پلهپله تا ملاقات خدا ؛ زندگی شهید سپهبد حاجقاسم سلیمانی
حاجقاسم در طول دوران دفاع مقدس با لشکر تحت امر خود در عملیاتهای زیادی از جمله والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و تکشلمچه حضور موثر داشت. لشکر ۴۱ ثارالله را باید جزو لشکرهای خطشکن سپاه در سالهای دفاع مقدس نامید
1 قنات برای اهالی کویر معنای زندگی میدهد چون قنات یعنی آب و آب یعنی زندگی. آنجا در نزدیکی کویر، هرکجا که آب باشد منبع و منشا کویر است. قنات روستا در نزدیکی مسجد است. مردم وقتی در طول راه نیاز به آب دارند، راهشان را کج میکنند و از آن چند پله پایین میروند و دستشان را در آب قنات میشویند و از آب استفاده میکنند. آنجا در یک روستای کوهستانی که نامش «قنات ملک» است این روزها پرچمهای عزا برافراشته شده است. این روستا شاید از دور شبیه هیچ روستای دیگری نباشد. روستایی با خانههایی شبیه آنچه در حوالی کرمان کم نباشد. روستاهایی با خانههای معمولی با دیوارهای کوتاه که بعضا آغل هم هست اما این روستا خیلی هم معمولی نیست چون بعد از اسفند 1335 زادگاه یکی از مردان شجاع ایران است. قاسم سلیمانی در روستای دورافتاده رابر در استان کرمان در جنوبشرقی ایران به دنیا آمده است. این روستا ساختاری طایفهای دارد و درباره تاریخچه عشایر سلیمانی نوشتهاند که این طایفه قبل از مهاجرت به کرمان، در بویراحمد زندگی میکردند. نام فامیل خیلیها در این روستا، سلیمانی است. در «قنات ملک» نام فامیلی همه شهدا سلیمانی است. وارد قنات ملک که میشوی، آرامگاه ١٢شهید در حصار دیواری آجری قرار دارد که فامیل تمام آنها سلیمانی است و دهیاری روستا هم نام آنها را بر پیشانی کوچههای شیبدار و پر از درخت گردوی قنات ملک گذاشته است؛ از شهید اسماعیل سلیمانی تا شهید احمد سلیمانی که همرزم فرمانده شجاع بوده و حالا که مردم روستا مجبورند با هزار غصه این روزها بگویند: «شهید قاسم سلیمانی».
2 عکسی از حاجحسن سلیمانی وجود دارد در کنار پسر رشیدش؛ پدر لباس رزم بر تن دارد و باوجود سن بسیار بالایش، محسن رضایی میگوید وقتی حاجحسن به جبهه آمد و دید پسرش این همه بر و بیا دارد، تعجب کرد. در طایفه سلیمانی، حاجحسن هیچگاه فرد ثروتمندی نبود، اما داراییاش کفاف زندگی فرزندانش را میداد؛ آنطور که مردم روستا میگویند زندگی خانواده سلیمانی و پنج فرزندش از راه کشاورزی میگذشت. حاج حسن تا 95 سالگی در کنار مردمانی زندگی کرد که سالها با آنها همراه بود. خانهاش در روستا شبیه همه خانههای روستا بود و اگر آدرس نباشد، پیداکردن آن آسان نیست در بین آن همه خانه شبیه به هم.
حاجیه خانم فاطمه سلیمانی در سال 1392 درگذشت؛ مزار مادر بزرگوار شهید حاجقاسم سلیمانی، همان که حاجقاسم بسیار دوستش میداشت و در خاطرهای که پس از شهادتش گفته بود که دوست داشته کف پای او را ببوسد، در همان روستای قنات ملک است. روی سنگ مزار او نوشته شده است: «متولد 15/01/1302 که در تاریخ 18/06/1392 چشم از جهان فروبست و به دیدار حق شتافت؛ مادری که در پاکی و ادب و محبت و کمک به دیگران و عشق به اهل بیت (ع) خصوصا سرور و سالار شهیدان حسین بن علی زبانزد بود و در نهضت امامخمینی(ره) و استمرار آن تا آخر از حامیان آن بود و در هجوم صدام به جمهوری اسلامی ایران سه فرزند خود را برای دفاع از اسلام و ایران روانه جنگ کرد.»
