چرا فیلم خوک در گیشه شکست خورد؟
مانی حقیقی، مردمگریز است
نکته ای که باید در حاشیه نقد و بررسی خوک به آن توجه کرد، ماجرای سیاسی شدن فیلم است من برداشت سیاسی خاصی از فیلم ندیدم و دچار آن نشدم. موقعیت گروتسکی که خوک درست کرده، الزامات اینچنینی را نیز با خود دارد. به این معنا که یک کمدی روز و اجتماعی، موضوعات و دستمایههای خود را نیز از مسائل روز جامعهاش میگیرد و به آنها میپردازد.
مثلث/ آرش خوشخو : در بررسی فیلم خوک؛ آخرین ساختهمانی حقیقی، ما با دو مساله روبه رو هستیم. نخست اینکه؛ جایگاه خوک در نسبت با اثر قبلیمانی حقیقی، اژدها وارد میشود یا پذیرایی ساده، چطور ارزیابی میشود؟ و دوم؛ جایگاه خوک نسبت به دیگر آثاری که در این دوره از اکران روی پرده سینماها رفتهاند.
به نظر من خوک یک سینما وریته است. یعنی سکانسهایی که بهطور مجزا طراحی شده و با یک خط ربط باریک داستانی، که در این فیلم ماجراهای همان قاتل زنجیرهای است، به هم وصل شده اند. سینمایی که در دنیا نظایر زیادی دارد و با آثار چهرههایی مثل فدریکو فلینی شناخته میشود. فلینی متخصص سینما وریته در دنیا است و در همین ژانر نیز فیلمهایی همچون زندگی شیرین یا هشت و نیم را ساخته است. در سینمای جدید نیز، آثار پائولو سورنتینو، مثل زیبایی بزرگ یا جوانی نیز در همین رده دسته بندی میشود. فیلم زیبایی بزرگ، که خب زیبایی بزرگ اسکار بهترین فیلم خارجی را نیز دریافت کرد. سال گذشته فیلم مربع محصولی از سینمای سوئد با فرمیمشابه توانست نخل طلای کن را به دست بیاورد.
این سبک از فیلمسازی در سینمایی که داعیه اندیشه و فکر دارد، یک فرم رایج است و در عین حال فرمیبسیار خطرناک است. به این دلیل که سبب ورود فیلمساز به وادی دیگری میشود. فیلمسازی که سینما وریته بسازد، این خطر را بیخ گوش خود دارد که به جای داستان و روایت به وادی فضلفروشی وحرفهای بزرگ وارد شود. همان اتفاقی که در برخی فصول خوک نیز شاهد آن هستیم. کارگردان در برخی موقعیتها دستش را خیلی باز میبیند و این آزادی عمل الزاما نتیجه مثبتی به بار نمیآورد. وفاداری به روایت و داستان میتوانست حرفها و اندیشههای فیلمساز را به شکلی جذابتر به تماشاگر منتقل کند. مثل اتفاقی که در اژدها وارد میشود رخ داد و در خوک اتفاق نیفتاد.
روایت یک داستان سوررئال، جذاب و روان، به هرحال کار آسانی نیست. آقای حقیقی در فیلم اژدها وارد میشود، موفق به این روایت شد. اما آنچه حقیقت دارد این است که یک کارگردان در طول دوران فعالیتش مگرچند بار موفق به طرح چنین روایتی میشود؟ این کار آسانی نیست که شما به راحتی از او انتظار داشته باشید در همه آثار چنین اتفاقی را رقم بزند. فیلم اژدها وارد میشود یک استثنا در آثار او بود، که به نظر من زمان زیادی طول میکشد تا چنان اثری بار دیگر در سینمای او تکرار شود. فیلمیکه حجم زیادی از داستان و روایت و تخیل را توامان در خود داشت و در عین حال تماشاگر را نیز راضی از سالن سینما به بیرون بدرقه میکرد.
خوک به خاطر فرمیکه انتخاب کرده، خودش را در چالهای انداخته که قانع کردن تماشاگر از این موضع، کار بسیار سختی به نظر میرسد. رابطه فیلم و تماشاگر بعد از مدتی گسسته میشود. او احساس میکند که این موقعیتها، نه موقعیتهای لزوما دراماتیک و زاییده الزامات داستانی درام، بلکه موقعیتهای دلبخواهی کارگردان هستند که هرجور دیگری نیز میتوانست روایت شوند. لحظه اوج این شکست و قطع رابطه از سوی تماشاگر با خوک، لحظهای است کهمانی حقیقی برای پیشبرد درام و فیلم، خیلی بی ربط و سلیقه ای، لیلا حاتمیرا به قتل میرساند. در حالی که خط سیر داستان در کل فیلم به این صورت بوده که سینماگران در حال کشته شدن بودند نه بازیگران. اما اینجا لحظهای است که کارگردان فراتر از موقعیتها به عنوان مالک دنیای فیلم به این اندیشیده که شاید مرگ لیلا حاتمیدر این نقطه جذابتر باشد. یا به زبان خودمانی اینکه چقدر حال میدهد که لیلا حاتمیدر این صحنه از فیلم بمیرد! این همان صحنه بریده شدن ارتباط تماشاگر با فیلماست.
