ایران | علی نوری پور در گفت وگویی عنوان داشت که دولت آمریکا سعی دارد با احیای برجام و رفع نگرانی های خود، اسرائیل و کشورهای منطقه خلیج فارس در خصوص پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، آن را به نقطه ثقلی برای رفع نگرانی دیگر در خصوص توان موشکی، پهبادی، نفوذ منطقه و ... در قالب همان برجام ۲،۳،۴ و ... بدل کند. پس دولت بایدن با احیای برجام به دنبال رفع نگرانی کلی از تمام تحرکات ایران است تا زمینه برای همکاری مشترک با کشورهای منطقه شکل گیرد. به واقع آمریکا به دنبال ورود مستقیم به مسائل منطقه نیست.

پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:

در بررسی جریان تحولات جهانی به ویژه آنچه که در سال ۲۰۲۱ گذشت بی شک پرداختن به مسائل آمریکا از منظر و حوزه سیاست خارجی این کشور، از جایگاه و اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، چرا که اگر نگوییم تحولات ایالات متحده و نگاه این کشور در مقوله سیاست خارجی مهمترین پارامتر در تعیین سمت و سوی بسیاری تحولات جهانی است، یقینا این مهم یکی از اصلی ترین پارامترها در تبیین و تعریف تحولات است. از این رو در گفت وگویی با علی نوری پور، تحلیلگر ارشد مسائل آمریکا نگاهی به تحولات یک ساله اخیر ایالات متحده داشته که با روی کار آمدن دولت جدید جو بایدن تقارن پیدا کرده است که در ادامه از نظر می گذرانید:

یکی از کلیدی ترین انتقادات به دولت سابق ایالات متحده و شخص دونالد‌ ترامپ عدم اشراف وی به عرصه سیاست به خصوص سیاست خارجی بود. اما با روی کار آمدن جو بایدن عملاً در یک سالی که از عمر دولت جدید می گذرد شاهد هستیم که همان سیاست خارجی دونالد ترامپ در دستور کار قرار گرفته است. پس سوالی که ذهن را درگیر می کند این است که در یک نگاه کلی چه تفاوتی میان دونالد ترامپ بیزینس من و تاجر با جو بایدنی است که سابقه هشت سال معاون اولی دولت باراک اوباما و طولانی ترین ریاست کمیته روابط خارجی سنای ایالات متحده را در کارنامه خود دارد؟

در خصوص تفاوت سیاست خارجی دولت دونالد ترامپ با دولت جو بایدن باید به سنت تداوم در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا توجه داشت. به هر حال دولت جو بایدن با شعار «آمریکا بازگشته است»، وارد کاخ سفید شد که به نوعی شعاری در مقابل شعار «اول آمریکا» دولت دونالد ترامپ بود. بر اساس این شعار، تیم سیاست خارجی دولت بایدن اهتمام جدی برای بازسازی و احیای روابط خود با متحدین سنتی و مشخصاً اروپا، ناتو و برخی از متحدین در آسیا داشته و دارد. چون شعار اول آمریکا در دوره دونالد ترامپ سبب شده بود که این روابط به سستی و شکنندگی برسد.

با این وجود به نظر می رسد بن مایه و اساس سیاست خارجی ترامپ به نوعی روی همان نگاه اقتصادی و تاجرمایانه او می گشت.حال سیاست خارجی روی محور سود و زیان تجاری که در دولت سابق پی گرفته شد تا چه انداره بر دولت بایدن سایه انداخته است. به هر حال علیرغم تفاوتی که اشاره داشتید دولت بایدن نهایتا، نه تنها اقدامات دولت ترامپ را رد نکرد که اتفاقا آنها را تکمیل کرد؛ از خروج از افغانستان و خاورمیانه تا تداوم فشار بر رقبا و ...؟