3 حاجقاسم دوران ابتدایی تحصیل را که پشت سر گذاشت به کرمان رفت تا شخصیت خودساختهاش شکل بگیرد. او در کرمان کار بنایی میکرد، در کنارش ورزش میکرد؛ او ورزش رزمی میکرد و در کاراته صاحب دان بود، او از مربیان بدنسازی شهر بود و در کنارش کار میکرد. فقط 18 سالش بود که بهعنوان پیمانکار با اداره آب کرمان کار میکرد. در همین زمانها بود که با یک روحانی آشنا شد. حجتالاسلام رضا کامیاب، از اهالی شهر مشهد که در ماههای رمضان برای تبلیغ به کرمان میآمد، بهعلت فعالیتهای انقلابیاش توسط ساواک شناسایی شده و تحت تعقیب قرار بود. نیروهای ساواک به دنبال دستگیری او بودند؛ به همین دلیل او به شهرهای مختلف سفر میکرد. این روحانی مشهدی که در سال 1360 توسط منافقین ترور و شهید شد، رابطه نزدیکی با آیتالله خامنهای، رهبر انقلاب داشت، شوری را در حاجقاسم ایجاد کرد. بنا به گفته سهراب، برادر کوچکتر شهید سلیمانی که آن زمان در یک خانه با حاجقاسم و دو پسرخالهاش همخانه بود، سردار از گردانندگان اصلی اعتراضها، اعتصابها و تظاهراتها در شهر کرمان بود. فعالیتهای حاجقاسم تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. او دیگر در میان نیروهای انقلابی استان کرمان چهرهای سرشناس بود.
4 به آنها لشکر برادران میگفتند. لشکر 41 ثارالله در همه دوران جنگ فقط یک فرمانده داشت؛ جوانی با موهای مشکی و چشمان نافذ، همان که ما به نام حاجقاسم سلیمانی میشناسیم. سلیمانی در ۱۳۶۰سال خورشیدی با حکم محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران، بهعنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد. حاجقاسم ابتدا بهصورت افتخاری به عضویت سپاه درآمد. او از اداره آب به سپاه رفت تا به تعبیر خودش کاری انقلابی بکند. با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاههای کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت میکردند. قاسم سلیمانی چندین گردان از سپاهیان کرمان را آموزش میدهد و به جبهههای جنوب اعزام میکند و کمی بعد، خود در صدر یک گروهان به سوسنگرد اعزام میشود تا از پیشروی رژیم بعث در جبهه مالکیه جلوگیری کند.
5 با پیشنهاد شفاهی سردار شهید حسن باقری، تیپ جدیدی از نیروهای کرمان را تشکیل داد که اندکی بعد در زمستان سال ۶۱ به لشکر ۴۱ ثارالله ارتقا یافت که شامل نیروهایی از کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان میشد. حسن باقری یکی از اولین نفراتی بود که در سالهای ابتدایی جنگ قاسم سلیمانی را شناخت و به او اعتماد کرد. آن زمان هنوز سلیمانی در بین بچههای رزمنده شناخته شده نبود اما با اعتماد فرماندهان ارشد توانست بهعنوان فرمانده یکی از محورهای عملیات طریقالقدس انتخاب شود و عملیات را با موفقیت کامل پشت سر بگذارد. در طریقالقدس نیروهای سلیمانی توانستند ارتفاعات «اللهاکبر» را پس از هفت ماه فتح کنند و شهر بستان و ۷۰ روستای تابعه آن را پس بگیرند. در این عملیات ۱۴ روزه که امامخمینی(ره) به آن لقب فتحالفتوح را داد، قاسم به سختی مجروح شد اما به شکل معجزهآسایی نجات پیدا کرد. یادگاری آن عملیات برای سلیمانی، ترکشی شد که به عصب دست راستش خورد و باعث شد تا روز آخر، آن دست با مشکلات حرکتی روبهرو باشد. قبل از این عملیات، قاسم سلیمانی بهعنوان فرمانده بچههای کرمان شناخته میشد اما پس از آن فرمانده جوان سپاه 41 ثارالله بهخوبی بین فرماندهان مهم جنگ جا افتاد و حالا نوبت عملیاتهای دیگر بود.
