از یک سو «فشار حداکثری» امریکا، تعاملات خارجی دولت را تحت‌الشعاع قرار داده است، از سوی دیگر در داخل با گذشت 6 سال از فعالیت دولت روحانی، هنوز اجماع نسبی شکل نگرفته است.

محبیان:دولت حرف‌های بزرگ نزند، تنها دو کار کوچک ارزشمند انجام دهد
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

به گزارش روزنامه ایران، امیر محبیان معتقد است: 

 

اساساً نظام جمهوری اسلامی دو پایه است و ما دو دسته نهاد داریم؛، یکی شرعی و دیگری عرفی. وقتی این نظام دوپایه را استمرار می‌دهیم، می‌بینیم که این انشقاق در سطح نهادها نیز مشاهده می‌شود. نهادهایی مانند شورای نگهبان و مجلس خبرگان مشروعیت و موجودیت خود را از منبع شرع گرفته‌اند و نهادهایی مانند دولت و مجلس از عرف. همچنین در حوزه شرع، بحث انتصاب مطرح است، به این معنی که یک خط طولی از ولایت به یک سازمان یا نهاد می‌رسد. اما مبنای عرف، انتخاب و رأی است. دولت‌های ما از طرفی نماد عرف و از طرفی نماد بخشی از حاکمیت هستند. وقتی از رابطه دولت با حاکمیت حرف می‌زنیم، باید بدانیم که از نظر عقلانی، در سیستم ما، دولت بخشی از حاکمیت است اما از نظر ذهنی، ناخودآگاه، حاکمیت، نهاد شرع محسوب می‌شود. طبیعتاً در دولت‌ها همیشه چالشی میان آنها به وجود آمده است. برخی راه حل را در این می‌دانند که یکی را به نفع دیگری از بین ببرند، مثلاً شرع را به نفع عرف از میدان به در کنیم. گاهی هم گفته شد که شرع باید عرف را کاملاً کنار بگذارد. کسانی قائل به این دو رویکرد هستند که معتقدند دو پایه شرع و عرف با یکدیگر همخوانی ندارند. اما ما از این تز دفاع نمی‌کنیم. ما معتقدم این دو پایه امکان همگرایی و همزیستی دارند، اما باید به صورت مکمل هم عمل کنند. تاکنون در نظام سیاسی ما این روند مکمل بودن، ایجاد نشده و اتفاقاً دولت‌های ما از همین ضربه خورده‌اند، زیرا نتوانسته‌اند توازن دوپایه را حفظ کنند. به همین دلیل می‌بینیم دولت‌ها در ابتدای کار، قدرت بخش شرع را می‌پذیرند، اما به محض شروع به کار، آن تعارض دوباره نمایان می‌شود. این چالش را در همه دولت‌ها از آقای‌ هاشمی و خاتمی تا احمدی‌نژاد و روحانی می‌بینیم.

 