همان گونه که عنوان داشتم اساساً تفاوت اصلی دولت جو‌ بایدن با دولت با دونالد ترامپ در عرصه سیاست خارجی به این نکته بازمی گردد که دولت فعلی ایالات متحده در صدد جبران خسارت نگاه یا شعار «اول آمریکا» در دولت سابق است. به هر حال نگاه اول آمریکا که در دونالد ترامپ پی گرفته شد باعث شده بود که علاوه بر کم رنگ شدن روابط واشنگتن با متحدین راهبردی خود از کشورهای اروپایی، اتحادیه اروپا، ناتو و ...، تنش های ایالات متحده با رقبا و یا اصطلاحا دشمنانش نظیر ایران، ونزوئلا، کوبا و ... نیز تصاعد پیدا کند و به یک مرحله بحرانی و فزاینده برسد. مضافا جنگ تجاری و جنگ تعرفه ها با چین، روابط پکن و واشنگتن را به سطح نازلی تقلیل داده بود. لذا دولت جو بایدن به دنبال ترمیم جایگاه آمریکا در جهان است. اما با این حال من هم پیرو سوال شما معتقدم بخشی از سیاست و نگاه دولت ترامپ بر دولت فعلی سایه انداخته است.

به باور شما به چه دلیل یا دلایلی تیم سیاست خارجی بایدن با وجود اختلاف نگاهی که نسبت به شعار اول آمریکا دارد، در مقاطع و برهه هایی در سایه دولت ترامپ حرکت می کند؟

اولین دلیل به همان نکته نخست من باز می گردد، یعنی سنت تداوم در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا. لذا دولت های آمریکا فارغ از جمهوریخواه و دموکرات بودنشان در مقاطع و بخش هایی در مسیر تعریف شده بر اساس منافع ملی حرکت می کنند. لذا شاهد نقاط مشترک در عرصه سیاست خارجی بین دولت ها خواهیم بود. نکته دیگر سایه سنگین شرایط و اقتضائات داخلی آمریکا است. در این رابطه دولت بایدن نمی توانست در مسیر مد نظر خود عواملی را که باعث روی کار آمدن ترامپ شده بود، انکار کند. به هر حال این احساس در میان بخشی از جامعه آمریکا وجود داشته و دارد که سیاست‌های اقتصادی و معیشتی هیات حاکمه ایالات متحده طی چندین دهه اخیر موجب از دست رفتن فرصت های شغلی بسیاری شده است. لذا گرایش ضد جهانی سازی قوی در داخل آمریکا شکل گرفت که با ظهور دونالد‌ ترامپ بشدت تقویت پیدا کرد. در عین حال با جهانی شدن اقتصاد و پیشرفت تکنولوژی، برخی صنایع دیگر کاربرد گذشته خود را در آمریکا ندارند. در این مسیر افزایش بهره‌وری و نیاز کمتر به نیروی کار مستقیم روند ضدجهانی سازی را تشدید کرد. از طرف دیگر بسیاری از مردم آمریکا بر این باور بودند که چین عامل بزرگ خروج فرصت‌های شغلی از آمریکا بوده و هست. در کنار آن برخی پیمان ها مانند پیمان نفتا هم مزید بر علت بود. لذا این نگرانی ها و تقویت نگاه ضدجهانی سازی در جامعه داخلی آمریکا حقیقت دارد. ترامپ نیز با موج سواری روی همین نگرانی‌های جامعه آمریکا بود که سال ۲۰۱۶ توانست بخش قابل توجهی از آرای طبقه کارگر آمریکا را به دست بیاورد. حتی در انتخابات سال ۲۰۲۰ اگرچه شکست خورد، اما شاهد بودیم که ۱۰ میلیون رای بر آرای ترامپ نسبت به انتخابات قبلی افزوده شد. بنابراین مجموعه نکات یاد شده مسائلی نبودند که دولت جو‌بایدن و اساساً حزب دموکرات آمریکا از آن غافل شود و یا از آن چشم‌پوشی کند. به واقع آمریکایی‌ها به خصوص حزب دموکرات و دولت بایدن این روند ضدجهانی سازی را به خوبی درک کرده است. پس دولت بایدن ناچار است اِلِمان هایی از سیاست خارجی دولت دونالد ترامپ را دنبال کند. یعنی در حقیقت دستور کار سیاست خارجی دولت جو بایدن ریشه در همان شعار اول آمریکای دونالد ترامپ دارد. اما در عین حال دولت جو بایدن و حزب دموکرات سعی دارد اِلِمان هایی از نگاه سیاسی و سیاست خارجی خود را هم در دستور کار قرار دهند. پس در یک سالی که از عمر دولت جو‌ بایدن می گذرد بخشی از تلاش های تیم دولت فعلی به ترمیم، بازسازی و احیای روابط آمریکا با متحدین خود از اروپا تا ناتو و برخی دیگر از کشورهای آسیا اختصاص پیدا کرده است.یعنی اولویت تیم سیاست خارجی بایدن بر تقویت چند جانبه گرایی تمرکز دارد. بنابراین می‌توان گفت که سیاست خارجی جو بایدن به نوعی نشات گرفته از ترکیب نگاه سنتی دموکرات ها به جهان و تجربیات دولت دونالد ترامپ است.

