برخی از اصلاحطلبان دوران پسابرجام را دوران پایان دولت روحانی میدانند
سایه دولت
حالا باید از منظر دیگر هم این ماجرا را نگاه کرد. از جایگاهی که اصلاحطلبان با دولت مواجهاند؛ آن هم چه دولتی، دولت بیبرجام، دولت بیتلگرام. چه مانده است از آنچه گفته بودند. چه مانده است از آنچه خواسته بودند؟ نه پاشنه سیاست داخلیشان بر سیاست خارجی چرخید و نه پاشنه اقتصادشان از کنار عکس یادگاریانداختن با آمریکاییها. تازه این همه ماجرا نیست. آنها با دولتی مواجهاند که نوعی تلاش برای عدمهمچسبی با اصلاحطلبان دارد. در واقع اصلاحطلبان با رئیسجمهوری مواجه شدهاند که به شرایط جدید آنها کاملا مشرف است و میداند که اصلاحطلبان بخشی از بدنه اجتماعی خود را از دست دادهاند

مثلث/ مصطفی صادقی: «شاید مردم به نبود روحانی رضایت دهند چرا که جایگاه رئیسجمهور نزد حامیان خود به دلیل تحققنیافتن وعدههای اقتصادی و همچنین عدم توانایی در رفع حصر و برخی دیگر از مسائل افول کرده است.» این سخن سعید حجاریان نه یک بازی روانی سیاسی به نظر میرسد و نه یک تاکتیک برای عبور از شرایط فعلی. او تمام تلاشش را کرده یک واقعیت را بگوید: «آنچه از دولت روحانی باقیمانده یک «سایه دولت» است.» باید در این مورد بحث کرد.
برای کسانی که فضای سیاسی این روزهای ایران را تحلیل میکنند آنقدر مولفههای عجیب و غریب ردیف شده که سخت شده پیشبینی آنچه در پیش روی عرصه سیاست ایران خواهد بود. به یک معنا حالا که حسن روحانی سه سال از ریاستجمهوریاش باقیمانده آنقدر شرایط نسبت به سال گذشته تغییر کرده که شاید خود او که رئیسجمهور است هم نمیداند دقیقا با چه وضعی مواجه شده است.
این وسط حتی برخی لب به سخن گشودهاند که حسن روحانی حتی ممکن است به پایان دوره خود نیز نرسد. یک سخن بسیار تعیینکننده که اتفاقا راویاش هم اصلاحطلبان هستند نه اصولگرایان.
حالا با این تفاسیر شاید بتوان با کنار هم گذاشتن مولفهها و مسائل مختلفی مانند:
- احتمال تحریم انتخابات 98 و 1400 توسط طیف خاکستری
- نسبتیابی اصلاحطلبان و معترضان دی ماه
- اختلافات اتحاد ملت و کارگزاران
- تلاش اصلاحطلبان برای خروج از سایه روحانی و عدم هزینهپردازی برای او
- وضعیت نامناسب طیف میانهرو
- قدرتیابی طیف منتقد دولت
در اینباره باید به چند سوال مهم پاسخ داد:
- رابطه روحانی و اصلاحطلبان در سه سال آینده چگونه خواهد بود؟
- رویکرد حسن روحانی در سه سال آینده چگونه خواهد بود؟
- برنامه بلندمدت و کوتاهمدت اصلاحطلبان برای انتخابات 98 و 1400 چیست؟
بزنگاه تاریخی
واقعیت این است که اصلاحطلبان در تعیینکنندهترین شرایط دوران حیات خود به سر میبرند؛ آنها درست در وضعیتی که گمان میکردند به بهترین موقعیت خود بعد از سال 88 رسیدهاند، حالا گویی در موقعیتی قرار گرفتهاند که پیشبینیاش دوراز انتظار بوده است. یک اتفاق مهم رخ داده؛ بخشی از بدنه آنها جدا شده و راهی دیگر پیش گرفته است. حالا آنها ماندهاند و حاکمیتی که همچنان نسبت به آنها بیاعتماد است و البته رئیسجمهوری که با حمایت آنها به قدرت رسیده و اکنون بینیاز از آنها به نظر میرسد. این وضعیت فوقالعاده را چگونه میتوان تحلیل کرد؟
اصلاحطلبان این روزها چند دستورکار مهم دارند؛ اولینش این است: «مخالفت با هر آنچه میتواند مخالف حاکمیت باشد.» آنها تبدیل به قطب مقابل اپوزیسیون شدهاند. یک تغییر کاملا محسوس که اصلاحطلبان را از همیشه متفاوتتر کرده است.