بعد از این نکته هم، پایان گیج کنندهای که کارگردان برای داستان درنظر گرفته به این انفصال تماشاگر با فیلم دامن زده است. شکل روایت سکانس انتهایی، فیلم را از فضای متوهم وترسناک و در عین حال خنده داری که در نیمه ابتدایی فیلم شاهد آن بودیم، دور میکند. فیلم وارد فضایی قابل پیشبینی میشود که در نهایت به سرخوردگی و نارضایتی تماشاگر میانجامد. او احساس میکند که کارگردان برای او فضلفروشی و خودنمایی کرده است. احساسی که در همان لحظه گسست ریشه دارد.
فضای گروتسکی که در خوک میبینیم، فضایی بینابین در ژانر کمدی وترسناک است. فضایی که در بسیاری از فیلمهای مشهور دنیا نیز تکرار شده است. کارگردان اگر میتوانست این فضا را ادامه دهد، در همین خط روال باقی میماند و دلهره تماشاگر از حضور قاتل در 40دقیقه اول را حفظ میکرد، شاید موفقتر بود. تماشاگر در ابتدای داستان به اقدامات بعدی قاتل میاندیشد و مدام اینترس را به همراه خود دارد. ولی بعد از قتل لیلا حاتمی، قاتل به یک موجود کمیک تبدیل میشود. به این دلیل که منطق دلهره داستان از میان رفت و در نتیجه تماشاگر اینطور میاندیشد که وقتی چنین اتفاقی رخ داده، پس ممکن است هرکاری از قاتل سر بزند. به نظر من فضای گروتسک، تا حدود زیادی به نفع فضای روشنفکرانه قربانی میشود و سپس سیر ماجرای فیلم به شکلی پراکنده و شلنگ تختهوار، به سمت ارائه پیامهای اجتماعی حرکت میکند. بهخصوص آن ماجرای زامبیهای شبکههای مجازی ومانیفستی که فیلمساز در محکومیت آنها ارائه میکند، پایینتر از چیزی است که ما از مانی حقیقی انتظار داریم.
این در حالیست که فیلمِ قبلی آقای حقیقی، یعنی اژدها وارد میشود، به معنای واقعی کلمه آن، یک فیلم پستمدرن بود. فیلمیکه از تفسیر و معنا فرار میکرد و در عین حال بسیار جذاب بود این حالتی که در اژدها رخ داده، به سادگی قابل تکرار نیست.
درباره وجه کمدی فیلم باید به این نکته اشاره کنم که ساخت کمدی برای تماشاگر ایرانی کار بسیار سختی است. آنهم کمدیای که تصمیم داشته باشد از سطح عمومی و معمولی بالاتر رود و صحبتهای جدیدی را مطرح کند. وگرنه آنچه در بسیاری از کمدیهای لودگی و میبینیم، همواره جواب داده است. کمدی ای که از زمان عبید زاکانی تا ایرج میرزا و کریم شیرهای و... دیده و شنیدهایم. این فرمول همچنان نیز برای تماشاگر ایرانی کار میکند. اما موفقیت کمدیای که درصدد ایجاد موقعیتهای جدید باشد، سخت است. دلیل این دشواری هم سطح بالای توقع تماشاگر ایرانی از کمدی است. او با هر چیزی نمیخندد و در نتیجه کارگردان راه سختی برای خنداندن در پیش دارد. در خوک نیز شاهد سکانسهایی هستیم که تا حدی موفق هستند؛ صحنهای که حسن معجونی پیش مادرش رفته و از جریان قتل و قاتل اظهار ناراحتی وترس میکند. مادرش در واکنش به این صحبتهای حسن، ناله و نفرینهای زیادی نثار قاتل میکند و میگوید که نترس من مواظب تو هستم. در همین موقعیت، حسن به یکباره گلایهاش را عوض میکند و میگوید اگر قاتل به سراغ من نیاید، یعنی من کارگردان مهمینیستم. یعنی فیلمساز معمولی یا بیارزشی هستم! در همینجا مادرش به یکباره تغییر موضع میدهد و میگوید حتما قاتل به سراغ تو هم میآید تو فیلمساز مهمیهستی و نمیشود که او از کنار تو رد شود این موقعیت به نظر من بسیار شیرین از آب درآمده و تا حدود زیادی از سطح کمدیهای معمولی بالاتر بود.
