تضادهای امنیتی خاورمیانه در سال 98 چگونه بودند؟
آرمانهای ایرانی و قوممحوری آمریکایی در سیاست جهانی
در روند چالشهای بینالمللی و بحرانهای منطقهای، دونالد ترامپ از تغییر معادله و موازنه قدرت سنتی بهره میگیرد. محور اصلی چنین سیاستی مبتنی بر بحرانسازی و مقابلهگرایی با چالشهای منطقهای حلنشده بوده است
در سال 1398 بیشترین سطح تعارض در روابط ایران و ایالاتمتحده به وجود آمد. دونالد ترامپ از گزینه فشار حداکثری در حوزههای اقتصادی، دیپلماتیک و امنیتی در مقابله با ایران بهره گرفته است. ایران نیز سازوکارهای انتقام سختافزاری در مقابله با ترور سردار سلیمانی را در دستور کار کنش تاکتیکی و عملیاتی خود قرار داد. اگرچه در روزهای پایانی سال 1398 تمامی جهان با تهدید نسبتا مشترکی در قالب کرونا روبهرو شده اما هنوز تضادهای امنیتی و راهبردی بازیگران منطقهای و قدرتهای بزرگ ادامه دارد.
آرمانهای ایرانی در نشانههایی همانند نقشآفرینی برای مقابله با داعش در سوریه، دولتسازی در عراق، مقابله با جنگ نیابتی عربستان در یمن و حمایت از آرمانهای حزبالله در مقابله با اسرائیل انعکاس یافته است. پیگیری چنین فرآیندی در قالب جبهه مقاومت حاصل شده و شکل جدیدی از ژئوپلیتیک در محیط منطقهای را به وجود آورده است. قوممحوری آمریکایی نیز در سازوکارهایی همانند مقابلهگرایی با ایران، گسترش نیروهای نظامی به آسیای جنوبغربی و نادیدهگرفتن موازنه جهانی در موضوعات اقتصادی و راهبردی انعکاس یافته است.
در روند چالشهای بینالمللی و بحرانهای منطقهای، دونالد ترامپ از تغییر معادله و موازنه قدرت سنتی بهره میگیرد. محور اصلی چنین سیاستی مبتنی بر بحرانسازی و مقابلهگرایی با چالشهای منطقهای حلنشده بوده است. هر یک از نشانههای یادشده، منجر به افزایش چالشهای امنیتی در موضوعات منطقهای و بینالمللی شده است. برای درک واقعیتهای سیاست جهانی میتوان به موضوع «چالشهای تصاعدیابنده» در سال 98 اشاره کرد. چنین چالشهایی در سازوکارهای دولتسازی عراق، یکپارچهسازی امنیت در سوریه، مذاکرات صلح در یمن، غافلگیری آرامکو، رونمایی از طرح معامله قرن، عملیات تاکتیکی آمریکا در عراق برای ترور سردار سلیمانی، گسترش نقش نظامی و عملیاتی ترکیه در سوریه و در نهایت در توافق ناپایدار آمریکا و طالبان در دوحه قطر انعکاس داشته است.
1- افول موازنه در فضای آرمانگرایی ایرانی و قوممحوری آمریکایی
واقعیتهای سیاست جهانی همواره براساس نشانههایی از ابهام، عدمتعادل و آنارشی تعریف میشود. هر یک از سه مولفه یادشده برای آرمانهای ایرانی پرمخاطره و چالشساز بوده است؛ همانگونهای که آمریکا براساس قوممحوری خود تلاش داشته تا ابعاد جدیدی از سیاست قدرت را منعکس کند. سیاست قدرت آمریکا با آرمانهای ایرانی و بسیاری از واقعیتهای در حال ظهور منطقهای در تعارض بوده و نشانههایی از گسترش بحران را اجتنابناپذیر ساخته است.
آرمانهای ایرانی براساس نشانههایی از خوشبینی نسبت به سیاست بینالملل و امیدواری نسبت به قابلیتهای ساختاری خود بنا شده است. چنین آرمانهایی با واقعیتهای پرتنش سیاست جهانی تفاوتهای مشهودی دارد. در سال 1398 بحرانهای منطقهای حوزه آسیای جنوبغربی در فضای گسترش تضادهای ایران و آمریکا افزایش پیدا کرده است. علت اصلی چنین فرآیندی را میتوان تغییرات ساختاری و الگوی کنش ایالات متحده در محیط منطقهای دانست. آمریکای دوران ترامپ مبتنی بر شکل جدیدی از «سیاست قدرت» بوده که با سازوکارهای «جنگ پیشدستانه» پیوند یافته است.
همواره نقاط عطف تاریخی در شرایطی حاصل میشود که شکل جدیدی از موازنه قدرت به وجود آمده یا در حال شکلگیری است. مشابه چنین وضعیتی را میتوان در «تاریخ جنگهای پلوپونزی» مشاهده کرد. توسیدید به این موضوع اشاره کرد که علت اصلی جنگ اسپارت و آتن در موازنه شکننده بود. از یکسو آتنیها از اسپارتها وحشت داشتند. از سوی دیگر، اسپارتها تمایلی به درگیری نظامی با آتنیها نشان نمیدادند. ضرورتهای موازنه قدرت چنین ستیزی را اجتنابناپذیر کرد.
در تاریخ روابط بینالملل همواره این نکته مطرح میشود که جنگ جهانی اول ناشی از «ترور ولیعهد اتریش در سارایوو» بوده است. اگرچه ترور ولیعهد اتریش تضادهای امنیتی آلمان، روسیه و انگلیس را گسترش داد اما میتوان آن را پیامد اجتنابناپذیر تغییر در «موازنه قدرت بینالمللی» دانست. در سال 1398 نیز شاهد حوادثی بودیم که با مولفههایی همانند موازنه قدرت منطقهای پیوند یافته است. ترور سردار سلیمانی در انگاره ذهنی ایرانیان و کشورهای منطقهای نقطه عطف جدیدی در امنیت و سیاست قدرت محسوب میشود.
مایکل پمپئو به این موضوع اشاره کرد که نظام جهانی و نظم منطقهای در دوران پساسلیمانی افزایش خواهد یافت. درحالیکه میتوان نشانههایی از گسترش کنش نامتقارن بازیگران منطقهای در دوران پس از ترور سلیمانی را مشاهده کرد، هنوز محیط منطقهای و الگوی کنش بازیگران مقاومت در فضای ابهام قرار دارد. چنین ابهامی تداوم چندانی نخواهد داشت. واقعیت آن چیزی نیست که پمپئو برای توجیه سیاست تاکتیکی آمریکا در ترور سردار سلیمانی مطرح کرد بلکه شکل جدیدی از تنش و بحران در محیط منطقهای در حال گسترش است.
آنچه سیاست جهانی را براساس نقاط عطف تاریخی همانند جنگهای پلوپونزی و جنگ جهانی اول شکل داد، بیانگر روندهای نوظهور در معادله قدرت بوده است. اگر کشوری احساس کند که به مازاد قدرت راهبردی دست یافته یا اینکه از قابلیت تاکتیکی بیشتری برای تحقق اهداف خود برخوردار شده است، به سازوکارهای کنش عملیاتی مبادرت میکند. ایالاتمتحده در دوران دونالد ترامپ احساس میکند که از قدرت مازاد برای شکلدادن به سیاست جهانی برخوردار شده است.
ترامپ نهتنها قواعد حقوق بینالملل بلکه بسیاری از قراردادهای بینالمللی که توسط سنای آمریکا در چارچوب «پیمان استارت جدید» و «پیمان آبوهوایی پاریس» تصویب شده بود را نادیده انگاشته است. ترامپ تلاش میکند تا معادله قدرت را برای هژمونی آمریکا شکل دهد. چنین نگرشی در دورانهای تاریخی دیگری نیز وجود داشته است. ویلهلم سوم درصدد برآمد تا موازنه قدرت جدیدی را ایجاد کند. ویلهلم سوم هیچگاه با سیاستهای موازنهگرای بیسمارک هماهنگ و موافق نبود.
