مروری بر فیلم دارکوب درگفتوگو با مهدی آذرپندار
سینمای اجتماعی تازه در راه است
مهدی آذرپندار؛ رئیس مرکز تخصصی فرهنگی بسیج و منتقد سینما که در جشنواره سی و ششم نامِ او و برخی از همکارانش را بر بولتنهای هر روزه جشنواره سی و ششم فجر میدیدیم. او که دانشآموخته مقطع کارشناسی در رشته مهندسی متالورژی از دانشگاه علم و صنعت ایران است، این روزها در مناصب سینمایی مشغول به فعالیت است.
دارکوب یک تجربه مهم در سینمای اجتماعی برای بهروز شعیبی است. مساله اعتیاد زنان که تاکنون قرائتهای یکدستی از آن در سینمای ایران وجود داشته، امروز سوژه پرداخت نویسنده و کارگردانی شده که زاویه نگاه متفاوتی به این دست مسائل دارد. نظر شما درباره این مساله چیست؟
تصور من درباره دارکوب این است که ما با تولید و اکران این فیلم وارد مرحله جدیدی از سینمای اجتماعی شده ایم؛ سینمایی که میتوان آن را مرحلهای بعد از سینمای اجتماعی که ذیل گونه فیلمسازی اصغر فرهادی تعریف میشد، تبیین کرد. اگر شما نگاهی تطبیقی به جشنواره سی و پنجم فیلم فجر و در دیگر سو جشنواره سی و ششم داشته باشید، این تفاوت به روشنی قابل درک است. شما در جشنواره سیوپنجم فیلم هایی مثل یک روز بخصوص، سارا و آیدا یا ... را دارید. آثاری که ساخت آنها در میان قشری از کارگردانان ما رواج دارد که به نوعی ژانر فیلمسازیشان از دهه 70 آغاز شده و امروز ذیل سینمای فرهادی خود را تعریف کردهاند. افرادی مثل آقای مازیار میری یا دیگرانی که با برخی از آثار خود در این زمینه وارد شدهاند. البته همه آثار این کارگردانان را نیز نمیتوان در این سبک از ژانر اجتماعی دستهبندی کرد، اما به هرحال آنها آثاری با این حال و هوا دارند که اتفاقا چندان موفق و مورد توجه نیز واقع نشده است. در دیگر سوی این میدان، دستهای از فیلمسازان جوان وجود دارند که معیارهای اخلاقی، انتخاب از میان دوگانهها و... را محور کارگردانی و فیلمسازی خود قرار دادهاند. این آثار لزوما در جشنواره فجر نیز شرکت نکرده و در فضایی خارج از آن نیز دیده شدهاند. مثل فیلم زرد به کارگردانی کامران مجیدی که مطابق با همین مدل پیش میروند. همچنین فیلم تابستان داغ نیز یکی از مهمترین مثال این سبک از فیلمسازی است که در جشنواره اکران شد و پس از آن در جریان اکران عمومی نیز با استقبال نسبتا خوبی از سوی مردم مواجه شد.
در جشنواره سیوششم اما فضا تا حدود زیادی تغییر کرده است. فضایی که فارغ از خوب و بد بودن آن، تحول مهمی را رقم زده و آثار متفاوتی را پیش روی ما گذاشته است. فیلمهایی مثل مغزهای کوچک زنگ زده که ما نمیتوانیم آن را ذیل سینمای فرد خاصی در ایران تعریف کنیم! شاید بتوان ایراد تقلید خارجی را به این اثر وارد کرد، اما نمیتوان آنرا کپیبرداری از سینمای یک فرد داخلی معرفی کرد. معمولا این دست از فیلمها، مدل خاص خودشان را دارند که با توجه به همان مدل باید اثر را تحلیل کرد. مواجهه ما با دارکوب نیز باید منطبق بر همین الگو باشد. در سالهای قبل، دهلیز نیز فضایی مشابه داشت. زمانیکه این فیلم ساخته شد، لزوما نمیتوانستیم آن را دنبال رونده سینمای طبقه متوسطی بدانیم که اندکی نسبیگراست، به دنبال مطرحکردن دوگانههای اخلاقی است و مواردی از این دست! دارکوب هرچند ملتهبتر و تلختر از دهلیز است، اما نشاندهنده فاصلهگرفتن هرچه بیشتر شعیبی از فضای فیلمسازی جشنواره سیوپنجم است! سینمای اجتماعی نوینی که باید آن را از منظرهای گوناگونی مورد نقد و بررسی قرار داد. یکی از مهمترین زوایای نقد این سینما، شخصیتپردازی است که ما در ادامه به آن اشاره میکنیم.
