خوانشی طنزاز یک درام؟/جای چهارراه استانبول، در سینمای کیایی کجاست
مثلث/محمدامیر خوشصحبتان:
چهارراه استانبول؛ نام آخرین اثر مصطفی کیایی است. کیایی کارگردان چهلودوسالهای است که نخستین فعالیت هنریاش را در سال 1373 و در مرکز آموزش فیلمسازی اداره ارشاد کرج آغاز کرد. سالهای زیادی طول کشید تا او بتواند اولین مجوز ساخت فیلم بلند سینمایی خود با نام بعدازظهر سگیسگی، در سال 1388 دریافت کند.
بعدازظهر سگی سگی روایتگر داستان جوانی است که فارغالتحصیل رشته مهندسی مکانیک است. او که در صنعت خودروسازی طرحهای مختلفی ارائه کرده و با شکست روبهرو شده، برای اینکه حرف خود را به گوش مسئولان برساند، بازی خطرناکی را آغاز میکند که منجر به گروگانگیری میشود. داستان فیلم در این بستر اجتماعی و ابعادی طنز رقم میخورد. مایههای طنزی که در زمان اکران فیلم، منجر به برانگیختن واکنشهای بسیاری شد و انتقادات زیادی را درباره کنایههای سیاسی این فیلم مطرح کرد.
پس از آن، کیایی ضدگلوله را در سال 1389 روانه سینما کرد. فیلمی که با استقبال نسبتا خوبی در بدنه سینما و گیشه مواجه شد و همین استقبال بود که زمینهساز دیدهشدن دیگر آثار او شد. ضدگلوله؛ داستان این فیلم مربوط به اواسط دهه ۶۰ و اوج دوران جنگ ایران و عراق است. فیلم درصدد روایت داستانی است که قصه مردی حدود ۵۰ ساله در تهران را روایت میکند. مردی که -با بازی مهدی هاشمی- مشغول قاچاق نوارهای لسآنجلسی و فیلمهای ویدئویی بوده و در اثر یک اتفاق درمییابد که توموری در سرش دارد و تا دو ماه دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند. او تصمیم میگیرد که به جنگ برود و روایت داستان در این بستر درام جاری میشود. ضدگلوله نیز در استفاده از پوسته طنز برای بیان یک داستان اجتماعی، بهرهگیری خوبی داشت و توانست مخاطبین مختلفی را همراه خود کند. بسیاری از منتقدین بعدازظهر سگیسگی، در ضدگلوله همراه این داستان شدند و روایت این تحول را به زیبایی پذیرفتند.
پس از ضدگلوله، خط ویژه نیز تبدیل به پرفروشترین کار کیایی در گیشه سینماهای ایران شد. داستان خط ویژه از این قرار بود که کاوه- با بازی هومن سیدی- نابغه علوم کامپیوتری به همراه خواهر و شوهرخواهرش، تحت شرایط خاصی حساب بانکی یک رانتخوار به نام محتشم را هک میکنند. محتشم برای بازگشت پولش به روشهای غیر قانونی رو میآورد اما این پول هنگفت در اختیار هفت جوان قرار میگیرد و مشکلات عدیدهای را برای آنها به وجود میآورد. این بار نیز کیایی یک مضمون اجتماعی را در دل یک طنز سوءتفاهم نهاده و از پس این پرده روایتگر معضلات اجتماعی و اقتصادی زندگی جوانان میشود.