تحولات تکنولوژیک و معادله قدرت در حال تغییر به نفع امپراتوری آلمان عامل بسیاری از تغییرات سیاست جهانی در دومین دهه قرن بیستم بود. مشابه چنین وضعیتی را میتوان در دوران دونالد ترامپ مشاهده کرد. ایالاتمتحده در سالهای دهه 1990 به بعد، با مازاد «قدرت نسبی» روبهرو شده است. ترامپ با طرح مفهوم مجدد ناسیونالیسم آمریکایی و شعار «آمریکا اول» درصدد برآمد تا موازنه قدرت منطقهای و بینالمللی را براساس بازتولید سیاست قدرت شکل دهد.
ترور سردار سلیمانی و کنش ساختاری ایران در قالب «انتقام سخت» را میتوان نقاط عطف جدیدی در سیاست بینالملل و منطق موازنه منطقهای دانست. بازیگران سیاست جهانی با این واقعیت روبهرو شدند که ایالاتمتحده از انگیزه لازم برای کنش تهاجمی برای حل چالشهای منطقهای خود برخوردار است. نشانههای کنش تهاجمی در دوران جورج بوش پسر مبتنی بر جنگ پیشدستانه بوده است. دونالد ترامپ از سازوکارهایی همانند «ترور» و «عملیات تاکتیکی» برای تحقق سیاست قدرت و اهداف امنیتی در محیط منطقهای غرب آسیا بهره گرفت. چنین فرآیند و نشانههایی به گونهای اجتنابناپذیر محیط امنیت منطقهای را پرمخاطرهتر خواهد کرد.
چنین رویکردی به گونه اجتنابناپذیر مخاطرات و بیثباتیهای خود را در محیطهای منطقهای بر جا خواهد گذاشت. از آنجایی که آسیای جنوبغربی و خاورمیانه عربی در مقایسه با سایر حوزههای جغرافیایی با تنش بیشتری همراه شده است، بنابراین طبیعی به نظر میرسد که بحرانهای جدید در محیطی ایجاد شود که با بیثباتیهای فزایندهای همراه خواهد شد. در نتیجه بازی براساس معادله سیاست قدرت، تنشها با ابعاد منطقهای و بینالمللی افزایش بیشتری خواهد داشت.
2- پایان برجام و امنیتیسازی ایران در سیاست جهانی
آثار و پیامدهای خروج آمریکا از برجام در سال 1398 انعکاس چهره واقعی خود را به نمایش گذاشت. در سال 1398 تضادهای ایران با ایالاتمتحده و حتی کشورهای اروپایی گسترش یافت. ایران با این واقعیت روبهرو شد که در رقابتهای راهبردی نمیتواند به غیر از قابلیتهای تاکتیکی و عملیاتی خود در قالب خودیاری نسبت به نشانههای دیگری از کنش حمایتی بازیگران بینالمللی امیدوار باشد. واقعیتهای خروج آمریکا از برجام خود را در افزایش نرخ تورم و بحرانهای اجتماعی ایران در سال 1398 نشان داد.
خروج ترامپ از برجام و عدمهمکاری اقتصادی سایر بازیگران نظام جهانی با ایران بیانگر این واقعیت است که محور اصلی رفتار بازیگران در سیاست جهانی را قدرت تشکیل میدهد. براساس چنین انگارهای، «حقانیت» در معادله قدرت نهفته است. تجربه برجام و بسیاری دیگر از تحولات بینالمللی بیانگر این واقعیت است که قدرتهای بزرگ عموما از سازوکارهای همکاریجویانه در ارتباط با یکدیگر استفاده میکنند. کشورهای اروپایی، روسیه و چین در ارتباط با ایران و سیاستهای ایالاتمتحده برای اعمال تحریمهای اقتصادی بیشتر علیه ایران از الگوی کنش انفعالی بهره گرفتند.
دونالد ترامپ در 18 اردیبهشت 1397 سیاست جدید آمریکا برای خروج از برجام را اعلام کرد. دستورالعمل اجرایی رئیسجمهور آمریکا معطوف به «توقف همکاریهای آمریکا در ارتباط با برجام» بوده است. مفهوم چنین سیاستی را میتوان اعاده تحریمهای اقتصادی آمریکا در برابر ایران دانست. سیاست ترامپ منجر به واکنش کشورهای مختلف شده و ایران تلاش کرد تا زمینههای لازم برای انجام همکاریهای دوجانبه و چندجانبه با کشورهای اروپایی، روسیه و چین را فراهم کند.
آرمانگرایی دولت ایران با انعطافپذیری تاکتیکی همراه شد. دولت احساس میکرد که بهرهگیری از سیاست مدارا میتواند در این مرحله اروپاییها را با جمهوری اسلامی هماهنگ کند. تحولات سیاسی و امنیتی 1398 بیانگر این واقعیت بود که اولا عمر تاریخی و کارکردی برجام پایان یافت. ثانیا کشورهای اروپایی نشان دادند که به دلایل ساختاری از سیاست آمریکا حمایت به عمل میآورند. اروپاییها هیچگاه تمایلی به افزایش قدرت تاکتیکی ایران نداشتهاند. مخالفت آنان با سیاستهای دونالد ترامپ معطوف به کاربرد تاکتیکهای متفاوتی برای محدودسازی قدرت ایران در محیط منطقهای بوده است.
زمانی که دونالد ترامپ از ابتکار عمل لازم را برای اقدام پرشدت در جهت عبور از برجام به انجام رساند، اروپاییها چارهای جز پذیرش سیاست قدرت نداشتند؛ بنابراین فشارهای راهبردی آمریکا در سال 1398 به گونه فزایندهای علیه حوزه اقتصادی و راهبردی ایران ادامه یافت. چنین سیاستی منجر به ظهور مشکلات اقتصادی جدیدی برای ایران شد. در این فرآیند، ایران تلاش کرد تا همکاریهای موثر و سازنده خود با سایر بازیگران نظام جهانی در دوران پسابرجام را ادامه دهد.
تلاشهای ایران نتیجه عملی مشخصی در گسترش همکاریهای اقتصادی و راهبردی با اروپا فراهم نکرد. واقعیتهای سیاست بینالملل به گونهای است که تحقق اهدافی مبتنی بر سیاست مماشات امکانپذیر نبوده و چالشهای جدیدی را برای کشورهایی که مبادرت به همکاری با ایران میکردند را ایجاد میکرد. در نتیجه چنین فرآیندی بود که شورای عالی امنیت ملی ایران تصمیم گرفت تا از سازوکارهای مقابلهجویانه در برابر انفعال کشورهای اروپایی در انجام همکاریهای اقتصادی با ایران استفاده کند. ایران براساس بند 26 و 36 برنامه جامع اقدام مشترک درصدد برآمد تا روند غنیسازی اورانیوم را در مقیاس 20درصد آغاز کند.
در این فرآیند کشورهای اتحادیه اروپا، واکنش هماهنگی نسبت به سیاست کاهش مرحلهای تعهدات برجامی ایران نشان دادند. اروپاییها به این موضوع اصرار دارند که ایران باید به سیاستهای همکاریجویانه خود با برجام ادامه داده و از این طریق زمینههای لازم برای مشارکت سازمانی با آژانس بینالمللی انرژی اتمی فراهم شود. سیاستهای ایران بعد از خروج ترامپ از برجام مبتنی بر سازوکارهای «هشدار کمشدت» بوده است، درحالیکه کشورهای اروپایی در برابر کاهش تعهدات برجامی ایران واکنش صریح، تند و انتقادی نشان دادند. آنان به این موضوع اشاره کردند که اقدام ایران را مورد پذیرش قرار نخواهند داد.