 افراد با علم و آگاهی نسبت به این مسائل برای کسب قدرت تلاش می‌کنند اما وقتی قدرت را کسب می‌کنند، در زمینه اختیارات و مسئولیت دچار چالش می‌شوند. متأسفانه برخی دوستان در عرصه سیاست براساس دیدگاه واقع گرایانه گفته‌اند که بله این چالش وجود دارد، ما هم فقط باید این بازی را مدیریت کنیم. اما واقعاً به چه صورت؟ تا این دوگانگی حل نشود، هر دولتی سرنوشت مشابهی خواهد داشت. اما درباره دولت آقای روحانی، باید اشاره کنم که دولت‌های ما ماهیتی مستقل از شخصیت‌ها ندارند. وقتی فردی به عنوان رئیس جمهوری انتخاب می‌شود، شخصیت دولت هم مانند آنان می‌شود. حال باید پرسید آقای روحانی کیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ روحانی محصول بخشی از خود نظام است و اتفاقاً بخش زیادی از عمر سیاسی خود را در قسمت شرعی سپری کرده است؛ بخشی که با ماهیت قدرت سر و کار دارد. اما او چگونه به قدرت رسید؟ انتخاب آقای روحانی در سال 92 تماماً مبتنی بر سازوکارهای طبیعی قسمت عرف نبود، بلکه انتخاب ناگزیر عرف بود. یعنی  طرفی که قدرت را در دست دارد، انتخاب عرف را عملاً مدیریت کرده است. به این صورت که دایره انتخاب به گونه‌ای مدیریت شد تا از منظر خودشان در میان ممکن‌ها، انتخاب شود. زیرا اصلاح‌طلبان سال‌ها است که در انفعال محض قرار دارند و نمی‌توانند آنچه می‌خواهند انتخاب کنند. بنابراین انتخابی را توصیه کردند که کم خطرتر باشد. مشکل از همین جا آغاز می‌شود. وقتی انتخاب گزینش ممکن است، کما اینکه انتخاب اصلاح‌طلبان در سال 92 گزینش ممکن بود نه مطلوب اصلاح‌طلبان، اگر بخواهید مطالبات ایده‌آل داشته باشید، دچار مشکل می‌شوید. به عبارت دیگر، اگر فردی مطلوب شما نبود، بلکه شکل ممکنی بود که در اختیار داشتید، وقتی چنین انتخابی وارد سیستم می‌شود و قدرت را در دست می‌گیرد، تناقضات خود را بروز می‌دهد. اینجاست که اصلاح‌طلبان نمی‌دانند با این وضعیت چه باید بکنند. چطور به مردم بگویند از انتخاب این فرد پشیمان هستیم و فقط برای اینکه شخص دیگری انتخاب نشود، چاره‌ای جز پیشنهاد کردن او نداشتیم؟ در این صورت در این پارادوکس قرار می‌گیرند که آیا اعمال آقای روحانی را به پای خودشان بنویسند یا ننویسند. اگر پای خودشان بنویسند، آینده را از دست می‌دهند و اگر ننویسند، پشیمان تلقی می‌شوند.

 

باید بپذیریم که این نظام دو قطبی یا دولایه است اما این وضعیت یک واقعیت است. باید ببینیم ما این دو را در طول هم می‌بینیم یا در عرض هم. در تئوری نظام اسلامی، قسمت شرعی از جهاتی قدرت دارد و مشروعیت ایجاد می‌کند، اما این بخش برای تجلی قدرت خود به مقبولیت نیاز دارد. پس این دو در طول هم قرار دارند. یک بخش پشتوانه و حمایتگر است، محتوا و جهت، تولید می‌کند و این طرف هم برنامه تولید می‌کند. به همین دلیل نباید اختلافی ایجاد شود. اما مشکل اینجاست که این بخش‌ها در عرض هم قرار گرفتند. آقای جلایی‌پور معتقد است که نه تنها در عرض هم قرار گرفته‌اند، بلکه یکی بزرگ‌تر هم شده و به همین دلیل می‌خواهد خود را مطرح کند.

