سردار قاسم سلیمانی در نخستین گفت‌وگوی تلویزیونی خود ناگفته‌هایی از جنگ 33 روزه و پیروزی حزب‌الله لبنان بر رژیم صهیونیستی را بازگو کرد.

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

مشروح این گفتگو در ادامه می توانید مشاهده کنید:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین عرض سلام و ادب داریم خدمت شما ایام سوگواری حضرت سیدالشهداست ان شاالله عزاداری های شما قبول باشه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برای تبیین نگاه رهبری در موضوعات مختلف در گفتگوهایی با مسئولان و صاحب‌نظران عرصه های مختلف به تشریح دیدگاه های ایشان می پردازد یکی از مسائل مهم که اخیرا هم در گفتگوی ما با دبیرکل حزب الله لبنان نیز مطرح شد مساله جنگ سی و سه روزه بود؛ این جنگ مبدآ تحولاتی در منطقه و جبهه مقاومت شد خدمت شما رسیدیم به عنوان فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شخصی که در ایام جنگ شخصا در صحنه حضور داشتید برای شنیدن تحلیلتان از این رویداد البته شما در کسوت فرماندهی نیروی قدس تا به حال گفتگوی مطبوعاتی به این شکل نداشتید و این اولین گفتگوی مطبوعاتی شما پس از بیست سال خواهد بود ان شاالله به عنوان اولین سوال به بررسی زمینه های وقوع جنگ 33 روزه خصوصا بعد از گذشت 5 سال از حضور آمریکا در منطقه در دو کشور عراق و افغانستان بپردازیم.

 بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین، والصلاة والسلام علی رسول الله وعلی آله، الحمد لله الذی هدانا لهذا وما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله.

السلام علیک یا أبا عبد الله وعلی الأرواح التی حلت بفنائک، علیکم منی جمیعاً سلام الله أبداً ما بقیت وبقی اللیل والنهار.

خدمتتان عرض کنم که در مسأله‌ی جنگ 33 روزه یک عوامل پنهانی داشت که در واقع عوامل واقعی جنگ بود، یک عوامل ظاهری داشت و آشکاری داشت که بهانه‌ی آن درواقع اهداف پنهانی بود که رژیم می‌خواست در مقطعی عمل بکند البته اینکه عرض می‌کنم عوامل پنهانی داشت ما اطلاعاتی نسبت به آمادگی‌های رژیم داشتیم اما اطلاعاتی نسبت به اینکه دشمن می‌خواهد یک هجومی را انجام بدهد در یک غافلگیری نداشتیم بعداً از دو وضع یا از دو مسأله‌ دو موضع به این جمع بندی رسیدیم که قبل از شروع این جنگ بنا بود جنگی با سرعت و با غافلگیری انجام بشود و در آن غافلگیری حزب اللّه منهدم بشود خب این جنگ در شرایطی اتفاق افتاد که دو اتفاق مهم یکی مربوط به کل منطقه اتفاق افتاده بود و دیگری مربوط به خود رژیم صهیونیستی اختصاصاً وجود داشت.

در مسأله‌ی منطقه خب آمریکا با توجه به حادثه‌ی یازده سپتامبر به یک توسعه‌ی فوق العاده‌ای در حضور نیروهای مسلح خودش در منطقه‌ ما رسیده بود که تقریباً مشابه این در جنگ جهانی دوم جنگی بود در سال در 1991 که اولین در واقع در اثر حمله‌ی صدام به کویت حمله‌ی آمریکا انجام شد آن هجوم آمریکا و شکست صدام یک ته نشین مسلحانه‌ای در منطقه‌ی ما داشت که منجر شد به یک استقرار نیروی آمریکایی اما بعد از یازده سپتامبر به این طرف به دلیل دو هجوم سنگینی که آمریکا داشت تقریباً نزدیک چهل درصد از نیروهای مسلح در خدمت آمریکا مستقیماً وارد منطقه ما شدند و بعداً‌ در طول مدت به دلیل تعویضات و تغییراتی که انجام گرفت حتی به نیروهای ذخیره و احتیاط و گارد ملی هم کشیده شد یعنی تقریباً می‌توان گفت که بیش از شصت درصد ارتش آمریکا اعم از نیروهای داخلی تا نیروهای بیرونی وارد منطقه‌ی ما شدند بنابراین یک حضور بسیار حجیم در بعد کمی که فقط در عراق بالغ بر 150 هزار نفر سرباز وجود داشت و قریب بیش از سی هزار نیروی آمریکا در افغانستان بود این غیر از نیروی متحدین بود که در افغانستان قریب به 15 هزار نفر بود بنابراین یک نیروی دویست هزار نفره‌ی درواقع آموزش دیده‌ی متخصصی در منطقه‌ی ما در کنار فلسطین حضور داشت این حضور خب طبیعتاً یک فرصت هایی را برای رژیم صهیونیستی ایجاد می‌کرد یعنی حضور آمریکا در عراق مانع درواقع تحرک سوری‌ها در سوریه بود تهدیدی بر علیه دولت سوریه هم محسوب می‌شد تهدیدی علیه ایران هم محسوب می‌شد

بنابراین شما اگر به جغرافیای عراق نگاه بکنید که در جنگ 2006، در جنگ 33 روزه خب وقتی می‌بینید در این جغرافیای وسط که حلقه‌ی اتصال کشور محور و مادر مقاومت هست، آمریکا یک حائل قریب به 200 هزار نفره نیروی مسلحی ایجاد کرده با صدها فروند هواپیما و هلی کوپتر به اضافه‌ی هزاران دستگاه زرهی خب طبیعتاً این موضوع به رژیم صهیونیستی یک فرصت را می‌داد که از این موضوع بهره برداری کند و اقدامی را انجام بدهد یعنی این هیمنه اثر دارد در ترساندن ایران و اثر دارد در توقف و ترساندن سوریه بنابراین نباید این دو نظام اقدامی را انجام بدهند.

نظام رژیم صهیونیستی بر مبنای این تصور خصوصاً دولتی که سر کار بود دولت بوش، که دولت تند مزاجی بود و سریع التصمیم بود در موضوعات، خصوصاً تیمی که در کاخ سفید حاکم بود همراه با رژیم صهیونیستی بود. بنابراین آنها فرصت را مناسب می‌دیدند برای اینکه چنین اقدامی را انجام بدهند.

* اصل نیت رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه تغییر دموگرافی کامل در لبنان بود.

ریشه‌ی اصلی بنابراین در بهره برداری رژیم صهیونیستی از حضور نظامی آمریکا در منطقه بهره گیری از سقوط صدام، از پیروزی اولیه‌ی آمریکا در افغانستان و ایجاد رعب سنگینی که آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود و یک حجم وسیعی حتی از گروه های سیاسی منطقه و دنیا را جزو گروه‌های تروریستی که اگر در مخالف سیاست هایشان بودند محسوب کرده بود رژیم می‌خواست از این بهره ببرد و فکر می‌کرد که این بهترین فرصت برای یک جنگی است جنگی بر آسا چون رژیم یک شکست خورده بود در سال 2000، 2000 میلادی. از لبنان عقب نشینی کرده بود و درواقع از لبنان فرار کرده بود. و حزب اللّه او را شکست داده بود. او می‌خواست مجدداً‌ برگردد نه برگردد به اشغال. برگردد به انهدام و تغییر دموگرافی در واقع در جنوب لبنان که بعداً‌ در حین جنگ این تقریباً با شروع جنگ معلوم شد اصل نیت تغییر دموگرافی کامل هست که نیروهای منصب یا مردمی که در جنوب لبنان هستند و یک رابطه‌ی مذهبی با حزب اللّه دارند، اینها کوچانده بشوند از سوریه مانند آن چیزی که در بعد از 1967 پیرامون فلسطینی‌ها در جنوب لبنان اتفاق افتاد همین طرح پیرامون مسأله‌ی شیعه‌ی لبنان در جنوب لبنان مدنظر بود دقیقاً همان طرح قبلی که پیرامون فلسطینی‌ها اجرا کردند فلسطینی‌ها را وادار کردند از جنوب لبنان خارج بشوند. در مخیم‌های گوناگونی در لبنان اردوگاه‌های لبنان، اردوگاه‌های سوریه و اردوگاه‌های دیگری در جهان عرب توزیع بشوند و حتی عرفات مرکزیتش را مجبور بشود از لبنان منتقل بکند به تونس و مغرب. در واقع اداره‌ی آواره‌ای ایجاد بکند. همین ذهنیت پیرامون شیعه‌ی لبنان وجود داشت به این دلیل من حالا از این قبل از جنگ برمی‌گردم به حین جنگ برای اینکه این موضوع کامل بشود.

