ماجرای مادر ونوزادش که همکلاسی شدند
«زهرا غلامی» مادر جوان و دانشجوی دانشگاه تهران است که عکسهای او با پسر نوزادش در کلاسهای درس و محیط دانشگاه در صفحه مجازی این دانشگاه در دسته محبوبترین عکسها قرار گرفت. با این مادر جوان و فعال درباره درس خواندن با نوزاد گفتگو کردیم.
گروهخانواده؛ عطیههمتی: صفحه اینستاگرام دانشگاه تهران چند وقت قبل عکسی از یکی از دانشجویان خانم گذاشت که با نوزادش سرکلاس حاضر میشود. دانشجوی 20 سالهای که جغرافیا میخواند، سر همه کلاسهایش به موقع حضور دارد و همه دانشجوها و اساتید هوایش را دارند تا این روزهای تازه مادری را به شیرینی بگذراند. تصویری که شاید شبیه آن را در دانشگاههای کشور کمتر دیده باشیم چون بسیاری ترجیح میدهند بچهدار شدن و مادری کردن را به زمانی بعد از دوران دانشجویی واگذار کنند. به همین بهانه با «زهرا غلامی» که با پسر چندماههاش سرکلاس و امتحان حاضر میشود گفتگو کردیم.
برای فرار از حالت تهوع بارداری درس میخواندم
زهرا غلامی متولد فروردین 1378 در خمین است. 16 سالگی عقد میکند و 18 سالگی عروس میشود. در دوران بارداری کنکور میدهد و دانشجوی دانشگاه تهران میشود. زهرا درباره روزهای پشت کنکور میگوید:«فروردین سال گذشته متوجه شدم باردارم و کنکور را پیش رو داشتم. آن موقع همزمان شاغل هم بودم و یک کار پاره وقت داشتم اما نتوانستم بروم چون حال مساعدی نداشتم و ویارم شدید بود. روزها برای فرار از حالت تهوع شدید، کتابهایم را دورم ریخته بودم و تلاش میکردم با درسخواندن خودم را سرگرم کنم. تا اینکه بالاخره روز کنکور رسید. صبح روز کنکور به طرز معجزه آسایی از خواب بیدار شدم. اوضاعم اصلا مساعد نبود و حسابی حالم به هم میخورد. همین به هم خوردن باعث شد که در آن 4، 5 ساعت آزمون دیگر اثری از تهوع وجود نداشت.»
همسرم با لباس سربازی پسرم را در نمازخانه نگهمیداشت
زهرا در کنکور رتبه خوبی میآورد و در اولین انتخابش یعنی رشته جغرافیای دانشگاه تهران قبول میشود:« اولین اولویتم رشته جغرافیای دانشگاه تهران و بعد جغرافیای دانشگاه شهید بهشتی بود که همان انتخاب اول را قبول شدم و وارد دانشگاه شدم. ترم اول که شد من با یک سری از اساتید صحبت کردم که ممکن است پسرم اواخر ترم به دنیا بیاید و غیبتهای مرا در نظر نگیرند. اما آخرسر پسرم دیماه به دنیا آمد و من توانستم همه کلاسهایم را بروم و شاید بیشتر از یک غیبت نداشته باشم. امتحانات ترم اول هم که شروع شد پسرم دوازده روزش بود. برای همین پسرم را پیش پدرش میسپردم و امتحاناتم را میدادم. ترم دوم هم همینطور و البته گاهی هم نوزادم را به دوستانم که ترم بالاتر بودند و آن زمان امتحان نداشتند میسپردم. از همسرم عکسی دارم که با لباس سربازی در نمازخانه دانشگاه نشسته است و پسرم را نگهداشته تا من بروم امتحان بدهم.»
با پسرم همکلاسی شدم!
زهرا ترم جدید را میخواست مرخصی بگیرد که پشیمان میشود و درس را بدون توقف ادامه میدهد و تا الان مادر 20 سالهایست که 2 ترم خوب را پشت سرگذاشتهاست:«گفتم من که در تهران کسی را ندارم که بچهام را نگه دارد و هرچه هم بزرگتر شود نگهداشتنش سختتر میشود. برای همین با استادها صحبت کردم اگر میشود من سرکلاسها نیایم. با یکی از استادها صحبت کردم که او شرایط من را قبول کرد. وقتی خواستم با استاد تومانیان که استاد ریاضی بود صحبت کنم پسرم کنارم بود و به من گفت این چیه؟ گفتم پسرم هست و به خاطر همین نمیتوانم کامل سرکلاس بیایم. حرف جالبی زد. گفت من با غیبت مشکلی ندارم ولی مشکلی هم ندارم که با پسرت سرکلاس بیایی و من به هردوی شما ریاضی درس بدهم. این حرف جرقهای شد که به خودم بگویم پس من باقی کلاسها را هم میتوانم با پسرم بروم و همین شد که همکلاسی شدیم!»
استاد پسرم را روی میزش گذاشت
از زهرا و پسرش امیرمهدی عکسی منتشر شد که او با پسر نوزادش به دانشگاه میرود و سرکلاس حاضر میشود و امیرمهدی روی میز استاد خوابیده است. زهرا درباره این عکس میگوید:«یک عکس از پسرم منتشر شد که خیلی بازخورد داشت که سر کلاس هیدرولوژی بود. کلاس خیلی گرم بود و هنوز سیستم سرمایشی کلاس راه نیفتاده بود. من سر کلاس همانطور که حواسم به درس بود، پسرم را باد میزدم که استاد گفت میتوانی بچه را روی میز من بگذاری که از پنجره باد بخورد و من هم همین کار را انجام دادم. استاد خودش هم وسایلش را جمع کرد و روی یکی از صندلیهایی که برای دانشجویان است نشست و درس را ادامه داد. جالب اینجاست تا چندجلسه پسر من سر همین کلاس بیدار بود و با دقت استاد را نگاه میکرد. خدا را شکر آرام بود و فقط دست و پا میزد و دوباره چند دقیقه میخوابید. حتی استاد میگفت من واقعا از درس گوش دادن این بچه لذت بردم. البته اگر زمانی سر و صدا میکرد من از کلاس بیرون میرفتم تا تمرکز کسی به هم نخورد و بچه را آرام میکردم. البته کار به جایی رسیده است که اگر پسرم را نبرم همکلاسیها و استادها دعوایم میکنند و یکبار مرا به خانه برگرداندند که بروم و پسرم را به دانشگاه بیاورم.»