6 حاجقاسم در طول دوران دفاع مقدس با لشکر تحت امر خود در عملیاتهای زیادی از جمله والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و تکشلمچه حضور موثر داشت. لشکر ۴۱ ثارالله را باید جزو لشکرهای خطشکن سپاه در سالهای دفاع مقدس نامید که نیروهای آن نقش بسزایی در عملیاتهای بزرگی مثل والفجر۸، کربلای۵ و... داشتند. جنگ اما برای حاجقاسم در تابستان ۶۷ تمام نشد. میدان نبرد او چند سالی به مرزهای شرقی منتقل و بر مبارزه با اشرار و باندهای مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان متمرکز شد. درباره رشادتهای لشکر 41 ثارالله کتابی منتشر شده که نام آن جالب است: «فرزندان حاجقاسم». حاج حمید فراهانی یکی از بچههای حاجقاسم درباره نطق قبل از یکی از عملیاتهایش میگوید: «یادش بخیر، یکی دو شب قبل از عملیات بود. حاجقاسم نیروهای عملکننده و گردانهای عملیاتی را برای آخرین وداع جمع کرده است؛ سخنانش را با کلام مولا شروع میکند: «اعرالله جمجمتک...؛ کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار، پای بر زمین میخکوب کن، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم پوش و بدان که پیروزی از سوی خدای سبحان است...» در طول عملیات ذکر یا بیبی فاطمهالزهرا از زبانش نمیافتد؛ بارها به سجده میافتد و دعا میکند... در طول عملیات حواسش به مجروحان و پیکرهای شهدا هم هست «احمد جان! به بچههای تعاون سفارش کن مراقب شهدا باشند. نکنه اوضاع تغییر کنه و این بچهها در منطقه دشمن جا بمونند! به بچههای بهداری هم بگو از مجروحان خوب مراقبت کنند.»
سردار سلیمانی کمتر اهل مصاحبه بود و بههمیندلیل خاطرههای زیادی از حضور او در جبههها در دست نیست. او خود در خاطره درباره عملیات کربلای ۵ میگوید: ««یکوقتی در شلمچه بودیم، میخواستیم عملیات بکنیم. قبل از این عملیات کربلای ۵، شاید یکسالونیم قبل از این، خب آنجا ما برای اینکه دشمن متوجه نشود، نیروهای اطلاعات عملیات را مشخص کرده و مستقر کرده بودیم، جلوی ما آب بود. آن روز دو تا از بچههای ما به نام صادقی و موساییپور رفتند برای شناسایی، برنگشتند، یک برادری داشتیم که خیلی عارف بود، نوجوان مدرسهای بود؛ دانشآموز اما خیلی عارف بود، یعنی شاید در عرفان عملی کم مثلش پیدا میشد، به درجهای رسیده بود که بعضی از اولیا و درواقع بزرگان به این جایگاه، بعد از مدت طولانی، مثلا ۷۰، ۸۰ سال میرسیدند...»
7 حاجقاسم در طول جنگ همیشه در دل خطر بود، به این شهره بود که با ترس بیگانه است. بارها تا مرز شهادت پیش رفت اما هنوز خیلی کارها بود که باید انجام میداد. حاجقاسم درباره تلخترین خاطره جنگ میگوید: «سختترین لحظهها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظهای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت میرسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری مییافت که آن شهید سعید بهعنوان پایه و ستونی برای جنگ مطرح بود. هنگامی که باقری و بقایی به شهادت رسیدند، احساس کردیم که نقصی در جنگ بهوجود آمده است. شهید باقری، بهشتی جبهه بود و کسانی امثال او، اهرمهایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند. بعضی مواقع شهادت یکی از فرماندهان به اندازه شهادت یک گردان در من اثر میگذاشت. شهید حاجیونس زنگیآبادی از اینگونه افراد بود که امید لشکر ثارالله محسوب میشد. او همیشه مشتاق سختترین کارها در جبهه بود.»