با این کالبد شکافی شما از چرایی حرکت دولت بایدن در سایه دولت ترامپ در عرصه سیاست خارجی به واقع چه نقاط اشتراکی را می توان بین دو دولت در سال ۲۰۲۱ برشمرد؟

خروج شتابزده از افغانستان بدون مشورت با متحدین آمریکا در ناتو، عدم تغییر سیاست دولت ترامپ در مقابل کوبا، عدم تغییر سیاست دولت ترامپ در قبال مهاجرین و سیاست‌های مرزی یا تلاش برای انعقاد پیمان سه‌جانبه آکواس بین آمریکا، استرالیا و انگلستان، تلاش برای خروج از منطقه غرب آسیا و ...، همگی می توانند از نقاط مشترک بین سیاست خارجی دولت جو بایدن در سال ۲۰۲۱ با دولت سابق دونالد ترامپ باشد که خود مویدی بر سنت تداوم سیاست خارجی در ایالات متحده است که قبل تر بر آن تاکید داشتم.با این وجود نکته‌ای که باید مد نظر قرار داد این است که تیم دولت جو بایدن و نظریه پردازان دولت فعلی و حزب دموکرات تاکید ویژه‌ای بر تعریف سیاست خارجی برای طبقه متوسط آمریکا دارند.

چگونه؟

نظریه پردازان دولت بایدن معتقدند سیاست خارجی باید در خدمت سیاست داخلی باشد. لذا سیاست خارجی و دیپلماسی در آمریکا باید به گونه‌ای تنظیم شود که کمترین ضرر، آسیب و هزینه و در عین حال بیشترین سود و منفعت را برای مردم آمریکا به دنبال داشته باشد. البته این نگاه در عین حال می تواند به نوعی تداعی کننده همان سیاست اقتصاد محور و تاجر مابانه دولت دونالد ترامپ هم باشد.

اجازه دهید از اینجای مصاحبه به بعد تمرکز جدی روی نقطه اشتراک پررنگ دولت بایدن و ترامپ یعنی مهار چین داشته باشیم و تحولات جهانی در سالی که گذشت را ذیل کلان تنش چین و آمریکا بررسی کنیم. در این رابطه بعد از رونمایی باراک اوباما از اولین سند راهبرد امنیت ملی دولتش در سال ۲۰۱۰ و معرفی چین به عنوان تهدید شماره یک آمریکا، ساختار سیاسی این کشور استراژی «گذار به شرق» را برای مهار این قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی طی ده سال گذشته در دستور کار قرار داد، کما این خود اوباما هم بعد سال ۲۰۱۰ بیشتر توان سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی را صرف مهار چین کرد. در همان زمان سیاست چرخش به آسیا (Pivot to Asia) در مقاله هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه وقت آمریکا در نشریه فارن پالسی طرح شد. با اینحال برخی معتقدند بر خلاف دولت جرج بوش، خاورمیانه برای دولت او (اوباما) از آن اهمیت کلان استراتژیک برخوردار نبود. اما در دوران دونالد ترامپ ضمن تاختن پررنگ تر بر چین و روسیه، دوباره خاورمیانه به نقطه کانونی نگاه ایالات متحده بازگشت. مشابه همین نگاه طی یک سال گذشته در دولت بایدن هم دیده می شود. حال سوال اینجاست که آیا راهبرد گذار به شرق و مهار چین و روسیه سبب تحولات و دگردیسی هندسه قدرت، پوست اندازی در روابط کشورها و به دنبالش تحرکات در سال ۲۰۲۱ شده است؟