*ماجرای صحبت های سخیف بوش علیه مردم جنوب لبنان

در مسأله‌ی دو عبارت مهمی دارند آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها آمریکایی‌ها در ابتدای شروع جنگ که خب با کلمات خیلی سخیفی بوش بیان کرد آن بلندگو روشن بود، چون کلمه‌ی در شأن خودش هست قابل تکرار نیست من بیان بکنم آن بیان کرد در تأیید این موضوع، اما نه در تأیید از جنگ در تأیید نتیجه‌ی جنگ و مسأله‌ی اگر بخواهیم بگوییم مودبانه‌تر دیپلماسی‌ترش را رایس گفت که او گفت این وقتی این کشتارها، ضجه‌ها در جنوب لبنان اوج گرفت و بمباران‌هایی که اوج مستی تکنولوژی بود درواقع هر کجا را اراده می‌کردند با دقت تکنولوژی می‌زدند منهدم می‌کردند و کشتارهایی اتفاق میافتاد که درواقع قانا را درواقع در خودش هضم کرده بود و حذف کرده بود آن عبارت را به کار برد. یعنی این ضجه را به این تشبیه کرد به این کلمه‌ی سخیف گفت این درد زایمان خاورمیانه‌ جدید است ضجه‌ی زیر آوار بچه‌های کودکان مظلوم را و زنان و انسان های بیگناه را تشبیه کرد به درد زایمان یک حادثه‌ی بزرگ بنابراین این عبارت‌ها نشان می‌داد یک طراحی بزرگ وجود دارد اما آن چیزی که مربوط به رژیم برمی‌گشت، رژیم یک اردوگاه بزرگ را پیش بینی کرده بود با تعدادی کشتی را اردوگاه برای اینکه هر مقداری می‌توانند بگیرند از مردم را ابتدائاً به یک اردوگاهی در داخل فلسطین که تا سقف سی هزار نفر پیش بینی کرده بودند منتقل بکنند

بعد در این اردوگاه بیایند تفکیک کنند آنهایی که افراد عادی هستند منتقل کنند به کشورهای دیگری به جای دیگری آنهایی که از دید آنها مجرم هستند یا وابسته‌ی سازمانی به حزب اللّه دارند دستگیر بکنند کشتی هم آماده کردند برای کوچ، که آن کوچ را درواقع انجام بدهند لذا جنگ در این مرحله بر خلاف همه‌ی جنگ‌ها که خشک و تر را می‌سوزاند خیلی با دقت تکنولوژی انجام گرفت یعنی یک طایفه را مبنای حمله‌ی خودش قرار داد.

*سه هدف پنهانی جنگ 33 روزه

اول سعی کردند این را تبدیل کنند به یک حزب یعنی حزب اللّه بعداً‌ توسعه‌اش دادند به کل طایفه‌ی شیعه در جنوب لبنان که بتوانند درواقع این تغییر دموکرافی را به طور کامل در جنوب اجرا کنند بنابراین آن چیزی که می‌توان از ریشه‌های درواقع جنگ در بعد پنهانش که بعداً خود آنها اعتراف کردند به این موضوع که قصد داشتند یعنی المرت گفت و بعد هم وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش هم گفتند که ما قصد داشتیم یک عملیات، این جنگ را در یک حالت غافلگیرانه انجام بدهیم که آن غافلگیری اگر اتفاق می‌افتاد باید عمده‌ی کار راه‌های حزب اللّه در یک هجوم هوایی گسترده از بین می‌رفت سازمان حزب اللّه در مرحله‌ی اول حداقل باید الان بر سی درصد سازمان اصلی او آسیب جدی می‌دید بعد در مراحل بعدی می‌رفتند دنبال انهدام قطعی اما اساسش بهره برداری از حضور قدرتمند آمریکا در عراق و در افغانستان و در منطقه بود و تمایل کشورهای عربی در حمایت از اسرائیل در چنین جنگی، رضایت آنها در ریشه کنی حزب اللّه یا طایفه‌ی شیعه از جنوب لبنان خب این را المرت بیان کرد.

او در یک سخنی گفت که برای اولین بار همه‌ی کشورهای عربی البته همه را که می‌گفت به دلیل آن اغلبیتی که در کشورهای عربی، البته اینجا بیشتر کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس شورای همکاری مدنظر او بود اما طبیعتاً مصر هم شامل همین می شد، و کشورهای دیگر از این مستثنی نبودند اما می‌توانستیم در آن مقطع استثنائاتی قائل بشویم خب می‌دانید عراق فاقد حاکمیت بود، حاکم آن روز عراق بریمر بود حاکم نظامی آمریکا بنابراین عراق حاکمیتش در دست آمریکایی‌ها بود دولت سوریه به دلیل مرگ حافظ اسد دولت جوانی بود که درواقع تازه شروع به کار کرده بود لذا اغلبیت که گفتند همه‌ی کشورها منظورشان آن اغلبیت بود لذا ایشان این بیان را داشت که برای اولین بار در جنگ بر علیه یک سازمان عربی همه‌ی کشورهای عربی اسرائیل را در این جنگ حمایت کردند این یک واقعیت است این چیزی که او بیان کرد این بیان یک واقعیت مهم جدی بود که او انجام داد

بنابراین ما باید سه منظور را مدنظر قرار بدهیم پنهان در مسأله‌ی جنگ فرصت حضور آمریکا، و حاکمیت آمریکا در عراق، و ایجاد رعب و وحشتی که آمریکا در منطقه در اثر حضور گسترده‌ی خودش ایجاد کرده بود دوم آمادگی کشورهای عربی و اعلام پنهان همکاری کشورهای عربی در بر رژیم از رژیم صهیونیستی برای ریشه کنی حزب اللّه و تغییر این دموکرافی در جنوب سوم اهداف خود رژیم برای بهره گیری از این فرصت جهت خلاص شدن از حزب اللّه برای همیشه این سه تا هدف سه هدف پنهانی بود یا اصلاً منظور پنهانی بود که درواقع در ریشه‌های این جنگ نقش اصلی و اساسی داشت.

دلایل پنهان این جنگ را به خوبی تشریح کردید، دلایل آشکار و بهانه ی آغاز این جنگ چه بود؟

خب در بحث بهانه‌ی آشکارش، ظاهر مسأله این بود حزب اللّه مثل دیگر تعهدی که به ملت لبنان دارد متعهد شده بود به مردم لبنان متعهد به مردم لبنان شده بود، خب غیر از حزب اللّه هیچ قدرتی که بتواند این تعهد را عملی بکند وجود نداشت، که جوانان زندانی و اسیر لبنانی را از چنگال رژیم صهیونیستی آزاد بکند. خب سید در یک بیانی این را وعده داد که ما حتماً مانند آن چیزی که در گذشته اتفاق افتاد نسبت به آزاد کردن اسرای لبنانی از دست رژیم صهیونیستی عمل بکند. مردم لبنان اعم از آن اسرایی که دروزی بودند، یا اسرایی که مسلمان بودند، یا اسرایی که مسیحی بودند، امیدی به پناهگاهی جز حزب اللّه دیروز نداشتند، امروز هم ندارند.

یعنی برای هر حادثه‌ای تکیه گاه اصلی ملت لبنان در دفاع در جلوگیری از این حکومت وحشی، حزب اللّه لبنان است خب این بیان صورت گرفت در تبادلات قبلی اسرائیل حاضر نشد اسرای اصلی که بعضاً‌ نوجوان بودند اینها را آزاد بکند، و بعداً نوجوان بودند که دوره‌ی طولانی در زندان به سر بردند، بعداً تبدیل شدند به جوانهایی که وارد سنین میان سإلی شدند

حزب اللّه درواقع این وعده را داد، در آن تبادل اولیه که انجام گرفت این محقق نشد، یا اسرائیل قبول نکرد این زندانی‌ها را آزاد بکند لذا حزب اللّه برای تحقق این وعده‌ی خودش به مردم لبنان اقدام عملیاتی انجام داد که در اثر این عملیات بتواند آن تبادل را انجام بدهد، که بعد هم موفق شد لذا در بر مبنای یک عملیات ویژه‌ای که فرماندهی آن عملیات ویژه را درواقع نمی‌دانم چه اسمی برای آن بگذارم.