رویکرد کشورهای اروپایی و ایالات متحده، مشابهت بسیار زیادی با یکدیگر داشت. کشورهای اروپایی نیز تمایلی به پایانیافتن تحریمها نشان نمیدادند. تعلیق مرحلهای تحریمها را میتوان تنها دستاوردی دانست که در روند دیپلماسی هستهای حاصل شده است. فابیوس، وزیر امور خارجه فرانسه بر این موضوع تاکید کرده است که هنوز بر سر زمانبندی و نحوه برداشتن تحریمهای ایران توافق حاصل نشده است. مساله چگونگی کاهش تحریمها، موضوع بسیار پیچیدهای در سیاست کشورهای 1+5 است. واقعیت آن است که جهان غرب نسبت به حساسیتهای ایران درباره تحریمها وقوف داشته و تمایلی به کاهش تحریمها نشان نمیدهد.
انعطافپذیری روسیه و چین در برابر سیاستهای تهاجمی آمریکا و براساس قواعد ساختاری نظام بینالملل اجتنابناپذیر به نظر میرسد. روسیه و چین از سیاست همکاری کمشدت با ایالاتمتحده بهره میگیرند. آنان بخشی از هیاتمدیره امنیت جهانی بوده و خود را در برابر سیاست قدرت سایر بازیگران پاسخگو میدانند. سیاست روسیه در گام آغازین الگوهای رفتاری جدید ایران ماهیت مبهم داشته است. کارگزاران دیپلماتیک چین به گونهای غیرمستقیم از ایران درخواست کردند تا سیاستهای مسئولانه و سازنده را اتخاذ کند. چنین رویکردی به مفهوم آن است که فضای موجود سیاست جهانی نمیتواند منجر به تغییر معنادار در حمایت از الگوهای رفتاری ایران شود.
قدرت و امنیت را باید بهعنوان دو موضوع درهمتنیده سرنوشت ملی هر کشوری از جمله روسیه و چین دانست؛ بنابراین کاهش و حذف تحریمهای اقتصادی به فرآیند مصالحه و دستیابی به حداقلهای راهبردی در سیاست امنیتی ایران و آمریکا بستگی دارد. کشورهای روسیه و چین عموما تمایل دارند تا همکاریهای خود با ایران را براساس الگوهای سیاست جهانی تنظیم کنند. آنان خود را به قطعنامه 2231 متعهد دانسته و بر این اساس نمیتوانند از ایران در چارچوب سیاستهای جدید حمایت به عمل آورند.
3- اعمال قانون کاتسا علیه سپاه پاسداران
آرایش نظامی آمریکا در می2019 با تغییرات مشهودی همراه شده است. اعزام اسکادرانهای جنگ هوایی، گسیل ناوهای نظامی و یگانهای موشکانداز آمریکا به حوزه مأموریتهای نظامی و عملیاتی فرماندهی مرکزی آمریکا، محیط منطقهای را با التهاب و ابهام روبهرو کرده است. اعزام یگانهای نظامی و عملیاتی آمریکا به حوزه مأموریت فرماندهی مرکزی، بعد از دستورالعمل اجرایی دونالد ترامپ در مورد تروریستینامیدن فعالیتهای سپاه پاسداران انجام گرفته است.
هرگونه اقدام نظامی آمریکا بر اساس قانون کاتسا، دستورالعمل اجرایی ترامپ و بر اساس بهانههایی انجام خواهد شد که مربوط به نقش منطقهای و عملیاتی سپاه پاسداران بوده است. در می2019 زمینه برای اعزام ناو هواپیمابر آبراهام لینکن به وجود آمد. اعزام ناو جنگی آمریکا به موازات مأموریت یگانهایی همانند ناو موشکانداز ضدموشک پاتریوت موسوم به «آرلینگتون» انجام گرفته است. به موازات چنین فرآیندی، آمریکا سیستمهای موشک تهاجمی خود به منطقه را تقویت کرده است.
ناو موشکانداز پاتریوت آرلینگتون و برخی دیگر از ناوهای عملیاتی آمریکا، حد واسط ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن و استقرار یگانهای ایرانی، ایفای نقش خواهند کرد. اعزام یگانهای یادشده توسط پنتاگون وزارت دفاع آمریکا مورد تصویب قرار گرفته است. پنتاگون به این موضوع اشاره کرده است که مأموریت یگانهای نظامی یادشده در قالب مقابله با «عملیات تهاجمی احتمالی» ایران تنظیم شده است. دونالد ترامپ به این موضوع اشاره داشته است که تلآویو اطلاعاتی را در اختیار آمریکا قرار داده که مبتنی بر کنش عملیاتی ایران در آینده خواهد بود.
کشوری که دارای تصمیمگیری راهبردی برای مقابله با تهدیدات باشد، طبیعی است که از قابلیت لازم برای عبور از غافلگیری برخوردار خواهد بود. در چنین شرایطی، هرگونه کنش نظامی و عملیاتی آمریکا با واکنش متقابل روبهرو خواهد شد. علت واکنش متقابل ایران را میتوان در «قابلیت ضربه دوم» جستوجو کرد. ایران میتواند ضربه دوم را در حوزههای مختلف جغرافیایی وارد کند؛ بنابراین هرگونه اقدام نظامی علیه ایران با واکنش متقابل روبهرو خواهد شد. سومین نکتهای که میتواند قابلیت ایران را در شرایط بحران افزایش دهد، «انعطافپذیری تاکتیکی، عملیاتی و راهبردی» خواهد بود.
در نهایت میتوان به این موضوع اشاره کرد که آرایش نظامی دونالد ترامپ در خلیجفارس، دریای عمان و دریای عرب براساس منطق کنش راهبردی و ژئوپلیتیکی نمیتواند منجر به جنگ گسترده شود. ایران از قابلیت لازم برای واکنش در برابر اقدامات نظامی آمریکا برخوردار است. آرایش نظامی آمریکا نشان میدهد که نیروهای نظامی اعزامشده به منطقه صرفا برای اقدامات تاکتیکی و عملیاتی مورد استفاده قرار میگیرند. اگر دونالد ترامپ به این جمعبندی برسد که هرگونه اقدام نظامی ایالاتمتحده علیه ایران منجر به واکنش پرشدت جمهوری اسلامی خواهد شد، در آن شرایط تمایلی به ریسکپذیری عملیاتی در مقابله نظامی با ایران نخواهد داشت. در چنین شرایطی، حتی آثار تهدید نظامی برای کاهش اراده راهبردی ایران نیز به گونهای تدریجی دچار فرسایش خواهد شد.
دونالد ترامپ از انگیزه لازم برای اعمال قانون کاتسا علیه ایران و سپاه پاسداران برخوردار بوده است. ترامپ به این موضوع اشاره دارد که یکی از چالشهای بنیادین سیاست خارجی و امنیتی آمریکا در نادیدهگرفتن قوانین ساختاری و بهکارگیری الگوهای رفتاری انعطافپذیر بوده است. بسیاری از اقدامات ترامپ ریشه در قوانین ساختاری ایالاتمتحده دارد. براساس اجرای قانون کاتسا، دونالد ترامپ تلاش دارد تا در چنین فرآیندی فشارهای اجتماعی و بوروکراتیک علیه سپاه پاسداران را افزایش دهد.