فرجام یک تصمیم
اگر از سطح صورتبندی به سطح تحلیل ماجرا وارد شویم، باید در سه محور اساسی بحث را ادامه دهیم
1- بدنه
2- حاکمیت
3- دولت
واقعیت این است که آنچه اصلاحطلبان را در چند سال اخیر نسبت به اصولگرایان برتری داده است، توانایی جذب رای و سرمایه اجتماعی است. هم با طبقه متوسط ارتباط برقرار کرده و هم بخش مهمی از طبقه ضعیف را امیدوار به خود کردهاند، آن هم درست در شرایطی که اصولگرایان در همهمه نابسامانی آرایش سیاسی خود در هر دو طبقه اجتماعی فوق دچار دردسر شدهاند. این شرایط رویایی اما اکنون با چالشی تعیین کننده روبهرو شده است. بخشی از بدنه از راس جدا شده و حالا حرفهایی میزند که اصلا شبیه خواستهای این روزهای راس اصلاحات نیست. بخشی که شاید در حوزههایی میخواهد «بر» باشد اما با اصلاحطلبانی مواجه است نمیخواهند از وضعیت «با» حاکمیت بودن بههیچوجه خارج شوند. همین هم هست که وقتی در ناآرامیها شعارهای ساختارشکنانه سر داده میشود آنها هم بخشی از حاکمیت تلقی میشوند. درست همینجاست که محمد علی ابطحی رک و صریح میگوید از اصلاحطلبان دنبال براندازی نباشید و راه شما با ما یکی نیست. هزینه چنین موضعی هم البته ریزش همان بخش از سرمایه اجتماعی است که اصلاحطلبان حاضر به پذیرش خواستههای حداکثریشان نیستند.
این بدنه مشکل دیگری هم دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
دولت؛ مساله مهم اصلاحطلبان
حالا باید از منظر دیگر هم این ماجرا را نگاه کرد. از جایگاهی که اصلاحطلبان با دولت مواجهاند؛ آن هم چه دولتی، دولت بیبرجام، دولت بیتلگرام. چه مانده است از آنچه گفته بودند. چه مانده است از آنچه خواسته بودند؟ نه پاشنه سیاست داخلیشان بر سیاست خارجی چرخید و نه پاشنه اقتصادشان از کنار عکس یادگاریانداختن با آمریکاییها. تازه این همه ماجرا نیست. آنها با دولتی مواجهاند که نوعی تلاش برای عدمهمچسبی با اصلاحطلبان دارد. در واقع اصلاحطلبان با رئیسجمهوری مواجه شدهاند که به شرایط جدید آنها کاملا مشرف است و میداند که اصلاحطلبان بخشی از بدنه اجتماعی خود را از دست دادهاند. ترجیح میدهد صحنه را بهگونهای مدیریت کند که دولت را از حمایت سیاسی و اجتماعی آنها بینیاز نشان دهد. ترجیح میدهد از همین حالا 1400 را بهگونهای در ذهن خود به تصویر بکشد که اگر ائتلافی باقی بماند تا آن زمان از این ائتلاف یک رئیسجمهور اصلاح طلب بیرون نیاید. اصلاحطلبان با همه این تفاسیر تارهای ائتلاف خود را با دولت حفظ کردهاند. اینگونه تحلیل میکنند که دولت مستقر، مستظهر به حمایت آنهاست که هم توانسته رای بیاورد و هم توانسته تداوم داشته باشد. این با دولت بودن و خود را صاحب دولت دانستن کارکردهای متعددی برای آنها دارد. مهمترین آن هم حفظ انسجام سرمایه اجتماعی باقی مانده است.
اجازه بدهید به این طریق ماجرا را تفسیر کنیم؛ اصلاحطلبان یک سیاست چندوجهی را برگزیدهاند.
در شرایطی خاص به دولت میچسبند، این همانی میکنند و خود را با خواست دولت هماهنگ میکنند.
در شرایطی دیگر فاصلهگذاری میکنند و خواست دولت را دون شأن اصلاحطلبی میدانند.