دغدغه‌های هرکدام از آن دو بخش متفاوت است. قسمت سخت نظام یعنی همان مشروعیت، به دنبال آن است تا وجه مردمی قدرت خود را نشان دهد. دغدغه این بخش این است که این قدرت شرعی، به عرصه اجتماع بیاید و مقبولیت خود را به صورت اقتدار نشان دهد. اگر این اقتدار شکل نگیرد، مجبور خواهد بود که خود را به صورت قدرت نشان دهد که اثر منفی خواهد داشت. اما اگر قسمت مربوط به عرف، حمایت و پشتوانه بخش شرع را نداشته باشد، با مشکل روبه‌رو شده و برنامه‌های او به تخیلات تبدیل می‌شود. این فرآیند دائماً در سال‌های گذشته تکرار شده است. آقای ‌هاشمی تنها رئیس جمهوری بود که تلاش کرد حالت دوزیست داشته باشد اما نتوانست. او محصول هسته سخت قدرت بود و با آن همزیستی داشت، اما از سال 76 زمین بازی او تغییر کرد. ماهیت بازی در عرصه سخت با ماهیت بازی در عرصه افکار عمومی کاملاً متفاوت است. آقای‌ هاشمی قبل از سال 76 به عنوان بازیگر قدرتمند پشت پرده مطرح بود، اما پس از دوم خرداد که بازی عوض شد، آقای‌ هاشمی حیران بود؛ می‌خواست در هر دو زمین بازی کند اما نتوانست و مشکل ایجاد شد. آخر سر هم وقتی خواست در حوزه عرف بازی کند، دستش از آن طرف قطع شد، درحالی که آقای ‌هاشمی دوست داشت در هر دو طرف قدرت سخت و بخش عرف دست داشته باشد و بازی کند، اما نتوانست و چون ذات شخصیتی او با ماهیت دموکراسی تفاوت داشت، بازی او در حوزه عرف به دل نمی‌نشست. بنابراین، زمینه برخاستن هر رئیس جمهوری بسیار اهمیت دارد و مهم است که فرد هم بتواند آن را واقع‌بینانه درک کند.
اما درباره آقای روحانی، ابتدا اشاره کنم یکی از چیزهایی که درباره بازیگران سیاسی ما مغفول است، سایکوبایوگرافی یا زندگینامه روانشناختی است. ما باید از هر کدام از بازیگران یک سایکوبایوگرافی داشته باشیم. یعنی بدانیم این افراد چگونه فکر می‌کنند و چه پیشینه شخصیتی دارند. آقای روحانی جزو تولیدگران قدرت در نظام اسلامی محسوب نمی‌شود. حوزه علمیه جزو تولیدگران قدرت محسوب می‌شود که تئوری تولید می‌کند یا رهبری جزو تولیدگران قدرت محسوب می‌شود. اما آقای روحانی خود از محصولات حوزه سخت بود. به عبارت دیگر نظام سیاسی قبل از دوران 76 یک طبقه جدیدی به وجود آورد که پشتوانه  این طبقه در هسته سخت قدرت بود. آقای روحانی یکی از اینها بود، او در حوزه‌های امنیتی و سیاسی فعالیت می‌کرد که البته از مقطعی به بعد خواست از آن فاصله بگیرد، به عبارتی محصول حوزه سخت خواست در حوزه نرم عمل کند. دوم اینکه آقای روحانی به دلیل شکل، موقعیت و جایگاهی که در طول این مدت داشته، شخصیت کاملاً محافظه‌کاری است. اساساً یکی از خصوصیات حوزه سخت محافظه‌کاری است، تحولات خیلی سخت در آن رخ می‌دهد و مانند حوزه افکار عمومی نیست که سریع تغییر کند.

 

تغییر رخ می‌دهد، اما به دلیل سخت بودن بسختی رخ می‌دهد. محافظه‌کاری در حوزه ایدئولوژیک و سخت تا حدودی مقبول است، اما هنگامی که به حوزه افکار عمومی می‌آید و تبدیل به فرد اصلی در تصمیم‌گیری می‌شود، دچار مشکل می‌شود. زیرا در این حوزه باید به سرعت بازخوردها را دریافت کرد و شیوه‌ها را تغییر داد، اما به دلیل فقدان آن ساختار، نمی‌تواند خود را با افکار عمومی هماهنگ کند، به همین دلیل همواره جا می‌ماند. این موضوع در دوره مدیریت آقای روحانی خود را نشان داد. سوم اینکه اگر آقای روحانی در حوزه عمومی یا حتی در زمینه برجام، با بدترین سناریوها جلو می‌آمد، بهتر می‌توانست کار کند، اما او اتفاقاً با بیشترین خوشبینی جلو آمد، یعنی تلاش کرد با یک کلید برجام همه قفل‌ها را باز کند. از سوی دیگر، یکی از جنبه‌های مثبت آقای روحانی آگاهی او از لایه‌های پنهان قدرت است. اما افرادی که به این مسائل آگاه هستند، به عارضه‌ای به نام «می‌دانم، اما نمی‌توانم بگویم» مبتلا می‌شوند. به این معنی که آقای روحانی یا آقای‌ هاشمی می‌دانند در لایه‌های سخت قدرت چه می‌گذرد، اما نمی‌توانند به مردم بگویند. به همین دلیل به بی‌صداقتی یا بازیگری متهم می‌شوند. یک مشکل دیگر روحانی این است که ابزار لازم برای بازی در عرف ندارد. سعی کرد حزب اعتدال و توسعه را ایجاد کند، اما این حزب کپی کمرنگی از کارگزاران بود. مجموعه این اتفاقات باعث می‌شود این گونه بیندیشیم که تاکنون وظیفه آقای روحانی این بود که در ژنراتور تولید مشروعیت که خود محصول آن است، نقش داشته باشد و آن را تقویت کند، اما می‌بینیم ناگهان به حوزه عرف پرتاب می‌شود که نه ابزارش را دارد نه روحیه آن را. بازی کردن به نحوی که هم حوزه سخت و هم حوزه عرف را راضی کند، بسیار سخت است. بیرون رفتن از سیستم هم قدرت استقلال و قدرت روحی بسیار بالایی می‌خواهد، مانند آنچه که احمدی‌نژاد انجام داد. اعتماد به نفس آقای ‌هاشمی هم برای او مفید بود، اما آقای روحانی هیچ کدام از این موارد را نداشت. بنابراین، همان طور که آقای روحانی چیزهایی را می‌داند اما نمی‌تواند بگوید، حالا هم می‌خواهد کارهایی انجام دهد، اما نمی‌تواند. به نظر من سرنوشت آقای روحانی سرنوشت محتومی بود. نمی‌خواهم منفی نگاه کنم، اما وقتی زمین بازی عوض شد تمام نقاط قوتش به نقطه ضعف تبدیل شد و نقاط ضعفش هم بیشتر خود را نشان داد.