اجرای قانون کاتسا به مفهوم آن است که حتی اگر دولت ایران برای سپاه پاسداران ردیف بودجه تعریف کند، با مشکلات اقتصادی بیشتری روبهرو خواهد شد. اجرای قانون کاتسا، نهتنها محدودیتهای سیاسی و راهبردی بیشتری علیه ایران و سپاه پاسداران ایجاد میکند بلکه زمینه ایجاد مشکلات اقتصادی در دو حوزه ساختاری و اجتماعی را نیز فراهم خواهد کرد. تداوم تحریمهای اقتصادی نهادهای صنعتی و راهبردی ایران به مفهوم آن است که زمینه برای بازتولید شکافهای سیاسی و امنیتی در ایران به وجود آید. آمریکا تلاش دارد تا مشروعیت و نقش راهبردی سپاه پاسداران در داخل و محیط منطقهای ایران را کاهش دهد.
ترور سردار سلیمانی در راستای بهکارگیری سیاست قدرت برای کاهش اقتدار ساختاری ایران بوده است. سلیمانی در نگرش زمامداران آمریکایی بهعنوان «نقطه ثقل تاکتیکی جبهه مقاومت» در محیط منطقهای محسوب میشد. ترور سلیمانی میتوانست حمایتهای پنهانی بسیاری از بازیگران بینالمللی، منطقهای و حتی ساختار داخلی را فراهم کند. اجرای قانون کاتسا، زمینه انجام اقدامات عملیاتی علیه سپاه پاسداران و نیروی مقاومت را در سطح تاکتیکی به وجود میآورد. آمریکا تمایلی به درگیری زودهنگام و راهبردی با ایران ندارد. آمریکاییها اعتقاد دارند که فشارهای اقتصادی و اقدامات تاکتیکی، ضریب مقاومت ایران را در فضای چالشهای امنیتی آینده را کاهش خواهد داد.
4- شکست داعش و مداخله نظامی ترکیه در سوریه
به همانگونهای که حضور داعش توانست چالشهایی را برای سیاست امنیتی ایران ایجاد کند، پایان داعش نیز تغییراتی در منطقه ایجاد خواهد کرد. هرگاه یکی از نیروهای برهمزننده موازنه قدرت، نقش و کارکرد خود را از دست بدهد، زمینه برای ظهور اختلافها و تضادهای جدیدی به وجود میآید. از زمان کاهش قدرت داعش، عملیات نظامی اسرائیل علیه پایگاههای سوریه افزایش یافته است. از سوی دیگر، چالشهای جدیدی در برابر دولت مرکزی عراق به وجود آمده است و در چنین شرایطی بود که زمینه برای ترور سردار سلیمانی به وجود آمد.
مشارکت ترکیه در بحران عراق و سوریه را میتوان براساس پشتوانه راهبردی و ائتلاف منطقهای ترکیه دانست. ترکیه از سال 2013 قابلیتهای نظامی خود برای اثرگذاری در سوریه و عراق را افزایش داده است. چنین فرآیندی بهمفهوم تداوم حضور و نقش نظامی ترکیه در عراق و سوریه بعد از آزادی موصل تلقی میشود. تحقق چنین اهدافی را میتوان از طریق پایگاهسازی ناتو در حوزههای مختلف جغرافیایی، مشارکت تمامی کشورهای عضو ناتو و نقشیابی آنان برای پاسخگویی در مناطق بحرانی دانست. در روزهای بعد از پایان قدرت فراگیر داعش و جبههالنصره در سوریه، شکل جدیدی از موازنه قدرت به وجود آمده است.
ترکیه تلاش دارد تا موازنه قدرت جدید را براساس حفظ موقعیت گروههای بنیادگرای سلفی در سوریه فراهم کند. اقدام نظامی ترکیه علیه گروههای کرد، نمادی از مداخله نظامی محسوب میشود که با سکوت ناتو، نهادهای امنیت منطقهای و شورای امنیت سازمان ملل روبهرو شد. نتیجه چنین فرآیندی را میتوان افزایش درگیریهای نظامی دولت ترکیه با سوریه در ادلب دانست؛ به همانگونهای که تضادهای روسیه و ترکیه در حال افزایش است. اگرچه اردوغان در پنجم مارس 2020 سفر خود به مسکو را برای حل بحران سوریه آغاز کرد اما مداخله نظامی ترکیه در سوریه چالشهای بسیار زیادی را در حوزه سیاست و نهادهای سیاسی ترکیه به جا گذاشت. درگیری اعضای پارلمان ترکیه در چهارم مارس 2020 بیانگر آن است که اقدام نظامی اردوغان در سوریه با چالشهای جدی روبهرو خواهد شد.
5- آرایش عملیات تاکتیکی آمریکا در منطقه فرماندهی مرکزی
کاهش قدرت داعش در سوریه، شکلبندی موازنه قدرت در محیط منطقهای را تغییر داد. آمریکا و اسرائیل تلاش بیشتری به انجام رساندند تا با نقش منطقهای جدید ایران مقابله کنند. اقدامات نظامی آمریکا و اسرائیل علیه پایگاهها و اهداف امنیتی ایران از یمن تا عراق بیانگر آن است که هرگاه تهدیدی همانند داعش پایان میپذیرد، زمینه برای ظهور تهدیدات جدیدی به وجود میآید. علت بنیادین چنین فرآیندی را میتوان تغییر در معادله موازنه قدرت دانست. به همین دلیل است که سیاست امنیتی آمریکا در سال 1398 ماهیت تهاجمیتری در ارتباط با ایران پیدا کرده است.
آرایش نظامی جدید آمریکا را میتوان نماد تصمیمگیری تاکتیکی و راهبردی آن کشور در محیط منطقهای آسیای جنوبغربی دانست. سازوکارهای کنش تهاجمی ترامپ در آرایش نظامی جدید برای تحقق اهدافی همانند «دیپلماسی تهدید»، «خروج از برجام» و «تهدید نظامی» بوده است. پیگیری چنین اهدافی از طریق اعزام ناو آبراهام لینکلن، ناو آرلینگتون، هواپیماهای بمبافکن ب 52 و هواپیمای اف 35 انجام گرفت. هواپیمای اف 35 از قابلیت لازم برای حمل 20 موشک برای پرتاب از راه دور برخوردار است.
سیاست کنش تاکتیکی دونالد ترامپ براساس نشانههایی از قدرت، ریسکپذیری و عبور از الگوهای سیاست جهانی بوده است. در این روند، دونالد ترامپ از «سازوکارهای ساختارگریز» برای حداقلسازی تهدیدات بهره میگیرد. گام اول سیاست تهاجمی دونالد ترامپ معطوف به چالش ساختاری برای گروههای نئولیبرال در ساختار سیاسی و سیاست خارجی آمریکا بوده است. گام دوم مربوط به شرایطی است که ترامپ تلاش دارد تا زمینههای تغییر مرحلهای را در سیاست جهانی و محیط منطقهای به وجود آورد، درحالیکه برخی از رهبران سیاسی اروپا و دموکراتهای آمریکایی به این موضوع اشاره دارند که تصور تهدید و انعطافناپذیری دونالد ترامپ، مشکلات امنیتی بیشتری را برای آینده امنیت آمریکا در محیط منطقهای و سیاست بینالملل به وجود میآورد.
دونالد ترامپ در زمره آن گروه از زمامداران آمریکایی است که امنیت ایالات متحده را تابعی از اقدامات تهاجمی، یکجانبه و توسعهطلبانه میداند. در نگرش ترامپ «هر چه از رشد بازایستد، شروع به گندیدن میکند». بیان چنین نگرشی به معنای آن است که آمریکا باید هر روز خود را برای مقابله با چالش جدیدی آماده کند. در نگرش دونالد ترامپ، آمادگی و کنش عملیاتی برای مقابله با چالشهای سیاسی جدید و نوظهور، مخاطرات امنیتی کمتری را برای آمریکا ایجاد میکند؛ بنابراین بهترین راه برای حفاظت از منافع آمریکا در نگرش ترامپ، نیل به افزایش قدرت و تحرک امنیتی خواهد بود. لویتسکی و زیبلات در گزارش خود به این موضوع اشاره دارند که سیاست تغییر و دستور کار ترامپ در نظام جهانی مبتنی بر نشانههایی از تهدید، تحقیر و خشم است.