یعنی بگویم سردار خیلی مرسوم شده این کلمه و فراتر از این کلمه بود امروز در عرف‌های نظامی در کشور ما کلمه‌ی سردار و امیر عرف شده اما حقیقتاً یعنی یک سردار به معنای واقعی شهید عماد مغنیه بود، یک سرداری که شاید بتوانم بگویم شبیه‌ترین صفات را در صحنه‌ی جنگ به مالک اشتر داشت و من در شهادت او بعداً، حالا این در مکانش نیست اینجا این بحث را می‌کنم، همان عبارات و همان حإلی که در آقا امیرالمومنین حادث شد اتفاق افتاد در شهادت مالک و یک حالت حزن و اندوه فوق العاده‌ای امام را گرفت، به تعبیری در بالای منبر گریست و فرمود:

«مَالِکٌ وَمَا مَالِکٌ، وَاَللَّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً وَلَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً لاَ یَرْتَقِیهِ اَلْحَافِرُ وَلاَ یُوفِی عَلَیْهِ اَلطَّائِرُ»

بعد این جمله‌اش خیلی مهم بود فرمود مثال مالک برای من مِثل مَثل من برای رسول اللّه بود خب در مسأ‌له‌ی عماد همین حال بود، یعنی عماد نسبت به مقاومت یک چنین توصیفی داشت که من عرض کردم اگر بخواهم از این عرف‌های متداول موجود خودمان عبور بکنم، باید تشبیه بکنم به همان جمله‌ی امیرالمومنین پیرامون مالک فرمود که زنها باید بزایند تا کسی مانند مالک در دنیا زائیده شود. عماد یک چنین شخصیتی داشت او اداره‌ی این کار را کما اینکه اداره‌ی خیلی از صحنه‌های سخت را او بر عهده داشت. مدیریت این عملیات ویژه را او عهده‌دار بود و خودش از نزدیک نظارت کرد، مدیریت کرد.

عملیات او موفق شد توانست در داخل سرزمین فلسطین اشغإلی یک ماشین درواقع یک همر (hummer) رژیم صهیونیستی را مورد حمله قرار بدهد و دو نفر را از داخل او درواقع زخمی به اسارت بگیرد. خب این سه تا عملیات بود، یک عملیات نبود یکی اصل طراحی این بود، دو عبور از سیم خاردارهای خیلی متراکم و بلند و وسیع رژیم صهیونیستی و رسیدن چون عملیات فقط زدن نبود که انهدامی صورت بگیرد باید عبور هم صورت می‌گرفت و می‌رفت آن طرف و اسرا را می‌آورد لذا هر مأموریتی باید با دقتی صورت می‌گرفت که نفرات داخل نفربر کشته نشوند باید به سرعت این سرعت به دقایق بود نه به ربع ساعت و نیم ساعت به دقایق به ثانیه ها بود باید به سرعت عبور می‌شد از این قبل از اینکه دشمن برسد معمولاً دشمن فاصله اش با نقطه‌ی عملیات چند دقیقه بود.

فقط زمینی‌اش هوایی‌اش که خب خیلی سریع‌تر بود و می‌رسید در آن نقطه اسرا را تخلیه می‌کرد و عملیات سومش این بود که آن را به سرعت بدون، یعنی درواقع در امان از تهدید دشمن به نقطه‌ی امنی برساند.(فیلم)

جنگ با این بهانه آغاز شد و یورش سنگینی به مواضع حزب الله صورت گرفت، واکنش حزب الله لبنان در ساعات و روزهای اولیه به چه شکل بود؟ واکنش حزب الله لبنان در ساعات و روزهای اولیه به چه شکل بود؟مخصوصا با توجه به اینکه اسراییل بهانه ی آغاز این حمله وحشیانه را اسیرگیری حزب الله لبنان عنوان کرد.

خب باید به دو نکته اشاره کنیم. حزب اللّه به دلیل اینکه یک پیوستگی دارد با یک دشمنی که غیرقابل سازش است یعنی از نظر حزب اللّه از منظر اعتقادی و منطق سیاسی غیرقابل سازش از نظر دشمن هم قبول حزب اللّه غیرقابل سازش است بنابراین این دشمنی یک دشمنی مستمری است. و آن وقت یک دشمنی مستمر بود لذا حزب اللّه پیوسته در یک آمادگی بود. در دفاع این یک نکته. بنابراین حزب اللّه خإلی از ذهن و در یک عدم آمادگی به سر نمی‌برد. آماده بود ربطی به این عملیات نداشت، این عملیات آمادگی را در یک ابعاد دیگری افزایش داد هشیاری را افزایش داد اما آمادگی در بعد نیروهای رزمنده و وسایل و امکانات از قبل مهیا بود حالا هم همین طوری است یعنی حزب اللّه همیشه در یک آمادگی صد در صد به سر می‌برد اینجور نیست، آمادگی حزب اللّه مثل دیگر آمادگی‌هایی که آمادگی نمی‌دانم زرد می‌زنند، بعد آمادگی قرمز می‌زنند یا مثلاً سی درصد، هفتاد درصد، صد درصد نه، حزب اللّه پیوسته در یک آمادگی صد درصد به سر می‌برد آن روز در آمادگی صد درصد بود، امروز هم در آمادگی صد درصد هست منتها کیفیت این آمادگی به دلیل امکانات در هر دوره‌ای متفاوت هست.

نکته‌ی دوم اینکه هر اقدامی که حزب اللّه می‌خواهد انجام بدهد قبل از آن تمهیدات امنیتی را اول انجام می‌دهد بعد اقدام می‌کنند. لذا حزب اللّه وقتی تصمیم گرفت به اینکه عملیات را اجرا کند ، برای گرفتن این دو سرباز رژیم صهیونیستی برای آن مبادله‌ی مهم و سرنوشت ساز، اول یک آمادگی در خودش ایجاد کرد. این آمادگی دارای دو وضعیت بود. یکی آمادگی در مقابله، دو آمادگی در کاهش خسارت به این دلیل در تمام دوره‌ای که رژیم اجرای عملیات کرد، خصوصاً در ساعات و روز اول و روزهای اول او بانک اطلاعاتی از قبل آماده داشت. همه‌ی آن بانک اطلاعاتی که از قبل آماده کرده بود، آن بانک را به نیرو هوایی خودش واگذار کرد و نیروی هوایی بر مبنای آن بانک، که مختصات دقیق هر موقع حزب اللّه وجود داشت، وارد عمل شد. اما به دلیل تدابیری که حزب اللّه انجام داده بود، هم در بعد نیروی انسانی و هم در بعد امکانات مهم خودش، حداقل آسیب را دید یا می‌توان گفت در لحظات اولیه‌ هیچ آسیبی ندید عمده‌ی بانک اطلاعات دشمن که بعد از ده روز اعلام کرد: بانک اطلاعات من، بانک اهداف من تمام شد یعنی معنایش این بود که تمام اهداف موجودی که مربوط به حزب اللّه وجود دارد منهدم کرده اما بعد معلوم شد که همه‌ی آن چیزی که او انجام داده خلاف آن توقع و تصوری بود که دشمن تصور کرده بود به دلیل اقدامات و ابتکاراتی که حزب اللّه قبل از شروع عملیات خودش انجام داد، در پیش بینی رد الفعلی که از دشمن کرده بود بنابراین این نکته‌ی اول بود.

نکته‌ی دوم اینکه اما در پیش بینی جنگ معمولاً در سابقه‌ی این نوع ردالفعل‌ها هیچ وقت به یک جنگ شامل و کامل نمی‌انجامید عموماً یک ردالفعل یک روزه‌ای وجود داشت، با شدتی مناطق یا نقاطی را رژیم مورد حمله قرار می داد، بعد متوقف می‌کرد اما با همان لحظات اول عملیات طراحی شده از قبل به طور کامل به مورد اجرا گذاشته شد یعنی آن طرح شاملی که در خفا می‌خواستند انجامش بدهند، آن را آمدند یک جا به مورد اجرا گذاشتند البته الان ما می‌گوییم آن طرح خفا، حالا بعداً در توضیحات عرض می‌کنم، ما شاید بعد از دو هفته به این رسیدیم به صورت اعتقادی

که حالا اعتقادی عرض می‌کنم چرا. اما به صورت اطلاعاتی نه تقریباً اواخر جنگ به این رسیدیم که دشمن طرحی از قبل آماده داشته و می‌خواسته در غافلگیری کامل این را عمل بکند و بخش اعظمی از این فهم ما به دلیل اعلام خود دشمن بود بنابراین جنگ به سرعت تبدیل شد به یک جنگ کامل، یک جنگ شاملی که انگار مثل یک انبار وسیع باروتی و مواد منفجره‌ای که با یک فتیله درواقع یک جا منفجر می‌شود انگار یک مرتبه همه‌ی آن طرح به مورد اجرا گذاشته شد، و این انفجار عظیم که به نام جنگ 33 روزه نامیده شد صورت گرفت. خب من روز اول که حادثه اتفاق افتاد برگشتم به لبنان چون من یک روز قبلش آنجا بودم.

