آوانگارد در حاشیه نقدهای تند و تیز اهالی سینما به فیلم لاتاری
نفیسه رحمانی در مثلث نوشت:
یکم؛ بالاتر از درام!
داستان فیلم از این قرار است؛ امیرعلی و نوشین، دو جوان 21 ساله هستند که قصد ازدواج با یکدیگر را دارند. خانوادههای آنان البته با این وصلت چندانموافق نیستند و همین نارضایتی روند ازدواج شان را به تاخیر انداخته است. آنها به ناچار صبر پیشه کردهاند تا به مرور زمان رضایت خانوادههایشان را جلب کنند. آن دو یکسری رویای مشترک برای ساختن زندگی آیندهشان دارند که برنده شدن در لاتاری و دریافت گرین کارت آمریکا یکی از این رویاهاست!داستان لاتاری تا اینجا یک درام آرام و تکراری است. داستانی که بارها و بارها در فضای فیلمها و سریالهای مختلفی اتفاق افتاده و پایانبندیهای مختلفی که عمدتا در دو سوی وصل و فراق تعریف میشود، برای عاشق و معشوق این نوع داستانها حاصل شده است. این نوع از درام ایرانی، در نهایت خود یا پایان مثبتی داشته و یا بسیار غمبار تمام شده است. پیامخاصی از داستانهای اینچنینی دریافت نمیشود و در واقع مخاطب بدون ذهنیت خاصی از سالن سینما بیرون میرود!
این تمام آن چیزی از لاتاری است که منتقدین امروز سینما و هنر ما، آن را پذیرفتهاند و نقدی بر آن ندارند. یعنی تکراریترین قسمت این داستان هیجانانگیز، برای ناقدین ما جذابترین بخش به حساب آمده و آنان را همراه خود کرده است؛ چیزی خلاف ذهنیت مخاطبانی که این فیلم را تماشا کردهاند و به آن رای دادهاند.
در بسیاری از نقدها و یادداشتهایی که در حاشیه لاتاری نوشتهاند، به این نکته اشاره شده است. ناقدان بر این باورند که فیلم تا نیمهها و لحظهای که میفهمیم نوشین فوت کرده، سرحال و سرپاست و به کاراکترها نزدیکیم ولی از آن به بعد لحظه به لحظه افت میکند تا در نهایت به یک پایانبندی مضحک میرسد. پایانبندی مضحک شاید مهمترین فراز از نقدهایی باشد که ما در فضای جشنواره و حاشیه آن درباره لاتاری شنیدهایم.
یادداشت دیگری که درباره لاتاری کمی منصفانهتر پرداخت داشته، در این باره مینویسد؛ «فیلم به خوبی روند عشق در یک رابطه، حل یک معما و تنفر چند نفر نسبت به یک نفر را به تصویر کشیده است و به دلیل کامل بودن این روند، فیلم باورپذیر است و در کنار این تاثیرگذار هم هست. با دکوپاژهای جذاب و هوشمندانه و بازی جذاب تمام بازیگران از ساعد سهیلی تا مهدی زمینپرداز که همه درخشیدند در کنار طنزهای بجا و مناسب با موقعیت -که البته در قسمتهایی از کنترل خارج شد- همه و همه باعث جذاب شدن این اثر سینمایی شده است.»
نکته مبهمیدر اینجا اما عیارِ سنجش افت لاتاری است. معلوم نیست منتقدان بنا بر چه دلیلی بر این باورند که فیلم بعد از روایت داستان درام و عاشقانه نوشین و امیرعلی دچار افت میشود؟! در واقع مشخص نیست که آیا این یک کلیشه ذهنی است که در لاتاری شکسته شده و ناقدین به دلیل این شکست نتوانستند همراه ادامه داستان شوند یا اینکه مخاطب عام فیلم، در ادامه روایت این درام، انتظار دیگری از داستان دارد؟ در ورای هر دوی این احتمالات میتوان اینگونه پاسخ داد که اصلا کارگردان تا چه میزان حق دارد با این تصورات همراه و منطبق باشد؟ در واقع بهنظر میرسد انتقاداتی که به خط سیر داستان، خصوصا پس از ماجرای مرگ نوشین اتفاق میافتد، انگار به رسمیت نشناختن ابتکار و اندیشهناب است که نویسنده و کارگردان اثر در سبک فیلمسازی خود به خرج دادهاند. درست مثل اینکه ما از جایگاه یک ناقد، عیار سنجشمان برای مثبت یا منفی ارزیابی کردن آژانس شیشهای این باشد که خط سیر داستان از زمان شروع گروگانگیری در آژانس هواپیمایی دچار کژتابی میشود و در واقع داستان از همینجا افت میکند!