6- اقدام تاکتیکی آمریکا در ترور سردار سلیمانی
برنامهریزی تاکتیکی برای ترور سردار سلیمانی و مقابله با بازوهای نیروهای مقاومت در محیط منطقهای مربوط به شرایطی است که کنگره آمریکا قانون کاتسا را به تصویب رساند. قراردادن سپاه پاسداران در لیست گروههای تروریستی، به گونهای اجتنابناپذیر میزان تضاد و تعارض آمریکا و بسیاری از کشورهای منطقهای با ایران را افزایش داده است. علاوه بر چنین فرآیندی، شرایط برای تنظیم دستورالعمل اجرایی دونالد ترامپ برای مقابله با سپاه پاسداران در محیط منطقهای به وجود آمد. چنین فرآیندی بیانگر این واقعیت است که شکلگیری جنگ و صلح در سیاست بینالملل، تابعی از معادله قدرت خواهد بود.
اگر کشوری بتواند موازنه و بازدارندگی لازم در برابر سیاست تهاجمی را فراهم آورد، در آن شرایط با خطر جنگ روبهرو نخواهد شد. براساس چنین منطقی، دونالد ترامپ تمایلی به عملیات جنگی علیه ایران ندارد. ترامپ ترجیح میدهد تا اقدامات تاکتیکی همانند ترور سردار شهید سلیمانی را به انجام رسانده و از این طریق فشارهای اقتصادی و اجتماعی را با گزینه درگیرسازی منطقهای پیوند دهد. ترامپ به این موضوع واقف است که اولا هرگاه کشوری درگیر منازعات نظامی شود، گروههای اجتماعی آن با نظام سیاسی احساس یگانگی خواهند کرد. ثانیا هرگونه اقدامات تهاجمی آمریکا با واقعیتهای مربوط به «آموزه جنگ عادلانه» فاصله زیادی خواهد داشت.
سیاستهای تهاجمی دونالد ترامپ در مقابله با قابلیت منطقهای ایران و نهادهای حمایت از جبهه مقاومت سازماندهی شده است. ترور سردار سلیمانی به منزله تلاش برای تغییر در موازنه قدرت منطقهای بوده است. بیانیه صادرشده از سوی وزارت دفاع ایالاتمتحده به این موضوع اشاره دارد که اقدام نظامی علیه هدف ایرانی در عراق براساس قانون کاتسا و دستور رئیسجمهور آمریکا انجام گرفته است. عملیات نظامی آمریکا علیه سلیمانی در شرایطی انجام گرفت که مشکلات اقتصادی ایران در فضای تصاعدی قرار گرفته بود.
مشکلات اقتصادی همانند تورم و چالشهای حکمرانی، زمینه اعتراضات اجتماعی گستردهای را در ایران به وجود آورد که در ذهنیت سرویسهای امنیتی آمریکایی به منزله اقدام اجتماعی گسترده علیه نظام سیاسی محسوب میشد. ترامپ عملیات روانی گستردهای برای دوگانهسازی ساخت قدرت ایران و گروههای اجتماعی به انجام رسانده بود. دونالد ترامپ احساس میکرد که اعتراضهای شکلگرفته منجر به کاهش قابلیت تاکتیکی ایران خواهد شد.
برخی از شهروندان عراقی تظاهرات فراگیری را در اعتراض به نقش منطقهای ایران در عراق به نمایش گذاشتند. در چنین شرایطی بود که برخی از تاسیسات نظامی و دیپلماتیک ایران در عراق از سوی تظاهرکنندگان بهعنوان هدف امنیتی تخریب شد. در ادامه چنین شرایطی، آمریکاییها مبادرت به انجام عملیات نظامی علیه حشدالشعبی کردند. دستور انجام عملیات سردار سلیمانی در شرایطی صادر شد که تحلیل سرویسهای امنیتی آمریکا بر این امر واقع شده بود که ساختار ایران با فرسایش روبهرو شده و قابلیت کنش متقابل را ندارد.
برخی از تحلیلگران به این موضوع اشاره دارند که سیاست ترامپ برای قرار دادن سپاه پاسداران در لیست گروههای تروریستی نشانه جنگ و رویارویی خواهد بود. درحالیکه هرگونه جنگ و ستیزش، هزینههای نظامی زیادی را برای آمریکا و کشورهای منطقه در آسیای جنوب غربی ایجاد خواهد کرد. واقعیت آن است که چنین اقداماتی بدون پیامدهای تاکتیکی و عملیاتی نخواهد بود اما روند موجود به گونهای است که امکانپذیری جنگ را با تردید همراه خواهد کرد. علت آن را باید در قابلیتهای ایران برای تحقق بازدارندگی راهبردی در سطح منطقهای دانست.
7- عملیات انتقامی ایران در عینالاسد
عملیات انتقامی ایران در عینالاسد را میتوان بهعنوان نقطه عطف کنش فعال بازیگران منطقهای در برابر ایالاتمتحده دانست. کنش انتقامی ایران بیانگر آن است که ایران از قابلیتهایی برخوردار بوده که میتواند تهاجم نظامی ایالات متحده را با اقدام متقابل در سطح منطقهای و بینالمللی پاسخ گوید. قابلیت ایران برای پاسخگویی را میتوان بر اساس گسترش حوزه قدرت مشاهده کرد. در شرایطی که تهاجم گسترش پیدا میکند، لازم است تا قابلیتهای راهبردی کشورهایی همانند ایران پراکنده و سازمانیافته باشد. چنین واقعیتی را دونالد ترامپ و ساخت سیاسی آمریکا درک میکند. به همین دلیل است که هزینههای تهاجم نظامی آمریکا علیه ایران به گونهای است که فضای منطقهای و بینالمللی را با آشوب فزاینده روبهرو خواهد ساخت.
هرگونه ضعف سیاسی، چالشهای خاص خود را در فضای اجتماعی و راهبردی ایجاد خواهد کرد؛ به همین دلیل است که رهبری به کارگزاران و نخبگان ایرانی هشدار دادند که سیاست رسمی کشور، بهرهگیری از سازوکارهای مبتنی بر سازش نخواهد بود. ایران هیچگاه در صدد کسب منافع حداکثری نبوده و بر سازوکارهای متعادلسازی منافع ملی در چارچوب مصالحه تأکید دارد. حوزه دیپلماتیک ایران باید راهکارهایی را پیدا میکرد که زمینه تعامل با فضای بینالمللی برای محدودسازی سیاست تهاجمی ترامپ به وجود میآمد.
اقدام ایران در قالب انتقام سختافزاری علیه پایگاه عینالاسد بیانگر این واقعیت است که اولا جمهوری اسلامی فاقد رویکرد تهاجمی بوده؛ ثانیا سیاست دفاعی خود را بر اساس نشانههایی از «بازدارندگی مؤثر و محدود» قرار داده است و ثالثا از قابلیت تاکتیکی و اراده راهبردی لازم برای مقابله با سیاستهای تهاجمی بازیگران مداخلهگر و متحدان منطقهای آن برخوردار خواهد بود. اقدام نظامی ایران علیه پایگاه آمریکایی بیانگر این واقعیت است که جمهوری اسلامی از اراده کنش تاکتیکی برای موازنه قدرت برخوردار است.