* حاج قاسم در اغاز جنگ 33 روزه چگونه خود را به لبنان رساند؟

برگشتم به سوریه منتها چون همه‌ی راه ها مورد حمله قرار گرفته بود خصوصاً تنها راه رسمی ورودی که مصنع در واقع نامیده می‌شود، گذرگاه مرزی لبنان به سوریه این پیوسته مورد زیر آتش هواپیما بود، و هواپیما لحظه‌ای ترک نمی‌کردند خب تماسی داشتیم با دوستان‌مان از راه خط امن، عماد آمد دنبال من و من را از سوریه از یک راه دیگری که یک بخشش پیاده بود، یک بخشی را با ماشین طی کردیم .منتقل کرد به لبنان خب آن وقت هنوز جنگ گستره‌ی اصلی‌اش تمرکز بر ساختمان‌های اداری حزب اللّه داشت و بر جنوب اغلبش، و بعضاً نقاطی که در مراکز میانی و شمإلی داشت تقریباً هفته‌ی اول بود که داشت سپری می‌شد، از تهران اصرار داشتند که من بیایم برای توضیح، من از یک راه فرعی برگشتم و آمدم درواقع آن وقت مقام معظم رهبری در مشهد بودند. خدمت ایشان رسیدم. برای این جلسه سران سه قوه و مسئولین اصلی که عضو شورای امنیت ملی هستند، غالباً که در بخش‌های امنیتی و اطلاعاتی هستند دعوت شده بودند.

من گزارشی دادم از حادثه. گزارش من گزارش تلخی بود یعنی مشاهدات من افقی از پیروزی را نشان نمی‌داد و جنگ کاملاً جنگ متفاوتی بود. جنگ خیلی جنگ تکنولوژی بود، دقیق بودساختمان‌های دوازده طبقه با یک بمب با زمین یکسان می‌شدند، اهداف با دقت انتخاب می‌شد در درون روستاها که روستا فاصله‌ی یک روستا با روستای دیگر فاصله‌ی چسبیده به همی داشتند، برای توپخانه‌ها کار سختی است اما یک روستایی که دیگر آن وقت جنگ از حزب اللّه به طایفه منتقل شده بود یک روستایی که شیعه نشین بود با روستای دیگری که برادران مسیحی ما بودند یا برادران اهل تسنن بودند کاملاً متفاوت بود یعنی یک جا یک نفر با اطمینان نشسته بود مشغول کشیدن قلیان بود یک جا، یک جا چندین هزار گلوله فرود می‌آمد.

من گزارش دادم در آن جلسه. خورد به نماز، خب رفتند برای وضو گرفتن. من هم رفتم وضو بگیرم، آقا وضو گرفتند آستین‌شان را هم بالا زده بودند وضو گرفته بودند برمی‌گشتند با دست اشاره کردند به من که بیا. من رفتم آقا فرمودند که شما چیزی می‌خواستی به من بگویی از این گزارشت. من عرض کردم نه فقط می‌خواستم توضیح واقع را بدهم

آقا فرمودند این را فهمیدم. چیز دیگری نمی‌خواستی بگویی. عرض کردم نه. نماز خواندیم برگشتیم به جلسه. گزارش من تمام شده بود. آقا شروع کردند به صحبت کردن. چند تا مطلب را فرمودند، فرمودند که نکاتی که فلانی گفتند پیرامون جنگ همین طور است.

این جنگ، جنگ بسیار سخت و شدیدی است. اما من تصور می‌کنم این جنگ شبیه جنگ خندق است آیات جنگ احزاب یا همان جنگ خندق را حالا هر کدامش بگوییم یکی هست. آقا قرائت کردند. حالت مسلمان ها، حالت اصحاب و یاران پیغمبر، حالتی که بر صف آنها حاکم بود این را بیان کردند. بعد فرمودند که اما من تصورم این است پیروزی این جنگ همانند پیروزی جنگ خندق خواهد بود.

من در دلم تکان خوردم. چون اصلا چنین ظنی از نظر نظامی من نداشتم یعنی در دلم تمنا کردم کاش آقا این را نمی‌فرمودند که نتیجه این است نتیجه یعنی پیروزی، جنگ احزاب پیروزی بزرگ پیامبر بود

بعد دو نکته‌ی دیگر فرمودند که خیلی مهم بود یکی فرمودند که، من تصورم این است، من همیشه اعتقاد دارم و می‌گویم به دوستان‌مان در تجربه‌ی این بیست سإلی که در محضر آقا بودم، نتیجه‌ی تقوا را که ثمره‌ی او حکمت می‌شود بر زبان و بر دل و بر عقل من در آقا کامل دیدم، کامل. لذا در هر چیزی که الان شبهه می‌کند مطمئن می‌شوم انتهایش یک چیزی در آن شبهه در می‌آید یا بر چیزی که یقین می‌کنند مطمئن می‌شوم در آن چیزی به دست می‌آید.

آقا فرمودند که من تصورم این است که اسرائیل این طرح را از قبل آماده کرده بود، و می‌خواست همین طرح را در یک غافلگیری کامل به مورد اجرا بگذارد و حزب اللّه را در غافلگیری نابود کند

عمل حزب اللّه در گرفتن این دو اسیر آن غافلگیری را به هم زد. من این اطلاعات را نداشتم. سید این اطلاعات را نداشت. هیچ کدام، عماد نداشت هیچ کدام این اطلاعات را نداشتیم خب آن ها لب مرز بودند می‌دیدند.

برای من خیلی این نویدبخش بود، چون سید را خیلی کمک می‌کرد و راحت می‌کرد حالا در آن اوایل به این شدت نبود در این اواخر شدید شد. حجم شهدا بالا رفت، حجم دمار، انهدام بالا رفت.

عبارت‌هایی سید بیان می‌کرد که من را متأثر می‌کرد. نمیخواهم آن عبارتها را بیان بکنم. دیدم این بیان خیلی بیان خوبی است برای او که ممکن است کسی شماتت کند که بگوید حزب اللّه چرا برای گرفتن دو اسیر کل شیعه را با خطر مواجه کرد اما چنین موضوعی که حزب اللّه با یک دو اسیر گرفتن خودش را از یک نابودی کامل نه تنها خودش را ملت لبنان را نجات داد، این خیلی نویدبخش و مهم بود یک نکته‌ی سومی هم فرمودند که جنبه‌ی معنوی داشت فرمودند که به این ها بگویید دعای جوشن صغیر را بخوانند خب در شیعه عموماً معروف دعای جوشن کبیر است دعای جوشن صغیر معمولاً در این معروفیت، حداقل در بین عموم عامه، نیست، خواص فرق می‌کند بعد آقا توضیح دادند که یعنی ما تصور دیگری نکنیم در این موضوع که این دعای جوشن صغیر که چیه مثلاً مثل بعضی‌ها می‌گویند این چهار تا قل هواللّه را بخوان، مثلاً این حمد را بخوان، موضوع حل است فرمودند که این دعای جوشن صغیر حالت یک انسان مضطر است انسانی که در یک اضطرار شدید است می خواهد با خدا حرف بزند، این حال یک انسان مضطر است.

من همان روز آمدم شب تهران برگشتم مجدداً‌ به سوریه ولی یک احساس بسیار خوبی داشتم، یعنی حامل درواقع یک چیزی بودم، که برای سید شاید از هر امکان دیگری این ارزشمندتر است و مجدداً همین جور عماد آمد دنبال من و از همان راه برگشتیم، و رفتم پیش آقاسید من موضوع را نقل کردم برای ایشان.

شاید هیچ چیزی به اندازه‌ی این کلمات مؤثر در روحیه‌ی سید نبود اولاً ایشان یک خصوصیتی دارد آن خصوصیت را تا حالا ماها هیچکدام‌مان به این درجه نرسیدیم و فکر می‌کنم که ما اصلاً‌ درس ولایت شناسی را باید برویم پیش ایشان یاد بگیریم او اعتقاد جدی دارد به بیانات مقام معظم رهبری، اینها را یک بیانات الهی، غیبی می‌داند لذا فوق العاده در هر بیانی هر کلمه‌ای که از ناحیه‌ی مقام معظم رهبری صادر می‌شود به آن اهتمام جدی دارد، توجه اساسی دارد.

