افشای جزئیات یک همسرکشی پس از ۸ سال
روزنامه شهروند/ آذر ماه سال ۹۲ ساعت از نیمه شب گذشته بود که تلفن همراهش به صدا درآمد. آن سوی خط زن برادرش پشت سر هم با صدایی وحشتزده خبر بیخبری بهرام را جار میزد. گرد سفر از لباسهایش رخت نبسته بود که عازم تهران شد. تا تهران زنگ کلمات در ذهنش تکرار میشد و میپیچید که بهرام از سر شب از منزل خارج شده و هنوز برنگشته است. با گذشت ۷ سال تب ناشی از آن شب در وجودش سرد نشده است.
از تعریفکردن حادثه سر باز میزند. یادآوری به قدری ذهنش را آشفته میکند که کلمات کنار هم معنا نمیگیرند. با کمی هلدادن ذهنش به گذشته، کلمات مفهوم خود را به دست میآورند.
«با همسرم به شمال رسیده بودیم که زن برادرم با من تماس گرفت و با نگرانی گفت بهرام هنوز به خانه برنگشته است. سریع تصمیم به برگشت گرفتیم. وقتی رسیدیم خبری از بهرام نبود. به پزشکی قانونی، بیمارستانها و هر جایی که به عقلمان میرسید خبر دادیم اما خبری نگرفتیم. یک هفته بعد در لیست اشخاصی که تشخیص هویت داده نشدهاند، عکس برادرم را نشانم دادند.»
نفس در سینهاش حبس شد و به سختی به بیرون درز پیدا کرد. «در جاده بهشت زهرا رها شده بود. به خاطر همراه نداشتن کارت شناسایی ثبت هویت نشده بود. پزشکی قانونی علت فوت را قتل اعلام کرد. فکرم هزار جا رفت جز به همان یک جا.»
قهقرا
وجودش پر از ای کاشهایی شد که زنگوله نامرئی حسرت را در کلامش به صدا درآورد.
«دو سال قبل از آن حادثه، اتفاقات عجیبی برای برادرم رخ داد. از ویلایی که در اطراف تهران داشت، سرقت شد. کابلهای برق ویلا همه از جا در آمده بود. ماشینش آتش زده شد. حتی یک روز برایم تعریف کرد شخصی بهعمد با ماشین به او حمله و بعد فرار کرده بود. حرفهایش خندهدار بود، آن قدر که سر به سرش میگذاشتم و میگفتم فکر میکنی رئیسجمهوری هستی. کی به زندگی تو کار دارد. اما نمیدانستم این خندهها به قهقرا ختم میشود.»
بساط پراکنده کولهبار خاطرات تلخ را جایی دیگر از ذهنش پهن میکند.
«وقتی پزشکی قانونی علت فوت برادرم را قتل اعلام کرد، مراحل شکایت را شروع کردیم. اداره آگاهی در این مورد بسیار دقیق عمل کرد. حدود یک ماه بعد پرده از این جنایت وحشتناک برداشته شد و پلیس راز قتل را برملا کرد.» سکوت تمام جملاتش را پوشاند.
۱۵ سال زندگی مشترک
مهیار برادر مقتول میگوید چون خودمان زیر سایه نامادری بزرگ شدیم بهرام دوست نداشت این اتفاق برای دخترش تکرار شود.
«همسر برادرم نسبت فامیلی دوری با ما دارد. وقتی شانزده ساله بود با بهرام ازدواج کرد. حاصل این ازدواج زهرا شد. دو، سه سال آخر زندگی مشترکشان دچار مشکل شده بود. ما متوجه شده بودیم اما بهرام هیچ وقت علت اصلی را برای ما نمیگفت. فقط به شکهایی که به همسرش بر سر رفتارهای عجیب و مرموز پیدا کرده بود، گاهی اشارهای میکرد.
حتی همسر بهرام مدتی را به بهانه قهر خانه پدرش ماند. مشکلاتشان بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه علت اصلی این بحثها و درگیریها به گوش ما هم رسید. همسر برادرم با پسری به نام بهنام که چند سال از خودش کوچکتر بود آشنا شده بود و حدود یکی، دو سالی از رابطهشان میگذشت.