عصریخبندان چهارمین ساخته سینمایی مصطفی کیایی محسوب میشود. اثری که به نسبت دو فیلم قبلتر او، چندان موفق نبود. این در حالی بود که عصریخبندان، در سی و سومین جشنواره فیلم فجر در هفت بخش نامزد شد و توانست در دو رشته نیز جایزه سیمرغ بلورین را به خود اختصاص دهد. فیلم به موضوع تهیه ماده مخدر شیشه، در آرایشگاههای کوچک و رابطه اعتیاد و خیانت میپردازد. این فیلم همچنین به رابطه گسترش مواد مخدر و آقازادهها و فساد اشاره میکند. اما پس از این فیلم، بارکد توانست فروش بسیار خوبی را در سینما تجربه نماید و جای خالی عصریخبندان را در کارنامه سینمایی کیایی پر کند. بارکد؛ داستان جوانی به نام حامد است که برای استخدام به دفتر رئیس یک شرکت خصوصی بزرگ مراجعه میکند. داستان فیلم، ماجرای چگونگی رسیدن این جوان به این دفتر کار را از زبان خود او روایت میکند. ماجرای درگیریهای مالی و دوستانه این زوج جوان که در قالب یک فلشبک روایت میشود، در کنار درونمایه طنز و فکاهی، بارکد را بیش از آنکه یک فیلم اجتماعی جلوه دهد، تبدیل به یک کمدی موزون کرده است. بارکد درحالی روی پرده سینماها رفت که با دستور وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مکلف به حذف صدای یاس خواننده تیتراژ خود شد.
چهارراه استانبول ششمین فیلم مصطفی کیایی است که در این هفتههای نخست اکران نتوانسته جایگاه چندان مناسبی را از آنِ خود کند. احد و بهمن، افرادی هستند که محل کسب و کار آنها در ساختمان پلاسکو واقع شده اما به جهت ورود اجناس چینی، این دو در آستانه ورشکستگی قراردارند. در همین حال، با ریزش ناگهانی ساختمان پلاسکو فکری به ذهن این دو میرسد و... در کنار این بستر اصلی که داستان حول محور آن رقم میخورد، ماجرای عاطفی و روابط عاشقانه احد و بهمن نیز به صورتی غریب به داستان ریزش ساختمان پلاسکو گره میخورد و بستر داستان را به درام نزدیک میکند.
روایت طنز یک ماجرا!
پلاسکو را میتوان فیلمی مرتبط با حادثه پلاسکو دانست. حادثهای که امروز هرچند دیگر از دغدغههای پررنگ ذهن مردم نیست اما یادآور روزهای تلخی برای آنان است که به نوعی با واقعیات زندگی روزمرهشان نیز پیوند خورده است. آنچه در اینجا دستمایه کار کیایی قرارگرفته و سوژه ابتدای فیلم را به میانه و انتهای آن پیوند داده، به شکلی با ریزش پلاسکو گره میخورد و آن را هم تبدیل به یکی از کاراکترهای فیلم میکند؛ اما همین دستمایه اولیه، هم نقاط قوتی دارد و هم نقاط ضعفی جدی. به بیان روشنتر اینکه، استارت کار کیایی در چهارراه استانبول را نه میتوان در یک داستان درام و عاشقانه دانست و نه میتوان آن را در یک حادثه تلخ اجتماعی جستوجو کرد.
روایت چهارراه استانبول اما در بعدی که به داستان پلاسکو میپردازد، یک روایت قهرماندوست است. به این معنا که مطابق همیشه، داستان قهرمانان فیلم داستانی جذاب است. هرچند کیایی معمولا از داستانهای معمولی و کلیشهای برای بیان آنچه در ذهن دارد، استفاده میکند اما آنها را طوری پیش میبرد و میپردازد که شبیه همیشه کلیشهها به چشم نیایند. مثلا داستان بارکد یا عصر یخبندان را میتوان مصداق بارز این جریان به حساب آورد. مخاطبان این داستانها، هرکدام را بارها و بارها دیده یا شنیدهاند اما در فضای فیلم کیایی این داستان کلیشهای چهرهای نو پیدا میکند و کارگردان رنگ و بوی تازهای به آن میبخشد. بخش زیادی از آن به دلیل شخصیتپردازی متفاوت کیایی است که میتواند کاراکترهایی گیرا و در نوع خودشان یکه را خلق کند؛ کاراکترهایی که همزمان که باهوشند، بسیار کودن هم