خب من توضیح دادم خیلی خوشحال شد اول به سرعت موضوع اول را که این پیروزی‌اش نتیجه‌اش جنگ خندق خواهد بود صعوبات شدیدی دارد سختی‌های زیادی دارد اما پیروزی بزرگی دارد، این از قول مقام معظم رهبری منتشرشد در بین همه‌ی مجاهدین از کسانی که در نقطه‌ی جلویی بودند در مقابل دشمن هم درگیر بودند تا همه‌ی صفوف ثانیاً این تحلیل که دشمن از قبل یک طرح داشت شد مبنای اصلی عملیات سید در توجیه افکار عمومی و توجه افکار عمومی به نیت دشمن در موضوع سوم هم اینقدر مسأله‌ی دعای جوشن صغیر رایج شد و چون مفاهیم خیلی ارزنده‌ی عرفانی و معنوی دارد، شاید بتوان گفت در مفاتیح جزو بهترین دعاهایی است، که دارای مفاهیم بسیار معنوی عبودی است آن قدر این وسعت انتشار پیدا کرد و این تلویزیون المنار به شکل مرتب پخش می‌کرد که آن را با یک صوت خیلی خوبی هم صوت حزینی درواقع قرائت می‌کرد که در ساحه‌ی مسیحی هم این دعا را می‌خواندند. چون دعا، دعای الهی است، عرفانی است متعلق فقط به یک طایفه نیست یعنی هر کسی که عبودیت داشته باشد، و درواقع تعبد داشته باشد به موضوعات به قدرت الهی، به خداوند سبحان این درش اثر می‌گذارد لذا خیلی مؤثر بود

این درواقع شروعی شد برای یک تحرک دیگری، و درواقع می‌توان گفت یک خون تازه‌ای در وجود حزب اللّه دمید که حزب اللّه درواقع با یک امید بیشتری به اعتماد به نفس بیشتری وارد معرکه با دشمن شد.

من تا پایان جنگ برنگشتم و به طور کامل در این 33 روز ماندم در لبنان بعد از اینکه جنگ تمام شد من برگشتم و باز در جلسه‌ی مشابه همان جلسه‌ی مشهد اما در تهران در محضر مقام معظم رهبری که همه‌ی سران قوا بودند و مسئولین اساسی حضور داشتند گزارشی از آنچه گذشت که بخشش خب منتشر شده بود من منتقل کردم ضمن اینکه من روزانه از خط امن‌مان گزارشاتی به تهران می‌فرستادم حالا در جریان وضعیت میدان به طور کلی بودند

در داخل ایران نظرات پیرامون نحوه ی مواجهه و عکس العمل جمهوری اسلامی ایران چگونه بود؟ آیا در بین مسوولان نظرات مخالفی هم بود یا همه نسبت به نوع واکنش ما متفق القول بودند؟

نه در آن مقطع اختلاف نظری و اختلاف دیدگاهی اصلاً وجود نداشت یعنی همه متفق القول بودند پیرامون حمایت از حزب اللّه اعم از حمایت معنوی، حمایت مادی یعنی تسلیحاتی، تجهیزاتی، امکانات، رسانه‌ای و چیزی که درواقع در چارچوب توان جمهوری اسلامی بود در داخل نظام درواقع کسی تردیدی نداشت. حداقل در آن مقطع چون من آنجا هم که بودم از آنجا درواقع می‌شنیدم هیچ نگرانی از این ناحیه وجود نداشت یک وحدت کاملی در حمایت از حزب اللّه به تلاش برای این پیروزی حزب اللّه در جمهوری اسلامی به معنای کامل کلمه وجود داشت. این تعبد در آن وقت نسبت به پشتیبانی از، چون مرکز اساسی این پشتیبانی مقام معظم رهبری بود در جهت دادن در این موضوع و مصلحت جمهوری اسلامی و مصلحت اسلام و عالم اسلامی لذا تردیدی وجود نداشت البته حالا هم که مسأله‌ی حزب اللّه در همه‌ی موضوعاتی که بعضاً ممکن است تغییر و تفاوت دیدگاهی وجود داشته باشد اما در موضوع حزب اللّه تاکنون ما در همه‌ی سطوح وحدت نظر داشتیم.

 از بعد عملیاتی جنگ ۳۳ روزه کمتر صحبت شده و یا اینکه بیشتر صحبت ها و اطلاعات درباره ی وضعیت رژیم صهیونیستی در این جنگ بوده است خوب است از زبان شما که در میدان این نبرد حضور و فعالیت داشته اید جزییاتی از راهبردهای عملیاتی حزب الله لبنان را بشنویم.

ببینید خب هنوز موضوعاتی وجود دارد که پیرامون جنگ 33 روزه نمی توان گفت و شاید به رغم این که قریب سیزده سال از این جنگ می‌گذرد هنوز سالهای زیادی وقت هست که بخشی از اسرار این جنگ در آنچه که حزب اللّه عمل کرد به صورت سری باقی بماند.

اما بخش‌هایی که می‌توان بیان کرد و مفید است، چند نکته مهم است، من ذکر چند تا خاطره هم بکنم اینجا درواقع حزب اللّه یک اتاق عملیات داشت در قلب ضاحیه، که عموماً پیوسته ساختمان‌هایی در مجاور این مورد بمباران قرار می‌گرفتند، منهدم می‌شدند یعنی در هر شبی دو تا سه تا ساختمان بزرگ بلند مرتبه‌ی دوازده طبقه، سیزده طبقه، کمتر یا بیشتر، و معمولاً بیشتر از پانزده طبقه نبود، اینها نقش زمین می‌شدند کاملاً با خاک یکسان می‌شدند. یک شب که در اتاق عملیات بودیم تقریباً همه‌ی مسئولین اداره‌ی جنگ در آن اتاق عملیات بودند

اتاق عملیات زیرزمینی نبود، یک اتاق عملیات معمولی بود. اما بعضی از تجهیزات اتصالات، ارتباطات در این اتاق عملیات پیش بینی شده بود، که با جاهای گوناگون ارتباط برقرار می‌شد. من یک احساسی کردم که بعد از اینکه ساختمان‌های اطراف‌مان را زدند و منهدم کردند شب بود، تقریباً ساعت یازده شب احساس کردم که یک خطر جدی نسبت به سید وجود دارد. تصمیم گرفتم که سید را جا به جا بکنیم. من و عماد با هم مشورت کردیم. خب سید به سختی می‌پذیرفت که از اتاق عملیات خارج بشود خارج شدن هم این نبود که از ضاحیه خارج بشود از یک ساختمانی که فکر می‌کردیم ممکن است به دلیل ترددی که در داخل این ساختمان وجود دارد و پیوسته هواپیماهای ام کا یعنی هواپیماهای بدون سرنشین اسرائیل روی سر ضاحیه سه تا سه تا پرواز می‌کردند و کنترل دقیق می‌کردند، همه‌ی رفت و آمدها حتی از یک موتور سیکلتی که تردد می‌کرد نمی‌گذشتند لذا ساعت دوازده شب ضاحیه سوت و کور بود.

مثل حالت اصلاً انگار در اینجا هیچ کس زندگی نمی‌کرد در آن قلب ضاحیه که مرکز اصلی حزب اللّه بود خب توافق کردیم از این نقطه به ساختمان دیگری منتقل بشویم. منتقل شدیم فاصله‌ی زیادی هم بین ساختمان و ساختمان دیگری نبود وقتی منتقل شدیم به محض اینکه داخل آن ساختمان شدیم بمباران دیگری صورت گرفت، و کنار همان ساختمان را زدند.

خب صبر کردیم در اینجا، چون خط امن داشتیم، ارتباط داشتیم، نباید ارتباط قطع می‌شد ارتباط سید، ارتباط عماد خصوصاً مجدداً‌ بمباران دیگری صورت گرفت، یک پل کنار این ساختمان بود آن پل را زدند خب احساس می‌شد که این دو تا زدن، زدن سومی وجود دارد، ممکن است به این ساختمان برسد در آن ساختمان فقط سه نفر بود من و سید و عماد. لذا تصمیم گرفتیم از ساختمان برویم بیرون، برویم به سمت ساختمان دیگری آمدیم بیرون ما سه نفر هیچ خودرویی نداشتیم، ضاحیه تاریک تاریک بود، و سکوت کامل فقط صدای هواپیماهای رژیم بود بالای سر ضاحیه رفتیم لب یک، من یک لباس نظامی به اصطلاح استتار تنم بود این پیراهن نظامی را درآوردم پیراهن زیرش پیراهن شخصی بود آن تنم بود، ولی شلوارم شلوار نظامی بود.