برخی در 30سالگی هم مسوولیتپذیری ازدواج را در خودشان نمیبینند
خانواده زهرا همیشه به او میگفتند که بهتر است زود ازدواج کند و خودش هم این آمادگی برای ازدواج را در خود میدید و به ما میگوید این تفکر که عدهای فکر میکنند با ازدواج در سن و سال او موفقیت در آینده امکانپذیر نیست یا سن و سالش برای ازدواج مناسب نبوده مخالف است:«خانوادهام همیشه دوست داشت من زود ازدواج کنم. خودم هم این موضوع را در خودم میدیدم. یکسری این تفکر را دارند که چون کسی درسش خوب نبوده لابد شوهرش دادهاند. در صورتی که من اگر درسم خوب نبود در دانشگاه تهران قبول نمیشدم. آدمها باهم متفاوتند. ممکن است کسی حتی در 30 سالگی هم در خودش نبیند که ازدواج کند و مسوولیت یک زندگی را قبول کند. اما یک دختری هست که در 16 سالگی در خودش میبیند که مسوولیت یک زندگی را به عهده بگیرد و آن را مدیریت کند. پس اگر یک مورد خوب هم پیش آمد میتواند ازدواج کند. برای من هم همین اتفاق افتاد.وقتی هم ازدواج کردم همسرم دانشجوی کارشناسی ارشد بود. دقیقا سه چهارماه بعد از اینکه عقد کردیم از پایاننامه کارشناسی ارشدش دفاع کرد و درسش تمام شد. وقتی پایاننامهاش تمام شد دفترچه را پست کرد و خدا خواست و دانشگاه صنعتی شریف همسرم را برای امریه سربازی انتخاب کرد.»
به من میگفتند نمیتوانی، ثابت کردم میتوانم
زهرا میگوید نمیداند همکلاسیهایش از ته دل نسبت به او چه حسی داشتند ولی او را همیشه همراهی کردند تا او بتواند موفق شود:«واقعا نمیدانم حس همکلاسیهایم مثبت بود یا منفی چون هرچه بود به روی خودشان نیاوردند و با هر اعتقادی که داشتند کمکم کردند تا این دوره را بگذرانم و چه استادها و چه آنها همواره حامی من بودند. اما یکسری هم بودند که مدام میگفتند تو نمیتوانی. تو نمیتوانی درس و دانشگاهت را ادامه بدهی. تو اینطوری نمیتوانی امتحان بدهی و همه این نمیتوانی گفتنهایشان به من برعکس انگیزه مرا بالاتر بود تا به بقیه ثابت کنم اگر چه سختتر اما هیچ محدودیتی ندارم و هیچ نمیتوانم و نشدنی وجود ندارد. حتی زمانی که با همسرم ازدواج کردم باز هم عدهای میگفتند شما چطوری میخواهید زندگی کنید وقتی هیچ منبع درآمدی ندارید؟ اما همه به چشم دیدن که ما توانستیم.»
همه داشتههایمان از برکت وجود پسرم است
از زهرا میپرسم تا به حال به خودت نگفتهای که حداقل دو سه سال از دانشگاهم میگذشت و بعد بچهدار میشدم که کمی راحتتر زندگی کنم که زهرا قاطعانه جواب منفی میدهد:«به هیچ وجه. به همه گفتهام به شما هم میگویم. تمام وجود پسر من برایم برکت بوده است. اصلا همین که من دانشگاه تهران قبول شدم از برکت وجود پسرم است. روزی که به جلسه کنکور رفتم باردار پسرم بودم. زمانی که به دنیا آمد پدرش سربازیاش تمام شد و همانجا برای کار استخدام شد. ما ماشین خریدیم و همه اینها یعنی برکت همین پسرم و اصلا دوست ندارم طور دیگری فکر کنم که اگر نبود راحتتر بود. اگر نبود خیلی از این برکتهای زندگیما هم نبود.»
مدیون همسرم هستم
زهرا میگوید تا اینجا خیلیها به او گفتهاند که مادری و تلاش این روزهایش توانسته به دور و اطرافش و حتی همکلاسیهایش انگیزه بدهد و آنها هم حسابی به او بازخورد دادهاند و همین حال این روزهایش را حسابی ساختهاست و اگر حمایتهای همسرش نبود این حال خوب ممکن نبود:«همسرم همیشه حامی من بود. وقتی سوم دبیرستان بودم ازدواج کردم و شوهرم از همان دوران به من میگفت من مطمئنم تو در دانشگاه تهران قبول میشوی و به آرزویت میرسی و واقعا همین شد. بابت همه حمایتهایی که از من کرد من واقعا مدیونش هستم. چون او انقدر به من امید داد که خودم را باور کردم و این اتفاقات خوب برایم افتاد. حالا دلم میخواهد درسم را همینطور ادامه بدهم و یک روز خودم استاد همین رشته و همین دانشگاه شوم.»
دیدگاه تان را بنویسید