خودکشی زنی از دست مزاحمت های پویا و رضا! / من شوهر دارم!
رکنا/ کابوس فیسبوکی یک زن، وی را تا لبه پرتگاه مرگ کشاند و با بدبینیهای شوهرش روبهرو کرد.
هیچکس نمیدانست که پسری آشنا قصد انتقام گیری فامیلی از خانواده داییاش را دارد.
دیماه سالجاری، زنی با مراجعه به دادسرای از چند مرد جوان که با مزاحمت تلفنی زندگی وی و خانوادهاش را کابوسی کرده بود، به طرح شکایت پرداخت. این زن که ناراحت بود و از دست مزاحمهای تلفنی احساس درماندگی میکرد، به بازپرس گفت: مدتی است که چند جوان به موبایل من و تلفن خانهمان زنگ میزنند و زندگی را برایم تبدیل به جهنم کردهاند، به حدی که چندین بار حتی دست به خودکشی زده ام اما زنده مانده ام.
وی در ادامه افزود: نمیدانم آنان تلفن مرا از کجا به دست آوردهاند و با مزاحمتهایشان شوهرم را نسبت به من بدبین کردهاند، به حدی که مرا به شدت زیرنظر گرفته و رفتارش نسبت به من تغییر کرده است و مدام مرا تهدید میکند که اگر در این ماجرا نقشی داشته باشم، طلاقم خواهد داد.
با ادعاهای زن جوان بازپرس پرونده به تیمی از پلیس ماموریت داد تا مزاحمان تلفنی را در کوتاهترین زمان دستگیر کنند و به کابوسهای این زن پایان دهند.
بر این اساس، کارآگاهان با ردیابی تلفنهای مزاحمان دریافتند بیشتر تماس از باجههای تلفن همگانی است و در این میان چند تماس نیز از 2 خط اعتباری با زن جوان گرفته شده است.
بدین ترتیب این 2 خط تحت ردیابی ویژه قرار گرفت و صاحبان آن به نامهای «پویا» و «رضا» شناسایی و به اداره پلیس احضار شدند و در بازجوییهای ابتدایی ادعا کردند که برای کسی مزاحمت ایجاد نکردهاند، ولی هنگامی که دریافتند پلیس از همه ماجرا خبر دارد، ناچار لب به اعتراف گشودند و این بار ادعا کردند که شماره را همان زن جوان در صفحه فیسبوک گذاشته است.
یکی از جوانها گفت: دو ماه پیش درخواست دوستیای از زن جوان پذیرفتم، پس از اینکه این درخواست را قبول کردم، متوجه شدم وی عکسهای مربوط به میهمانیهای خصوصی را در صفحهاش میگذارد و در آنجا شماره خانه و شماره موبایلش را گذاشته بود و درخواست ارتباط دوستی داشت.
پشت پرده کابوس فیسبوکی یک زن
جوان دیگر نیز در حالی که اظهار پشیمانی میکرد، ادعاهای جوان دیگر را تایید کرد و گفت که از طریق فیسبوک شماره تلفنها را به دست آورده و درخواست دوستی از سوی زن جوان بوده است.
با این ادعاها کارآگاهان زن جوان را دوباره تحت بازجویی قرار دادند. وی به آنان گفت: من عضو شبکه فیسبوک نیستم و حتی در خانهمان اینترنت نداریم و از کسی هم نخواستهام که برای من صفحهای در فیسبوک ایجاد کند و نمیدانم عکسهای خصوصیام چگونه در فیسبوک قرار گرفته است.
در این آشفتگی تحقیقاتی، ماموران صفحه فیسبوک زن جوان را زیر نظر گرفته و دریافتند شخص ناشناسی آن را اداره میکند و به درخواستهای دیگران جواب میدهد، بنابراین خط ارتباطیای که ناشناس با آن به اینترنت وصل میشد، تحت ردیابی قرار گرفت و پلیس موفق به شناسایی محل اتصال شد.
با همین سرنخ، ماموران به خانه مرد ناشناس رفتند و وی را که «شهرام» نام دارد، دستگیر کردند و در همان بررسیهای ابتدایی دریافتند شهرام پسرعمه زن جوان است.
شهرام که تصور نمیکرد پلیس وی را به این سرعت شناسایی کرده باشد، به جرم خود اعتراف کرد و گفت که اختلاف خانوادگی و فامیلی باعث این انتقامگیری شده است.
بنابر این گزارش، با اعتراف پسرعمه تبهکار به کینهجویی اینترنتی، وی همراه 2 جوان دیگر به اتهام مزاحمت تا بررسیهای قضایی روانه زندان شد.
گفتوگو با مرد کینهجو
شهرام 25 ساله بوده و پس از بازداشت از کار خودش ابراز پشیمانی میکند. وی هنوز به عمق آزار و اذیتهایش پی نبرده است. کاری که کم مانده بود دخترداییاش دست به خودکشی بزند!
از اختلاف برایمان بگو؟
راستش مدتی بود که بین خانوادهام و داییام شکرآب شد و اختلافاتمان شدت گرفت و در این میان داییام آبروی پدرم را نزد فامیل برده بود و رفتارهایش خیلی اذیتمان کرد، بنابراین تصمیم گرفتم هرطور شده انتقام بگیرم و نقشهای به سرم زد. با استفاده از عکسهای دخترعمهام که در آلبوممان بود و اسکن آنها، عکس را در صفحهای که به نام دخترداییام ایجاد کرده بودم، گذاشتم و شماره تلفن و موبایلش را نیز در همان صفحه گذاشتم و برای مردان جوان درخواست دوستی و رابطه میفرستادم و از این کار لذت میبردم، زیرا میدانستم تماس زیادی با وی گرفته خواهد شد و زندگیاش به جهنم تبدیل میشود.
عذاب وجدان نداشتی؟
نه، زیرا خانوادهاش ما را خیلی اذیت کرده بودند.
دخترداییات هم در این ماجراها مقصر بود؟
فکر نمیکنم.
پس چرا وی را قربانی نقشه شومت کردی؟
میخواستم حال داییام را بگیرم.
به نظرت این کار درست بود؟
سکوت!
اگر کسی مزاحم خانوادهات میشد، چه کار میکردی؟
پدرش را درمیآوردم و زندگیاش را سیاه میکردم.
خانوادهات خبر داشتند؟
نه، به هیچوجه. اگر میدانستند حتما نمیگذاشتند این کارها را بکنم.
دخترداییات را اینجا دیدی؟
بله!
چیزی هم به تو گفت؟
بله، گریه کرد و گفت که چه گناهی کرده است که من دست به چنین کاری زدهام. میگفت کم مانده بود دست به خودکشی بزند.
تو چه چیزی گفتی؟
هیچی، سرم را پایین انداخته و از کارم به شدت پشیمان شده بودم.
فکر میکردی پلیس دستگیرت کند؟
نه، وقتی آنها به خانهام آمدند و دستگیرم کردند، از شدت ترس خیس عرق شده بودم.
به نظرت ماجرایی را که رقم زدی، به کجا میرسد؟
با کدورتی که میان خانوادههایمان است، فکر نمیکنم رضایت بدهند و حتما باید زندان بروم.
حرف آخر؟
خیلی پشیمان هستم، نه به خاطر اینکه بازداشت شدهام، به خاطر اینکه آبروی دخترداییام را بردهام و کار را به جایی رساندهام که وی تا آستانه مرگ پیش رفته بود و شوهرش را به وی مشکوک کرده بودم. میدانم کارم خیلی زشت و دور از انسانیت بود و خدا کند مرا ببخشد.
دیدگاه تان را بنویسید