من و سید و عماد، عماد به من و سید گفت شما بنشین یک درخت بود زیر این سایه‌ی درخت زیر سایه‌ی درخت که نه، شب بود، سایه نداشت که، از باب اینکه محفوظ کند از دید، گرچه محفوظ نمی‌کرد چون ام کا دوربینش حرارت بدن را انسان را از حرارت دیگر اشیاء تفکیک می‌کرد لذا غیرقابل مخفی کردن چیزی بود آن مفهوم نقطه نشستیم، ما در آن نقطه من یاد قصه‌ی مسلم افتادم. نه برای خودم برای سید خب سید صاحب اینجا بود. عماد رفت، رفت به سرعت یک ماشین پیدا کرد شاید کمتر از چند دقیقه بیشتر طول نکشید به سرعت برگشت من هر چه از عماد می‌خواهم تعریف کنم می‌ترسم مثل دیروز جلسه به هم بخورد. و اما بی نظیر بود مخصوصاً در طراحی وقتی ماشین به ما رسید تا آن لحظه ام کا روی سر ما بود، متمرکز بود ماشین که رسید به ما ام کا متمرکز شد بر ماشین خب می‌دانید ام کا وقتی که ارسال مراسلات می‌کرد این دوربین به تل آویو منتقل می‌کرد آنها در اتاق عملیات این صحنه را می‌دیدند خب طول کشید ما تا توانستیم با رفتن به زیرزمین از زیرزمین دیگری و بعد انتقال از این خودرو به چیز دیگری که الان قابل بیان نیست، بتوانیم دشمن را غافل بکنیم و گول بزنیم و بعد برگشتیم ساعت تقریباً دوی نصف شب مجدداً به اتاق عملیات نکته‌ی مهمی که وجود داشت معمولاً‌ در جنگ‌ها خیلی شتاب وجود دارد. حالا من چهل سال کار نظامی امنیتی می کنم می‌فهمم این را خیلی در جنگها شتاب وجود دارد، که هر امکانی دارد در همان دارند در همان لحظات اولیه بروز بدهند.

حزب اللّه این جنگ را در هر مرحله‌ای با یک ابزار جدیدی یک اقدام جدیدی دشمن را در غافلگیری و در بهت قرار می‌داد یعنی همه‌ی ابزارهایش را در یک مرتبه رو نمی‌کرد لذا یک عبارتی سید داشت این عبارت دشمن را خیلی در خوف نگه می‌داشت.

مرحله به مرحله می‌رفت، مرحله‌ی حیفا بعد فرمودند مرحله‌ی بعد از حیفا، بعد بعد از حیفا، این مرحله‌ها را همین جور ادامه دادند تا به دشمن تفهیم کنند، و در هر مرحله‌ای سلاح جدیدی را رو می‌کردند در آن مرحله. قدرت خودشان را برای اینکه دشمن را در آن عمق مورد حمله قرار بدهند ثابت می‌کردند لذا برای دشمن قطعی شد که حزب اللّه در آن زمان در 2006 امکان مرحله‌ی بعدی که از دید ما مرحله‌ی خطر بود و قرمز بود و خطرناک‌تر از آن وجود نداشت، کشاندن جنگ به داخل درواقع تل آویو این در حزب اللّه این توانمندی وجود دارد. لذا یکی از اقدامات حزب اللّه ضمن اینکه جنبه‌ی نظامی داشت جنبه‌ی روانی شدید هم داشت. یعنی هم عملیات نظامی می‌کرد. هر مرحله‌ای دشمن را در یک نقطه‌ی جغرافیایی از سرزمین فلسطین اشغإلی به چالش می‌کشید و هم از نظر روانی دشمن را دچار یک گیجی سنگینی کرده بود

نکته‌ی دوم در به کارگیری ابزار، دشمن تصورش این بود که در حجم عملیاتی که انجام داده توانمندی حزب اللّه را به صفر رسانده، یا به حداقل رسانده در هر مرحله‌ای که دشمن اعلام می‌کرد حزب الله دیگر از توان مثلاً شلیک موشکش چیزی باقی نمانده حزب اللّه آن روز و روز بعد از آن، چند برابر روز قبلش موشک شلیک می‌کرد.

خب شلیک کردن موشک یک امر ساده‌ای نبود، یعنی یک سرزمینی که از هوا یک توپخانه‌ی متحرک و سنگین هوایی داشت حرکت می‌کرد و می‌خواهد از یک پناهگاه بیاید بیرون و هدف را تنظیم کند روی هدف شلیک بکند آسیب نبیند و برگردد به نقطه‌ی امن دیگری کار بسیار سختی بود اما به دلیل ورزیدگی و زبدگی که در مجاهدین حزب اللّه وجود داشت، این امر خیلی دقیق به دلیل تمرینات دقیق و فشرده ای که از 2000 تا 2006 یعنی از فرار رژیم صهیونیستی یا شکستش در جنوب لبنان شروع شده بود، این لاینقطع این تمرینات و آمادگی‌ها تا 2006 به عنوان طرحی که حزب اللّه پیش بینی کرده بود، به نام طرح سیدالشهدا استمرار داشت خب مدیر این طرح عماد بود، طراح این طرح هم عماد بود لذا او چیدمان دقیقی کرده بود که در مواجهه با دشمن چگونه عمل بکند.

نکته‌ی سوم تاکتیک حزب اللّه بر خلاف جنگ‌ها، جنگ‌ها یک خاکریز مقدم دارند. این جنگ هیچ خاکریز مقدمی نداشت. هر نقطه‌اش یک خاکریز بود. هر نقطه‌اش یعنی از نقطه‌ی درواقع تماس که درواقع این تقاطع مرز فلسطین اشغإلی به لبنان بود حداقل تا لیطانی تا نهر لیطانی هر نقطه‌ای از این اعم از تپه‌ای قریه‌ای، خانه‌ای هر نقطه‌ای یک خط مقدم بود، یک خاکریز بود نه یک خاکریز مشعور معلوم که در جنگ‌ها متداول است ما در جنگ خودمان استفاده می‌کنیم، نه، با تاکتیک ویژه. اگر من بخواهم فرض بکنم همه‌ی این تاکتیک حزب اللّه درواقع مشابه یک میدان مین گسترده‌ای بود میدان مین هوشمند گسترده‌ای بود، که هیچ نقطه‌ی خإلی و امنی در آن وجود نداشت.

لذا شما به شیوه‌ی حرکت دشمن نگاه بکنید، می‌بینید دشمن در بعضی از ورود، در بخشی از روستاها، روستاهای چسبیده به مرز مثل عیتا الشعب از ورود به این روستاها عاجز شد، نتوانست وارد اینها بشود. از ورود به شهرها هم عاجر شد در نهایت تصمیم گرفت برود درواقع وادی در شرقی از آن وادی بیاید وارد بشود به سمت لیطانی بیاید که آن درواقع همان نقطه‌ی شکنندگی و شکست دشمن در آنجا بود.

یک نکته‌ی مهمی که وجود دارد در مسأله‌ی جنگ، و یک ضربه‌ی حزب اللّه مشابه ضربه‌ی آقا امیرالمؤمنین در جنگ خندق بود در به زمین زدن عمر بن عبد ود که پیامبر فرمودند این ضربه‌ی امیرالمؤمنین مساوی است با همه‌ی عبادت جن و انس. چرا؟ چون ناجی اسلام شد. حزب اللّه در ضرباتی که طراحی می‌کرد، بعضی از ضرباتش یک مرتبه یک ساختار کامل رژیم را از دور خارج می‌کرد. یکی از آنها نیرو دریایی رژیم بود. خب مستحضر هستید برای وصول به جنوب یک راه مواصلاتی وجود داشت و این راه از حاشیه‌ی دریای مدیترانه می‌رسید به صیدا و صور و نهایتاً به خطوط امامی‌ می‌رسید جنوبی می‌رسید. در همه‌ی جنگ‌ها رژیم صهیونیستی ناوچه‌هایش می‌ایستادند در دریا با توپ‌های دقیق خودشان این جاده را می‌بستند در این جنگ در هفته‌ی اول همین کار را انجام دادند آن چیزی که دشمن تصور نمی‌کرد و حزب اللّه او را در غافلگیری قرار داد مسأله‌ی موشک‌های دریایی بود.

