گفتوگو با مهراب صادقنیا
جریان اصلاحی تشیع
مهراب صادقنیا؛ متولد سال 1348 در شهر دزفول است. چند سال پس از ورود به حوزه علمیه و فراگیری علوم دینی، وارد دانشگاه شد و تحصیلات خود را در رشته تفسیر علوم و قرآن در دانشگاه ادیان و مذاهب آغاز کرد؛ تحصیلاتی که در دوره دکترا به فضای متفاوتی منتقل و در سال 1390 فارغالتحصیل دکترای جامعهشناسی فرهنگ از دانشگاه علامهطباطبایی تهران شد. اکنون عضو هیات علمی دانشگاه ادیان و مذاهب و مدرس حوزه و دانشگاه است که در زمینه مطالعات دینی و اجتماعی نیز فعالیتهای فراوانی دارد.

واقعه عاشورا در سال 61 هجری قمری رخ داده است؛ حادثهای که طی این سالیان دراز، موضوع مرثیهسرایی، تاریخنویسی و واقعهنگاری بسیاری از مورخان و ادیبان بوده است. اگر تاریخ این دوران را از نظر بگذرانیم، شاهد تحولات مهمی هستیم که میتوان بنا بر مشترکات آنها را در دستههای مشابه قرار داد. برآورد شما از این مساله چیست؟
در مطالعه و صحبت از دورههای روایتگری تاریخ عاشورا، میتوان چهار دوره را به صورت مشخص تمییز داد. در دوره نخست معمولا روایتگری تاریخی نسبت به واقعه عاشورا صورت گرفته است. این روایتگری تاریخی به هیچ نوع الهیات اخلاقی ختم نشده، ضمن اینکه عمدتا با هیچ تحلیلی نیز همراه نبوده است. در دوره دوم که اوج آن در صفویه مشاهده میشود، رویکرد عاطفی بر ادبیات واقعه عاشورا غلبه دارد و عمدتا کتابهایی که در این دوره نوشته میشود غالبا با پسوند بکاء همراه است. مثلا کهفالبکاء و... به این وسیله متوجه میشویم که نویسندگان به دنبال تحلیل عاطفی از واقعه عاشورا هستند و چنین رویکردی چه در ادبیات و چه در محتوا غلبه دارد. نکته مهمی که باید درباره دوره دوم به آن اشاره کرد، همان نکتهای است که شهید مطهری نیز در کتاب حماسه حسینی به آن معتقد است. ایشان میگوید که عمده تحریفاتی که در ادبیات عاشورا رخ داده به همین پارادایم برمیگردد. همچنین از این پارادایم نیز الهیات اخلاقی استخراج نمیشود و مسئولیتی را متوجه افراد نمیکند.
در تبیین سومین دوره از مواجهه با واقعه عاشورا باید به پارادایم تازهای اشاره کرد که در دهه ۴۰ شمسی اتفاق افتاد و ویژگی بارز آن این است که از این قرائت کاملا میتوان مسئولیت و الهیات اخلاقی برداشت و رسالتهای مدنی و اجتماعی صادر کرد. افراد بسیاری همچون شهید مطهری و دکتر شریعتی در این پارادایم تعریف میشوند و تلاشهای آنان در راستای تبلیغ و ترویج این دیدگاه صورت داده شده است. همچنین در سخنان حضرت امام(ره) نیز بارها شاهد بودیم که چگونه از ادبیات عاشورایی برای اعتراض و انقلاب استفاده میکردند. در نهایت در سالهای 13۷۱ به بعد نیز، رهبر انقلاب سلسله مباحثی را تحت عنوان عبرتهای عاشورا مطرح کردند که ذیل همین دیدگاه قرار میگیرد.
اما در سالهای اخیر شاهد شکلگیری پارادایمی هستیم که تفاوتهای زیادی با پارادایم سوم دارد. به نظر میرسد طی سالهای اخیر وارد پارادایم چهارمی شدهایم که گویا بار دیگر وجه عاطفی عاشورا در حال افزایش و صنعت مداحی در حال گسترش است. در این پارادایم، توجه به متون دینی و روایات کمرنگتر شده و وجه عاطفی-که در برخی از اوقات با روایات نیز همخوانی چندانی ندارد- پررنگتر شده است. بر اساس این پارادایمها مشاهده میکنیم که بخشهایی از ادبیات عاشورا، همچون خطبه منا گاهی مورد توجه هستند و گاهی با غفلت مواجهند.