او که با یک ماموریت 15 روزه وارده جبهه شده بود و هشتسال ماندگار شد، در مورد بهترین عملیات هم گفته است: «بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم فتحالمبین بود که آن زمان برای اولینبار به ما مأموریت داده شد تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم، معاونت فرماندهی جبهه شوش و دشت عباس را بهعهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطرهانگیز است زیرا با اینکه از نظر سلاح بسیار در مضیقه بودیم اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم حدود 3000عراقی را به اسارت درآوریم. عملیات والفجر 8 گذشته از پیروزیای که بهدنبال داشت، از لحاظ آمادهسازی و سختیهایی که بچهها متحمل شدند بسیار لذتبخش بود. در این عملیات نقش اساسی به لشکر ثارالله کرمان داده شده بود.»
8 جنگ که تمام شد، نبرد حاجقاسم تمام نشد؛ او اهل پست و مقامگرفتن و پشت میز نشستن نبود. بهعنوان فرمانده لشکر 41 ثارالله به کرمان برگشت و ماموریت تازهای را پیش روی خود میدید. زمانی اشرار، منطقه جنوب و شرق را ناامن کرده بودند تا جایی که در جاده بیرجند-قاین چند نفر از مردم را گرفته بودند و در محور بیرجند به زاهدان هم شبها کسی جرات تردد نداشت اما سردار سلیمانی این محور را بعد از ۶ ماه امن کرد. او که به منظقه اشراف داشت، نقشهای را برای ایمنسازی منطقه به کار گرفت. یکی از بخشهای این نقشه تعدد نیروهای مقاومت بسیج در مناطق ناامن بود و در کنارش برنامهای برای سران گروههای متخلف طراحی شده بود. در ابتدای این طرح سران اشرار و قاچاقچیان مسلح در جلسهای جمع شدند و از طرف کشور و با نمایندگی قاسم سلیمانی تامین گرفتند. این افراد در مقابل قرار تامین، سوگند خوردند دست از شرارت بردارند و در صورت مشاهده موردی آن را به پاسداران مرزی اطلاع دهند. این اتفاق باعث شد بخش زیادی از مشکلات مرزهای شرقی حل و در استانهایی مانند کرمان امنیت نسبی ایجاد شود. این اشرار بیشتر از افغانستان میآمدند.
9 سال 79 توسط مقام معظم رهبری به تهران فراخوانده شد؛ او یک مامویت بسیار مهم داشت. تشکیلات نیروی قدس سپاه پاسداران بهعنوان یکی از نیروهای پنجگانه سپاه در سال خاتمه جنگ تحمیلی سازمان پیدا کرد. سردار احمد وحیدی، اولین فرمانده نیروی قدس بود که از سال 1367 تا 1376 این مسئولیت را برعهده داشت؛ البته پیش از تشکیل رسمی این نیرو، فعالیتهای برونمرزی انجام شده بود. از این دست میتوان به سفر تیپ محمد رسولالله(ص) به لبنان اشاره کرد که منجر به ربودهشدن فرمانده آن، احمد متوسلیان شد. برخی معتقد هستند که همین سفر سرآغاز شکلگیری جنبش مقاومت اسلامی در لبنان شد. بااینهمه نیروی قدس در سالهای نخست به لحاظ تشکیلاتی نوپا محسوب میشد و به نظر میرسد عمده دوران فرماندهی وحیدی صرف سازماندهی و آموزش شد. بعد از وحیدی اما سردار شهید سلیمانی عهدهدار این مسئولیت شد. ظهور طالبان در افغانستان این انتخاب را هوشمندانهتر جلوه میداد. حاجقاسم مثل همیشه در این پست هم آنچنان درایت نشان داد که به فرماندهی سپاه قدس اعتباری ویژه بخشید؛ نیرویی که بر اساس مأموریت تعریفشدهاش همانقدر در همراهی با حزبالله لبنان برابر ارتش اسرائیل مسئولیت داشت که در دفاع از مسلمانان سارایوو در قلب اروپا و در جریان جنگ بوسنی.