به سوال مهمی اشاره کردید. چون جریان تحولات جهانی در سایه تنش چین و آمریکا بسیار جدی است. در این رابطه به نوعی ما شاهد یک چندجانبه‌گرایی از طرف آمریکا در مقابل چین هستیم. در سایه آن چه که عنوان داشتید اساسا رویکرد چرخش آمریکا به سمت شرق با هدف مهار چین از زمان ریاست جمهوری باراک اوباما در دستور کار قرار گرفت. باراک اوباما این تصور را داشت که با قواعد و هنجارهای مدنظر آمریکا می‌تواند چین را با خود همراه کند، اما از یک برهه ای واشنگتن به این واقعیت رسید که قدرت چین در حال از کنترل خارج شدن است، لذا، نه تنها چین با هنجارهای غرب و به خصوص آمریکا همراه نخواهد شد، بلکه می تواند خود بازیگر مهمی در تعریف هنجارهای جهانی باشد. یعنی چین این توان را دارد که نظم نوین جهانی را منطبق با منافع خود در تقابل با نظم جهانی مدنظر آمریکا ارائه کند. هرچند که چین در حال حاضر هم یکی از بازیگران عمده در تعریف نظم نوین جهانی است. چون به هرحال نظم نوین جهانی شکل گرفته کنونی مبتنی بر تجارت آزاد جهانی است و به دنبال آن هم قدرت چین یک قدرت اقتصاد محور است. در نتیجه پکن از طریق وابسته کردن کشورها به خصوص کشورهای در حال توسعه در صدد افزایش نفوذ و تقویت قدرت جهانی خود است. به گونه ای که در آینده نزدیک می توانیم شاهد باشیم چین سایه سنگینی بر تحولات جهانی خواهد داشت. در این رابطه کلان پروژه «یک کمربند- یک جاده» چین می‌تواند قدرت این کشور را در استیلا بر مناسبات جهانی چند برابر کند. در نتیجه از اواخر دولت اوباما و به خصوص در دولت دونالد ترامپ بود که ایالات متحده آمریکا به شکل ویژه سیاست مهار چین را در دستور کار قرار داد؛ جنگ تجاری، اعمال تعرفه، تنش ژئوپلیتیک، تلاش برای نفوذ در هنگ کنگ، تایوان و ...، همگی نشان از رویکرد تهاجمی دولت های اوباما، ترامپ و بایدن در مقابل چین با هدف مهار این کشور دارد. البته در این بین لازم به ذکر است که دولت بایدن سعی دارد از رویکرد تهاجمی دولت ترامپ در برابر چین استفاده نکند. اما در عین حال دولت بایدن از مزیت های دولت ترامپ در برابر چین استفاده و بهره برداری خود را دارد تا در آینده بتواند امتیازگیری لازم را در برابر پکن داشته باشد. لذا دولت بایدن بر اساس همان سیاست دونالد ترامپ کماکان راهبرد جنگ تعرفه با چین، حضور نظامی آمریکا در منطقه جنوب شرق آسیا و ... را پی گرفته است. همه اینها پاسخی است به تلاش های چین برای تعریف نظم نوین جهانی. در کنار این موارد دولت بایدن در یک سال اخیر با انعقاد توافقاتی مانند پیمان «آکواس» و فروش زیردریایی هسته‌ای به استرالیا درصدد اجماع جهانی علیه چین در منطقه شرق آسیا است. لذا ما شاهد یک رویکرد چند جانبه و ترکیبی از سوی دولت جو بایدن در خصوص مهار چین هستیم. افزایش فشار اقتصادی و تجاری، تشدید فشار سیاسی، دیپلماتیک، امنیتی، نظامی و ...، همگی به صورت همزمان در دستور کار کاخ سفید است.

شما به جنگ تجاری، جنگ تعرفه های اقتصادی، تلاش برای نفوذ در هنگ کنگ و تایوان، انعقاد پیمان آکواس و نظایر آن اشاره داشتید که به طور مشخص و دقیق نشان از تلاش آمریکا برای تحقق راهبرد مهار چین دارد، اما برخی از کارشناسان معتقدند کلان راهبرد نگاه به شرق در ایالات متحده آن چنان بر روند و جریان تحولات جهانی اثرگذار است که حتی برخی از اتفاقات در مناطقی مانند آسیای میانه و غرب آسیا مانند خروج شتابزده آمریکا از افغانستان و یا خروج نیروهای نظامی این کشور از خاورمیانه با هدف تمرکز بر آسیای جنوب شرقی و مهار چین انجام گرفته است. در این رابطه حتی این گزاره تحلیلی وجود دارد که اقدام دولت بایدن برای خروج از افغانستان در سال ۲۰۲۱ با آن شرایط و انتقادات گسترده صرفاً با هدف احیای حکومت طالبانی و تعمیم ناامنی به مرزهای چین از طریق خاک افغانستان به منظور ناتمام گذاشتن کلان پروژه «یک کمربند- یک جاده» صورت گرفته است. حال به باور شما آیا سیاست و راهبرد مهار چین از چنان تأثیرگذاری بر مناسبات جهانی برخوردار است؟