دورههایی که شما مورد اشاره و توضیح قرار دادید، بخشی از سبک دینداری رایج در هر برهه زمانی است. به این معنا که پارادایم حاکم بر کل فضای دینداری، متاثر و موثر از این بخش نیز هست. ارزیابی شما از این رابطه دوگانه چیست؟
این الگوهای چهارگانه در تحلیل عاشورا دارای رابطه تنگاتنگی با دو نوع قرائت از دین و دینداری هستند. به این معنا که گاهی از مواقع دین، توجیهگر وضع موجود است. یعنی دین به ابزاری برای موجه نشاندادن آنچه در واقعیت اجتماعی در حال رخدادن است، تبدیل میشود. این قرائت از دین عمیقا فرافکن است و میگوید ما نسبت به جامعه هیچ مسئولیتی نداریم و خداوند اگر خودش بخواهد تغییر ایجاد میکند. خدا خواسته که شرایط اینگونه رقم بخورد و اگر در این دنیا سختی میکشید خدواند در دنیای دیگر پاداش آن را خواهد داد.
همچنین این برداشت از دین، نابرابری اجتماعی را اینگونه توجیه میکند که خداوند میخواهد شما را با سختیها امتحان کند؛ لذا فقر، نابرابری و خطاهای اجتماعی به طور کلی از سوی قائلین به این قرائت از دین توجیه میشود و عمیقا مسئولیتگریز است و از کسی نمیخواهد حرکت اصلاحی انجام دهد. برای مثال در دهه 13۴۰ شمسی، بسیاری از افراد با نوع نگاه امام(ره) همراهی نمیکردند و تلاش میکردند جلوی حرکتهای انقلابی را بگیرند. آنها مسئولیت اجتماعی چندانی برای دین قائل نبودند و انجام اصلاحات اجتماعی را در اولویت اقدام نمیدانستند.
درباره این برداشت از دین باید به این نکته نیز اشاره کنم که چنین برداشتی از دین بر انزواطلبی تاکید دارد. البته این برداشت در عین حال میتواند موعودباور هم باشد. با این توجیه که تحقق عدالت و اخلاق و... صرفا مختص زمانی است که موعود بیاید. همچنین این دین عمدتا فردی است و هیچ نظریه اجتماعی و تز سیاسی و برنامهای برای جامعهسازی ندارد.
در دیگر سوی این میدان اما نوع دومی از فهم دین وجود دارد که مساله را بهصورت متفاوتی تعریف کرده و وضعیت را برای مخاطبان و اعضای اجتماع ترسیم میکند. این دین را میتوان دین وضعیت مطلوب نامگذاری کرد. این برداشت از دین، مبتنی بر دو مفهوم کلیدی است که عبارتند از اول «چیزی هست که ما باید به آن برسیم» یعنی عملا آرمانگراست و دوم «آنچه در آن هستیم وضعیت مطلوبی نیست.» نتیجه التزام به این رویکرد درباره دین، نتیجهای کاملا متفاوت از آن چیزی است که درباره رویکرد قبل گفتیم. یعنی باورمندان به این رویکرد، نهتنها تلاشی برای توجیه وضع موجود ندارند، بلکه وقتی به جامعه نگاه میکنند، نابسامانیهای اجتماعی را آشکارتر و علنیتر بیان میکند. لذا بر مفاهیمی مثل، عدالت، برابری، عدم تبعیض، فقرزدایی و غیره تاکید بسیاری دارند و عمیقا مسئولیتپذیر هستند. در برابر دین وضع موجود که جایگاه موعود را متفاوت از نوع دوم میدید، در این نگاه؛ مقوله موعودباوری نیز به صورت فعالی دیده شده و برای آن برنامهریزی میشود. این قرائت از دین قائل به انتظار مثبت و انتظار منفی است و نقشآفرینی افراد در ساختن آینده خود را در قالب انتظار مثبت توضیح میدهد. بازگشت موعود در این قرائت، با یک فهم انقلابی همراه است و میگوید این بازگشت به معنای فرارسیدن یک رخداد تاریخی نیست، بلکه به مثابه یک پروسه زمانبر است که تکتک افراد در تحقق آن نقش دارند.
قرائت وضعیت مطلوب که اجتماعی نیز هست و برداشت اجتماعی از دین را در دستور کار خود دارد، کاملا اجتماعی است و بر مفهوم شورش، اعتراض و انقلاب تاکید دارد و افراد را به پرداخت هزینه برای انتقاد از وضع موجود تشویق میکند. براساس این فهم از دین، همه پیامبران شخصیتهایی مسئول و انقلابی بودند که ساختارهای اجتماعی و نظام ارزشی زمان خودشان را برنمیتافتند و آنها را به هم میزدند.