10 نام فرمانده بزرگ اسلام از لبنان بود که به کابوس اشغالگران قدس تبدیل شد. همان زمان که اسرائیلیها به جنوب لبنان حمله کرده بودند، اشغالگران نمیدانستند یک شیر در کنار حزبالله است. نقشآفرینی سردار ایرانی در سازماندادن دوباره و تقویت نیروهای لبنان و فلسطین و ناچارکردن اسرائیل به عقبنشینی در جنگ ۳۳روزه لبنان و 22روزه غزه از او چهرهای متفاوت در مناسبات نظامی- سیاسی خاورمیانه ساخت و حضورش در خط مقدم مبارزه با گروههای تروریستی و تکفیری در زمانه هراس جهانی از سبعیت کوری که داعش و جبههالنصره چکیدههای آن بودند، او را به شخصیتی مورد توجه همه رسانههای جهان تبدیل کرد. اسرائیل و آمریکا اما از همان زمان به دنبال ترور حاجقاسم بودند. دو سال بعد از این جنگ، عماد مغنیه در یک انفجار تروریستی به شهادت رسید؛ اتفاقی که برای حاجقاسم بسیار دردناک بود. اسرائیل که از لبنان و حزبالله و نیروهای مقاومت شکست خورد به فکر انتقام و جنگی دوباره بود؛ از همین رو تابستان 87 به غزه حمله کرد؛ جنگی که 22 روز طول کشید و بعدا معلوم شد حاجقاسم باز به یاری جبهه مقاومت رفته بود. در این جنگ برای اولینبار از موشکهای فجر5 علیه اسرائیل استفاده شد و شهرهای فلسطین اشغالی مورد اصابت قرار گرفت. سال 93 حاجقاسم در پیامی به فرماندهان مقاومت فلسطینی درباره گوشهای از واقعیات جنگ 22 روزه سخن گفت...« ما در محضر خدای عزوجل، با شهدا عهد میبندیم که بر عهد خود پایبند بمانیم و دگرگونه نشویم و همانگونه که بودیم و هستیم به تکلیف دینی خود در حمایت از مقاومت عمل کنیم؛ ما تأکید میکنیم که در اصرار برای پیروزی مقاومت و بالابردن آن تا پیروزی ادامه خواهیم داد تا اینکه زمین و آسمان و دریا برای صهیونیستها تبدیل به جهنم شود و قاتلان و مزدوران بدانند که حتی یک لحظه هم از دفاع از مقاومت، حمایت آن و پشتیبانی ملت فلسطین دست برنخواهیم داشت و تردیدی در این امر نخواهیم کرد... »قاسم سلیمانی در چهارم بهمن ۱۳۸۹ درجه سرلشکری خود را از مقام معظم رهبری دریافت میکند و رهبر انقلاب، آیتالله خامنهای در تقدیری از او، قاسم سلیمانی را «شهید زنده» نامید.
11 تصرفات شهرهای عراق که وسعت میگیرد، باعث میشود نام سردار سلیمانی هم کمکم به صدر اخبار بیاید. او که سالها پیش در رسانههای عراق به «ژنرال بیسایه» معروف بود، حالا چهره او با موهای سفیدشده در جلد مجلات خارجی و داخلی عیان میشود. همان روزها، روزنامه «ساندی تایمز انگلیس»، «والاستریت ژورنال» و «نیویورکتایمز» مدعی شدند ایران فرماندهی ارتش ازهمفروپاشیده عراق را برعهده گرفته تا با داعش بجنگد. قاسم سلیمانی هم مقابله با داعش را در دفاع از بغداد برعهده دارد.