خب آن روز برای اولین بار می‌خواست موشک دریایی مورد آزمایش قرار بگیرد خب قبل از اینجا آزمایش نداشت همه‌ی موشک‌ها مخفی بودند در یک نقطه‌ی مخفی انجام می‌گرفتند عملیات عملیات سختی بود. باید موشک از یک پناهگاه از یک مخفیگاه خارج می‌شد با ماشینی که هم حامل آن بود. یک نقطه‌ی پرتابی می‌آمد که مکشوف بود خب سه چهار تا سه تا ناوچه‌ی اسرائیلی در مقابل ایستاده بودند

اینجوری توافق سید با عماد شد چون آن وقت شایعه شد سید زخمی شده. خیلی حالت نگرانی عمومی در بین مردم لبنان ایجاد شد باید سید صحبت می‌کرد تا آن روز دشمن در آن هفته‌ یک برتری داشت، ما هنوز کار مهمی غیر از رد فعل موشکی نکرده بودیم این اقدام باید صورت می‌گرفت چندین مرتبه این موشک آمد روی سکو و خواست شلیک بکند، اشکال در شلیک به وجود می‌آمد صحبت سید، سید میخواست در صحبت خودش این را اعلام بکند به عنوان یک درواقع (نامفهوم) حالا به تعبیر عربی یک غافلگیری یک مفاجاه به تعبیر عربی مفاجاه، یک عمل مهم غافلگیر کننده. خب ما رسیدیم به انتهای صحبت سید، صحبت سید باید ضبط می‌شد بعد منتشر می‌شد.مثل اینکه شما الان در این اتاق نشستید صحبت های من را ضبط می‌کنید، بعد بخشش را حذف می‌کنید، بخشش را قبول می‌کنید یا بعد به من نشان می‌دهید، من بخشش را حذف می‌کنم. سید خب صحبتش بنا بود تنظیم بشود در اتاق یک اتاق کناری بود، ما نشسته بودیم با همدیگر با عماد و برادر دیگر نشسته بودیم. درگیری بود، خب این موشک شلیک نمی‌شد رسیدیم به نقطه‌ی آخر صحبت سید، که می‌خواست بگوید سلام و علیکم و رحمه اللّه. هم به این نقطه که رسید قبل از اینکه سید این کلمه را بخواهد بیان بکند موشک شلیک شد موشک شلیک شد خب سرعت موشک سرعت مافوق صوت بود به سرعت اصابت کرد لذا سید در پایان بیان خودش مثل یک بیان غیبی، او مثل اینکه می‌دید الان صحنه را گفت الان در مقابل خودتان می‌بینید ناوچه‌ی اسرائیلی را در حال سوختن است و اما این نوع کلام سید با نقطه‌ی اصابت موشک با هم مصادف بود حالا خود این هم یک فلسفه‌ی حالا خیلی در منظرهای درواقع عام شاید قابل قبول نباشد اما از باب اینکه خداوند تطبیق داد این بیان را و این ضربه را، این ضربه دقیقاً اصابت کرد در حإلی که این درواقع ناوچه‌ها امکانات تشویش دارند، امکانات درواقع جمر دارند، می‌توانند منحرف کنند موشک را، ضد موشک دارند می‌توانند موشک را بزنند اما موشک آمد اصابت کرد و ناوچه را دو نیم کرد این خلاصی از نیروی دریایی رژیم صهیونیستی بود تا پایان جنگ دیده نشد دیگر با یک موشک تمام نیروی دریایی رژیم صهیونیستی از صحنه خارج شد

البته این قابل تحلیل است، خیلی بحث دارد این یک بحثش اصلاً‌ توان رژیم صهیونیستی است یعنی نظامی رژیمی که با یک موشک نیروی دریایی‌اش از صحنه خارج می‌شود، معلوم می‌شود که هر مقدار ناوچه داشته باشد، این بار با یکی، بار دیگر با دو تا با سه تا از میدان کامل خارج خواهد شد آن وقت در برد صد کیلومتری خارج شد، ممکن است در مقطع دیگری در برد سیصد کیلومتری خارج بشود.

خب این شد یک معجزه و یک پیروزی بسیار بزرگ یعنی مردمی که درواقع در آن مقطع یا آواره بودند یا زیر بمباران بودند، در همان حین بمباران فریاد اللّه اکبرشان، شلیک گلوله به آسمان از این خوشحالی بلند شدیک غافلگیری دیگری بود که حزب اللّه انجام داد لذا معادله را عوض کرد. رژیم نتوانست این معادله را جبران بکند، تا آمد به سمت دشت خیام و به سمت لیطانی حرکت کرد

روزهای تقریباً بیست و هشتم، بیست و هفتم روزهای سختی بود من با عماد بعد جدا شدیم از همدیگر، من با عماد یک جا بودم، سید در نقطه‌ی دیگری بود شبها با هم جلسه داشتیم ما با اصول خاصی که خودمان را به سید می‌رساندیم، با سید ملاقات می‌کردیم و عماد گزارش میدان را کامل می‌داد تدابیری هم که سید داشت می‌گرفت روزهای از بیستم تا بیست و هشتم روزهای بسیار سختی بود، خیلی سنگین و سخت بود تقریباً می‌توان گفت جزو سخت‌ترین روزهای این سی و سه روز بود حالا بعضی از موضوعات الان وقت بیانش نیست تو حال سید و تو حال رزمندگان.

عماد یک ابتکار مهم انجام داد. و این ابتکار خیلی اثرگذار بود اگر بخواهم اثرش را بسنجم باید اثر این را مقایسه کنم با پیام و وعده‌ای که آقا داد اینقدر اهمیت داشت و آن نامه‌ی مجاهدین محصور در خطوط امامی یا مواجهه با دشمن در زیر آتش دشمن خطاب به سیدحسن بود نامه‌ی عجیبی بود یعنی آن روز وقتی نامه قرائت می‌شد، عماد که خودش طراح بود با صدای بلند می‌گریست و من ندیدم کسی این صدا را این نامه را بشنود و نگرید. و از همه‌ی آن مهمتر جواب سید بود یعنی شاید اگر بخواهیم تشبیه بکنیم در تشبیه شباهت داشت به اشعاری که در کربلا اصحاب امام حسین در مقابل دشمن در دفاع از امام حسین می‌دادند و کلام سید در ایستادگی در تقدیر و در تقدیس اصحاب خودش و یاران خودش به مجاهدین خودش مشابه کلام امام حسین در شب عاشورا بود

این دو کلام که هر کدامش اثرگذار بسیار بالا بود، و واقعاً الهی بود اصلاً‌ این بیان این نوشته‌ها از ناحیه‌ی رزمندگان مجاهدین در میدان و جواب سید به آنها اثر فوق العاده‌ای گذاشت، یک انرژی بسیار بالایی را ایجاد کرد از روز بیست و هشتم جنگ بالعکس شد.

حالا اینجا باید بگویم به یک نکته‌ای که اگر پخش شد استدعا می‌کنم از هر کس می‌شنود ما خیلی از این صحنه‌ها در دفاع مقدس‌مان دیدیم، و همیشه می‌گویم از عوامل بر حق بودن خودمان در جنگ من آن روحیاتی که از رزمندگان‌مان بروز می‌کرد، که بیشتر شباهت داشت به یک حالت سیر و سلوک، به برداشتن حجاب‌ها سخنانی می‌گفتند ورای حجاب‌ها، ورای پرده‌ها. یک وقت در شلمچه بودیم، ما می‌خواستیم عملیات بکنیم.

قبل از این عملیات کربلای پنج، شاید یک سال و نیم قبل از این، خب آنجا ما برای اینکه دشمن متوجه نشود نیروهای اطلاعات عملیات ما مشخص کرده بودیم مستقر کرده بودیم جلوی ما آب بود. آن روز دو تا از بچه‌های ما به نام صادقی و موسایی‌پور رفتند برای شناسایی، برنگشتند یک برادری داشتیم خیلی عارف بود، نوجوان مدرسه‌ای بود، دانش آموز، اما خیلی عارف بود یعنی شاید در عرفان عملی کم مثلش پیدا می‌شد به درجه‌ای رسیده بود که بعضی از اولیا و درواقع بزرگان این جایگاه، جایگاه عرفان بعد از مثلاً مدت طولانی هفتاد سال، هشتاد سال می‌رسیدند، او رسیده بود با من تماس گرفت گفت بیا من رفتم، آن وقت با بیسیم راکال بود، من اهواز بودم تماس گرفت من رفتم آنجا گفت اکبر موسایی پور و صادقی رفتند من برگشتم. من خیلی ناراحت شدم. گفتم ما شروع نکردیم دشمن از ما اسیر گرفت. این عملیات لو رفت. با عصبانیت این حرف را بیان کردم. من ماندم آن شب آن روز ماندم آنجا، بعد برگشتم آن جبهه‌های متعدد داشتیم دوباره با من دو روز بعد تماس گرفت. گفت بیا، من رفتم. گفت که فردا اکبر موسایی پور برمی‌گردد

اسمش حسین بود. گفتم حسین یک کلمه‌ای به کار بردم الان نباید بگویم گفت که حسین یک خنده‌ی خیلی ظریفی آن گوشه‌ی لبش را باز می‌کرد، آن چشمم کاشته شده گفت حسین پسر غلامحسین این را می‌گوید اسم پدرش غلامحسین بود، آن هم دبیر خیلی ارزشمندی بود، هم مادرش دبیر بود هم پدرش دبیر بود، معلم زاده بود از پدر و مادر اصلاً واقعاً به سن نوجوانی معلم بود حسین آقا وقتی می‌گفتند یک حسین آقا بیشتر نبود شاید در اینجا صدها حسین بود اما حسین آقا یک حسین آقا بود گفتم چه شده، گفت فردا برمی‌گردد اکبر موسایی پور، و بعدش صادقی برمی‌گردد گفتم که از کجا می‌گویی، گفت فقط شما بمانید اینجا. من ماندم.