روی دیگر این شورش و اعتراض به وضعیت موجود، نفی توجیهگری وضع موجود است که اتفاقا در خطبه منای امامحسین(ع) نیز به آن اشاره شده است. با مطالعه این خطبه و تطبیق این دو قرائت از دین با فضای مفهومی خطبه منا میتوان پی به آن برد که امام در حادثه عاشورا در پی اثبات چه دینی و نفی چه سبکی از دینداری بودهاند. بیتردید آنچه در خطبه منا میبینیم با دینِ وضع مطلوب منطبق است و امامحسین(ع) در این خطبه، دینداری برای توجیه وضع موجود را محاکمه و بزرگان را محکوم میکند که سکوتتان و عدم اعتراضتان توجیهگر وضع موجود است.
مرور متن خطبه و مضامین مندرج در آن بهروشنی این نگاه امام(ع) را به مخاطب نشان میدهد. اباعبدالله(ع) در خطبه بر امر به معروف و نهی از منکر تاکید فراوانی دارد و آن را به عنوان یک مسئولیت اجتماعی، بسیار پررنگ میداند. همچنین پرهیز از بیتفاوتی و انزواطلبی، نترسیدن از پرداختن هزینه و پرهیز از هرگونه مصالحه از مخاطبین مطالبه میکنند. زاویه نگاهی که شاید امروز در کتابها مهجور مانده و به عرصه عمل نرسیده است.
مادامی که ما عزمی برای اجرای این دیدگاهها نداریم و به واقعیت اجتماعی ورود نکردهایم این دو تصویر بسیار روشن و مورد پذیرش است. اما مشکل جایی است که هر دو قرائت از دین در یک جامعه وجود داشته باشد. در این شرایط هر نوع انقلابیگری میتواند متهم به ضددینیبودن شود. لذا این دو قرائت در کنار هم، معادله را از شفافیت میاندازد.
حتی در بسیاری از تجربههای دینی اینطور دیده شده که دین وضع مطلوب، تا وقتی که قدرت را به دست نگرفته، انقلابی است؛ اما وقتی که قدرت را به دست گرفت، به دین وضع موجود تبدیل میشود. این شاید مهمترین آسیبی است که میتواند گفتمان دین وضعیت مطلوب را در عرصه اجرا با چالش روبهرو کند. واقعیت این است که بازیکردن در این میدان و مسئولیت اجتماعی پذیرفتن کار خیلی دشواری است. باید پذیرفت که ساده نیست بر پایه دین وضع مطلوب در جامعه، به دنبال عدالت و رفع تبعیض باشید و شعارهای خطبه منا را بدهید در حالی که دین وضع موجود، در حال توجیه شرایط است. اما در عین حال از آرمانهای دین وضع مطلوب نباید دست کشید.
شناسایی حرکت امامحسین(ع) در قالب مفاهیم امروزی شاید اندکی دشوار به نظر برسد. شما چگونه این موضوع را تبیین میکنید؟
اگر انقلاب را مشتمل بر ۳ مولفه اصلیِ: «راهاندازی جریان اجتماعی»، «طلب تغییر» و «معطوفبودن به قدرتبودن» بدانیم، براساس قرائت دین وضع مطلوب از حرکت اباعبدالله این سه مولفه بهروشنی قابل برداشت است. مبتنی بر این زاویه نگاه و برداشت از حرکت عاشورا، امامحسین(ع) در حال راهاندازی یک جریان اجتماعی است، چرا که در مقاطع مختلفی مشاهده میکنیم در صدد جمعکردن اصحاب هستند و در همین خطبه منا نیز این مساله مشهود است. همچنین خواستار تغییر عمده در نظام ارزشی جامعه میشوند. چون معتقد است که سیره پیامبر دگرگون شده و عدالت زیر سوال رفته و حاکمی به ظلم در جامعه در حال حکومت است. در ضمن حرکت ایشان معطوف به قدرت هم هست چراکه امامحسین(ع) میتوانست مثل عبیدالله بن زبیر یا عبدالله بن عمر در همان مکه بماند و امر به معروف هم بکند. لذا با این مقدمات بدیهی است که میتوانیم امامحسین(ع) را یک انقلابی بدانیم؛ هرچند اگر در ادبیات دین در وضع مطلوب قرار نداشته باشیم این برداشت را نخواهیم داشت، همانطور که در حال حاضر کسانی هستند که معتقدند امام حسین(ع) معطوف به قدرت حرکت نکرده و اگر یزید اجازه میداد ایشان از کربلا بر میگشتند.