میتوانند باشند. یا همانقدر که بدشانساند و بدبیاری میآورند، ناگهان همین شانس نجاتشان میدهد. این همان قسمتی است که برای انتقال بیان طنز از آن استفاده میشود و مایههای کمدی اثر کیایی را به مخاطب نشان میدهد و از رهگذر همین مایه است که بیننده همراه او میشود. برخی از منتقدین در اینباره میگویند که کیایی دست تقدیر و سرنوشت را در آثارش برجسته میکند و جایگاه ویژهای به آن میبخشد. مسالهای که در همین چگونگی پیشروی داستان و شخصیتپردازی هم بسیار تاثیرگذار است. در کنار این مساله و شخصیتپردازی، طنزی که در آثار کیایی با آن روبهرو هستیم، یک عنصر مهم و تاثیرگذار به نام محسن کیایی دارد. او بدعتگذاری فیلم با تماشاگر نقش ویژهای دارد. محسن کیایی به شکل خاص در فیلمهای برادرش شکلی از کمدین را خلق میکند که بسیار دوستداشتنی و تازه است. مسالهای مهم که شاید بتوان در پرداخت بیشتر به سینمای کمدی کیایی و اقبال مردم نسبت به آن، بیشتر مورد توجه و بررسی قرارش داد. در فیلم چهارراه استانبول هم این الگوی طنز و طنازی با محوریت محسن کیایی تا حدود کمرنگتری از دیگر آثار این کارگردان تکرار شده است. بهرام رادان بدهی بالا آورده و از دست طلبکاران فراری است و میخواهد قاچاقی از مرز رد شود و محسن کیایی هم که رفیق و شریک اوست، در این مسیر با او همراه است و قرار است مطابق فیلمهای دیگر، بعد عاشقانه فیلم را هم بهواسطه حضور دختری که دوستش دارد اما قرار است با کس دیگری ازدواج کند، تقویت کند. در جریان انتقال بار طنز این داستان، کیایی نقش مهمی دارد و نمیتوان این نقش مهم را نادیده انگاشت.
و ناگهان پلاسکو
ماجرای بدهکارهای فراری که در قالب شخصیت رادان و کیایی تعریف میشود، در میانه راه و در جریان تامین پول بدهیها، با یک داستان غیرمترقبه گره میخورد. این درست همین جایی است که بعد از بدبیاری بزرگ شخصیتهای اصلی داستان، شما را با قهرمانها مواجه میکند که متوجه میشوید قبل روایت آنها را در داستان پلاسکو شنیدهاید. داستان قهرمانهای شکستخورده به حادثه پلاسکو وصل میشود و مسیر داستان به کلی تغییر میکند. شاید در پس ذهنتان به این نتیجه برسید که کیایی از عهده تعریف داستان قهرمانهای خود به خوبی برمیآید و در نهایت نیز آنها را نجات میدهد. اما این با آنچه در مجموع داستان دیده و شنیدهاید تفاوت زیادی دارد. اینکه آنها در زیرزمین ساختمان پلاسکو گیر میافتند و در نهایت نیز نجات مییابند. اما و با این وجود انتظاری که مخاطب از داستان چهارراه استانبول و پلاسکو در ذهن پرورانده با آنچه روی پرده سینما میبیند، همخوانی چندانی ندارد.
چهارراه استانبول را میتوان در میان آثار کیایی ضعیفترین و شلختهترین آنها دانست چراکه کارگردان تمرکزش را روی داستان اصلی فیلم و قهرمانانش نمیگذارد و درست در میان درام میخواهد از داستانی دیگر روایت کند؛ داستان جاننثاری آتشنشانها و انتظار بیپایان خانوادههای داغدیدهشان. تلاشی برای روایت که مخاطب در نهایت متوجه دلیل این پرداخت نمیشود. کیایی قصد واضحی دارد که از پلاسکو هم بگوید و تماشاگر را به واسطه آن متاثر کند. اما واقعیت آن است که پرش از داستان اصلی به این خردهداستانها نهتنها تمرکز را از فیلم میگیرد که باعث میشود احساسات تماشاگر هم گیج و سردرگم شود. غرقکردن تماشاگر در فیلم حادثه پلاسکو، در میان آتش و دود و در طبقات بالایی ساختمان، نقش مهمی در این اثرگذاری ایفا میکند. اثرگذاریای که معلوم نیست با چه هدفی در تلاقی با داستان اصلی گنجانده شده و هر دو را به نوعی ناقص باقی گذاشته است.
