که چه کسی توانمند و لایق است و چه کسی نیست.
با توجه به این گریز از مرکز که از سوی بدنه حامیان دو جریان در حال رخ دادن است شاید در آینده سیاسی شاهد «اصولگرایی و یا اصلاحطلبی» به معنای امروزین نباشیم. هر دو جریان به سوی محافظهکاری پیش میروند و بدنه به دلیل خاستگاه اجرایی که پیدا کرده بهدنبال افرادی هستند که با هر تابلویی -اعم از اصولگرا و یا اصلاحطلب- بتوانند گره از کار کشور بگشایند.به نظر میرسد گفتمان غالب آینده کشور «عملگرایی» باشد و این یعنی زوال اندیشه در مقابل اجرا. اگر این چشمانداز و این تحلیل درست باشد، رقیب اصلاحات دست پرتری نسبت به آنها دارد. کافی است که نگاهی به سر تا پای جریان اصلاحات بیندازیم تا متوجه این امر شویم. خاتمی، عارف، روحانی و حسن خمینی گزینههای این جریان بوده یا هستند که جنس مدیریت آنها پشتمیزنشینی است. اما اصولگرایان، احمدینژاد (با کمی تساهل)، قالیباف، و فتاح را مد نظر داشتهاند. آنها کوشیدهاند با زبان عمل با مردم سخن بگویند. اینکه میتوانند یا نتوانستهاند مساله دیگری است؛ اما نشان میدهد که هم دست پرتری دارند و هم درک آنها نسبت به آینده افول «اندیشه سیاسی» به این معنی فعلی است. شاید شعار دهه آتی در رفتار سیاسی این باشد که «به عمل کار برآید به سخن دانی نیست» و اگر جامعه به این سمت پیش برود بعید است که اصلاحات بتواند خودش را در فضای سیاسی معطوف به دستگیری قدرت
حفظ کند.
دیدگاه تان را بنویسید