اراده کاربرد قدرت عموما زمینه کاهش تهاجم تاکتیکی و عملیاتی سایر کشورها را به وجود میآورد. اگر نخبگان سیاسی و راهبردی ایران در دوران بعد از اقدام تاکتیکی آمریکا برای ترور سردار سلیمانی در وضعیت تردید و نگرانی قرار داشتند، در آن شرایط امکان کاربرد سازوکارهای کنش تهاجمی بیشتری از سوی ایالاتمتحده بهعنوان بازیگر مداخلهگر به وجود میآمد. قدرت بازدارندگی ایران بهعنوان واقعیتی محسوب میشود که امکان انجام اقدامات نظامی تهاجمی علیه ایران را به حداقل میرساند.
ایران در شرایط بعد از ترور سردار سلیمانی از سازوکارهای اقدام تلافیجویانه بهره گرفت. هدف قرار دادن پایگاه «عینالاسد» به مفهوم آن است که ایران از قابلیت بازدارندگی محدود برخوردار است. بازدارندگی محدود میتواند اهداف مختلفی را در برابر سیاست تهاجمی یک کشور طراحی کند. جمهوری اسلامی توانست از یکسو بازدارندگی راهبردی در مقابل تهدیدات ایجاد کرده و از سوی دیگر، زمینههای اقدام متقابل در برابر اقدامات تاکتیکی آمریکا علیه سلیمانی و حشدالشعبی را سازماندهی کند.
8- راهبرد مصالحه و دیپلماسی رفت و برگشت تهران- توکیو
سفر شینزو آبه به ایران را میتوان یکی از سازوکارهای مربوط به میانجیگری در روابط ایران و ایالات متحده دانست. همواره آلمان و ژاپن، نقش میانجی در موازنهسازی روابط بینالمللی ایران با قدرتهای بزرگ را عهدهدار بودهاند. نقشیابی نخستوزیر ژاپن بهعنوان میانجی در روابط ایران و ایالات متحده، مربوط به شرایطی بود که ایران نمیتوانست نقش بازیگران منطقهای همانند ترکیه، عمان و عراق را بهعنوان میانجی بپذیرد. بازیگری میتواند نقش میانجی داشته باشد که از قدرت لازم برای موازنهگرایی برخوردار باشد.
میانجیگری بخشی از سازوکارهای کنش دیپلماتیک کشورها در فضای رقابتی محسوب میشود. ضرورتهای موازنهگرایی ایجاب میکند که کشورها از سازوکارهایی همانند دیپلماسی، میانجیگری و مدیریت بحران استفاده کند. سفر «هایکو ماس» وزیر خارجه آلمان، رئیس اینستکس و نخستوزیر ژاپن به تهران، بیانگر بخشی از ضرورتهای سیاست بینالملل در راستای موازنهگرایی محسوب میشود. منطق موازنه در ذهنیت هر یک از بازیگران، متفاوت از دیگری بوده و متناسب با معادله قدرت معنا پیدا میکند.
سفر شینزو آبه و هایکو ماس به تهران را میتوان بخشی از سازوکارهای برخی از کشورهای صنعتی غرب دانست که نسبت به امنیت خلیجفارس، احساس نیاز بیشتری نسبت به آمریکا خواهند داشت. در چنین شرایطی، هرگونه بحران امنیتی میتواند آثار سیاسی و اجتماعی خاصی را در محیط منطقهای به وجود آورد. اگر میانجیگری ژاپن و آلمان به نتیجه مطلوب برای حل اختلافات آمریکا با ایران منجر شود، در آن شرایط زمینه برای ظهور مسیر جدیدی در روابط ایران و آمریکا به وجود میآمد، درحالیکه ایالات متحده تمایلی به انعطافپذیری نشان نمیدهد.
سفر روحانی به ژاپن در راستای اطمینانسازی بیشتر برای چگونگی همکاریهای اقتصادی آسیا و اروپا با ایران پسابرجام بوده است. اگرچه این سفر در قالب هیات بلندپایهای متشکل از رئیسجمهور، وزیر امور خارجه و بسیاری از مقامهای عالیرتبه کابینه انجام گرفت اما نتیجه مطلوبی برای سیاست اقتصادی ایران به وجود نیاورد. قدرتهای اقتصادی جهان به این موضوع واقف هستند که نادیدهگرفتن سیاست اقتصادی ترامپ علیه ایران چالشهای بیشتری را برای شرکتهای اقتصادی آسیای شرقی و اروپا ایجاد میکند.
9- طرح محدودیتهای موشکی و منطقهای ایران
انجام اقدامات متقابل در کاهش تعهدات برجامی ایران منجر به طرح موضوعات جدیدی از سوی کشورهای اروپایی و آمریکا شده است. کشورهای یادشده تلاش داشتند تا قابلیت راهبردی ایران را در قالب برجام2 و برجام3 کاهش داده و از این طریق شکل جدیدی از موازنه قدرت را به وجود آورند. کنارهگیری دونالد ترامپ از انجام تعهدات برجامی منجر به انجام اقدامات متقابل از سوی ایران شد. ترامپ تمامی تلاشهای دیپلماتیک باراک اوباما برای متقاعدسازی مرحلهای ایران را پایان داد. در نگرش اوباما، برجام بهعنوان مقدمهای برای کاهش قابلیت ایران در محیط منطقهای محسوب میشود. ادبیات جدید آمریکا برای انتقاد از قابلیت موشکی و سیاست مقاومت ایران در سال 1398 ماهیت تهاجمی پیدا کرده است.
دونالد ترامپ تلاش دارد تا با طرح موضوع تهدید ایران، تسلیحات بیشتری به کشورهای منطقهای همانند عربستان بفروشد. در سال 1398 زمینه برای فروش سیستمهای ضدموشکی «پاتریوت» و «تاد» آمریکایی به کشورهای منطقهای به وجود آمد. کشورهای غربی درصدد برآمدند تا هدفگیری مجتمع نفتی آرامکو توسط انصارالله یمن را به ایران نسبت دهند. آنان بر این اعتقادند که یمنیها فاقد چنین قابلیتی بوده و هرگونه اقدام نظامی در چنین سطحی مربوط به کشوری است که از قابلیت ترکیبی موشکی و پهپادی برخوردار است. شکلگیری چنین حادثهای را میتوان آغازی برای اعمال فشارهای سیاسی و امنیتی بیشتر علیه ایران تلقی کرد.
در چنین فرآیندی برخی از بازیگران اروپایی درصدد برآمدند تا موضوع حمایت تسیلحاتی ایران از انصارالله یمن را در شورای امنیت سازمان ملل مطرح کنند. انجام چنین اقداماتی به مفهوم آن است که آمریکا تلاش داشت تا شکل جدیدی از سیاست قدرت را علیه ایران اعمال کرده و از این طریق نقش منطقهای خود را ارتقا دهد. ایالاتمتحده همواره از سیاست جنگهای نیابتی و منازعات کمشدت در محیط منطقهای خلیجفارس و خاورمیانه عربی استفاده کرده است.
محدودسازی قدرت ایران در محیط منطقهای بهمثابه افزایش قدرت عربستان و اسرائیل محسوب میشود. تلاش برای محدودسازی قدرت منطقهای و موشکی ایران براساس ضرورتهای راهبردی و تصویب قانون کاتسا در کنگره ایالاتمتحده حاصل شد. قانون سیدا در اوایل سال 2018 به «قانون کاتسا» تبدیل شد. در قانون کاتسا، زمینه برای تحریم سپاه پاسداران در قالب «تحریمهای ایالاتمتحده علیه گروههای تروریستی» تنظیم شد. تمامی اقدامات یادشده در راستای محدودسازی نقش منطقهای ایران انجام گرفته است.