گزاره تحلیلی که در سوال به آن اشاره کردید کاملا درست است. سیاست مهار چین توسط دولت آمریکا از چنان اثرگذاری بر تحولات جهانی برخوردار است که قطعاً سایه سنگین خود را بر روند مناسبات و نظم جهانی در همه مناطق از شرق آسیا تا آسیای میانه، غرب آسیا، اروپا و ... داشته و خواهد داشت. برای مثال همین اقدام دولت بایدن برای خروج شتابزده از افغانستان بی شک با هدف افزایش ناامنی در افغانستان از طریق احیای حکومت طالبان، گسترش آن به سمت مرزهای چین و درنهایت ناتمام گذاشتن پروژه یک کمربند - یک جاده چین است. به هر حال تصمیم به خروج کامل نیروهای نظامی آمریکا توسط دولت بایدن با علم به اینکه ارتش افغانستان نمی تواند در برابر پیشروی های طالبان مقاومت کند، نشان می دهد کاخ سفید از اساس به دنبال احیای حکومت طالبانی و گسترش ناامنی در آسیای میانه بوده است. پس رویکرد آمریکا در قبال منطقه و مشخصا افغانستان قطعاً ذیل راهبرد ایالات متحده برای مهار چین تعریف می شود. یعنی تلاش دولت بایدن و پیش از آن دولت های ترامپ و اوباما برای افزایش تمرکز در آسیای جنوب شرقی با هدف مهار چین می تواند تحولات در دیگر مناطق را هم تحت الشعاع قرار دهد. مثلاً در خاورمیانه آمریکا درصدد است هم پیمانان خود در غرب آسیا را تقویت کند و دست آنها را در مناسبات منطقه‌ای و بین‌المللی بازتر کند که این گونه تمرکز جدی خود را روی مهار چین بگذارد. به هر حال این بازیگران به طور طبیعی، هم منافع خود را دنبال می‌کنند و هم در سایه هماهنگی با آمریکا منافع این کشور را هم تامین می کنند. برای مثال پاکستان در آسیای میانه ایفاگر چنین نقشی برای آمریکاست. چون اسلام آباد از یک طرف حامی حکومتی همسو با خود در افغانستان است و هم می‌تواند به عنوان یک میانجیگر بین آمریکا و حکومت طالبان نقش آفرین باشد. در نتیجه تغییر رفتار آمریکا در منطقه و جهان به نوعی نشان دهنده اولویت های سیاست خارجی آمریکا درخصوص مهار چین است. در این راستا واشنگتن در صدد است که منابع خود را به صورت بهینه در قبال مهار چین صرف کند. لذا حتی المقدور از هزینه سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی، تجاری، نظامی و امنیتی در دیگر مناطق خودداری می کند و مدیریت این مناطق را به کشورهای متحد و هم پیمان خود می سپارد تا تمرکز اصلی خود را روی چین بگذارد.

شما معتقدید برای دولت جو بایدن مسئله خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با ایران در اولویت قرار خواهد گرفت یا مهار چین؟ سوال مهمتر و اساسی تر این است که که از نگاه آمریکا «هارتلند» شرق آسیاست یا غرب آسیا با محوریت حفظ امنیت اسرائیل؟