داعش، آن کابوس سیاه که بر دل خاورمیانه سایه افکنده بود، مثل یک غده سرطانی بزرگ و بزرگتر میشد و حتی به عملیات در قلب اروپا هم رسید. مرد این میدان فقط یک نفر بود؛ حاجقاسم سلیمانی... . این را مردان حزبالله لبنان خوب میدانند، این را دولتمردان سوریه خوب میدانند، این را مسعود بارزانی خوب میداند، همانوقت که پشت تلفن گفت: «کاک مسعود، فقط یک شب دوام بیاور». او به جنگ همه تاریکیها رفت و همانطور که پس از شهادت، شهید حججی وعده داده بود، دودمان سیاهی را در هم پیچید. او بود که داعش را به تاریخ، به بخش سیاه تاریخ فرستاد. حاجقاسم در نامهای به رهبری، پایان کار داعش را اعلام کرد؛ «حقیر بهعنوان سرباز مکلف شدهام از جانب حضرتعالی در این میدان، با اتمام عملیات آزادسازی ابوکمال، آخرین قلعه داعش با پایینکشیدن پرچم این گروه آمریکایی-صهیونیستی و برافراشتن پرچم سوریه، پایان سیطره این شجره خبیثه ملعونه را اعلام کنم و به نمایندگی از کلیه فرماندهان و مجاهدان گمنام این صحنه و هزاران شهید و جانباز مدافع حرم ایرانی، عراقی، سوریهای، لبنانی، افغانستانی و پاکستانی که برای دفاع از جان و نوامیس مسلمانان و مقدسات آنان جان خود را فدا کردند، این پیروزی بسیار بزرگ و سرنوشتساز را به حضرتعالی و ملت بزرگوار ایران اسلامی و ملتهای مظلوم عراق و سوریه و دیگر مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض مینمایم و پیشانی شکر را در مقابل پیشگاه خداوند قادر متعال به شکرانه این پیروزی بزرگ بر زمین میسایم.»
در ۱۹ اسفند ۱۳۹۷شمسی، آیتالله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، نشان ذوالفقار -عالیترین نشان نظامی ایران- را به سردار سلیمانی اهدا کرد. طبق آییننامه اهدای نشانهای نظامی جمهوری اسلامی ایران، این نشان به فرماندهان عالیرتبه و رؤسای ستادهای عالیرتبه در نیروهای مسلح اهدا میشود که تدابیر آنها در طرحریزی و هدایت عملیاتهای رزمی موجب حصول نتایج مطلوب شده باشد. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷شمسی، سلیمانی نخستین کسی است که این نشان را دریافت کرد.
12 او فقط شیر میدان جنگ نبود؛ او عارفی بود که دنیا با او حالش بهتر بود، حالا ما ماندیم و دنیایی که بدون حاجقاسمسلیمانیها باید از آن ترسید؛ سردار مقتدری که در عین صلابت و شجاعتش، دستگیر محرومان و مستضعفان مناطق محروم بود. اگرچه بخش عمدهای از وقت سردار سلیمانی در مناطق جنگی میگذشت اما او خود را فقط به امور نظامی محدود نمیکرد و فعالیتهای اجتماعی و کمک به مردم خوزستان در حوادث غیرمترقبه سیل و زلزله در کشور، حمایت از خانواده شهدا بهویژه شهدای مدافع حرم ازجمله اقدامات سردار سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.
همین نوروز امسال که بسیاری از هموطنانمان در خوزستان با سیل روبهرو شدند، سردار سلیمانی جزو اولین نفراتی بود که در پیامی همه مدافعان حرم را برای کمک به مردم مظلوم سیلزده کشورمان دعوت کرد و نوشت: «مشتاقان دفاع از حرم به کمک سیلزدگان خوزستان بیایند. جوانانی که سنشان اقتضا نمیکرد جهاد زمان دفاع مقدس را درک کنند و امروز نیز خیلی اصرار دارند بهعنوان مدافع حرم در جبهه حضور پیدا کنند، به نظر من باید بیایند خوزستان چراکه حادثه اخیر یک دفاع از حرم است. هیچ چیزی بالاتر از کرامت انسان نیست.» این پیام با استقبال بسیاری از مدافعان حرم روبهرو شد و سیل عظیمی از سپاهیان برای کمک به مردم شتافتند.