نزدیک‌های ساعت تقریباً یک بعدازظهر بود ما یک دوربین ما می‌گوییم خرگوشی بود، که با گونی دورش را چیده بودیم درست کرده بودیم دژ گذاشته بودیم. این برادرها پشت دوربین بود از بچه‌های اطلاعات. گفتند یک سیاهی روی آب است من آمدم بالا دیدم درست است، یک سیاهی روی آب خوابیده. رفتند بچه‌ها داخل آب دیدند اکبر بود، اکبر موسایی پور روز بعدش حسین صادقی آمد عجیب این بود که آن آب با همه‌ی تلاطماتی که داشت اینها را فقط در سنگر از همان نقطه‌ی عزیمت به همان نقطه‌ی عزیمت برگردانده بود هر دو شهید بودند. شهید شده بودند در آب، آب برگرداند به همین نقطه. خیلی عجیب بود من به حسین گفتم حسین از کجا این را فهمیدی. گفت من دیشب اکبر موسایی پور را در خواب دیدم به من گفت حسین ما اسیر نشدیم ما شهید شدیم، من فردا این ساعت برمی‌گردم و صادقی روز بعدش برمی‌گردد بعد به من گفت، این جمله خیلی مهم است می‌دانی چرا اکبر موسایی پور با من حرف زد، بچه‌ی سیرجان بود. صادقی نگفت؟ گفتم نه.

گفت اکبر موسایی پور دو تا فضیلت داشت. یک ازدواج کرده بود، دو در آب نماز شبش قطع نشد. این فضیلت او بود، که او آمد من را مطلع کرد حالا حسین بعد شهید شد.

من میخواستم به این نکته برگردم، که در آن کوران که خیلی سخت بود یکی از برادرهای حزب اللّه که اهل تدین و تشرع بود مسئول بود در جنوب. در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبود

گفت دیدم یک بانویی آمد یک دو تا بانوی دیگر در کنارش است من در عالم خواب حس کردم حضرت زهراست سلام اللّه علیها رفتم به سمت پاهای مبارکشان، گفت به عربی گفتم به او که ببین وضع ما را، ما چه وضعی داریم، گفت حضرت فرمودند که درست میشود.

گفتم نه من مثل اینکه مصر بودم خودم را به پای ایشان برسانم، و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم بعد از اصرار کردن ایشان فرمودند درست میشود. یک دستمإلی از داخل یک روپوشی که داشتند بیرون آوردند، و اینجوری تکان دادند. فرمودند تمام شد.

یک لحظه بعد یک هلی کوپتر اسراییلی با موشک زده شد و بعد از این سقوط رژیم شروع شد، یعنی زدن تانکها، از اینجا بعد معادلهی جدید آمد اولین موشکهای کرنت در این جنگ رونمایی شد، اولین تانکهای آبرامس،

ببخشید تانکهای میرکاوای اسرائیلی، که تا حالا به این شکل زده نشده بودند، نزدیک هفت تا تانک در یک روز زده شد.

آن وقت این آقای حمد آل خلیفه که نخست وزیر بود، نخست وزیر حکومت قطر بود، وزیر خارجه بود. او وساطت میکرد میآمد لبنان و میرفت او بعداً نقل کرد. گفت در آن روزها ابداً اجازه نمیدادند بحث توقف جنگ بشود، او در سازمان ملل بود گفت من ناامید شدم. رفتم در خانه ی خودم استراحت کنم، دیدم این جان بولتون خبیث سراسیمه آمد دنبال من سوال کرد، با عجله و با نگرانی، کجا هستی؟ گفتم چیز جدیدی شده. گفت برویم سازمان ملل آمدم دیدم سفیر اسرائیل در سازمان ملل خیلی نگران و مضطرب دارد قدم می زند. هر دو به من گفتند الان باید جنگ متوقف بشود گفتم چرا؟ گفتند اگر جنگ متوقف نشود ارتش اسرائیل از هم میپاشد و متلاشی میشود لذا همه ی شروط قبلی خودشان را نادیده گرفتند و ازش عبور کردند، و مجبور شدند شروط حزب اللّه را قبول بکنند، و آتش بس را بپذیرند و این پیروزی بسیار بزرگی برای حزب اللّه رقم خورد نه پیروزی شد بلکه نقطه ی عطفی شد که پایانی شد بر تصور هجوم رژیم صهیونیستی بعد از آن به لبنان و این تصور تا به امروز وجود دارد و به نظرم به سادگی این تصور غیرقابل وهم است

نه تنها حزب اللّه اثرگذار شد بر تصور هجوم رژیم صهیونیستی به لبنان بلکه بر تصور رژیم صهیونیستی برای هر هجومی اثرگذار شد و من عرض میکنم بعد از جنگ 33 روزه استراتژی بنگورین در جنگ پیش دستانه و در جنگ درواقع قدرت هجومی یا استراتژی هجومی رژیم صهیونیستی آرام آرام تبدیل شد فقط به استراتژی دفاعی و شما دیدید در این اتفاقی که چند هفته ی قبل اتفاق افتاد، که حزب اللّه تهدید کرد به زدن رژیم صهیونیستی و انتقام این دو شهید فاصله ی سه تا پنج کیلومتر رژیم صهیونیستی از نطقه ی صفر مرکزی فرار کرد به عمق به طوری که خبرنگار المیادین رفت کنار آن طرف سیم خاردار گفت من از فلسطین اشغالی به شما گزارش می دهم این اثر جنگ 33 روزه است.

 در حال و هوای بزرگداشت دفاع مقدس هستیم فرهنگ و ادبیات دفاع مقدس چگونه به جبهه ی مقاومت در منطقه پیوند خورده و استمرار یافته است؟

ببینید دفاع مقدس، شما اگر بخواهید سیر حوادث را در اسلام نگاه بکنید ببینید امیرالمؤمنین اقتدا به رسول اللّه کرد وقتی موعظه می‌کند، نامه می نویسد، خطبه را میخواند مبنا و مصداق اساسی اش زمان پیامبر، عمل پیامبر سیره ی پیامبر این مبنای اساسی اش است در زمانی که (نامفهوم) سیدالشهدا خواستند اقتدا کنند به (نامفهوم) قرار بدهند، و مبنا قرار بدهند خود امیرالمومنین، به عنوان یک شاهد عینی، و نزدیکتر که سیره ی رسول اللّه را عملی بیان کرده بود، و پیاده کرده بود، مبنا قرار داد دفاع مقدس ما جنسش این است. یعنی نسبت به همهی دفاع های مقدس دیگری که وجود دارد، یک حالت مادر دارد، محوریت و قدسیت دارد نمی توانیم بگوییم که اگر دفاع مقدس وجود نداشت، یعنی این نوع دفاعی که در دفاع ما اتفاق افتاد که موضوعات معنوی در اعلی ترین شکلش بروز داده شد تبلیغات دینی در اعلی ترین شکلش بروز داده شد موضوعات اعتقادی، عبادی در اعلی ترین شکلش بدون ذره ای انحراف نمایش داده شد ایثار، جهاد، شهادت در اعلی ترین شکلش نشان داده شد مدیریت و در رابطهی درواقع مدیر و زیر مجموعه، دقیقا اگر بخواهیم تطبیق بدهیم با نادرترین صحنه های صدر اسلام قابل تطبیق است بنابراین دفاع مقدس در همه موضوعات یک قله ای بود اینها سلسله جبل این قله اند. شما این جبل البرز طولش بیش از هزار کیلومتر است اما معرفش قله دماوند است قله دماوند آن نقطه‌ی مرتفع اساسی است اما آن معرفش دماوند است دفاع مقدس به نسبت همه این دفاع ها نسبت این قله دماوند را به یک سلسله جبل طولانی البرز دارد یک ارتفاعی دارد مرتفع تر از همه ی اینها است، این ها دامنه های او هستند سلسله قلل آن هستند. بخواهیم واقعاً تشبیه بکنیم این را باید بگوییم.