 

دولت جزئی از ساختار عرف است ولی همه ساختارعرفی نظام هم نیست، زیرا مجلس و شورا هم بخشی از عرف هستند. بنابراین دولت به تنهایی مسئول بخش عرفی ساختار نیست، بلکه یکی از نمادهای آن است. ضمن اینکه دولت مسئول بخش اجرایی است. مشکل اینجا است که دولت می‌خواهد به طور کامل نماد قسمت عرفی باشد، درحالی که چنین وظیفه‌ای ندارد. ژنراتور بخش عرف به مردم متصل است، اما چراغ‌های آن حتی قسمت شرع را روشن می‌کند، بنابراین دولت وظیفه دارد به گونه‌ای عمل کند تا چراغ‌های این بخش روشن باشند، یعنی دولت عهده‌دار مدیریت اجرایی است. مسئولیت دولت نظریه‌پردازی نیست، بلکه تنها باید مدیر خوبی باشند.

 

مردم از سر تفنن و سرگرمی به یک نفر رأی نمی‌دهند، دولت‌ها برای این سرکار می‌آیند تا مسائل مردم را حل کنند. بنابراین موفقیت دولت در کسب نتیجه است والا ناموفق است. این همان چیزی است که در کشور به یک معضل تبدیل شده است. دولت انتظار دارد مورد حمایت قسمت عرفی قرار بگیرد و قسمت شرعی هم از آن حمایت بکند، اما کار خود را درست انجام ندهد. اشکال اینجا است.

 

در هر سیستم سیاسی، یک بخش انرژی یا سرمایه تولید می‌کند. مانند شرکتی که در خزانه آن پول جمع می‌شود. در سیستم سیاسی ما نگهبان این خزانه، قسمت شرعی است، مانند یک حسابدار که مشخص می‌کند این سرمایه چطور و کجا خرج شود، اما خرج کننده این سرمایه دولت است. کسانی که می‌خواهند این سرمایه را خرج کنند، وظیفه دارند که؛ اولاً اگر تولید می‌کنند، به مناسبتی این سرمایه را خرج کنند، اما اگر انرژی و سرمایه جدید تولید نمی‌کنند، در هزینه آن سرمایه حساب و کتاب دقیق به خرج دهند. اما حالا مدت‌هاست که در جامعه ما تولید جدیدی رخ نداده است، به این دلیل که ژنراتور مردم گاهی معکوس عمل کرده یا گاهی قوی نبوده است، به همین دلیل ما همچنان از ذخیره انقلاب مصرف می‌کنیم. دولت انتظار دارد از خزانه انرژی نظام، هر زمان و برای هر چیزی خرج کند، اما مسأله اینجاست که اتفاقاً سیستم عاقل این وضعیت را به حال خود رها نمی‌کند تا دولت هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد، بلکه باید کار بهینه را تعریف کرد.