دوم؛ شعورِ شعار
یکی از مهمترین سرفصلهای انتقاداتی که به لاتاری وارد میشود، درباره شعاری بودن داستان فیلم، سوای از ماجرای درام آن است. به این معنا که اصلا اصلیت شعار لاتاری در این میان دیده نشده و بهخاطر همین دیده نشدن نیز مورد نقد درستی واقع نشده؛ لاتاری تکلیفش با خودش معلوم نیست. اگر قرار است از مهاجرت حرف بزنیم که عملا مهاجرتی رخ نمیدهد، اگر میخواهیم بگوییم مهاجرت امری کثیف است و با گارد کاملا بسته با آن برخورد کنیم و بگوییم همهاش حربه نگاه امپریالیستی است، پس نباید نیازی باشد که یک مشت حرف ضد حاکمیت بزنیم بالاخره یا اینور یا آنور! مسلما صرفا با چند دیالوگ نخ نما که ارتباطی هم با اصل داستان ندارد، فیلم نمیتواند حرف سیاسی بزند و در برخورد با این قضیه هم شدیدا دچار لکنت است.
نخستین سوالی که درباره این دست از نقدهای لاتاری به ذهن میرسد اینکه مگر اصلا لاتاری درباره مهاجرت است؟
محوریت اصلی داستان لاتاری، همانطور که محمدحسین مهدویان در صفحه اینستاگرامش نیز گفته و در مصاحبههای متعددی نیز برآن تاکید داشته، غیرت است. فیلم روایتگر واقعیتی داستانگونه است که امروز زیر پوست شهرهای ما جاری است. واقعیتی که چه انکار بکنیم و چه نه، وجود دارد. هر روز قربانیان و درگیران زیادی را به سوی خودش میکشد و هر روز، دهها بار نوشین و امیرعلی تا پای مرگ و حتی خود مرگ میروند تا یک خم به ابروی سازندگان این سناریوها بیاید! اما هیچ از هیچ هم سهمشان نمیشود. نه موسایی هست که برای مبارزه جانفشانی کند و نه دیگرانی که حداقل در کلام از این ماجرا رنجیده باشند و ناراحتیشان را با دیگران نیز تقسیم کنند. آدمهای امروز جامعه ما در برابر داستان غیرت و بیغیرتی، دو دستهاند؛ عدهای که تنها همه چیز را انکار میکنند و غیر از سفیدی در جامعه نمیبینند. و عدهای که از موضع اباحه با همه داستانهای واقعی و غیرواقعی برخورد میکنند. آنها نه در برابر زندگی خانوادهشان، که در برابر زندگی خودشان، هموطنانشان و هیچ بنیبشری مسئولیتی نپذیرفتهاند. معلوم نیست این آدمها برای کدام آرمان آمدهاند و برای کدام هدف زندگی میکنند، جز بیخیالی؟
نکته مهم دیگری که در نقدهای ناسازنده لاتاری باید به آن اشاره کرد اینکه مرز سیاهنمایی و بیان واقعیتها از دید سینماگران ما کدام است؟ ما جامعهای هستیم که ساعتها و روزها و شبها، به افتخار فروشنده و جدایی نادر از سیمین کف زده ایم! بر این باوریم که ما با همین آثار در دنیا شناخته شدهایم و سرمان را در سینمای جهانی بالا گرفتهایم. نگارنده نیز نه تنها منکر توانمندی و هنر استثنایی اصغر فرهادی در کارگردانی و نویسندگی نیست، که او هم از ایرانی بودن فرهادی به خود میبالد. اما بهنظر میرسد که ترازوی سنجش آثار هنری، در محکمه نقد باید یکسان باشد. همان معیاری که جدایی نادر از سیمین و فروشنده را یک اثر سیاه یا سیاه نما نمیبیند، باید به مصاف لاتاری بیاید و اصل داستان را ارزیابی کند! داستانی که اتفاقا برای نخستین بار در اوج هیجان و عزت تمام میشود و مخاطب را با احساس رضایت از سینما بیرون میفرستد. احساسی که شاید چند دههای است چندان در سالنهای سینمایی ما دیده نشده است.لاتاری واقعیتی از بیتفاوتی و بیاهمیتی جامعه ما را نشان میدهد که در قالب این داستان سوار شده است. اصل در لاتاری با چیز دیگری است که شاید برای برخی از مخاطبان سطحی چندان قابل درک نباشد تا اینکه داستان به صحنههای آخر خود میرسد. مسلسل اتفاقات هیجانانگیز و پرشوری که در پایان لاتاری رخ میدهد، مخاطب را چنان روی صندلیاش نگه میدارد که او برای دیدن دوباره و چندباره این صحنهها حاضر است بارها کف بزند! وقتی هم این مخاطب از سالن سینما بیرون میآید، بیشتر از آنکه نگران داستان درام و رابطه عشقی امیرعلی با نوشین باشد، از شعف کار موسی در پوستش نمیگنجد! اهمیت نیمه اول و دوم فیلم را شاید بتوان به همین سادگی و از میان واکنشهای مردمینیز به درستی دریافت. این دقیقا خلاف آن چیزی است که برخی از ناقدین با پایگاه خاص فکری بر آن تاکید دارند.
