بدل شرقی ؛ پشت پرده توافق بلند مدت چین و ایران
براساس آنچه تا کنون در رسانهها منتشر شده است جمهوری اسلامی ایران و چین در حال نهایی کردن سندی هستند که براساس آن طرفین قصد دارند چارچوب مشخصی را برای همکاریهای اقتصادی و نظامی خود طی دو دهه آینده ایجاد کنند. صرفنظر از انتقادات و حمایتهایی که این روزها از سوی مخالفان و موافقان درباره این سند مطرح شده، یادداشت
پیش رو قصد دارد این موضوع را مورد بررسی قرار دهد که اولا چه انگیزههای احتمالی دو کشور چین و ایران را به امضای چنین سندی متمایل کرده است؟ و دوم اینکه تاثیر این همکاریها به خصوص در حوزه نظامی بر آینده روابط چین با غرب چه میتواند باشد؟
پیش از ورود به بحث اصلی لازم است به این نکته اشاره شود که در حقوق بینالملل بین مواردی همچون معاهده (Treaty)، یادداشت تفاهم
(Memorandum of understanding)، میثاق (pact) و پروتکل (protocol) از لحاظ تعهدات حقوقی ایجاد شده برای طرفین تفاوتهایی وجود دارد. بنابراین این مساله که درنهایت توافق میان ایران و چین تحت چه عنوانی به امضای طرفین برسد از نظر حقوقی و بار تعهداتی که برای هریک از طرفین (چین و ایران) به همراه خواهد داشت کاملا میتواند متفاوت باشد. اما فارغ از این تمایزات در حوزه حقوقی، هر توافقی به معنای تحلیل هزینه- فایده و بررسی امتیازات داده شده و گرفته شده از سوی طرفین است و در عمل دستیابی به توافق نتیجه برآوردی است که هریک از طرفین از ستادهها و دادههای خود به عمل آورده است، از آنجا که توافق ایران و چین نیز از این مساله مستثنی نیست، در ادامه به صورت مختصر به بررسی انگیزهها و اهداف چین و ایران در سند راهبردی پرداخته میشود.
الف - انگیزهها و اهداف ایران
در رابطه با پیشرانها و انگیزههای جمهوری اسلامی ایران برای مشارکت راهبردی با چین میتوان به دو انگیزه یا دو علت مهم اشاره کرد. اولین و شاید مهمترین انگیزهای که نزد ایران میتوان سراغ گرفت شرایط اقتصادی و سیاسی است که جمهوری اسلامی ایران پس از خروج امریکا از برجام با آن روبهرو شده است. موافقان این توافق بر این باور هستند که نیاز ایران به کسب درآمد، جذب سرمایههای خارجی و دریافت تکنولوژی در شرایط تحریم و بنبست ایجاد شده در روابط ایران با غرب، چارهای جز ارتباط گرفتن با چین پیش روی کشور قرار نداده است. به عبارت بهتر از نگاه این دسته از افراد در شرایط کنونی مهمترین مسیر برونرفت ایران از وضعیت نامناسب اقتصادی، سرمایهگذاری روی توان و پتانسیل اقتصادی چین است. در کنار این انگیزه اصلی، ایده عبور نظام بینالملل از دوران هژمونی امریکا و برداشتهایی که راجع به نقش شرق (چین و روسیه) در آینده نظام بینالملل در میان برخی کارشناسان و حتی لایههایی از دستگاه سیاست خارجی ایران وجود دارد را نیز شاید بتوان از دیگر انگیزههای تصمیم گیرندگان در این رابطه قلمداد کرد. اشاره صریح در بیانیه مشترک مشارکت جامع راهبردی مبنی بر حمایت از روند چندقطبی شدن نظام بینالملل را میتوان تاییدی بر وجود این انگیزه نزد طرف ایرانی درنظر گرفت. در مجموع میتوان گفت فقدان چشمانداز روشن راجع به آینده روابط ایران با غرب از یکسو و برداشتهای مثبتی که از نقش چین و روسیه در شکلدهی به نظم آینده بینالملل در میان بخشهایی از تصمیمگیرندگان وجود دارد از مهمترین دلایلی هستند که جمهوری اسلامی ایران را به سمت دستیابی به چنین توافقی با چین ترغیب کرده است.