مواقعی هم هست که سرشان را در لاک محافظه کاری فرو میبرند و هیچ نمیگویند.
برای این کارشان هم سه فاکتور اساسی مدنظر دارند:
- دولت
- حاکمیت
- مردم
یک بالانس بین این سه فاکتور به وجود میآورند. نکتهاش هم این است که آنها با حاکمیتی مواجه هستند که خاطره سالهای نهچندان دور را همچنان در یاد دارند؛ روزگاری که میان اصلاحطلبان و حاکمیت نسبتی نامناسب برقرار شده بود. این نسبت، یک دیوار بیاعتمادی بر جای گذاشته که همچنان ارتفاع بلندی دارد، حتی با اینکه اصلاحطلبان باز به بخشهایی از قدرت رسمی راه یافتهاند و حتی با اینکه آنها در چند مقطع مهم تلاش کردهاند حسننیت خود را نشان دهند.
پس جان کلام در این بخش این است که اصلاحطلبان این روزها در عین داشتن اختلافات متعدد یک سیاست چندلایه را در دستورکار خود قرار دادهاند:
1- اعتمادسازی با حاکمیت برای فراهمشدن فضای حضور مستقل در سطح بالاتر قدرت رسمی
2- کمک به تداوم دولت روحانی
3- جداسازی بدنه اجتماعی از «حداکثرطلبان» برای رفع سوءتفاهمها با حاکمیت
4- مواجهه با برخی مواضع تند
5- طراحی زمین بازی دلخواه برای رقابت با اصولگرایان
6- یارگیری از جناح مقابل برای ایجاد شکافهای عمیق و غیرقابل جبران
اصلاحطلبان و بدنه اجتماعی
اجازه دهید بحث را از جانبی دیگر هم پی بگیریم.
آنجا که بحث را از سطح علوم سیاسی به جامعهشناسی سیاسی شیفت میکنیم. در چنین شرایطی باید به سالهای دورتر برگردیم. وقتی حسن روحانی در سال 92 رئیسجمهور شد موجی از انتظارات شکل گرفت که در دوران پسااحمدینژاد با انبوهی از چالشهایی که رئیس دولت دهم به ارث گذاشته بود برآوردهکردنش عملا غیرممکن بود. این مساله با گذشت زمان البته تاثیرات اجتماعی حادتری بر جای میگذاشت. اوضاع آنچنان شد که تا هفته آخر تبلیغات ریاستجمهوری دوازدهم نظرسنجیها همچنان بهسختی احتمال پیروزی حسن روحانی را نشان میداد. خیلیها معتقدند اگر تاکتیک ویژه حسن روحانی در هفته آخر که بر پایه تواناییهای فردی او در سخنوری استوار بود وجود نداشت، شاید او امروز رئیسجمهور نبود. روحانی رئیسجمهور شد اما باز موجی از انتظارات و امیدها او را به پاستور رساند. طیفی از کسانی که به او در بهار رای دادند سقف تحملشان تا زمستان بود. اوضاع از نظر آنها تغییری نداشت و موج اعتراضات ناگهان حسن روحانی را نشانه رفت. حالا حتی اگر فرض را بر درستی سخنان روحانی که میگوید معترضان تنها خواست اقتصادی نداشتهاند، بگذاریم، به هر حال آنها لابد انتظار تغییراتی را از روحانی داشته و به او دل بسته بودند. اما این چه ارتباطی با اصلاحطلبان دارد؟
اتفاقا این همان بدنهای است که اصلاحطلبان توانستند در سالهای 92 و 96 آنها را راضی به رایدادن کرده و به سمت حسن روحانی شیفت دهن بدنه منتقد و گاه دارای مواضع اپوزیسیونی. آنها از یک طبقه خاص نیستند؛ هم میتوان طبقه متوسط را میانشان یافت و هم میتوان از طبقه پایینتر و حاشیهنشینها در جمعشان پیدا کرد. آنها خواستهایی متفاوت دارند که به نسبت طبقهای که در آن قرار دارند با یکدیگر متفاوت است. این طبقه رادیکال موجب شده بود که سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان افزایش یافته و آنها حرف اول را به لحاظ میزان رای در چند انتخابات داشته باشند. آنها اما چندان به اصلاحطلبان وفادار نماندهاند و عزم شیفت از جناح آنها را کردهاند. این رویداد تقریبا غیرمنتظره، اوضاع را برای اصلاحطلبان تغییر داده است.