10- ناتوی منطقهای و گسترش حضور نظامی آمریکا در خلیجفارس
گام اول سازماندهی ناتوی منطقهای مربوط به سالهای پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001 بوده که منجر به اتخاذ یک «موضع جمعی و فراگیر» شد. کشورهای عضو پیمان ناتو با 26 کشور عضو، علیه تروریسم در افغانستان و تسلیحات کشتار جمعی در عراق، مواضع نسبتا همگونی را اتخاذ کردند. در این فرآیند، مرحله جدیدی در ماموریتهای ناتو در رابطه با آنچه «تهدیدات جدید» مینامند، شکل گرفته و منجر به طرح موضوع ابتکار استانبول و ناتوی خاورمیانهای شده است.
در روند برگزاری اجلاسیه وزرای دفاع کشورهای عضو ناتو در اجلاسیه بروکسل که در 15 و 16 فوریه 2017 برگزار شد، بار دیگر موضوع مربوط به سازماندهی نهادهای منطقهای ناتو مورد بررسی قرار گرفت. در روند برگزاری اجلاسیه 2014 ناتو در ولز، اجلاسیه وزرای دفاع ناتو 2015 در بروکسل و اجلاسیه 2016 ورشو، وزرای دفاع کشورهای عضو پیمان ناتو تلاش دارند تا زمینههای لازم برای ایجاد نهادهای منطقهای مرتبط با ماموریتهای راهبردی، دفاعی و امنیتی ناتو را بهوجود آورند. چنین رویکردی در اجلاسیه وزرای دفاع کشورهای ناتو در فوریه 2018 مورد تأکید قرار گرفت.
با توجه به الگوهای رفتاری یادشده ناتو تلاش دارد تا از سازوکارهای مربوط به «اقدامات اطمینانبخش» برای نقشیابی منطقهای استفاده کند. تحقق این امر نیازمند تطبیق قابلیتهای ناتو با تهدیدات جدیدی است که از سوی گروههای تروریسم تکفیری در محیط منطقهای سازماندهی شده است. آزادی عمل متحدان برای پاسخگویی به تهدیدات منجر به افزایش حضور نظامی این بازیگران در محیط منطقهای شده است. اینکه اردوغان در ارتباط با حفظ امنیت، حاکمیت و تمامیت ارضی کشورهای سوریه و عراق از ادبیات تهاجمی بهره میگیرد را میتوان ناشی از سازوکارهای اطمینانبخش ناتو و همچنین دادن «آزادی عمل تاکتیکی و عملیاتی» ناتو به متحدان برای پاسخگویی به تهدیدات دانست.
11- طرح موضوع معاهده عدمتعرض در روابط ایران و کشورهای حوزه خلیجفارس (طرح هرمز)
تنظیم «معاهده عدمتعرض» عموما بین کشورهایی شکل میگیرد که در «معرض تهدیدات امنیتی» قرار دارند. در برخی از دورانهای تاریخی نشانههایی از کنش امنیتی پرمخاطره میان کشورهای منطقهای و بازیگران نظام بینالملل وجود دارد که کشورها برای «موازنه قدرت منطقهای» و «تحقق بیطرفی» سایر بازیگران تلاش میکنند تا از سازوکارهای مربوط به پیمانهای عدمتعرض استفاده کنند. ایران از سال 1990 به بعد، تلاش کرد تا زمینههای همکاری سازنده با کشورهای حوزه خلیجفارس را در دستور کار قرار دهد.
چنین فرآیندی در سال 1998 منجر به شکلگیری «کمیته حسننیت» در روابط ایران و کشورهای حوزه خلیجفارس شد. در آن دوران تاریخی، عربستانسعودی تلاش کرد تا «نقش موازنهگر» بین کشورهای منطقهای خلیجفارس با ایران را ایفا کند. واقعیت آن است که تنظیم هرگونه پیمان عدمتعرض بدون توجه به نقش بازیگر موازنهدهنده امکانپذیر نخواهد بود. اگر کمیته حسننیت میتوانست روندهای کنش الگویی خود را براساس حل مرحلهای اختلافات تنظیم کند، طبیعی است که زمینه برای شکلگیری نشانههایی از «موازنه تهدید» و «موازنه قدرت شکننده» در روابط ایران با کشورهای خاورمیانه بهویژه واحدهای حوزه خلیجفارس حاصل نمیشد.
معاهده عدمتعرض شکلی از «موازنه قدرت» بین کشورهایی است که در شرایط تهدید و بیثباتیهای منطقهای قرار دارند. چنین کشورهایی تلاش میکنند تا امکان ائتلاف سایر بازیگران تهدیدکننده با کشورهای مورد نظر برای تنظیم معاهده عدمتعرض را به حداقل ممکن کاهش دهند. کشورهایی که در معرض تهدیدات بینالمللی قرار دارند یا نشانههایی از مداخلهگرایی قدرتهای بزرگ را مانیتورینگ میکنند، تلاش دارند تا محیط پیرامونی خود را در وضعیت ایمنسازی مرحلهای قرار دهند.
علت عدمامکانپذیری تنظیم پیمان عدمتعرض بین ایران و کشورهای حوزه خلیجفارس را میتوان در الگوی ارتباطی آمریکا با هر یک از کشورهای منطقهای دانست. آمریکا با کشورهای منطقهای خلیجفارس دارای نشانههایی از «اتحاد نظامی» است. طبیعی است که کشورهای منطقهای حوزه خلیجفارس، بخشی از عرصه تعامل ائتلافی با آمریکا و سایر کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی محسوب میشوند. در چنین شرایطی، ایران قادر نخواهد بود تا کشورهای منطقهای را در پیمان عدمتعرض قرار دهد.
الگوی ارتباطی آمریکا و کشورهای حوزه خلیجفارس براساس نشانههایی از «اتحاد راهبردی» بوده است. الگوی کنش بازیگران در فضای اتحاد راهبردی به معنای شکل خاصی از تعامل محسوب میشود که هر یک از بازیگران تلاش میکنند تا حداکثر امنیت را برای خود و دیگران تنظیم کنند. نشانههای اتحاد استراتژیک آمریکا و کشورهای حوزه خلیجفارس را میتوان در چارچوب همکاریهای نظامی، دفاعی و مانورهای مشترک نظامی مشاهده کرد. الگوی تعامل آمریکا و ناتو با کشورهای حوزه خلیجفارس فراتر از «اتحاد نظامی» بوده و کشورها تلاش دارند تا شکل خاصی از همکاریهای امنیتی را تنظیم کنند. همکاریهای امنیتی برای مقابله با تهدیدات مشخصشده حاصل میشود.
12- معامله قرن ؛ علیه فلسطین
بسیاری از نظریهپردازان موضوعات منطقهای و سیاست خارجی مفهوم «معامله قرن» را در ارتباط با امکانپذیری طرح صلح فلسطین و اسرائیل براساس میانجیگری ایالات متحده تبیین میکنند. چنین رویکردی بهمعنای پذیرش متقابل بازیگرانی در خاورمیانه عربی و آسیای جنوبغربی است که هر یک از آنان دارای اهداف و مطلوبیتهای خاصی در سیاست بینالملل هستند. در «معامله قرن» این مفهوم مورد تأکید قرار گرفت که زمینه برای شکلگیری دولت مستقل فلسطینی بهوجود میآید، درحالیکه در ساختار و فرآیند پیشبینیشده طرح معامله قرن، هیچگونه اصالتی برای حاکمیت ملی فلسطین مشاهده نمیشود؛ به همین دلیل است که طرح معامله قرن با واکنش بسیاری از گروههای فلسطینی و دولتهای اسلامی روبهرو شد.
