احمد نقیب‌زاده، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران معتقد است که روشنفکران درک درست و عمیقی از مشروطه نداشتند و همین مساله موجب بروز هرج و مرج در کشور و تنفر مردم از مشروطه‌خواهی شد.

چرا از دل مشروطه حکومت بسته رضاخانی بیرون آمد؟
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

وقتی موضوع مشروطه مطرح شد، در بین علما دو دیدگاه وجود داشت؛ بعضی موافق و بعضی مخالف مشروطه بودند. این اختلاف دیدگاه از کجا ریشه می‌گرفت؟

اگر فقط مساله روحانیون را درنظر بگیریم، این اختلاف دیدگاه متأثر از تفسیری بود که آنها از دین داشتند و بر همین اساس قضاوت می‌کردند. مخالفان فکر می‌کردند مشروطه یعنی ولنگاری و بی‌سروپایی؛ در مقابل موافقان، مشروطه را روشی برای مبارزه با استبداد و تخریب بنیان‌های استبداد در ایران می‌دانستند؛ بنابراین بستگی داشت هر کدام از علما با چه کسی رو‌به‌رو شده و او مشروطه را برای آن عالم چگونه تعریف می‌کرد. معتقدم بین شیخ‌فضل‌الله نوری و سیدمحمد طباطبایی و عبدالله بهبهانی فرق چندانی نبود؛ فقط آنها این‌طور تشخیص دادند که مشروطه برای کشور و اسلام مفید است، حال آنکه شیخ‌فضل‌الله، مشروطه را مضر تشخیص داد.

روشنفکری دینی در آن دوره مطرح بود. روشنفکران دینی زمان مشروطه چه نقشی ایفا کردند؟ آیا آنها خائن به کشور و دین بودند یا مذهبی و وطن‌پرست محسوب می‌شدند؟

روشنفکران دینی اگر مقصود سیدجمال‌الدین اسدآبادی و آخوند‌خراسانی است، آنها خدمتگزار بودند و می‌دانستند جامعه اسلامی به یک بن‌بست رسیده و باید از آن خارج شد وگرنه همه‌چیز از دست می‌رود. با این شرح چگونه می‌توان آنها را خیانتکار دانست، درحالی‌که نوشته‌هایشان همه دال بر این است که نگران جامعه ایران و خواهان بازشدن فضای استبدادزده بودند.

افرادی مثل میرزا ملکم‌خان چطور؟ خیلی‌ها بحث فراماسون‌بودن این افراد را مطرح می‌کنند.

فراماسونری مقوله‌ای است که نمی‌توان درباره آن حکم کلی صادر کرد و گفت هر کسی در فراماسونری بوده، بد بوده و هر کس فراماسونر نبوده، خوب بوده است. سیدجمال‌الدین اسدآبادی نیز در دو لژ عضویت داشت؛ بستگی دارد هر کسی از عضویت خود در لژ چه اهدافی را مدنظر قرار می‌داد. ملکم‌خان آنچه نوشته اتفاقا به‌صورت عجیب و غریبی از آن ولایت فقیه درمی‌آید، یعنی آن الگویی که برای حکومت ایران در نظر گرفت این بود که در رأسش مجتهد جامع‌الشرایط قرار دارد تا دوایر دولتی و سیاسیون را کنترل کند اما اینها نشان می‌دهد که مشروطه‌خواهان درک درست و عمیقی از مشروطه و بنیان دموکراسی نداشتند بلکه تفسیرهای متفاوتی از این مساله به دست می‌دادند و به همین دلیل جریان‌های مختلفی شکل می‌گرفت.

بن‌مایه فکری مشروطه در ایران براساس رسیدن به عدالت قضایی بود یا حاکمیت قانون؟ چون تحصن برای تأسیس عدالت‌خانه شکل گرفت اما خروجی عملی آن تأسیس مجلس قانون‌گذاری شد.

نادانی نسبت به بنیان مشروط همین‌جا مشاهده می‌شود. مستشارالدوله یک کلمه نوشت، فکر می‌کرد قانون که بیاید، دیگر همه مشکلات حل می‌شود چون مساوات قانونی در همه جامعه رواج پیدا می‌کند، در‌حالی‌که قانون خودش می‌تواند خیلی مضر باشد. تصویب قانون تا سال‌ها برای جامعه و کشور هزینه در پی دارد؛ بنابراین مشروطه‌خواهان هیچ تصور درستی از مشروطه نداشتند و کتاب‌هایی هم که در این رابطه خوانده بودند خیلی سطحی بود؛ بنابراین به درک درست و عمیقی از مشروطه نرسیدند.