اما حتی اگر بتوان با بخشهایی از این انگیزهها یعنی نیاز ایران به کسب درآمد و جذب سرمایههای خارجی برای غلبه بر مشکلات اقتصادی خود موافق بود، در صورتی که آنچه توسط برخی رسانهها مطرح شده است درست باشد به نظر میرسد در این توافق مواردی وجود دارد که نیازمند تامل و بررسی بیشتری است. اولین موضوع در این زمینه طول مدت این قرارداد است. مشخص نیست به چه دلایلی روابط خارجی و اقتصادی کشور تا 25 سال آینده یعنی یک ربع قرن دیگر تحتالشعاع وضعیت کنونی ترسیم و مهمتر از آن برای شرکتهای چینی یک وضعیت خاص و ویژه در اقتصاد کشور درنظر گرفته شده است. این درحالی است که کشورها معمولا به منظور حفاظت بهتر از منافع خود به دنبال ایجاد تنوع و افزایش شرکای اقتصادی و سیاسی خود هستند. اگر آنچه از این قرارداد در رسانهها منتشر شده درست باشد به نظر میرسد دست بالا دادن به یک کشور خارجی در اقتصاد میتواند آسیبهایی را برای آینده اقتصادی و سیاسی کشور
به همراه داشته باشد.
مساله دیگر موضوع ارایه تخفیفهای قابلتوجه به طرف چینی برای خرید نفت و گاز و محصولات پتروشیمی ایران است. مطابق با آنچه برخی رسانهها اشاره کردهاند چین نهایتا و در مجموع از یک تخفیف 32درصدی برای خرید نفت و گاز ایران برخوردار خواهد بود که این مساله در صورت صحت داشتن یکی دیگر از انتقاداتی است که راجع به سند همکاریهای 25 ساله ایران و چین میتوان مطرح کرد. علاوه بر این میتوان به این موضوع هم اشاره کرد که اختیار دادن به چین برای معوق ساختن پرداختهای خود به مدت دو سال، یا پرداخت پول ایران با سایر ارزها غیر از دلار، نهایتا ایران را در استفاده بهینه از منابع درآمدی خود دچار مشکلاتی خواهد کرد. در مجموع در صورت واقعیت داشتن آنچه مورد اشاره قرار گرفت به نظر میرسد همه این موارد تحتتاثیر چشمانداز مبهم ایران برای بهبود روابط خود با غرب نادیده گرفته شده است.
ب- اهداف و انگیزههای چین
چین باتوجه به جایگاه اقتصادی و جمعیت بسیار بالایی که دارد برای رشد اقتصادی خود به شدت نیازمند انرژی و بازار دیگر کشورهاست. تا اینجای کار تلاش چین برای دستیابی به انرژی ارزانتر و حضور در قراردادهای پر سود امری طبیعی و کاملا همسو با منافع این کشور است. ضمن اینکه موقعیت ژئوپلیتیک ایران نیز میتواند از نگاه چینیها ایران را به یک مسیر مناسب برای پیشبرد پروژه یک کمربند- یک جاده تبدیل کند.