درست همان مدتی که تمام آن اتفاقات بد برای برادرم در ویلا و خیابان اتفاق میافتاد. بهنام از هر طریقی سعی میکرد به بهرام صدمه وارد کند. وقتی برادر من موضوع را متوجه شد باز هم به خاطر زهرا دنبال راهحلی برای به دندانکشیدن زندگی مشترکشان میگشت. این وضعیت آن قدر ادامه پیدا کرد تا اتفاقی که نباید میافتاد، افتاد.»
شب حادثه
حس تلخی توأم با نفرت به صدایش هجوم آورد. «تمام مکالمهها از افرادی که با بهرام در ارتباط بودند به وسیله پلیس ردیابی شد. نتیجه این ردیابی به بهنام و همسر برادرم ختم شد.
همسر برادرم سیمکارتی در مدت آشنایی با بهنام تهیه کرده بود و با آن خط با او در ارتباط بود و هیچ کس هم متوجه این موضوع نشده بود. همسر برادرم این خط را یک روز تمام بعد از شب حادثه خاموش میکند.
بهنام برای ارتباط با زن برادرم مجبور میشود با خط اصلیاش تماس بگیرد. پلیس همان جا بود که مکالمه آنها را ردیابی کرد. چند روزی پیامها و مکالمات آنها زیر نظر گرفته شد و تمام شکها به یقین مبدل شد.» جملات بوی انتقام گرفت.
«شبی که زن برادرم با من تماس گرفت با نقشه قبلی کلید منزل را در اختیار بهنام قرار داده بود. بهنام به همراه ۵ نفر که دو نفر آنها زیر ۱۸ سال بودند و نفر سوم و چهارم برادر بهنام و دوستش بودند همان شب به طور وحشیانهای در خواب برادرم را به قتل رساندند.
بعد همسرش برای پاککردن صورتمسأله به طور نمایشی با من تماس گرفت. با چاقو و قمه وارد خانه شده بودند. زهرا دختر برادرم شاهد این جنایت وحشتناک بود؛ اما چون ۹ سال بیشتر نداشت با تهدیدهای آنها زبان به سکوت بسته بود. بعد از به قتل رساندن بهرام او را به جاده بهشت زهرا میبرند و در گوشهای رهایش میکنند.»
این زن هم پدرم را از من گرفت هم مادرم را روز دادگاه را با جمله عجیب زهرا شروع کرد. «وقتی قاضی از زهرا پرسید مادرت را میبخشی؛ زهرا در پاسخ جواب داد این زن را نمیشناسم. این زن هم پدرم را از من گرفت و هم مادرم را. در تمام جلسات دادگاه بهنام در دفاع از خود مرتب تکرار میکرد که این زن به من دروغ گفت در صورتی که شوهر داشت.
من گمان میکردم مجرد است. زن برادرم در دادگاه اعلام کرد که بهنام و همراهانش آن شب با تهدید و زور وارد خانه شدند. در صورتی که همین خانم کلید منزل را در اختیار آنها قرار داده بود. او با عنوان اینکه آنها مرا تهدید به مرگ کردند دفاعیات خود را به انتها رساند.
پرونده تا فرا رسیدن حکم قصاص روند قانونی دارد. اما در حکم ابلاغشده از آخرین جلسه دادگاه بهنام و آن خانم تا فرارسیدن زمان قصاص هر کدام به ۱۵ سال حبس محکوم شدند. راننده تبعید شد. دو نفری هم که در شب حادثه همراه بهنام بودند، زیر ۱۸ سال داشتند که هر کدام به ۵ سال حبس محکوم شدند.
برادر بهنام هم در این پرونده شریک قاتل بود که حکم قصاص در پروندهاش زده شد.»
زهرا در نظرش پدیدار شد. «در این مدت هفت سال، زهرا با ما زندگی میکند. حتی یک بار هم علاقهای برای دیدن مادرش نشان نداده است و کوچکترین کلمهای در این باره از او نشنیدهایم.»
دیدگاه تان را بنویسید