چنان که اشاره کردم اولویت آمریکا اکنون تمرکز بر آسیای شرقی و مهار چین است. یعنی اولویت استراتژیک آمریکا از غرب آسیا و خاورمیانه به شرق آسیا تغییر پیدا کرده است. پس اگر از منظر آمریکا به مسئله نگاه کنیم هارتلند برای ایالات متحده در حال حاضر آسیای شرقی است، نه غرب آسیا. اما به هرحال خاورمیانه از منظر ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک اهمیت خاص خود را دارد، برای آمریکایی که اکنون نگاه جدی خود را روی مهار چین گذاشته است، حتی غرب آسیا هم مهم است. اگر می بینید اکنون بیشترین تمرکز آمریکا روی آسیای جنوب شرقی و مهار چین است به دلیل محدودیت این کشور در صرف منابع و هزینه هاست. چون آمریکا نمی تواند اکنون به صورت همزمان تمرکز و هزینه‌ای، هم در شرق آسیا و هم در غرب آسیا و خاورمیانه داشته باشد. بنابراین آمریکا در یک اولویت‌بندی مجبور شده است تمرکز خود را به شکل جدی تری روی مهار چین بگذارد تا از منابع خود به صورت بهینه تر استفاده کند. اما در لابلای سوالتان به مسئله مهمی یعنی امنیت اسرائیل اشاره کردید. در این رابطه ایالات متحده آمریکا به دنبال پررنگ کردن نقش کشورهای هم پیمان و متحد خود در خاورمیانه است. اسرائیل هم به عنوان یکی از مهمترین و یا مهمترین همپیمان منطقه‌ای ایالات متحده آمریکا بخشی از این سیاست کاخ سفید را در منطقه اجرایی می‌کند. به خصوص تنش علیه ایران. به هرحال رژیم صهیونیستی یک تهدید بالقوه علیه امنیت ایران در راستای منافع و راهبرد آمریکاست. تحرکات بحرین، امارات، عربستان و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس هم در همین چهارچوب می‌تواند مورد ارزیابی قرار گیرد. یعنی این کشورها به نیابت از آمریکا به دنبال نقش‌آفرینی در برابر ایران هستند تا آمریکا تمرکز اصلی خود را روی مهار چین بگذارد. پس تکرار می کنم با وجود آنکه خاورمیانه از اهمیت ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک برخوردار است، اما اکنون هارتلند جهان در منطقه شرق آسیا و چین است.

بعد از امضای پیمان ابراهیم در ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ شاهد افزایش نفوذ و تحرکات اسرائیل در کشورهای حاشیه خلیج فارس طی سال گذشته (۲۰۲۱) با محوریت عمان، بحرین و به خصوص امارات متحده عربی بودیم تا جایی که کار به سفر نفتالی بنت، نخست وزیر اسرائیل به امارات متحده عربی در ۲۱ آذر/ ۱۲ دسامبر کشیده شد. ضمن اینکه طبق اخبار واصله مقامات امارات صراحتا عنوان کرده اند که تا ۱۰ سال آینده سعی دارند سطح مناسبات تجاری خود با اسرائیل را به یک تریلیون دلار برسانند. حال به باور شما کشیده شدن پای اسرائیل به کشورهای حاشیه خلیج فارس تا چه اندازه می تواند با هدف افزایش تمرکز واشنگتن بر مهار پکن استوار باشد؟

یکی از مصادیق مهم و جدی سنت تداوم سیاست خارجی در دولت های آمریکا به همین پیگیری پیمان ابراهیم به عنوان یادگار دولت دونالد ترامپ در دولت فعلی جو بایدن باز می‌گردد. دولت بایدن از این پیمان استقبال می‌کند و درصدد است کشورهای بیشتری در منطقه آشکارسازی روابط دیپلماتیک، اقتصادی، سیاسی، امنیتی و نظامی با اسرائیل داشته باشند. پس انعقاد پیمان ابراهیم در چارچوب همان نگاه آمریکا برای تمرکز بر آسیای شرقی و مهار چین استوار است. البته تفاوت هایی در رفتار دولت ترامپ و جو دولت بایدن در این خصوص وجود دارد. دولت ترامپ به دنبال ایجاد جبهه متحدی از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و اسرائیل در برابر ایران بود و پیمان ابراهیم در همین راستا شکل گرفت، اما دولت جو بایدن اگرچه نفس این پیمان و عادی سازی مناسبات بیشتر کشورها منطقه با اسرائیل را تایید می کند و به دنبال تحقق آن است، ولی رویکرد کلی این دولت نسبت به منطقه خاورمیانه آن است که کل کشورها حتی ایران در یک جبهه واحد با دیگر بازیگران منطقه، مناسبات و رویکردهای خاورمیانه را بر اساس اهداف و منافع آمریکا مدیریت کنند تا واشنگتن تمرکز جدی روی مهار چین داشته باشد. یعنی دولت بایدن به دنبال آن است که ایران به سمت نوعی همکاری با کشورهای عربی گام بردارد تا مدیریت مشترک و جمعی در مسیر آمریکا شکل گیرد.