شخصیتپردازی یکی مهمترین محورهای انتقادی است که به دارکوب در این زمینه وارد شده است. نظر شما درباره نقصان فیلم در این زمینه چیست؟
کاراکتر سارا بهرامی یک شخصیت قدرتمند در دارکوب است. کارگردان سعی داشته که پرداخت ویژهای روی این شخصیت داشته باشد و نویسندگان تلاش زیادی برای این مساله داشتهاند. درام روی این کاراکتر متمرکز شده و تقریبا میتوان گفت که تلاش برای درآوردن این کاراکتر نتیجهبخش بوده است. اما این اتفاق به صورتی رخ داده که گویی بخش دیگری از فیلم، یعنی شخصیتهای دیگر در فیلمنامه، فدای پررنگشدن این کاراکتر شده اند. وقتی درام روی این کاراکتر متمرکز شده، کاراکترهایی مثل مهناز افشار، امین حیایی، جمشید هاشمپور و دیگران در برابر سارا بهرامی ذبح شدهاند در نتیجه ما در دارکوب با یک شخصیت پرداخت شده قدرتمند مواجه هستیم و در کنار او، با تعدادی شخصیت کمرنگ و بیجان البته بخشی از اقبالی که نسبت به این شخصیت شده، منبعث از بازیگر و پتانسیلهای نهفته در نقش است. فیلمنامه این امکان را به خانم بهرامی داده که با مهارت بازیگریشان، یک کاراکتر ویژه را خلق کنند و از این رهگذر به اوج برسند. اما در کنار این مساله، کاراکترهای دیگر رنگ و بوی چندانی ندارند. فیلمنامه به ما اجازه نمیدهد که به این شخصیت ها نزدیک شویم و در نتیجه شاهد بروز یک خلاء هستیم؛ نکتهای که تا حدودی درباره شخصیت اصلی فیلم نیز وجود دارد. ما همواره درباره مهسا به یک بخش پنهانی از زندگیاش ارجاع داده میشویم! ماجرای برف و زایمان و رها کردن فرزندش که ما از رهگذر یک فلاشبک آن را مشاهده کردهایم. این شاید یکی از مهمترین انتقاداتی است که باید درباره دارکوب به آن اشاره کرد. به نظر من لزومی برای وجود این بخش پنهانی از قصه وجود ندارد. بخشی که قرار است در آخر فیلم به نمایش درآید و به نوعی یک غافلگیری را برای مخاطب به همراه آورد، ایراد مهمی برای یک فیلمنامه کامل است. به نظر من پنهانکردن قصه از مخاطب و نمایش نهایی آن برای تکمیل قضاوت مخاطب در برابر کاراکتر اصلی یک فن درست در داستانپردازی نیست.
و شاید نمایش از بخش پنهانی در انتهای فیلم منجر به ایجاد سوالهای زیادتری در ذهن مخاطب شود. به این معنا که وقتی کارگردان در پایان فیلم از ابعاد شخصیتی کاراکتر اصلیاش پرده برمیدارد، مخاطب را دچار چالشهای جدیدتری میکند. او گمان میکند که تمام حقایق را درباره شخصیت نمی داند و در نتیجه این احساس به او دست میدهد که به تماشای بازیگریِ سارا بهرامی نشسته، نه همراهی با کاراکتر مهسا در فیلم! شاید نقدی که به دارکوب در حوزه شخصیتپردازی وارد شده، از این حیث درست و کارشناسی باشد. بهنظر میرسد دارکوب در این بخش کاملا متوسط عمل کرده و چیز جدیدی برای ما به ارمغان نیاورده است.