مواجهه عجیبی میان آنها و اصلاحطلبان شکل گرفته است؛ موج حملات به چهرههای ارشد جناح از محمد خاتمی گرفته تا جلایی پور و ابطحی در فضای مجازی بهخوبی میزان زاویهگیری را نشان میدهد. جلاییپور از این طیف به عنوان کرکسهای سرنگونیطلب یاد میکند و رئیس دولت اصلاحات از آنها به عنوان براندازها یاد کرد. محمدعلی ابطحی هم به نامهنیوز گفت: «آن مجموعهای که میگوید ما برانداز هستیم، قطعا نباید در انتظار آقای خاتمی و اصلاحطلبان باشد. حتی اگر آن کسانی که از درون اصلاحطلبی بیرون بیایند و بخواهند به فکر براندازی باشند، اصلا مبنای براندازی و مبنای اصلاحطلبی نمیتواند در کنار همدیگر قرار بگیرد.» این یک واقعیت است که اصلاحطلبان در وقایع دیماه از موضع اپوزیسیون خارج شده، در لاک محافظه کاری نمانده و با شتابی شاید غیرمنتظره به سمت حاکمیت حرکت کردهاند. آنها حتی در ماجرای ناآرامیهای اخیر بیشفعالی پیشه کرده و در میان سکوت بهتبرانگیز برخی چهرههای جناح رقیب به حمایت از نظام پرداختند. این هم در مورد طرفداران «ایدئولوژی» صدق میکرد و هم در میان مشتاقان «استراتژی»؛ گویی فهم مشترکی از وضعیت موجود در میان آنها پدید آمده است. اصلاحطلبان «بدنه رادیکال» را که برای آنها جمعیت بیشتری به نسبت جناح رقیب به ارمغان آورده بود را رها کرده و صریح و روشن نشان دادهاند که مانایی در قدرت رسمی را ترجیح میدهند. آنها با همین دستورکار حتی به نقد حسن روحانی هم نشستهاند و آنجا که او شاید به امید حمایت اصلاحطلبان از رفراندوم سخن گفته اعتراضهای رسمی خود را بیان داشتهاند. هم سعید حجاریان به او هشدار داده و هم غلامحسین کرباسچی از او خواسته از خواستهاش منصرف شود.
شاید تفسیری که اخیرا ابراهیم اصغرزاده از ماجرای اعتراضات دیماه داشته است و نسبتی که او میان این اعتراضات، اصلاحطلبان و روحانی برقرار کرده، بتواند نمایی از واقعیات را به تفسیر بکشد. او گفته است: «نام این اعتراضات را جنبش میگذارم که ابتدا این حرکت را به رسمیت بشناسیم و دوم اینکه به نظرم جنبش دیماه بیشک ضد نخبگان و اصلاحطلبی از بالا بود. این اعتراضات یک نوع بنبست در اصلاحطلبی را نشان میداد و اشاره به این موضوع میکرد که ما انتظار داشتیم در کشور اتفاقاتی بیفتد اما این اتفاقات رخ نداد، پس در اصلاحات به بنبست رسیدیم. اصلاحطلبان بسیار عجولانه، شتابزده و فوقالعاده ناشیانه در برابر این اعتراضات موضع گرفتند. اصلاحطلبان بیش از آنچه با مردم بودند بهدنبال ارسال این پیام به حاکمیت بودند که ما با این اعتراضات نیستیم تا از این طریق رابطه خود را با حاکمیت بهبود بخشند. واقعیت این است که اصلاحطلبان در اعتراضات دیماه حضور نداشتند و یک نفر از چهرههای اصلاحطلب را ندیدیم که در این اعتراضات حضور داشته باشد اما نکته مهم این است که بخش مهمی از این افراد معترض هفت ماه پیش از آن در انتخابات بسیار مهم ریاستجمهوری شرکت کرده و به آقای روحانی رای داده بودند و بخشی از پیکره 24 میلیون رای روحانی را تشکیل میدادند. به نظر میرسد چرخش آقای روحانی و دولت از وعدهها، چینش کابینه، عدم تحقق وعدهها، عدمپیگیری شعارها و اهداف کمپین انتخاباتی باعث بهوجودآمدن یک خلأ و بهتبع آن با ریزش مواجه شد. بهطور مثال مردم انتظار داشتند آقای روحانی روی شکاف جنسیتی سوار شود. حقوق اقوام، حقوق