براساس طرح معامله بزرگ قرن، شهر «ابودیس» بهعنوان پایتخت دولت فلسطینی محمودعباس پیشبینی شده است. این طرح در دوران باراک اوباما هیچگاه از سوی آمریکاییها مورد پذیرش و تأکید قرار نگرفت. براساس طرح معامله قرن که از سوی دونالد ترامپ حمایت شده، بسیاری از روستاها و محلههای عربی که فلسطینیها در آن زندگی میکردند، به دولت خودگردان واگذار خواهند شد؛ بهگونهای که یک معبر برای دسترسی آنان به مسجدالاقصی نیز پیشبینی میشود.
مفهوم معامله قرن از این جهت اهمیت دارد که زمینه تغییر در شکلبندیهای جغرافیایی و ژئوپلیتیکی در حوزه همجوار اسرائیل را بهوجود میآورد. اسرائیل تلاش دارد تا بقا و امنیت خود را براساس مشارکت و همکاری برخی از کشورهای منطقهای تنظیم کند. ایالات متحده تلاش داشته تا نقش میانجی در روند صلح خاورمیانه ایفا کند. برخی از پژوهشگران به این موضوع اشاره دارند که طرح معامله قرن، مسائل راهبردی و ایالاتمتحده و کشورهای منطقهای را دچار مشکل دیپلماتیک میکند.
دفتر سیاسی حماس مخالفت خود را با آنچه معامله قرن نامیده میشود، به دلیل نادیدهگرفتن حق حاکمیت فلسطینیها اعلام کرده است. جنبش مقاومت فلسطین برای خنثیسازی طرح معامله قرن، راهبرد «تظاهرات برای بازگشت» تا تحقق اهداف گروههای فلسطینی را در دستور کار قرار داده است. چنین رویکردی به مفهوم گسترش مبارزه مدنی و کنش غیرخشونتآمیز برای افشای سیاست سرکوب توسط رژیم صهیونیستی محسوب میشود. موضوع معامله قرن تاکنون مورد پذیرش گروههای اجتماعی در فلسطین نیز قرار نگرفته است.
گروههای فلسطینی در بیان علت مخالفت خود با طرح معامله قرن به این موضوع اشاره دارند که اولا حق بازگشت آوارگان ماهیت قانونی دارد. دوم اینکه آنان قدس را بهعنوان پایتخت فلسطین میدانند. کشورهای مصر، اردن و روسیه در زمره مخالفان طرح معامله بزرگ قرن محسوب میشوند. سیدحسن نصرالله نیز چنین طرحی را بهعنوان مشکلی بزرگ برای آینده گروههای فلسطینی دانست؛ فرآیندی که میتواند چالشهای جدیدی را برای کشورهای منطقه ایجاد کند.
پیروزی نتانیاهو در انتخابات می2019 بار دیگر موضوع مربوط به معامله قرن را در مرکز سیاست امنیتی اسرائیل، کشورهای خاورمیانه و ایالاتمتحده قرار داده است. در جریان مبارزات انتخاباتی اسرائیل، رقبای بنیامین نتانیاهو از تأخیر اعلام این توافق از سوی ایالاتمتحده استقبال کردند. بخشی از موفقیت نسبی نتانیاهو در «انتخابات کنیست» ناشی از مطلوبیت طرح معامله قرن برای بسیاری از گروههای یهودی افراطی است. در اول ژوئن 2019 مقامهای آمریکایی اعلام کردند که پیگیری طرح معامله قرن تا سال 2020 به تاخیر میافتد.
حامیان اصلی طرح معامله قرن در آمریکا را افرادی همانند «جرالد کوشنر»، «جیسون گرین بلت» فرستاده ویژه آمریکا در امور خاورمیانه و «دیوید فریدمن» سفیر آمریکا در اسرائیل تشکیل میدهند. طرح معامله قرن حتی با رویکرد «راهحل دو کشور» مغایرت داشته و مبتنی بر نقش محوری اسرائیل در قالب «راهحل یک کشور» خواهد بود. بسیاری به این موضوع اشاره دارند که معامله قرن، هویت و موجودیت گروههای فلسطینی را تحتالشعاع قدرت و راهبرد امنیتی اسرائیل قرار میدهد. در نتیجه چنین فرآیندی، هویت و موقعیت گروهها و دولت فلسطینی ماهیت حاشیهای پیدا خواهد کرد.
13- قرارداد صلح ناپایدار آمریکا و طالبان
دونالد ترامپ برای خروج از بنبست امنیتی آسیای جنوبغربی تلاش قابلتوجهی به انجام رساند تا با طالبان افغانستان به توافق امنیتی و راهبردی دست یابد. مذاکرات طالبان و دولت آمریکا در چندین مرحله تاریخی با وقفه روبهرو شد. شکلگیری چنین وقفهای را میتوان بخشی از تفاوتهای ادراکی آمریکا و گروههای اسلامگرا در افغانستان دانست. اگرچه توافق آمریکا و طالبان در اواخر فوریه 2020 به تصویب رسید اما در اولین روزهای مارس 2020 از سوی نظامیان آمریکایی نقض شد.
حضور مایکل پمپئو در اجلاسیه دوحه برای امضای موافقت طالبان و آمریکا بیانگر اهمیت چنین موضوعی برای دولت آمریکا خواهد بود، درحالیکه واقعیتهای محیطی و راهبردی افغانستان مانع از اجرای سیاستهای یکجانبه آمریکا برای تثبیت موقعیت نظامی و عملیاتی آنان در منطقه خواهد شد. اگرچه ایالاتمتحده همواره در نقض قراردادهای امنیتی، اقتصادی و راهبردی ابتکار عمل دارد اما توافق با طالبان افغانستان برای ایالاتمتحده اهمیت ویژه و منحصربهفردی در آینده سیاسی منطقهای خواهد داشت. آمریکا در 19 سال گذشته هزینههای نظامی و اقتصادی زیادی در جنگ افغانستان متحمل شده است. ترامپ تلاش دارد تا زمینه خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان تا سال 2021 به وجود آید. واقعیتهای موجود نشان میدهد که تفاوت بین دیدگاههای دولت آمریکا، دولت افغانستان، طالبان و سایر گروههای جهادی افغانستان وجود داشته و این امر مانع از دسترسی آنان به توافق باثبات در آینده خواهد شد. از آنجایی که تفاوتهای ادراکی طالبان و دولت آمریکا در مورد آینده امنیت افغانستان بسیار زیاد است، بنابراین بعید به نظر میرسد که چنین توافقی بتواند اولا اهداف تاکتیکی آمریکا را تامین کند، ثانیا به تداوم توافق انجامشده منجر شود.
نتیجهگیری
بخش قابلتوجهی از بحرانهای منطقهای بیانگر واقعیت اجتنابناپذیری است که میتوان آن را در «ژئوپلیتیک کمربند شکننده» در آسیای جنوبغربی جستجو کرد. در هیچیک از حوزههای منطقهای به اندازه حوزه جغرافیای امنیتی که ایران در آن قرار دارد، پایگاههای نظامی آمریکا و تمرکز نیروهای آمریکایی وجود ندارد. سیاست قوممحوری آمریکا معطوف به هژمونی منطقهای بوده است. برخی از اقدامات نظامی آمریکا در سال 1398 را میتوان انعکاس نشانههایی از قوممحوری آمریکایی و شخصیت دونالد ترامپ دانست.
سیاست مقاومت ایران که بخشی از فضای آرمانگرایانه راهبردی تلقی میشود، به چالشهای جدی برای سیاست منطقهای آمریکا منجر شده و نشانههایی از هژمونی شکننده را به وجود آورده است. هرگاه یک قدرت بزرگ جهانی همانند آمریکا از انگیزه تاکتیکی برای هژمونی منطقهای برخوردار باشد و توسط یک بازیگر منطقهای همانند ایران کنترل و مهار شود، طبیعی است که زمینه برای ظهور چالشهای جدیدتری در فضای منطقهای وجود خواهد داشت.
دیدگاه تان را بنویسید