آنچنانی که شما اشاره داشتید این گزاره تحلیلی وجود دارد که آمریکا با تعریف یک مدیریت مشترک و جمعی از طریق همکاری ایران و کشورهای منطقه تمرکز جدی خود را روی مهار چین بگذارد، اما در آن سو گزاره دیگری هم وجود دارد که ایالات متحده با تلاش برای حل پرونده هایی نظیر پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، توان موشکی، پهپادی و نفوذ منطقه‌ای ایران در قالب همان برجام ۲،۳،۴ و ... سعی دارد دغدغه های امنیتی اسرائیل و کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس را نسبت به اقدامات تهران کاهش دهد تا از آن سو تمرکز بیشتر روی مهار چین داشته باشد. در این شرایط اساساً کدام یک از این دو گزاره نزدیک به واقعیت است؟

این دو گزاره هیچ منافاتی با همدیگر ندارند و اتفاقا می‌توانند با هم همپوشانی داشته باشند. یعنی دولت آمریکا سعی دارد با احیای برجام و رفع نگرانی های خود، اسرائیل و کشورهای منطقه خلیج فارس در خصوص پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، آن را به نقطه ثقلی برای رفع نگرانی دیگر در خصوص توان موشکی، پهبادی، نفوذ منطقه و ... در قالب همان برجام ۲،۳،۴ و ... بدل کند. پس دولت بایدن با احیای برجام به دنبال رفع نگرانی کلی از تمام تحرکات ایران است تا زمینه برای همکاری مشترک با کشورهای منطقه شکل گیرد. به واقع آمریکا به دنبال ورود مستقیم به مسائل منطقه نیست. چون همان گونه که اشاره داشتم آمریکا با محدودیت منابع و هزینه ها در برابر مهار چین مواجه است. پس نمی تواند به طور همزمان تمرکز خود را روی آسیای شرقی و خاورمیانه بگذارد. بنابراین فعلا ترجیح دولت بایدن این است که با تلاش دیپلماتیک پرونده فعالیت‌های هسته‌ای، موشکی، پهپادی و منطقه ای ایران را حل و فصل کند تا روند منطقه متناسب با نگاه واشنگتن جلو برود. لذا تحرکات دیپلماتیک دیگر در منطقه مانند تلاش عربستان سعودی برای مذاکره با ایران، تغییر رویکرد امارات متحده عربی در برابر جمهوری اسلامی و سفر مقامات ابوظبی به تهران و ... در همین چهارچوب می تواند مورد ارزیابی قرار می گیرد. اما نکته اینجاست که فعلاً مذاکرات هسته‌ای با دو مانع اصلی مواجه شده است؛ یکی راستی آزمایی لغو همه تحریم‌ها و دوم نبود تضمین از جانب آمریکا برای عدم خروج مجدد از برجام. لذا فعلاً احیای برجام در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. در نتیجه آمریکا با مطرح کردن مسائلی چون «پلن B» به دنبال تهدید ایران است. این اقدام در جهت فشار مضاعف به تهران با هدف تحمیل خواسته هایش بر جمهوری اسلامی صورت گرفته است. اگرچه پرونده‌های متعددی مانند توان موشکی، پهپادی نفوذ منطقه ای و ... پیش روی آمریکا باز است، اما فعلا دولت بایدن تمرکز اصلی خود را روی پرونده فعالیت‌های هسته‌ای ایران گذشته است و سعی دارد، ولو به صورت موقت آن را حل کند. از این لحاظ موقت که ما سال ۲۰۲۲ شاهد برگزاری انتخابات کنگره و دو سال بعد در سال ۲۰۲۴ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هستیم که هر کدام می تواند روی آینده مذاکرات و نتایج آن اثر گذار باشد. یعنی هر کدام می‌توانند توافقات احتمالی را تحت الشعاع قرار دهند. برای مثال اگر دونالد ترامپ یا رئیس جمهوری از حزب جمهوریخواه روی کار بیاید این امکان وجود دارد که خروج مجدد آمریکا از برجام شکل بگیرد و یا اگر انتخابات ۲۰۲۲ کنگره به نفع جمهوریخواهان رقم بخورد احتمالاً توان جو بایدن در لغو کامل تحریم ها محدودتر شود.