یک نقدی که به روشنفکران دینی آن زمان می‌‌شد این بود که گرایش به قدرت‌های خارجی دارند؛ به نظر شما چقدر روشنفکران دینی وابسته به بیگانه بودند؟

کلمه و واژه دینی را نباید به همه روشنفکران چسباند. زمان مشروطه معدود کسانی روشنفکر دینی بودند و بیشتر روشنفکران لائیک زمامدار امور بودند. آنها ظاهر رفتارشان نشان می‌داد که از غرب الگوگیری می‌کردند. در واقع اینها همان محصلانی بودند که در دوره عباس‌میرزا به بعد، راهی اروپا شدند و به ایران برگشتند. این دسته از افراد بعد از بازگشت به کشور خواهان زندگی با نظم اروپایی بودند؛ بنابراین ابتدا وابستگی به بیگانه وجود نداشت ولی بعدها دو حزب در مجلس اول مشروطه شکل گرفت که آن دو حزب وابستگی‌های خارجی داشتند؛ یک حزب طرفدار غرب و یک حزب طرفدار روسیه بود و از نحوه حکومت‌داری آنها الگوبرداری می‌کردند ولی اینکه رأسا نوکری بیگانه را پذیرفته باشند، چنین چیزی در کار نبود.

چرا از دل مشروطه حکومت بسته رضاخانی بیرون آمد؟

چون مشروطه هنوز زمانش نرسیده بود. مشروطه‌خواهان واقعی بسیار در اقلیت بودند ولی تجدد امری الزام‌آور است. وقتی به آن وارد شوید و نمادهایش را به اجرا درآورید، دیگر نمی‌توانید آن نمادها را به همین راحتی از زندگی خود خارج کنید. تجدد و دموکراسی‌خواهی در ایران شکل گرفت اما شکست خورد. وقتی دموکراسی‌خواهی شکست خورد، برای جبران آن باید راه مقتدرانه‌ای در پیش گرفته می‌شد. یادمان باشد در آن زمان کسانی بودند که صحبت از عید خون و تسویه خونین می‌کردند و همه دنبال شهسواری می‌گشتند که بیاید و اوضاع را سروسامان دهد چون وقتی مشروطیت آمد، می‌خواست آن نظم شکل‌گرفته براساس استبداد را از بین برد اما نتوانست نظمی را جایگزین آن نظم استبدادی کند. هر جامعه‌ای وقتی در تنگنا قرار می‌گیرد اولین مطالبه‌اش نظم و امنیت است؛ بنابراین مردم خواهان کسی بودند که بیاید و نظم و امنیت را برقرار کند و بر این اساس قرعه فال به نام رضاشاه درآمد.

در واقع استبداد رضاخانی را   ناجی کشور می‌دانستند؟

بعضی‌ها چنین عقیده‌ای نداشتند، بعضی‌ها هم او را ناجی می‌دانستند؛ لذا فکر می‌کردند او دارد به کشور خیانت می‌کند، البته کسانی که معتقد بودند رضاخان در حال خدمت به کشور است، جذب حکومت رضاخانی هم شدند. در کل چاره‌ای جز این نبود چون از طریق دموکراسی نمی‌شد مسائل و مشکلات کشور را حل کرد. یک فرد اقتدارگرا را می‌طلبید که رضاشاه آمد و موفق هم شد؛ مثلا وقتی راه بین تهران و خرمشهر نبود و مردم باید از تهران به بغداد و از بغداد به بصره و از بصره به خرمشهر می‌رفتند اینجا تصمیم‌گیری براساس دموکراسی معنی نمی‌دهد، یعنی عده‌ای راجع به احداث راه بین تهران و خرمشهر بحث کنند که چنین راهی ایجاد شود یا خیر؛ بنابراین باید یک زیربنایی برای تصمیم‌گیری فراهم باشد که رضاشاه آن زیربنا را فراهم کرد؛ البته به‌طور ناقص فراهم کرد.

اگر مشروطه به همان شکل خودش ادامه پیدا می‌کرد، فکر می‌کنید چه سرنوشتی نصیب کشور می‌شد؟

هرج و مرج؛ چون اکثریت و اقلیت حرف هم را نمی‌پذیرفتند. هر کسی خودرأی بود، براساس رأی خودش اندیشه می‌کرد و قبول نداشت که رأی اکثریت را بپذیرد؛ بنابراین همان وضعی که در سال‌های اول مشروطه به وجود آمد، همان‌طور ادامه پیدا کرد و مردم رفته‌رفته از مشروطه‌خواهی متنفر شدند تا روزی رسید که مردم می‌گفتند: «خوش به حال استبداد،‌ کاش استبداد برگردد».