ابراهیم فیاض: اشرافیگری و عدم صداقت ریشه های بی اعتمادی به دولت را می سازد
نشانه های بی اعتمادی به دولت مشهودتر از آن است که بتوان از کنار آن به راحتی عبور کرد، ابراهیم فیاض در این یادداشت اعتقاد دارد که این مساله ریشه درتزاید الیگارشی در دولت دارد
برای اینکه از بیاعتمادی صحبت کنیم، ابتدا باید بدانیم ریشه اعتماد چیست؟ بهترین شیوه هم سیره پیامبران است، آنچه در داستان انبیا میخوانیم، ریشههای اعتماد در راستگو بودن و از خود مردم بودن است. خدا پیغمبرانی را مبعوث میکند که در توصیف آنها میفرماید، از خودتان است و شبیه خودتان است، در میان خود شما زندگی کرده و تا کنون از آنها دروغی هم نشنیدهاید برای همین به پیامبر عظیمالشان اسلام(ص) میگفتند؛ محمد امین. این از خود شما بودن، این مردمی بودن تا آنجا است که در مورد پیامبر اسلام میفرمایند از خود شما به شما مهربانتر بوده و اگر مشکلی برای شما پیش بیاید، برای ایشان به شدت گران خواهد بود. کار پیامبران این بوده که رنج مردم را کم کنند، برای همین است که پس از پیامبران، تمدنها تشکیل میشوند؛ تمدنهایی که بر اساس دین شکل گرفتهاند. ما میگوییم تمدن کنفسیوسی، تمدن مسیحی، تمدن اسلامی و... این تمدنها بر اساس شخصیت پیامبر آن بنیان میگرفت. اگر این فرض را درست بدانیم، آن وقت ما پیامبری در اسلام داریم که چند شاخصه بزرگ دارد؛ از خود مردم است، با مردم روراست است، به آنها دروغ نمیگوید و وقتی برای مردم مشکل پیش میآید، از خود مردم بیشتر برای آنها ناراحت میشود. کار پیامبران این است که عقلانیت را در جامعه ایجاد کنند و در سایه همین عقلانیت، مردم را به آرامش میرسانند. این همان امنیتی است که ریشه در اعتمادی دارد که مردم به پیامبران و پیامبر اسلام داشتند اما پس از پیامبر اسلام، وقتی الیگارشی و اشرافیت از یک سو و فساد از سوی دیگر اوج گرفت، حکومتهایی که پس از پیغمبر تشکیل شده و اداره امور مسلمانان دستشان بود از مردم فاصله گرفتند و به کاخنشینی رسیدند.
این راه در چند گام است، در گام اول فساد مادی شکل گرفت، یک حالت مادیگرایی شدید در میان مدیران جامعه پس از پیغمبر شکل گرفت که همه میخواستند پول جمع کنند، به خاطر پول و مطامع دنیوی در همان صدر اسلام جنگهایی شکل میگیرد که حتی نزدیکان پیامبر هم در این جنگها شرکت میکنند. این مرور تاریخی نشان میدهد که هرجا که اشرافیتگرایی شروع میشود، همان نقطه آغاز فاصلهگرفتن از مردم و همین فاصلهگرفتن خود شروع بیاعتمادی است. وقتی در جامعهای که بر اساس تمدنسازی اسلامی شکل گرفته، دنیاطلبی زیاد میشود، فاصله بیشتر و بیشتر و اعتماد کمتر و کمتر میشود.
دولتها برای کمکردن این فاصله در گام اول باید صداقت داشته باشند. صداقت ابتدا از صداقت با خود شروع میشود، انسانی صادق است که بداند باید میان خود و دنیا و لذتهای دنیوی فاصله بگذارد، کسی که خودش را فریب میدهد، به سمت ریاکاری حرکت میکند و سعی میکند دیگران را هم فریب دهد، اینجا همان جایی است که اشرافیت به وجود میآید، اشرافیگری با ریاکاری رابطه مستقیم دارد. مثلا همین چند وقت پیش یک وزیر در مجلس گفت که من بیشتر از 4، 5 میلیون تومان در حسابم ندارم، این را میتوانیم در خلاصه استیضاح یک وزیر خواند. خب معلوم است که مردم این را باور نمیکنند و بیاعتمادی شکل میگیرد. گام بعد از ریاکاری تبختر است، یعنی فخرفروشی به فاصلهها، یعنی دیگر نمیگویند که ما خانه اجارهای داریم یا ماشین مدل پایین داریم، اتفاقا شروع میکنند به نشاندادن زندگی اشرافی خود. ماشین خوب سوار میشوند، در خانه خوب زندگی میکنند و این را نمایش هم میدهند. یعنی اشرافیتی که ریاکار بود، به سمت اشرافیتی میرود که میگوید؛ دارندگی و برازندگی، چرا باید مخفی کنیم؟ الان نسل بعدی اشرافیها، فخرفروشی میکنند به همین زندگی اشرافی یا به قول جدیدها، زندگی لاکچری.