 

دولت از طریق ایجاد رضایت انرژی تولید می‌کند. هرچه دولت رضایتمندی بیشتری در مردم ایجاد کند، انرژی بیشتری تولید شده و ذخیره می‌شود. در این صورت نظام هم خواهد گفت مردم راضی‌تر و بالطبع من هم قدرتمندتر هستم و به همین دلیل می‌توانم در دیپلماسی یا مسأله دیگری قوی‌تر عمل کنم. اما اگر دولت تولیدکننده انرژی نباشد، بلکه انرژی خوار باشد، یعنی نارضایتی ایجاد کند، سیستم دیگر خود را خرج او نمی‌کند و چه بسا او را مزاحم خود می‌داند. بنابراین معتقدم اگر سیستم ببیند دولت آقای روحانی درحال حل مشکلات است و رضایت ایجاد می‌کند، برخورد کاملاً مثبتی با او خواهد داشت، اما تاکنون این اتفاق به اندازه لازم نیفتاده است.

 

سیاستمدار نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهد، از این رو آقای روحانی و دولت باید تا ثانیه آخر برای دستیابی به موفقیت تلاش کنند و در نهایت مردم قضاوت خواهند کرد. باوجود این حدس می‌زنم شوربختانه در این دو سال هم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. بخشی از این تحلیل ناظر بر تجربیات گذشته است، دوم اینکه به طور معمول رؤسای جمهوری در دو سال آخر فعالیت خود در حال تصمیم‌گیری هستند که چه چیزی را انتخاب کنند، تصویر خودشان را یا خودشان را؟ آقای‌ هاشمی به این سمت رفت که تصویر خودش را حفظ کند. آقای احمدی‌نژاد هم تلاش کرد بعد از پایان دوره تصویر خودش را حفظ کند، ولو اینکه در بحران قرار بگیرد. باتوجه به شناختی که از آقای روحانی داریم، او دنبال حفظ تصویر خودش نیست، بنابراین نباید انتظار داشته باشیم رفتارهای آرمانگرایانه و دموکراتیکی از او شاهد باشیم تا بخواهد به عنوان نهاد عرف مقابل نهاد شرع قرار بگیرد. به نظر من آقای روحانی دنبال حفظ خودش خواهد رفت، به این معنی که تلاش خواهد کرد به گونه‌ای رفتار کند تا بعد از 1400 به روند حضورش در عرصه اجتماعی و سیاسی البته نه خیلی فعال بلکه فقط در مناصب قدرت ادامه بدهد.

 

 در پایان باید بدانیم که به طور کلی ضربه خوردن دولت، به همه صدمه می‌زند و این، جدا از نقد ما به دولت است. آرزو و تلاش ما باید معطوف به این باشد که هر طور که می‌توانیم به دولت کمک کنیم. دوم اینکه اگر دولت می‌خواهد در دو سال آینده موفق باشد، نیازی نیست که حرف‌های بزرگ بزند، بلکه تنها دو سه کار کوچک اما ارزشمند انجام دهد. چند کار را بدرستی انجام دهد تا با سابقه خوبی از صحنه خارج شود. بسیار مهم است که دولت در لحظه آخر، چگونه از صحنه خارج می‌شود. مسأله مهم این است که اکنون  طبقات مستضعف جامعه فشار زیادی را تحمل می‌کنند و دولت باید این طبقات را مورد حمایت قرار دهد. به طورکلی وظیفه دولت، اجرا است و نباید کاری به حاشیه‌ها داشته باشد، ضمن اینکه فساد هم بسیار خطرناک است و دولت باید سیستم خود را تا حد ممکن عاری از فساد کند، بویژه اکنون که قوه قضائیه عزمی ارزشمند در این راستا نشان داده است.