از یک سو «فشار حداکثری» امریکا، تعاملات خارجی دولت را تحت‌الشعاع قرار داده است، از سوی دیگر در داخل با گذشت 6 سال از فعالیت دولت روحانی، هنوز اجماع نسبی شکل نگرفته است.

عبدی: روحانی خوش شانس بود که زمان اوباما سر کار آمد
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

به گزارش روزنامه ایران، عباس عبدی معتقد است:

 

برای بررسی این مسأله باید کمی به عقب برگردیم. نخست اینکه اصلاح‌طلبان نمی‌توانستند رأی اصیل و ایجابی داشته باشند و تنها می‌توانستند رأی سلبی بدهند. علت آن هم به ماجرای 88 باز می‌گردد. بعد از چرخش گفتمانی اصلاح‌طلبان در سال 88 آنان دیگر نمی‌توانستند در انتخابات حضور ایجابی داشته باشند، اما این قدرت را داشتند که بازی طرف مقابل را خراب کنند که این کار را از طریق رأی به روحانی کردند. اما درباره آقای روحانی نکته اصلی این است که او اساساً سیاست ورز به معنای اجتماعی آن نیست. او در ساخت قدرت بوده و در پشت صحنه کار می‌کرده است. در 92 اصلاح‌طلبان برای حمایت از روحانی بسیج شدند. این در حالی بود که آقای روحانی و دوستان‌شان بروکرات‌های دولتی بودند که به دو دلیل، نیازی نمی‌دیدند با این پایگاه رأی ارتباط برقرار کنند و مهم‌تر اینکه اساساً ابزار و فرهنگ این ارتباط‌ گیری را نداشتند. درحالی که جناح‌های اصولگرا و اصلاح‌طلب همواره کارهای خود را از دل پایگاه‌های اجتماعی خود انجام می‌دادند. 
به همین دلیل دولت ارتباطی با بدنه اجتماعی نداشت، زیرا هم توانایی آن را نداشتند. هم نیازی به آن نمی‌دیدند. یکی از دلایل این بی نیازی این بود که فکر می‌کردند در ساخت قدرت، لابی و آشنایی‌هایی دارند که مشکلاتش حل می‌شود. این ظرفیت در برجام خود را نشان داد، اما واقعیت این است که نمی‌توان جامعه ایران را تنها در ساخت قدرت خلاصه کرد. کما اینکه در سطوح بالا نیز هرگاه گره‌ای ایجاد می‌شود، آن را به درون جامعه می‌کشانند و تلاش می‌کنند با راه حل‌ها یا اظهارنظرهایی که از جامعه می‌گیرند، مشکل را حل کنند. اشکال دولت این است که با نهادهایی که از او حمایت می‌کردند ارتباط ارگانیک ندارند. به همین دلیل، هنگامی که فشارها زیاد می‌شود، احساس تنهایی می‌کنند. این اتفاقی است که آقای‌ هاشمی نیز با آن مواجه شد. در سال‌های 73 تا 76‌ هاشمی به تنهایی از خودش دفاع می‌کند و حتی وزیران و نزدیکان او هم انگیزه دفاع از او و دولتش را نداشتند. نه به آن شدت، اما این اتفاق برای روحانی هم افتاد. زیرا هنوز بخشی از اصلاح‌طلبان فکر می‌کنند باید حضور داشته باشند و سخنانی هم می‌گویند. بنابراین مهم‌ترین اشتباه بی توجهی به پایگاه رأی و سیاست داخلی بود، زیرا فکر می‌کرد از طریق حل مسائل سیاست خارجی و سپس مسائل اقتصادی، می‌تواند مشکلات کشور را حل کند. درحالی که میان سه مسأله سیاست خارجی، اقتصاد و سیاست داخلی، مسأله اصلی ایران سیاست داخلی است و اگر رئیس جمهوری این مشکل را حل نکند، نمی‌تواند با اتکای به بقیه دستاوردها، مسائل دیگر را حل کند. نتیجه این رویکرد آقای روحانی چه شد؟ برجام به نتیجه رسید، اما برجام نشان داد که متغیر مستقلی برای ایران نیست. پس از برجام وضعیت اقتصادی بهبود پیدا کرد اما به دلایل گوناگون، فساد و ناکارآمدی سیستم اداری برجسته شد و وقتی هم که برجام با چالش مواجه شد، وضع اقتصادی معکوس شد. به این ترتیب دو دستاورد دولت از بین رفت و فرصت و توانی هم نداشت تا سیاست داخلی را درست کند. به همین دلیل قدرت لابی‌گری خود را هم در ساختار قدرت از دست داد.