اما خوک در مجموع کمدیای نیست که تماشاگر خود را راضی کند و آنطور که باید یک کمدی عمل کند، مخاطب را بخنداند.
نکته دیگری که باید در حاشیه نقد و بررسی خوک به آن توجه کرد، ماجرای سیاسی شدن فیلم است من برداشت سیاسی خاصی از فیلم ندیدم و دچار آن نشدم. موقعیت گروتسکی که خوک درست کرده، الزامات اینچنینی را نیز با خود دارد. به این معنا که یک کمدی روز و اجتماعی، موضوعات و دستمایههای خود را نیز از مسائل روز جامعهاش میگیرد و به آنها میپردازد. من استنباط سیاسی نداشتم. اتفاقا به نظر من برخوردی که خوک با پلیس داشته یک برخورد درست و قوی است و پلیس را به عنوان یک نیروی مسلط نشان داده. این اتفاقا خلاف آن چیزی است که مثلا در شبهای برره شاهد بودیم. در خوک پلیس مسلط و توانمند است.
به صورت کلی، مانی حقیقی طرفدار طبقه متوسط، متمول و تحصیلکرده است. این طبیعی است که چنین موضعگیریهایی در آثارش داشته باشد. او از توده مردم متنفر و کناره گیر است. او این طبقه را خوب میشناسد. افرادی که وضع مالی خوبی دارند، تحصیلات عالیه دارند و درباره موضوعات مهمیصحبت میکنند. او از این طبقه طرفداری میکند. چنین موقعیتی به شکل اتوماتیک او را در برابر ارزشهای رسمی قرار میدهد. به هرحال در نظام رسمی طرفدار ارزشهایی است که با ارزشهای طبقه مورد علاقه مانی حقیقی در تعارض است. طبقه متوسطی که لایف استایل غربی را انتخاب کرده مورد هواداری مجموعه نیست و در نتیجه انتقاداتی که به پذیرایی ساده، اژدها وارد میشود و امروز خوک شده، از یک نوع هستند. این نامهربانی با تودههای مردم را در تکیه کلامهای مادر حسن معجونی در این فیلم میتوانیم پیگیری کنیم. مدام میگوید که مردم غلط کردند
اما مانی حقیقی در خوک پیشرفتی در این موضع داشته و این نفرت را رفته رفته به میان طبقه مورد علاقه خودش نیز آورده است. او همچنان میگوید که تودههای مردم غیرقابل اعتماد هستند. اما حرف جدید حقیقی در این باره آن است که؛ ما- یعنی طبقه مورد علاقهاش- نیز بهخاطر لایف استایل وترجیح منافعمان در یک قدمیتبدیل شدن به خوک هستیم. این را میتوان یک قدم رو به جلو در سینمای حقیقی به حساب آورد.
و نکته آخر درباره اقبال مردمیبه خوک در این روزهای اکران است. فکر میکنم که ما معادلات شبکههای مجازی را تا حدودی اشتباه متوجه شدهایم. بگذارید مثالی برایتان بزنم. درباره مرحوم پاشایی، حضوری را در جریان تشییع پیکر ایشان دیدیم که خودخواسته بود. من نه این سلیقه موسیقی را میپسندم و نه حضور مردم در آن مراسم را تایید میکنم. اما به هرحال تشییع پاشایی، یک ماجرای خودجوش مردمی بود. اما مثلا در مرگ ناصر ملکمطیعی، حضور مبالغهآمیز هنرمندان ما در سوگ ملکمطیعی این انتظار را ایجاد میکرد که فقدان ملکمطیعی برای عموم مردم هم دردناک و یک سوگ فراگیر باشد اما در عمل دیدیم که واکنش عموم مردم بسیار محدودتر بود و شاهد حضور مردم به وسعت مراسم پاشایی در تشییع آقای ملکمطیعی نبودیم. شاید یک پنجاهم آن جمعیت در اینجا حضور نداشت. من شخصا فکر میکنم خانم حاتمی بهترین بازیگر زن تاریخ سینمای ایران است اما فکر نمیکنم موضعگیریهای ایشان تاثیری در فضای فرهنگی و اجتماعی داخل کشور داشته باشد. هنرمندان برخلاف آنچه خودشان فکر میکنند، مرجع تصمیم و اندیشه مردم ما نیستند.
دیدگاه تان را بنویسید