تمام حرف این نوشتار همین است که؛ لاتاری از یک عاشقانه تین ایجری به یک فیلم انتقامجویانه انقلابی تبدیل میشود. تبدیلی که در روند بروز آن یک قهرمان زخم خورده عاصی علیه سیستم یا به عبارتی علیه گذشته و سبقه خود میشورد. او در این راه از هیچ چیز کم نمیگذارد و همین تمام کاری است که توجه و علاقه مخاطب را به خود جلب میکند. توجه به این مساله در برخورد با دوگانگی جاری در فیلم مهم است؛ موسی شخصیت افراطی متفاوت یا به عبارتی مردی از تبار دلواپسان روشنفکر است که در فیلمهای مهدویان تکثیرشدهاند و حضورشان همواره نقش مهمی داشته است. موسی در نهایت یک فرد عملگرای افراطی است که بهواسطه عزم راسخش و بازی دلچسب حجازیفر بسیار هم دوست داشتنی مینماید. او در این جریان دست به اقداماتی میزند که شاید هر فرد دیگری میزد اینچنین به جان تماشاگر نمینشست!
سوم؛ تکرارِ شعار
نقد لاتاری شاید مستلزم نگاه دقیقتر و فارغ از عصبیتی است که متاسفانه این روز و خصوصا هنگام برگزاری جشنواره، کمتر با آن روبه رو بودیم. ما یا آنقدر از کارگردان و تهیهکننده و بقیه عوامل یک فیلم عصبانی هستیم که باقی نکات مثبت و منفی آن را نمیبینیم و یا در سوی دیگر، آنقدر شیفته مرام و مسلک و فکرشان هستیم که بازهم چیزی غیر از خوبی در فیلم نمیبینم. این دو سوی نقد رایج در فضای سینمایی ماست که متاسفانه باید تا حدود زیادی اصلاح شود.
یکی از مهمترین نقاط ضعف لاتاری، شاید اصل سوژه آن باشد. سوژهای که ما چندی پیش نیز در مستندی آن را شاهد بودیم. در صحنههایی از داستان که لوکیشن فیلمبرداری به دوحه میرود، بینندهای که دو ماه قبل از این، آن را دیده در تمام صحنهها به یاد آن مستند خبری است. او در پس ذهنش بهدنبال یک الکس است که در کار صادرات جنسی باشد و از این رهگذر مرتکب کارهای خلاف عفتی میشود. پایگاههای مختلفی در کشورهای جهان دارد و با وجود اینکه همه نیروهای انتظامیو امنیتی از فعالیت او آگاه هستند، اما اقدام خاصی در برابرش صورت نگرفته است.
این یکی از مهمترین انتقاداتی است که میتوان به لاتاری وارد کرد. اما درست در پی این انتقاد باید به یک نکته قوت نیز اشاره کرد. نقطه قوتی که لاتاری در برخورد با این جریان، بهعنوان راه حل موسی پیش روی شما قرار میدهد. این یک اندیشه تازه و یک فکر دیده نشده در سینمای ماست! اقدامی که دوز بالایی از هیجان همراه با احساس غرور را درون مخاطب شما برمیانگیزد و از همین رهگذر پایانبندی درستی برای فیلم رقم میزند. هرچند که در این پایانبندی، برخی از نقاط ضعف شخصیتها بیرون میزند، اما درستی اصلِ پایان بندی و طعم گسِ تکراری بودن ماجرای صادرات، درست همینجاست که به شیرینی تبدیل میشود. ما تا لحظههای آخر درگیر این هستیم که فرخنژاد چه نوع شخصیتی است. در واقع اینطور میپنداریم که او نماینده تام و تمام منافع ملی و اندیشه دستگاههای رسمی است که همواره همه چیز را فدای مصلحت کرده و میکنند! ما در ابتدای ماجرای درگیریها، نمیدانیم که شخصیت فرخ نژاد دقیقا کجای فیلم ایستاده است، او بهعنوان فردی معرفی میشود که قرار است بیشتر منافع ملی را در نظر بگیرد تا منافع عاطفی یک شخص یا همراهی با احساس مسئولیت موسی را! فرخنژاد نماد شخصیتهای فراگیر و عمومی است که امروز در میان خودمان بیشتر میبینیم. تا حدی انگیزه عمومی و راستین برای مبارزه با این جریان را دارد و از سوی دیگر نیز نگران موسی و امیرعلی است. در نهایت هم نمیتواند روی این غیرت خواهیاش سرپوش بگذارد و با یک اقدام، فکر میکند که بزرگترین ضربه را زده، حال آنکه شخصیت اصلی و کامل فیلم چند پله جلوتر از او ایستاده و همه را غافلگیر میکند.
موسی شخصیتی است که ما دوست داریم در میانمان باشد، اما نیست. اصلا چه ایرادی دارد که موسی در خیال غوطهور شود؟ به لاتاری بیاید و در فیلم نیز باقی بماند؟ موسی به خوبی پیامش را رسانده است. پیامیکه او، آن را ضامن امنیت ملی میداند. موسی میداند که اگر تهدید نکند، هیچ تضمینی برای خود نخریده است. پس او قاضی میشود و حکمی که سیستمهای
دست و پاگیر دولتی قادر به اجرای آن نیستند را به بهترین وجه اجرا میکند.
دیدگاه تان را بنویسید