این اشرافیگری به آنجایی میرسد که دیگر مدیران از جنس خود مردم نیستند، مثل مردم نیستند، درد مردم را درک نمیکنند. یک مثال میزنم، همین آقای آخوندی که از وزارت راه استعفا داد، آن قدر از مردم و درد مردم فاصله دارد که در مصاحبهای میگوید:«افتخار میکنم که حتی یک خانه مسکن مهر نساختهام.» این جمله این معنی را دارد که وزیر مسکن نمیداند. خانه نداشتن یعنی چه؟ بیسرپناه بودن چه معنایی دارد، آدم یاد آن مثال زمان لویی شانزدهم میافتد که به ملکه گفتند که مردم نان ندارند بخورند، گفت که خوب بروند کیک بخورند. آیا آقای آخوندی وقتی این جمله را میگفت، حواسش بود که دارد علیه اعتمادسازی به دولت کار میکند؟ مردم اعتماد کردهاند و پولشان را که به سختی جمع کردهاند و به دولت دادهاند تا صاحب خانه شوند. بعد شما مسکن نمیسازی و به آن افتخار میکنی، این خودش زمینهساز بیاعتمادی است.
این الیگارشی، این آریستو کراسی باعث میشود که مردم دیگر به اینها اعتماد نداشته باشند و حتی گاهی آنها را دشمن خود بدانند. الیگارشی در دل خود نوعی نفاق دارد که به این بیاعتمادی کمک میکند. اشرافیتگرایی با تفاوت در شعار و عمل همراه است. کلید میآورند که قفلها را باز کنند اما با کلیدشان همه درها را بستند. آن قدر زیبا حرف میزنند که خودشان هم باورشان میشود، این نشانه اداره به این سبک است. همین سبک است که در همه جا رخنه میکند و سه بار جلوی رایآوردن استیضاح آخوندی را میگیرد و پس از آن دنبال شهردارشدن او است. وصلتهای فامیلی و تشکیل خانوادههای اشرافی که همه امکانات لازم را در اختیار دارند نشان میدهد که فعالان سیاسی در قالبهای گذشته دیگر عمر خود را کردهاند و حالا نوبت نخبگان جوان است که مسیر بازگشت را هموار کنند، چراکه در غیر این صورت با یک بحران مواجه خواهیم شد. مردم باید باور کنند که فرمالیسم اجتماعی که قبلا بر اساس قدرتمحوری ایجاد شده بود. کنار رفته و ساختار قدرت بر اساس علوم انسانی تشکیل شده است.
راه بازگشت اعتماد هم راهی مشخص اما دشوار است و آن بازگشت به عدالت است. مردم عاشق فرهنگشان هستند، عاشق کشورشان هستند. وقتی که عدالت باشد، مردم پشتوانه تحقق همه شعارهای ما هستند، پشتوانه استقلال، پشتوانه آزادی و پشتوانه جمهوری اسلامی اما وقتی عدالت نباشد، اخلاق اولین چیزی است که قربانی میشود. پس عدالت باید باشد تا اخلاق باشد، استقلال باشد، اصولا اشرافیت در جوامع مثل جامعه ما با نوعی غربگرایی همراه است و نگاهش به بیرون مرزهاست. عدالت فقط مربوط به این چیزها نیست، همه چیز به عدالت مربوط است. همین الان آمریکا چرا یک کشور زشت و بیآبرو شده است؟ چون به شدت دچار اشرافیگری شده و در آن عدالت وجود ندارد. . پس عدالت منشا همه خیرهاست و اشرافیگری منشا همه فسادها و شرها. پس راهحل بسیار ساده است باید به سمت عدالت اجتماعی حرکت کنیم، باید عدالتگرا شویم و مردمگرا.
دیدگاه تان را بنویسید