یک حادثه تکراری
بهرهگیری کیایی از حادثه پلاسکو در فیلم چهارراه استانبول را میتوان بین دیالوگهایی یافت که برای نقد از وضعیت اقتصادی بازار آزاد در دهان نقشهای اولش گذاشته است. تمام تاثیر سوختن و ریختن پلاسکو در چهارراه استانبول در این خلاصه میشود که دو شخصیت اصلی ماجرا در ترافیک حاصل از آن گیر میکنند. نجات دختر محبوس هم به قدری سردستی و بیمایه است که بهتر است کلا نادیدهاش بگیریم. فایده دیگرش هم این است که آن دیالوگهای فاجعهبار و گلدرشت در برخی از صحنههای فیلم تکرار شده و به جای اینکه مخاطب را همراه خود کند، او را تا حدودی زیادی در فضای دلزدگی قرار میدهد. مثلا دیالوگهایی که با عبارت پلاسکو وقتی ریخت که جنس چینی توی بازار ریخت و... شروع شوند و از شعاریشدن هر چه بیشتر، کوتاه نیایند. حالا میشود با اطمینان گفت حادثه پلاسکو برای این فیلم یک عنصر کاملا زینتی بوده و قرار نبوده هیچ خلائی با ساخت آن پر شود. چهارراه استانبول درصدد است که با تحریک و هیجاندادن کاذب، فشار آوردن به روح و روان مخاطب و بازسازی کاریکاتورگونه، یک حادثه تلخ در مدیوم سینما او را به روزهای تلخی ببرد که احساسات عمیقی را تجربه کرده و از رهگذر همین احساسات، بتواند همراهی مخاطب با فیلم را به خوبی جلب کند. روشی که مبتنی بر آن نمیتوان فیلمی ساخت که ماندگار و دغدغهمند باشد؛ قصهای که مشخص نیست از کجا شروع و به کجا ختم میشود. اصلا معلوم نمیشود که چرا پلاسکو در این میان وارد شده و لوکیشنی برای جریان یک داستان شده است. لوکشینی که میتوان در بطن خود هزاران داستان درام را برای مخاطبان روایت کند و آنان را به خوبی همراه خود کند.
بالا و پایین کردن هرچه بیشتر فیلم نشان از آن دارد که چهارراه استانبول مسالهاش نه پلاسکو است نه یک معضل اجتماعی. این فیلم درصدد برآمده که موفقیت ناشی از ترسیم دو کاراکتر قبلیاش را در فضایی دیگر تکرار کند. درست به همین منظور است که اینها را در یک فضای تازه و با ابعادی متفاوت از بارکد ترسیم کرده و سعی دارد که برای ایجاد این تفاوت از پلاسکو مدد بگیرد. این بار همان شخصیتهای بذلهگو در یک بحران موقعیت قرار میگیرند و با بازی فاجعهبار بهرام رادان که زبانش در بیان دیالوگهای ساده هم درجا میزند، میخواهد جدی باشد، اما نیست. در سطحیترین شکل ممکن روایت بیان میشود، کلیتی به عنوان ریزش ساختمان پلاسکو وجود داشته و خردهقصههایی به آن اضافه شده که هیچ کاری نمیکند. نه فیلمنامهای در کار است که به اصل واقعه وفادار باشد، نه بازی چشمگیری از تیم بازیگرانش، راکورد لهجه شخصیت در بعضی از سکانسها حفظ میشود، در جایی هم به فراموشی سپرده میشود و سه شخصیت اصلی در کنار هم یک اثر غیرچشمنواز را رقم میزنند.
پاشنه آشیل فیلم درست در همین بازی غیرقابل قبول رادان و ضعف جدی شخصیت اصلی فیلم است که حرفهای پیامگونه فیلم را شعاری و ناهموار میکند و کنایهآمیز بودن آن را از بین میبرد. این دیالوگها در زبان مامور آتشنشانی هم هست و گاهی حتی رنگ و بوی سیاسی جدیتری هم به خود میگیرد. وضعیتی که شاید با حضور سحر دولتشاهی و ناتوانیاش در بیان درست لهجه مازنی، شدیدتر و در کنار آن با تکرارهای زیاد فریاد پاکدل شدیدتر و فجیعتر میشود.
دیدگاه تان را بنویسید