بله! شاید ما باید این بخش را در داستان زودتر میدیدیم. آن را پرداخت و پخته میکردیم و به مخاطب تحویل میدادیم. به این دلیل که مخاطب پرسشهایش را بیپاسخ نبیند و درباره رفتارهای عجیب مهسا، دلایلی را پیش روی خود ببیند. اما انتقال این ماجرا به پایان داستان، منجر به لطمه خوردن درام از حیث قصهگویی و شخصیت پردازی شده است. من با نکته دیگری که شما به آن اشاره کردید، یعنی متوسطبودن دارکوب در حوزه شخصیتپردازی کاملا موافق هستم. ما در این اثر شاهد یک تلاش شریف و ارزنده هستیم. تلاشی که درصدد است تنها به طرح مسائل اجتماعی نپردازد و بلکه در ادامه شرح و بسط این مسائل را نیز پیش روی مخاطبان گذاشته و حتی در لایههای پنهانی، راه حلی نیز ارائه دهد. دارکوب در لایههای پنهانی اینطور میگوید که شاید بتوان از رهگذر برانگیختن دوباره احساس مادری و محبت، به مساله همچون اعتیاد یک زن پایان داد و زندگی دوبارهای را برای او فراهم کرد. فیلم خوشبختانه از نسبیگرایی فاصله گرفته و همهچیز را فدای تفکر روشنفکرانه و نسبیگرا نکرده است. به عبارت روشن تر اینکه فیلم تلاش خود را برای رسیدن به یک پایان معلق، منوط به زیر پا گذاشتن بسیاری از بایستهها نکرده و پازل مضمونی یا فرمیاش را دچار آسیب نکرده است. دارکوب از این حیث قابلیت ستایش و ارجنهادن بسیاری دارد، اما ای کاش پرداخت بیشتری درباره فیلمنامه داشتیم و شخصیتپردازیهای کاملتری در این اثر میدیدیم.
از موضوع فیلمنامه و پرداخت سخن گفتیم، سوال بعدی من نیز درباره همین مساله است. دارکوب زاویه نگاه جدیدی را در نگاه به یک مساله اجتماعی به کار گرفته است. زاویهای که در میان سینماگران ما چندان مورد اقبال واقع نشده بود. اما بهنظر میرسد که در جریان این پرداخت دچار تکرار نیز شده است. ما در دارکوب اتفاق جدیدی نمی بینیم! شما با این گزاره موافقید؟
از میانه راه فیلم، ما دیگر چیز جدیدی نمیبینیم. میدانیم که چه سرنوشتی در انتظار کاراکتر ما است. قرار است که حق به او داده شود و در نتیجه ما همراه او میشویم. داستان از جایی به بعد لو میرود. نویسنده و کارگردان شاید این را در ذهن داشته که مخاطب را با نمایش صحنه پایانی تا انتها بکشاند. او میپندارد که وقتی صحنه گیر افتادن مهسا در برف و تصمیم او را نمایش میدهد، مخاطب را دستِ پر از سالن سینما به بیرون میفرستد. اما پیش از نمایش این سکانس نیز ما میتوانیم احتمال وجود چنین ماجراهایی را حدس بزنیم.
سمت و سوی فیلم به این جهت است که مهسا نه از روی خباثت، بلکه در یک بحران پیچیده اخلاقی، مجبور به ترک فرزند و خانوادهاش شده است. دارکوب دچار تسلسلی شده که مخاطب متوجه آن میشود. این مساله در قصههای فرعی به روشنی خود را بروز میدهد. در حالی که چنین نکتهای در دهلیز که نخستین کار بهروز شعیبی به حساب میآید، اصلا وجود ندارد! در دهلیز، کودکی سنگی به شیشه همسایه زده و از خلال این داستان، صحنههای شیرینی خلق میشود. کارگردان قصد داشته که ذهن ما را در زمان تماشای این شیرینیها، به سمت و سوی مفهومی به نام بخشش ببرد. مفهومی که در کل فیلم نیز عنایت ویژهای به آن وجود دارد. مهم همین است!