شهروند، حقوق زنان، حقوق کارگران، رفع حصر، رابطه دولت- ملت و مسائلی از این دست از وعدههایی بود که روحانی اعلام کرد نیاز به رای بالا برای تحققش دارد اما دیدیم که تا آن زمان با یک خلأ عملکردی از سوی دولت روبهرو بودیم. آقای روحانی در انتخابات بهگونهای صحبت کرده بود که اگر شما رای بالا به من بدهید، علاوه بر اینکه اثرات برجام را خواهیم دید، وارد برجامهای بعدی خواهیم شد و همچنین شکاف مهم مرکز- پیرامون را برطرف خواهم کرد. منظور ایشان، حاشیه جغرافیایی، شکاف بینشهری و حاشیهنشینی سیاسی و اجتماعی است. این شکافها از اولویتهای سخنان آقای روحانی برای رفع آنها بود. تبعیضات اجتماعی و نارساییها یک نوع طردشدگی را در طبقات مختلف جامعه ایجاد میکند که این موضوع نادیده گرفتهشدن را القا میکند. آقای روحانی قول داده بود که چتر امنیتی را از سر فرهنگوهنر برمیدارد اما به نظر میرسد قادر به انجام این کار نیست. من احساس میکنم آقای روحانی توان حل بسیاری از مشکلات را نداشته است. آقای روحانی مجبور شد در مقابل برخی نهادها و برخی شعارها و وعدههایش کوتاه بیاید. در حوزه سیاست خارجه نیز دیپلماتهای دولت نتوانستند حرف اول را در منطقه بزنند و ناتوان از این مساله بودند و نظامیگری جای خود را به دیپلماسی داد و هر دیپلمات باید ذیل یک سردار صحبت میکرد و روحانی هم نتوانست از انجام این کار جلوگیری کند.»
روحانی و اصلاحطلبان جدید
حالا البته باید این تغییرات را از سمت حسن روحانی هم نگاه کرد. روحانی اکنون با اصلاح طلبانی مواجه است که:
1- جمعیت کمتری به نسبت ماههای قبل دارند. آنها بدنه رایکال خود را از دست دادهاند پس قدرت نفوذ کمتری هم دارند.
2- منتقد مواضع تند دولت در مقابل حاکمیت هستند و هیچگونه تغییر فاز اینچنینی را برنمیتابند.
3- میبینند رئیسجمهور مورد حمایتشان دیگر امتیاز برجام را از دست داده و پروژه سیاست خارجیاش شکست خورده است.
4- میبینند رئیسجمهور مورد حمایتشان در سطح سیاست داخلی هم با مشکلات عدیدهای مواجه است و توانایی انجام امور راهبردی وعده دادهشده را ندارد.
5- در حوزه اجتماعی تلگرام را از دست داده است.
پس در واقع آنها از این پس دیگر چندان با هم در یک طرف میز قرار نمیگیرند. این یک تحول طبیعی است که هر چه بیشتر جلو رویم نمایانتر میشود. حتی اگر اصلاحطلبان در اظهاراتشان اصرار داشته باشند که همچنان با حسن روحانی موتلف مانده و از او حمایت میکنند چرا که اصلاحطلبان با رئیسجمهوری مواجه هستند که:
1- مسئول وضع موجود است. مدافع وضع موجود بدون آن هم در این فضای فعلی هزینههای زیادی دارد.
2- میخواهد برای عبور از فضای فعلی انتقادهایی از برخی نهادهای حاکمیتی داشته باشد.
3- به آنها توجه چندانی ندارد و روزهای قبل از انتخابات را گویی از یاد برده است.
4- بنا ندارد مناسبات را بهگونهای پیش ببرد که در آستانه انتخابات مجلس دست بالا را به آنها بدهد.
5- برای انتخابات ریاستجمهوری آینده احتمالامانند آنها فکر نمیکند.
رئیسجمهوری ناتمام؟
یکبار دیگر سخنان جدید سعید حجاریان را مرور کنیم و آنگاه به حسن روحانی برسیم: «شاید مردم به نبود روحانی رضایت دهند چراکه جایگاه رئیسجمهور نزد حامیان خود به دلیل تحققنیافتن وعدههای اقتصادی و همچنین عدمتوانایی در رفع حصر و برخی دیگر از مسائل افول کرده است.»
