راز وحشتناک دختر 15 ساله بعد از خودکشی فاش شد | حرف های دردناک دختر نوجوان از آزار سیاه در خانه شیطان عاشق پیشه
از وقتی پدرم متوجه دوستی من با یک پسر شد مدام سرزنشم میکرد دیگر نمیتوانستم بداخلاقی های او را تحمل کنم تا اینکه با تهدید فرزاد از خانه فرار کردم و سر از دخمه شیطان درآوردم .
خبرنگار نیکو اصغری:
ماجرا از چند ماه قبل شروع شد شیدا یکی از همکلاسی هایم مدام برایم از پسری سخن می گفت و او را دوست اجتماعی خود معرفی می کرد ، هر روزی که مدرسه میرفتم او از خوشگذرانی و پیام هایی حرف می زد که بین او و دوست پسرش اتفاق افتاده بود ، او همواره مرا تشویق می کرد تا از این فرهنگ سنتی دست بکشم و از محیط بد خانواده دست بردارم و یک دوست اجتماعی برای خودم انتخاب کنم ، آنقدر با حرف هایش بر افکار و روح و روانم تاثیر گذاشته بود و مرا ترغیب به ارتباط با جنس مخالف می کرد...
آنقدر ماجراها یش را با آب و تاب تعریف میکرد که من تصور رویایی از این ماجرا داشتم آنقدر گفت گفت که سرانجام من هم که چون در خانواده جایگاهی نداشتم و هیچ محبتی نمی دیدم بالاخره تسلیم اوشدم و تصمیم گرفتم این نوع ارتباط را تجربه کنم .
من تسلیم تفکر دوستم شده بودم فکر میکردم تمام آنچه که برای او رخ میدهد برای من هم پیش خواهد آمد.
شیدا وقتی از تصمیم من آگاه شد بلافاصله مرا با پسری آشنا کرد ، ارتباط من و فرزداد در فضای مجازی آغاز شد ، ساعت های زیادی با او چت می کردم و برای یکدیگر پیام های عاشقانه می فرستادیم ، رابطه پنهانی من و فرزاد از طریق فضای مجازی همچنان ادامه داشت و من روز به روز در این منجلاب فرو می رفتم چرا که هیچ گونه اطلاعی از عواقب این گونه ارتباط های غیر اخلاقی نداشتم ، من به او وابسته شده بودم دیگر خواندن درس برایم ملالت بار بود تا اینکه در همین روزها بود که پدرم وخانواده ام متوجه ارتباط من با یک پسر جوان در فضای مجازی شد و رفتارهای بدی با من داشتند ، آزارم می دادند ، که بلافاصله موضوع را به فرزاداطلاع دادم و او با شنیدن این موضوع مرا تشویق به فرار از منزل کرد ، اما من بااو مخالفت کردم ....وقتی او دید که من پیشنهادش را نپذیرفتم مرا تهدید کرد که اگر پیشنهادش را جدی نگیرم ماجرای ارتباط را به خانواده ام می گوید ، من دختری نوجوان بودم و از نقشه های شومی که در پس این دوستی از ذهن فرزاد می گذشت هیچ اطلاعی نداشتم ، از خانه فرار کردم که مرا به مکانی خلوت برد و تجاوز کرد ...ترس تمام وجودم را دربر گرفته بود فرزاد مرا رها کرد و گریخت من ماندم با بی آبرویی نمیدانستم چه کار کنم حتی فکر خودکشی را هم در سر داشتم ...نمیدانستم که چه کار کنم
حال بدی دارم و مدام صحنه بد رفتارش در ذهنم مرور می شود ، به پلیس گزارش دادم ، که مرا به کلانتری هدایت کردند.
منبع: رکنا
دیدگاه تان را بنویسید