ایشان نهتنها حکومت را مخاطب خود قرار داده و همواره بر آنان میتاختند، که در خطبه منا اقشاری همچون علما را درباره سکوتشان متهم میکردند و بر آنان نیز خرده میگرفتند. «عالِم» در این خطبه به معنی آنچه امروز میفهمیم نیست، بلکه مخاطبین این خطبه صرفا افرادی هستند که نسبت به دین آگاه بودند و مردم آنها را به عنوان مراجع دینی نه به معنای امروزین آن میشناختند. اما اینکه چرا امامحسین از این افراد شروع میکنند و چرا به عنوان مثال نرفتند در بازار صحبت کنند؟ سوال مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد.
مرور خطبه منا بهروشنی این نکته را به ما نشان میدهد که امامحسین در دوگانه «کنشگر- ساختار» قصد دارد اصلاح را از ساختارها آغاز کند و این نقطه فوقالعاده مهمی است که ما باید برای هر نوع اصلاحگری اجتماعی مدنظر قرار دهیم. شیوه امامحسین(ع) در اصلاحگری این نکته را به ما میفهماند که اصطلاحا به جای مجرمگیری باید زمینههای جرم را از بین برد. به نظر میرسد علت اینکه امامحسین(ع) این افراد را خطاب قرار دادهاند این است که این افراد میتوانند بسیج توده اجتماعی را ایجاد کنند و به اصلاح ساختار بپردازند و فهم اینها از دین به صورت شاخص، فهم جامعه از دین را سمتوسو میدهد و اگر اینها فهمی از دین داشته باشند که وضع موجود را توجیه کند، مردم نیز همین رویه را دنبال خواهند کرد. لذا ایشان، کنشگران کلیدی و آنهایی که سرمایه اجتماعی بالایی دارند را مخاطب قرار دادهاند.
در خطبه منا تاکید امامحسین بر خطاهای شخصی نیست، بلکه ایشان بر مسائل فراگیر اجتماعی تاکید دارند. گویا ما مشی اصلاحگری در جامعه را بد انتخاب کردیم یعنی حوزه علمیه، علما، روحانیون و مراجع نسبت به برخی گناهان واکنشهای شدید دارند مثلا نسبت به اینکه لوگوی یک روزنامه ایهام دارد که شبیه یک خانم رقصان است موضعگیریهای شدیدی صورت میگیرد، اما نسبت به مواردی همچون فقر، تورم، بیکاری، تضاد اجتماعی، تبعیض، رانت و بیعدالتی به آن اندازه حساسیتی دیده نمیشود.
آیا وظیفه اعتراض به این زاویه نگاه و کنشگری، وظیفه همان علمایی نیست که امام در خطبه منا از آنان انتقاد کردهاند؟
طبیعتا چهرههای شاخص و کلیدی جامعه موظف هستند که به مسائلی از این دست واکنش نشان دهند و در اینباره ساکت نباشند. هرچند نباید فراموش کنیم که هر یک از ما یک سرمایه اجتماعی را دارا هستیم. تزریق این احساس که وضعیت موجود، نامطلوب است و ما برای تغییر آن باید تلاش کنیم باید توسط شخصیتهای کلیدی صورت بگیرد. تزریق این زاویه نگاه به جامعه منجر به نوعی از مطالبهگری میشود که در جامعه امروز ما با سوالاتی روبهروست. به عبارت روشنتر اینکه ما نمیدانیم در جامعه امروز چگونه مطالبه کنیم تا کمترین هزینه را بدهیم. همچنین نتایج نامطلوب از این اعتراض دور باشد و فایده آن در بالاترین حد برای مردم حاصل شود...
استناد به خطبه منای امامحسین(ع) و خطبههایی نظیر اینکه در نهجالبلاغه کم نیستند و بهرهگیری از آنها در نظام اجتماعی فعلی، سخت و طاقتفرساست و همین مساله تفاوت بین یک انسان خواهان دین وضع موجود و وضع مطلوب را نشان میدهد. نکته دوم اینکه در نظام اجتماعی فعلی آنچه امامحسین به دنبالش است را میتوان از طریق رفتارهای مدنی، صندوق رای، اقدامات رسانهای و... هم دنبال کرد و نکته سوم اینکه اگر خطبه منا دستکم خصلت مطالبهگری و پرسشگری را در جامعه تقویت کند، بهگمانم همین کافی است. متاسفانه جامعه امروز ما پرسشگر نیست شاید به این دلیل که دلمشغول مسائل کمبهایی شده است. اگر این اقدامات بتواند روحیه مطالبهگری را در جامعه تقویت کند و مسئولان بفهمند که چنین نیست که هر کاری بخواهند میتوانند انجام دهند، بدون اینکه درباره آن توضیح بدهند، این اتفاق بسیار مبارکی است.
دیدگاه تان را بنویسید