اما به نظر میرسد که دیدن موضوع تنها از زاویه انگیزه چین برای دستیابی به انرژی ارزان ما را در فهم دقیق موضوع دچار مشکل کند. چین همانقدرکه نیازمند دریافت انرژی ارزان و قراردادهای پرسود است، نیازمند ثبات در مسیرهای جریان انرژی و تضمین دریافت انرژی نیز هست، به همین خاطر از نگاه چینیها هرگونه برهم خوردن ثبات در منطقهای که نقش اصلی در تامین انرژی چین را دارد تهدیدی علیه امنیت اقتصادی این کشور به حساب خواهد آمد. در این میان روابط چین با کشورهای عرب خلیجفارس، هم از حیث رفع نیاز این کشور به انرژی و هم از حیث ابعاد تجاری و بازار کالاهای صادراتی از اهمیت بسزایی در سیاست خارجی چین برخوردار است و هر موضوعی که احتمال ایجاد تهدید برای این روابط را داشته باشد از نگاه چینیها موضوعی حائز اهمیت محسوب میشود که در محاسبات سیاست خارجی خود به آن توجه ویژهای خواهند داشت. اهمیت این مساله برای چینیها به اندازهای است که از نگاه برخی کارشناسان، چین به خاطر بر هم نخوردن رابطه خود با امریکا و کشورهای شورای همکاری خلیجفارس همچنان حاضر به پذیرش عضویت ایران در پیمان شانگهای نیست. نباید فراموش کرد که عربستان و امارات متحده عربی اولین و دومین شرکای تجاری چین در خاورمیانه هستند و همین مساله چین را در گسترش روابط با ایران دچار ملاحظاتی خواهد کرد. بنابراین پرسشی که مطرح است این است که آیا چینیها حاضر هستند به خاطر مشارکتهای اقتصادی با ایران هزینه تیره شدن روابط خود با دیگر کشورها را پرداخت کنند، بهویژه اینکه تیره بودن روابط ایران با غرب و تحریمهای امریکا قطع یقین هر گونه همکاری اقتصادی میان چین و ایران را با موانعی مواجه خواهد کرد که نمونههای آن را در گذشته میتوان مشاهده کرد. به نظر میرسد آنچه چین در این سند راهبردی دنبال میکند دریافت نفت ایران آن هم در ازای مجبور کردن ایران برای واردات کالاهای چینی است، در زمینه پروژههای مرتبط با نفت و گاز یا پروژههای زیرساخت نیز نهایتا چین نه
به دنبال انتقال تکنولوژی و دانش فنی، یا توسعه صنایع ایران آنطورکه حامیان داخلی این سند میگویند که بیشتر به دنبال کسب سود و احتمالا اشتغالزایی برای نیروی کار خود در ایران با رعایت ملاحظات گفته شده برای برهم نخوردن روابطش با دیگر شرکای تجاری و سیاسی است. استدلال گفته شده در رابطه با تاثیر همکاریهای اقتصادی چین با ایران بر روابط این کشور با دیگر بازیگران بینالمللی را عینا میتوان در مورد همکاریهای نظامی درنظر گرفته شده در این سند به کار برد. آنچه تاکنون میتوان از سیاست خارجی چین استنباط کرد این است که چین با تمرکز بر رشد و توسعه اقتصادی، از مدلی در سیاست خارجی پیروی میکند که میتوان آن را نوعی سیاست خارجی اقتصادمحور و به دور از ایجاد تنشهای سیاسی قلمداد کرد. این در حالی است که به نظر میرسد همکاریهای نظامی ایران و چین شامل مانورهای مشترک، همکاری در مبارزه با تروریسم، تبادل تجربیات نظامی و ... (مطابق با ویرایش نهایی برنامه همکاریهای جامع ایران و چین منتشر شده توسط وزارت خارجه ج.ا.ا) قادر به ایجاد هزینههایی برای چین باشد و این سوال که آیا چین حاضر است به سمت پرداخت چنین هزینههایی حرکت کند سوال مهمی است.