 

اصولاً ویژگی‌های شخصی، محصول شرایط اجتماعی هستند. منظورم این نیست که آقای روحانی این ویژگی‌ها را نداشته و اکنون پیدا کرده است، بلکه در شرایط اجتماعی خاص افراد با ویژگی مناسب آن را می‌طلبد یا درست می‌کند. ویژگی اجتماعی، آن نیروی سیاسی را بالا می‌آورد که با این ویژگی‌های شخصی هماهنگی دارد. به عنوان مثال در دوره 84، فردی مانند احمدی‌نژاد می‌تواند شعارهای نفتی را مطرح کند که براساس آنها بالا بیاید. بنابراین ویژگی شخصی با ویژگی‌های اجتماعی هماهنگ می‌شود و فرد در مدارج قدرت بالا می‌آید. اما در سال92، اصلاح‌طلبان هرچند بیرون از ساختار قدرت بودند، اما می‌توانستند در عرصه عمومی یا همان حوزه‌ای که آقای محبیان می‌گوید رأی در آن است و سیستم هم به رأی  نیاز دارد، حضور یابند. در این شرایط اشخاصی می‌توانند بالا بیایند که ویژگی‌های تکنوکراتیک و میانه داشته باشند.

 

اساساً بخت و اقبال در سیاست را قبول ندارم، زیرا امر سیاست را بی معنی می‌کند، کما اینکه می‌توانیم بگوییم آقای روحانی خوش شانس بود که در زمان آقای اوباما سر کار آمد. بنابراین، مسأله شانس نیست، بلکه سیاستمدار باید از موقعیت‌های موجود استفاده کند. مثال عینی‌تری می‌زنم. درصورت وقوع زلزله در تهران هر دولتی با مسائلی مواجه می‌شود. آیا اسم این وضعیت را باید بدشانسی گذاشت؟ در این نگاه، خوش شانسی هم مربوط به زمانی است که زلزله نمی‌آید پس چرا این را نمی‌گوییم؟ واقعیت سیاست شانس نیست و سیاست برای مقابله با همین وضعیت‌هاست. حتی درباره مسائلی که نسبت به دولت پنهان مطرح می‌شود هم همین موضع را دارم. سیاستمدار نمی‌تواند بگوید اجازه نمی‌دهند کار کنم. وقتی سیاستمدار روی کار می‌آید، یا می‌داند چنین مسائلی وجود دارد یا نمی‌داند. اگر نمی‌داند، مسئولیتش برعهده خود او است که چرا نمی‌داند، اما اگر می‌داند، وظیفه او حل این مسائل است و نمی‌تواند بگوید نمی‌توانم، چون چوب لای چرخ دولت می‌گذارند. وظیفه سیاستمدار برداشتن این چوب‌ها است، قرار نیست در یک جاده صاف، یک خودروی آخرین مدل به سیاستمدار بدهند تا با آخرین سرعت رانندگی کند. اگر چنین شرایطی فراهم بود، هر فرد دیگری می‌توانست رانندگی کند. اتفاقاً پیچیدگی‌های جاده است که از یک نفر قهرمان اتومبیلرانی می‌سازد.

 

به مسأله قتل‌های زنجیره‌ای نگاه کنید! اتفاق بسیار مهمی بود که آقای خاتمی سعی کرد آن را مدیریت کند. گرچه درباره میزان موفقیت بحث دیگری است، اما بعداً نمی‌توانند بگویند چوب لای چرخ دولت گذاشتند. وظیفه سیاستمدار حل این مسائل است. اگر ساخت قدرت اجازه کار به او نمی‌دهد، وظیفه دارد با آنان گفت‌ و گو و رایزنی کند، اما اگر راهی را انتخاب می‌کند که از طریق آن مسأله حل نمی‌شود، این مشکل اوست. بنابراین نمی‌توان مسائل را به بخت و اقبال یا شانس تقلیل داد. مثالی بزنم؛ اتفاقی که دو سال پیش درباره ارز رخ داد، از دولت پذیرفته نیست که نتوانست این شرایط را پیش‌بینی کند. به این دلیل پذیرفتنی نیست که ترامپ در سال 95 روی کار آمد، اما او یک سال و نیم بعد در اردیبهشت 97 از برجام خارج شد. بنابراین دو سال فرصت داشتیم اقتصادی را شکل دهیم تا کشور روی پای خود بایستد. شاید گفته شود مردم راضی به سیاست‌های سختگیرانه نبودند، این، مسأله و هنر سیاستمدار است که مردم را با خود همراه کند. شاید هم گفته شود ساخت قدرت به او اجازه نمی‌دهد، اما این سیاستمدار است که باید همدلی و همراهی آن بخش را جلب کند. البته این به معنای آن نیست که سایر بخش‌های حاکمیت مسئولیتی ندارند. بر همین سیاق، این روزها که مصادف با 28 مرداد است، معتقدم مصدق یک سیاستمدار شکست خورده است، تنها به این دلیل که کودتا شد و از قدرت کنار رفت. قرار نیست سیاستمدار بگوید ما را شکست دادند، باید تلاش کند شکست نخورد.