اما قصههای فرعی دارکوب، مثل ماجراهایی که برای شادی کرمرودی رخ میدهد و در آن صحنهها، جمشید هاشمپور را نیز میبینیم، به لحاظ ارتباطی اصلا لطیف و ظریف نیست! ارتباط این قصه و داستان اصلی به نظر من تا حدود زیادی گلدرشت از آب درآمده است. نیت کارگردان و نویسنده از ارتباط دادن این ماجراها به یکدیگر برای مخاطب کاملا روشن و عیان است. نکته دوم در این باره آنکه قصه فرعی جذابیت چندانی ندارد و نتوانسته تاثیر زیادی بر فضای فیلم داشته باشد. دارکوب شاید در برخی لحظه ها به صحنههای مفرح نیاز داشته باشد. صحنههایی که به روشنی در آثار میرکریمی دیده میشود. مثلا در اوج تلخیهای زیر نور ماه، شاهد صحنههای مفرح و شیرینی هستیم که مخاطب را همراه خود میکند. همین مساله در دهلیز به روشنی وجود داشت و اما در دارکوب غایب است. فیلم از سوی دیگر تلاش مهمی داشته که به سمت فضاهای کدر و بسیار تیره نرود. نوع تصویربرداری و نگاه به اتفاقات تاثیر زیادی در این باره داشته است. نگاه شعیبی در پرهیز از سیاه نمایی و به دام تلخی بیش از حد افتادن، مساله مهمی است که در نقد و بررسی دارکوب باید به آن اشاره شود. بیرونآوردن یک مفهوم متعالی از دل تلخیها، میتواند یک گزاره خواستنی و مطلوب در سینمای اجتماعی باشد که شعیبی توانسته به آن دست پیدا کند.
این وجه افتراق شعیبی در دارکوب و دیگر همتایان او در ژانر اجتماعی است. نقدهایی که درباره دارکوب منتشر شده را مرور میکردم و میدیدم که در برخی از آنان قیاس ناخودآگاهی میان دارکوب و خونبازی صورت گرفته است. در حالیکه خون بازی یک فیلم اجتماعی سیاه است و دارکوب به این معنا سیاه نیست.
خونبازی البته نسخه ماقبل فرهادی از مساله اعتیاد در ژانر اجتماعی است. مشخصاتی که من به آن اشاره کردم نیز در این فیلم وجود دارد. فیلمی بسیار تلخ که حتی از سیاه و سفید بودن، یا نوع انتخاب لنزهای دوربین نیز میتوان به درجه این سیاهی پی برد. ما در این فیلم با جنسی از کاراکترها روبهرو هستیم که فیلم را هرچه بیشتر تلخ و سیاه میکند. پایانبندی فیلم تا حدود زیادی حکایت از یلهگی و ناتمامی دارد. البته این پایانبندی در دورهای ساخته شده که طرفداران زیادی در میان اهالی سینما داشته است! البته سبک سینمای خانم بنیاعتماد همواره قصهگو بوده و البته در خونبازی نتوانسته این سبک جدید را با موفقیت کارگردانی کند. هرچند که این فیلم با استقبال بخشی از روشنفکران وطنی روبهرو شد، اما جنس فیلم، جنسی از سینمای اجتماعی ایران در آن دوره بود. جنسی که نه در رسانههای عمومی مورد استقبال واقع میشود و نه در سینما با اقبال تماشاگران عمومی روبهرو میشود. این در حالی است که دارکوب از این حیث، در مکانی بالاتر از همتایان خود ایستاده است. دارکوب شانس بیشتری برای دیده شدن در شبکه نمایش خانگی یا تلویزیون دارد که حتی میتوانستیم با تغییرات اندکی در فیلمنامه این شانس را در سینما نیز افزایش دهیم.