«روحانی» یک محافظه کار تمامعیار است؛ حتی اگر در مواقع استثنایی خروش کرده و حرفهای آنچنانی بزند باز هم «او» یک محافظهکار تمامعیار است. اصلا کسانی که وضعیت این روزهای «او» را در بعد جامعهشناسی سیاسی تحلیل میکنند همین محافظهکاریاش را از دلایل اصلی ریزش بدنه اجتماعیاش میدانند.
واضح است که درباره حسن روحانی سخن میگوییم؛ رئیسجمهور دولت دوازدهم.
اما آیا واقعا این گزاره درستی است که «حامیان «او» دیگر ناامید شدهاند»؟
برای درستیآزمایی این گزاره بسیار بااهمیت باید به سوالهای مهمی پاسخ داد:
اساسا کدام طبقات اجتماعی سازمان رای حسن روحانی را تشکیل داده بودند؟
این طیفهای مختلف چه خواستههایی داشتهاند و چه انتظاراتی که اکنون به آن نرسیده و در وضعیت مبهمی فرو رفتهاند؟
آیا «ناامیدی» این بدنه اجتماعی از حسن روحانی موجب «امیدواری » آنها به رقبا و مخالفان حسن روحانی میشود؟
اگر به سال 96 بازگردیم به این نتیجه میرسیم که حتما رئیسجمهورماندن حسن روحانی سخت بوده و معلول پدیدههای دقیقه نودی، اما اگر نگاهمان را به فرمولها و مدلهای جامعهشناسی سیاسی بدوزیم آنگاه میتوان تصویر روشنتری از دلایل رئیسجمهورماندن حسن روحانی را به دست آورد. قبل از آن باید گفت رئیسجمهورماندن حسن روحانی چه از منظر علوم سیاسی و چه از منظر جامعهشناسی سیاسی صرفا معطوف به اکتهای حسن روحانی و تیم انتخاباتیاش نبوده و حتما باید سهمی را متوجه اشتباهات ساختاری و تعیینکننده رقیب دانست.
بههرحال حسن روحانی رای خود را صرفا از یک طبقه نگرفته است. او رئیسجمهور یک طبقه خاص نیست. درواقع این دولت در وجهه خصوصیاش اگرچه گرایشهایی دارد، گاه نزدیک به اصلاحطلبان و گاه نزدیک به اصولگرایان اما در نهایت، پدیدارشدهای است شبیه خودش؛ شاید هم «منحصربهفرد».
از همین زاویه دید میتوان گفت که او رای بخش مهمی از طبقه متوسط را گرفته است؛ هم طبقه متوسط سنتی و هم صدالبته طبقه متوسط جدید و شهری؛ طبقهای که جناح اصولگرا هم از آن غافل ماند و هم البته آن را ترساند. اصولگرایان از این طبقه برداشت بسیار کمی در انتخابات داشتند. به بیان سادهتر هرچه حسن روحانی روی این طبقه حساب کرده بود در مقابل اصولگرایان این طبقه را فدای بهدستآوردن طبقه محروم کردند. این هم در مورد سیدابراهیم رئیسی صدق میکرد و هم حتی در مورد محمد باقر قالیباف که طبقه متوسط نگاهی چندان منفی به او نداشت. آنالیز نظرسنجیها بعد از کنارهگیری قالیباف نشان میدهد آن بخش از رای قالیباف که به سبد حسن روحانی شیفت کرد از همین طبقه متوسط بوده است.
این طبقه چه سنتی و چه جدیدش فعلا در وضعیتی تردیدگونه نسبت به حسن روحانی به سر میبرد. آنها نه گشایش سیاسی به آن معنا که در انتظارش بودهاند را از حسن روحانی دیدهاند و نه طعم توسعه اقتصادی را چشیدهاند. طبقه متوسط فعلا در رکود است؛ تکانی نمیخورد و حتی در «شلوغ»ترین روزهای شهرها ترجیح داد سکوت پیشه کند. این طبقه فعلا به اتاق فکر رفته است. آنها یک قدم از طبقه محروم عقبترند و فعلا دنبال آلترناتیو نیستند.