 

برای اینکه موضوع انتخابی شما برای این گفت‌وگو، همین بود. اگر می‌خواستید روی ساختار صحبت کنید، می‌شد درباره نفت یا ساختار قانون اساسی صحبت کرد، یا می‌شد به مطلب آقای محبیان یعنی دوپایه شرع و عرف اشاره کرد و گفت که این دو پایه به صورت قید غیرقابل جمع و به صورت صفت، قابل جمع هستند. بنابراین می‌توان درباره مشکلات و شکاف‌هایی که در ساخت قدرت وجود دارد، صحبت کرد، اما اینها موضوع بحث امروز ما نبوده است. خواننده شما هم باید توجه کند که موضوع بحث ما، روحانی است و قرار نیست به چگونگی ساختارها بپردازیم. اما باوجود همه اینها، این طور به سؤال شما پاسخ بدهم که وقتی شخصی رئیس جمهوری می‌شود، قطعاً درکی از ساختارها دارد. ما با فرض وجود چنین درکی مسائل را تحلیل می‌کنیم. مثالی بزنم، از آقای محبیان سؤال می‌کنید مسئولیت و نقش بخش‌های دیگر غیر از دولت چه می‌شود؟ اما دولتی که یکی از وزارتخانه‌هایش برای سه ماه وزیر ندارد یا در این شرایط بحرانی سال‌ها است که برای قیمت انرژی تصمیم نگرفته است، چطوری می‌توان انتظار داشت کارهای مؤثر دیگری انجام بدهد؟ مسأله قیمت سوخت در کشور، حتی 4 روز هم نباید عقب بیفتد، نه اینکه 4 سال بلاتکلیف بماند. مسائلی از این دست چیزهایی نیست که به ساختارها ربط چندانی داشته باشد، هرچند ساختارها جاهای دیگر آثار خود را نشان می‌دهند و آثارشان مهم است. بنابراین، من متوجه مشکلات کشور، همچون نقدهایی که به شورای نگهبان وارد می‌شود، هستم و درباره آن هم نوشته‌ام، اما درباره همین مسأله FATF، می‌پرسند چرا FATF تصویب نشد؟ درحالی که FATF درمقابل برجام که 20 دقیقه‌ای تصویب شد، مسأله خاصی نیست. چطور می‌توانند برجام را تصویب کنند، اما نمی‌توانند FATF را تصویب کنند؟ این نشان می‌دهد مسأله FATF در جایی گیر کرده است و دولت باید بتواند گیرهای آن را مرتفع کند.

 

وضعیت بوروکراسی ما فاجعه است. اساساً یکی از دلایل افزایش فساد در کشور، ازهم گسیختگی، فقدان روحیه، فقدان انگیزه و فقدان نظارت در نظام بوروکراسی است. در ابتدای دولت آقای روحانی نوشتم پیش از اصلاح نظام اداری، کارها درست نمی‌شود. احمدی‌نژاد نظام اداری را تخریب کرد و به شکلی برای خود ساخت تا بتواند دستورات و تصمیمات خودش را بر آن دیکته کند و از این طریق آن را جلو ببرد. آقای روحانی و بروکرات‌های همراه او نمی‌خواستند مانند گذشته رفتار کنند، بنابراین باید نظام اداری را بازسازی می‌کردند که این کار نشد. دوم اینکه سیستم باید تصمیمات درست و صحیح بگیرد و تصمیم درست هم با مشارکت و همراهی ذینفعان گرفته شود. رئیس جمهوری کسی نیست که فقط خودش تصمیم بگیرد، زیرا وقتی خودش تصمیم بگیرد، هنگام مواجهه با بن‌بست، همه کسانی که مخالف بودند، شدیدتر از گذشته وارد میدان می‌شوند. به برنامه سوم توسعه نگاه کنید، این برنامه مؤثرترین برنامه توسعه بعد از انقلاب بود، به این دلیل که با مشارکت همه تدوین شد و اتفاقاً بهترین برنامه به لحاظ اجرا همان بود. اما برنامه چهارم هرچند به لحاظ ساختار و معیارهای برنامه‌ای بهتر بود، ولی اجرا نشد، به این دلیل که مشارکت‌جویانه تدوین نشد.
کار دیگر دولت ایجاد سازش در سطح سیاسی داخلی است. البته دولت توان کافی برای این کار ندارد و نمی‌توان انتظار زیادی داشت ولی باید کوشش کند. نکته دیگر اینکه دولت باید خط مشی خود را در سطح بالای سیاسی تغییر دهد. ممکن است من، شما یا دیگری سطح بالای سیاست را نقد کنیم، اما این نقد برحسب جایگاه ما است اما وقتی رئیس جمهوری شدید، دیگر نمی‌توانید تقابل کنید و اگر خواستید تقابل کنید، باید به شکلی این کار را بکنید که مؤثر باشد، نمی‌شود که امروز برخوردهایی را بکنید و بعد هم نتوانید مهم‌ترین مسائل خود را پیش ببرید. به همین دلیل امروز عملاً ارتباط دولت با دستگاه قضایی و سیستم نظامی دچار اختلال شده است، درحالی که وظیفه دولت داشتن این ارتباط‌ها است. مسأله آخر سیاست خارجی است. سیاست خارجی هر کشور جایی نیست که بتوان رقابت‌های حزبی و جناحی را در آن مشاهده کرد، بویژه در شرایط کنونی، سیاست خارجی باید انسجام یابد تا همه اطمینان داشته باشند که هر اقدامی در سیاست خارجی مورد حمایت کل ساختار است تا با این اختلال عجیب و غریب مواجه نشویم.