این تغییرات به صورت مشخص کدام موارد هستند؟
در حین صحبت به برخی از آنها اشاره کردم. مثلا ما باید پرداخت بیشتری به شخصیت مهناز افشار داشته باشیم. میتوانیم بیشتر به او نزدیک شویم و داستان را پر و بال بیشتری بدهیم. گویی شخصیتپردازی برای فیلماهمیت چندانی ندارد و بیشتر درگیر موضوع است. وقتی میخواهد مهناز افشار را بیشتر داشته باشد، روی روابط سارا بهرامی و مهناز افشار متمرکز شده و وقتی میخواهد توجه مخاطب را تنها به سارا بهرامی جلب کند، مهناز افشار را کنار میگذارد.
قصههای فرعی که در خانه محل زندگی مهسا روایت میشود، ارزش افزودهای برای فیلم نداشته است. ما روایتهای بهتر و گزندهتر از این خانه را در فیلمهای دیگری دیدهایم. شاید شعیبی به دلایل مضمونی قصد ورود بیشتر به داستان این خانهها را نداشته، اما درگیری این قصههای فرعی با نقش اول، منجر به دیدهشدن و البته آگاهی مخاطب از اتفاقات آینده و پایانبندی داستان میشود.
خلق لحظات مفرحتر از رهگذر حضور کودکان، یکی از مواردی است که در فیلم توجهی به آن نشده است. شعیبی پیش از این نشان داده که میتواند از این المانها، استفادههای زیادی به نفع فیلمش داشته باشد. یا در دیگر سوی این میدان، شخصیت برادر مهسا وجود دارد؛ شخصیتی که هادی حجازی فر نقش او را ایفا کرده و الزام چندانی برای وجود او در فیلمنامه وجود ندارد.
به نظر من این فیلم از کمبود لحظه رنج میبرد. کاری که بهروز شعیبی در پردهنشین و دهلیز به خوبی نشان داده میتواند از عهده آن برمیآید. این فراموشی در سایه فراز و فرودهای داستان رخ داده و در نتیجه کمرنگ شده است.
شما به دارکوب در مقایسه با دیگر آثار بهروز شعیبی، چه نمرهای میدهید؟!
تلاش آقای شعیبی در دارکوب برای من قابل احترام است و آن را ارج مینهم. شعیبی در سینمای ما برای تجربههای نو دست و پا میزند. تلاش میکند تا به مضامین نو بپردازد. مثلا در دهلیز با زاویه نگاه متفاوتی به قصاص نگاه کرده و حتی تمجید مخالفان این زاویه نگاه را نیز برانگیخته است. همچنین در سیانور، در دورهای که ماجرای نیمروز و... ساخته نشده، درام خوبی با شخصیتهای تاریخی و سیاسی خلق کرده است. سبکی که برخی درباره حضور شعیبی در آن تردیدهایی وارد میکردند. او پس از این تجربهها، سراغ دارکوب و سینمای اجتماعی آمده است. سلیقه شخصی من دهلیز را در این کارنامه بیشتر از دیگران پسندیده است. همچنین سیانور در کنار دهلیز، شاید تجربه موفقتری از دارکوب برای او به شمار میآید. دارکوب تجربه ناموفقی برای شعیبی به حساب نمیآید. هرچند که میتوان مدام آن را ارتقا داد و فکر بیشتری درباره آن کرد.
و نکته پایانی...
امیدوارم که قدر بهروز شعیبیها در سینمای ایران دانسته شود. نکاتی که در جریان پرداخت به دارکوب به آنها اشاره کردیم، نکاتی درباره مقایسه شعیبی با شعیبی بود. اگر بخواهیم در مقایسه شعیبی با دیگر سینماگران، نمرهای به این کارگردان بدهیم، قطعا دارکوب تجربه قابل قبول و مهمی است. باید به شرح و بسط این تجربه ها کمک و از روند تولید آنها پشتیبانی کرد.
دیدگاه تان را بنویسید