در طبقه محروم ما با دو طیف کاملا متفاوت مواجه هستیم. بخشی از این طیف را حزباللهیها و ارزشیترها تشکیل میدهند. کسانی که به صورت طبیعی نامزدشان سیدابراهیم رئیسی بوده است. اصولگرایان پایگاه خوبی در این بخش دارند.
اما در بخش دیگر این طبقه که کمتر وجوه مذهبیشان بر وجوه دیگرشان برتری دارد مبارزه انتخاباتی جانانهای در گرفت؛ حسن روحانی، محمد باقر قالیباف و سیدابراهیم رئیسی روزهای سختی برای راضیکردن این طیف داشتند. اینکه کدامیک از نامزدها بیشتر از این بخش رای گرفتهاند حتما نیازمند جداول آنالیزشدهای است که به صورت منطقهای وضعیت آرا را نشان میدهد اما آن بخش که به حسن روحانی رای داده حتما این روزها دل خوشی از شرایط موجود ندارد. آنها پیشقدمند برای پیداکردن آلترناتیو اگر که اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کند.
در طبقه بورژوا البته اندکی شرایط متفاوت است. آنها حتما از جمله رایدهندگان به حسن روحانی بودهاند اما قطعا از وضع اقتصادی موجود گلایههای اساسی دارند. نکته اما این است که آنها محافظهکارترین مردمان دوران شدهاند. سنتیتر از آنچه تصور میشد. با همه سختیها حاضرند که اوضاع در نهایت اینچنین که فعلا هست فریز شود اما هزینه ریسک تازه را نپردازند. ایها دو قدم از طبقه محروم عقبترند و یک قدم از طبقه متوسط. حاضران در این طبقه نیازی به فکرکردن برای آلترناتیو نمیبینند.
حتما این حرف درستی است که خواست همه کسانی که به حسن روحانی رای دادهاند یکی نبوده است. یکی به توسعه اقتصادی فکر کرده، یکی حتی به امید بدترنشدن اوضاع اقتصادی. یکی به توسعه سیاسی فکر کرده یکی هم به امید عدم تحدید فضای سیاسی. یکی آرزوی رسیدن کنسرت به دیارش را داشته و آن یکی هم امیدش این بوده که گشت ارشاد بازنگردد. یکی امیدوار بوده بالاخره دیوار بلند میان تهران و واشنگتن کوتاهتر از همیشه شود و آن یکی از خوف جنگ حتی رای داده است.
یادمان هست که او هشدار داد از کشیدهشدن دیوار در پیادهرو، به رقیب طعنه زد که مگر شما بلدید اصلا مذاکره کنید، تاکید کرد کاری میکنیم که مردم اصلا به این یارانهها نیازی نداشته باشند، این را هم گفت که دانشجو فلان میشود و جوان بهمان. انتظار جامعه بالا بوده یا توان روحانی محدود، مهم نیست مساله بر سر این است که حاصل جمع آنچه پدیدار شده، با آنچه خواسته شده فاصله دارد. یک «غم غربتی» به سراغ آن سازمان رای آمده است؛ یک «دل آشوبگی» خاصی نمایان شده؛ چیزی شبیه «تردید». این مساله بسیار مهمی است، حتی اگر حسن روحانی همچنان بخواهد مقابل دوربین نشسته، لبخند بزند و با آرامشی مثالزدنی پاسخ سوالهای شبیه طنز رشیدپور را بدهد اما واقعیت غیرقابل انکار این است که سرمایه اجتماعی در مرحله تعیینکنندهای قرار گرفته است. مرحلهای که تصمیمگیری در آن انجام خواهد شد. باید منتظر ماند و دید حسن روحانی چه تصویری از این سرمایه اجتماعی در ذهنش دارد. آیا حالا که دیگر رای نمیخواهد دلیلی هم به اندیشیدن در این مورد نمیبیند یا اینکه او خلاف آنچه در ظاهر نشان میداد یک دلآشوبگی در باطنش دارد که برای تسکینش در اندیشه و فکر است.
حسن روحانی این روزها تلگرام ندارد، توافق هستهای ندارد و با یک اقتصاد نابسامان مواجه است. شاید حجاریان راست میگوید. شاید حجاریان به تصویر درستی رسیده است.
دیدگاه تان را بنویسید