به نظر میآید که با توجه به شواهد و شرایط موجود، چین در حال حاضر آمادگی ورود به چنین مرحلهای در روابط خارجی خود خصوصا در رابطه با امریکا را نداشته باشد. بنابراین باتوجه به هزینههای احتمالی که حضور نظامی چین در منطقه میتواند برای این کشور چه از جانب ایالاتمتحده امریکا و چه از جانب کشورهای عرب خلیجفارس ایجاد کند، موانعی در طرف چینی برای اجرایی شدن بخشهای نظامی این توافق وجود خواهد داشت. اما شاید بتوان این نکته را هم مدنظر قرار داد که چین در مسیری که برای آینده درنظر گرفته است خود را در نقش جایگزینی برای امریکا تصور میکند و از همین رو قدرتنمایی نظامی و فرا رفتن از قدرتی صرفا اقتصادی را عاملی برای محققسازی و دستیابی به چنین آیندهای درنظر گرفته است. فرید زکریا بر این باور است که ثروتاندوزی زیاد نهایتا دولتها را به ایجاد ارتشهای بزرگ و روی آوردن به سیاستهای تهاجمی متمایل خواهد کرد؛ حال اینکه آیا در مورد چین نیز میتوان قائل به چنین وضعیتی بود موضوعی است که برای قضاوت در مورد آن باید منتظر تحولات آتی بود. تمایل چین به اتخاذ چنین تغییراتی در سیاست خارجی خود ممکن است یادآور نوعی جنگ سرد این بار میان چین و امریکا باشد که خاورمیانه را در مرکز این رقابتها قرار خواهد داد و شاید از نگاه چین افزایش تمرکز امریکا بر خاورمیانه راهی برای کاسته شدن از توجه و سرمایهگذاری این کشور در جنوب شرق آسیا به حساب آید.
نگارنده بر این باور است که شواهد موجود از فقدان چنین انگیزههایی نزد چین برای ورود به یک جنگ سرد با امریکا حکایت دارد. نیاز چین به جریان امن انرژی از خلیجفارس و ثبات این منطقه از یکسو و
درهم تنیدگی اقتصاد چین با اقتصادهای اروپایی و امریکا از سوی دیگر مجال و فرصت چندانی به این کشور برای ورود به یک جنگ سرد در برابر غرب را نخواهد داد. همچنین باید به این موضوع هم توجه داشته باشیم که چین در برابر غرب فاقد یک ایدئولوژی رقیب و جذاب است که همین مساله امکان بلوکبندی و یارگیری این کشور در برابر امریکا را بهشدت دچار ضعف خواهد کرد. اما با همه اینها اگر امکان شکلگیری چنین بلوکبندی در آینده میان قدرت اقتصادی چین و قدرت نظامی روسیه از یکسو و قدرت چندبعدی امریکا از سوی دیگر وجود داشته باشد سوالی که مطرح است این است که آیا ایران توان و آمادگی قرارگیری در چنین رقابتی را دارد و آیا ورود ایران به چنین جبههبندی قادر به تامین منافع ملی ایران خواهد بود؟ آنچه از سیاست عدم تعهد ایران میتوان استنباط کرد ایجاد نوعی توازن در روابط با شرق و غرب است؛ هرچند که این توازن در تئوری نوعی توازن منفی بوده که در قالب شعار نه شرقی- نه غربی تبلور داشته اما آنچه بیش از هر چیز برای سیاست خارجی ما ضرورت دارد تاکید بر ابعاد ایجابی عدم تعهد و برقراری موازنهای مثبت در روابط با شرق و غرب است.
اگر امکان شکلگیری چنین بلوکبندی در آینده میان قدرت اقتصادی چین و قدرت نظامی روسیه از یکسو و قدرت چندبعدی امریکا از سوی دیگر وجود داشته باشد سوالی که مطرح است این است که آیا ایران توان و آمادگی قرارگیری در چنین رقابتی را دارد و آیا ورود ایران به چنین جبههبندی قادر به تامین منافع ملی ایران خواهد بود؟ آنچه از سیاست عدم تعهد ایران میتوان استنباط کرد ایجاد نوعی توازن در روابط با شرق و غرب است؛ هرچند که این توازن در تئوری نوعی توازن منفی بوده که در قالب شعار نه شرقی- نه غربی تبلور داشته اما آنچه بیش از هر چیز برای سیاست خارجی ما ضرورت دارد تاکید بر ابعاد ایجابی عدم تعهد و برقراری موازنهای مثبت در روابط با شرق و غرب است.
دیدگاه تان را بنویسید