او متفاوت بود، حتی نگاهش این تفاوت را نشان میداد و یکی از مشیهای متفاوت سردار سلیمانی، نگاه یکسان او به همه اقشار مختلف جامعه بود که حتی در یکی از صحبتهایش در اینباره گفت: «اینکه در جامعه مدام بگوییم او بیحجاب و این باحجاب است یا اصلاحطلب و اصولگراست، پس چه کسی میماند؟ اینها همه مردم ما هستند. آیا همه بچههای شما متدین هستند؟ آیا همه مثل هم هستند؟ نه. اما پدر، همه اینها را جذب میکند و جامعه هم خانواده شماست. همان دختر کمحجاب دختر من است، دختر من و شماست، نه اینکه دختر خاص من و شما باشد اما جامعه خانواده شماست و این افراد بچههای ما و خانواده ما هستند.»
تواضع او ازجمله امور مثالزدنی بود که شاید در خیلی از مسئولان چنین رویهای را شاهد نیستیم، همانند اینکه وقتی در یک دانشگاه او را برای سخنرانی دعوت میکنند، با انتقاد از اینکه عکس او را برای سخنرانی در معابر شهر نصب کردهاند، میگوید: «شما دانشگاهی هستید، این رسم که هر که میآید یکجا سخنرانی میکند، تصاویرش را با عکس و با کلی تبلیغات پخش میکنید، یک اسراف است، کار خوبی نیست. من بچهدهاتی و بچهعشایری هستم که در ظرفیتم این کارها نیست.»
13 به آرزویش رسید، حیف بود که او اینگونه دار فانی را وداع نکند. او شهید زنده بود و حقش بود که آنطور که دوست داشت از این دنیا برود. حاجقاسم شهید شد؛ همانطور که حقش بود، همانطور که آرزویش را داشت. دو سال پس از پایان کار داعش، همچنان عراق و سوریه درگیر منازعاتی هستند. حاجقاسم در تمام این دو سال مدام بین تهران، دمشق و بغداد در حال حرکت بود و تلاش میکرد اوضاع را آرام کند. آخرین بار عراق از او دعوت کرد تا به بغداد برود و درباره موضوعاتی با او مشورت کنند. در این سفر بود که سرانجام دشمنان کینهتوز که رشادت و قدرت سردار قاسم سلیمانی را تاب نیاوردند در بامداد جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ خورشیدی با حمله موشکی بالگردهای آمریکایی به دو خودروی حامل سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس و ابومهدی المهندس، معاون بسیج مردمی عراق (حشد الشعبی) و تنی چند از اعضای حشد الشعبی در اطراف فرودگاه بغداد آنان را به شهادت رساندند. سردار سلیمانی در پاسخ به تهدید ترور از طرف مقامات آمریکایی همواره میگفت: این تهدید نیست. در پاسخ به افرادی که فکر میکنند با تهدیدها رعب بر ما حاکم میشود، میگویم خداوندا شهادت در راه خودت را به دست دشمنان دینت، نصیب من بگردان.
14 بله، شما آدم خوبی هستید، همه ما شهادت میدهیم. همه ما که در سراسر منطقه به خیابان آمده بودند تا وداع باشکوه را رقم بزنند، همه آنهایی که همراه با رهبری اشک ریختند، همه آنهایی که با ایشان سه بار تکرار کردند، همه آنهایی که از عراق، از عتبات عالیه تا کرمان، موج انسانی راه انداختند تا از شما قدردانی کنند، همه و همه اقرار میکنند که شما آدم خوبی هستید؛ هرچند خدا به ضمیر انسانها آگاه است. او داناتر از آن است که نیاز به اقرار باشد، همه شما را آدم خوبی میدانند؛ چه میگوییم، بهترین آدم... این را شهر به شهر گواهی دادند، تمام خیابانهای شهرها، با قدمهایشان پای گواهینامهشان امضا کردند، آنها که دریا شدند، آنها که کنار هم ایستادند. دلتان تنگ میشود، تنگ مردی که برای ایران مهربانترین و شجاعترین سربازها بود، او سردار همه دلها بود، او پیش از همهجا و بیش از همهجا قلبها را تسخیر کرده بود. این بزرگترین فتحالفتوح سردار بود؛ او حاجقاسم همه ایران بود و بیدلیل نیست که جای او خالی خواهد بود چرا که ایران اکنون هشتاد و چند سردار سلیمانی دارد و از این پس همه ما حاجقاسم هستیم.
دیدگاه تان را بنویسید